پاورقی دنبالهدار کتاب «یگانه دستگاه: تاریخچه مخفی آیفون» (فصل اول/بخش سوم)
آزمودن تعاملات گستردهی تازه
وقت لمسکردن
در آن زمان تکنولوژی لمسی تنها محدود به نمایشگرهای مقاومتی بود. مثلاً دستگاههای خودپرداز یا باجههای اطلاعات در فرودگاهها. نمایشگرهای لمسی مقاومتی از چندین لایهی مختلف ساخته شدهاند. روی هر لایه را مواد مقاومتی پوشانده و بین هر لایه با لایهی دیگر، فاصلهای اندک وجود دارد. وقتی کاربر صفحه را با انگشتش میفشارد، دو لایه روی یکدیگر قرار میگیرند و اینگونه، دستگاه موقعیت لمسشده را تشخیص میدهد. لمس مقاومتی معمولاً دقیق نیست، ایرادهای زیادی دارد و کارکردن با آن بسیار دشوار است. هر کسی که تا به حال پانزده دقیقه از وقت خود را پای دستگاههای مستقر در فرودگاه گذاشته و چیزی عایدش نشده، بهجز تعدادی دکمهی چشمکزن و انتخاب گزینهی اشتباهی از فهرست گزینهها، بهخوبی میداند که تکنولوژی لمس مقاومتی چقدر پرعیب و ایراد است.
صفحهی لمسی خازنی بهجای اتکا بر قدرت جسمانی برای فعالسازی دستور لمسی، به خصوصیات الکتروشیمیایی بدن انسان متکی است. از آنجا که بدن انسان رسانای الکتریسیته است، وقتی انگشت کاربر با صفحهی الکترواستاتیکی برخورد میکند، میزان ظرفیت تغییرکردهی آن نقطه تشخیص داده شده و محل آن نقطه بهدقت معین میشود. بهنظر میآمد مهندسان شرکت فینگروُرکس توانستهاند بهخوبی این تکنولوژی را پیاده کنند.
اعضای گروه آتگت یکی از محصولات شرکت فینگروُرکس را تهیه کردند و نمودارهایی بهدست آوردند که نشان میداد دستگاه چندین حالت مختلف دست را تشخیص میدهد. هوپی میگوید: «یکجورهایی بهنظرم دستگاهی بسیار عجیبوغریب میآمد، چرا که عدهی زیادی نبودند که سر از طرز کارکردن آن در بیاورند.» درست مانند موقعیتهای قبلی، وصلهزنهای شرکت اپل این را موقعیتی دیدند برای سادهترکردن تکنولوژی. هوپی میگوید: «اصل فکر را آنها پیاده کرده بودند و حالت اجراشدهی آن پیش چشمهایمان بود. یعنی اینکه بعضی از حالات، معنی خاصی میداد. مثلاً وقتی انگشتها را به حالت نیشگونگرفتن در میآوردی، تصویر بزرگ میشد یا وقتی با دو انگشت روی صفحه دست میکشیدی، صفحه بالاوپایین میشد.»
در آن زمان، بهنظر میرسید راهی تازه برای تعامل با کامپیوتر پیش پای سازندگان قرار گرفته است. راهی که شامل واسطههایی بسیار قدیمی و زنگاربسته مانند موس و صفحهکلید نمیشد. انگار این راه، راه درست بود. اعضای گروه آتگت تصمیم گرفتند تا با محوریت ارتباط چندلمسی با دستگاه، رابط کاربری تازهای طراحی کنند. همان ارتباط چندلمسی که وسترمن پیشگام ساخت آن شده بود. حتی اگر مجبور میشدند در ساخت این رابط کاربری تازه، دستورات ازپیشمعین را تغییر دهند یا از نو دستوری تعریف کنند. چاودری میگوید: «موضوعش دایم توی جلسات طرح میشد… آخر میدانید، دوست داشتیم بتوانیم چیزها را روی صفحهی نمایشگر جابهجا کنیم، درست همانطوری که کاغذ را روی میزمان جابهجا میکردیم.»
این تکنولوژی نهتنها بهکار ساخت صفحات لمسی و جایگزین موس میآمد، که میشد با آن تبلتهایی لمسی هم ساخت. ایدهی ساخت چنین دستگاهی مدتها در ذهن سازندگان وجود داشت، اما هرگز محصولی با کیفیت عالی به بازار عرضه نشده بود. همین ایده بود که خیلی به مذاق کارکان سابق شرکت نیوتن خوش میآمد. چرا که نیوتن در گذشته صفحات لمسی مقاومتی تولید میکرد. کارکنان سابق نیوتن هنوز در دل امید داشتند که روزی اوجگرفتن صنعت ساخت تلفن همراه را به چشم ببینند.
در همین بازدید بود که آنها رابط گرافیکی کاربری محصولات زیراکس را دیدند و شکل پنجرهها، آیکونها و فهرستها را بهخاطر سپردند. جابز و دارودستهی «سارق» او، بعضی از آن ایدهها را در ساخت مکینتاش بهکار بردند.
ضمناً بار اولی نبود که عدهای سرخوش از کارکنان شرکت اپل میآمدند و تکنولوژی دیگر شرکتها را میگرفتند و بر اساس آن، رابط کاربری خلق میکردند. حقیقت این است که در منطقهی سیلیکنولی، اسطورهای هست معروف به اسطورهی پرومتئوس یا خالق اولیه. این اسطوره در سیلیکنولی راجعبه ظهور چندین پرومتئوسِ همزمان صدق میکند. در سال ۱۹۷۹ عدهای مهندس جوان که همگی کارمند اپل بودند، به رهبری استیو جابز از مرکز تحقیقاتی زیراکس در پالو آلتو بازدید کردند. در همین بازدید بود که آنها رابط گرافیکی کاربری محصولات زیراکس را دیدند و شکل پنجرهها، آیکونها و فهرستها را بهخاطر سپردند. جابز و دارودستهی «سارق» او، بعضی از آن ایدهها را در ساخت مکینتاش بهکار بردند. وقتی بیل گیتس ویندوز را خلق کرد، جابز با دادوهوار مدعی شد که گیتس، حاصل کار اپل را به سرقت برده است. گیتس هم با خونسردی چنین جوابش را داد: «استیو، راستش فکر میکنم میشود از جنبههای دیگری هم به این قضیه نگاه کرد. بهنظر من اینطور میآید که هر دوی ما همسایهای پولدار داشتیم که اسمش زیراکس بوده و من دزدکی به خانهی او رفته بودم تا تلویزیونش را بدزدم، اما فهمیدم که تو قبل از من به آنجا آمدهای و تلویزیون را هم تو بردهای.»
رؤسای شرکت جلساتی با دانشمندان ساکن دلاویر برگزار کردند و در همان زمان، اعضای تیم آتگت بهدنبال این بودند تا تکنولوژی چندلمسی را از وجوه مختلف بیازمایند و حاصل دستاورد شرکت فینگروُرکس را بهنحوی در ابزارهای ساخت اپل بگنجانند. اما مانعی بزرگ بر سر راه آنها قرار داشت: اعضای گروه آتگت میخواستند با صفحهی شفاف نمایشگر کار کنند، اما تکنولوژی شرکت فینگروُرکس روی صفحهای لمسی پیاده شده بود که به صفحهکلیدی مات و یکدست میمانست.
راه حل آن چه بود؟ یکی از آن هکهای قدیمی و مرسوم بین مهندسان سختافزار.
هک
هوپی میگوید که اعضای گروه برای ساخت نمونهی اولیهی نمایشگرهای لمسی سراغ اینترنت رفتند و به فیلمهایی برخوردند که در آنها، عدهای مهندس بهصورت مستقیم روی سختافزار مشغول کار بودند و تصاویر را روی صفحههای لمسی مات پخش میکردند. هوپی میگوید: «وقتی آن را دیدیم به همدیگر گفتیم این اصل جنسی است که دنبالش میگشتیم.»
اعضای گروه یک دستگاه مک به سالن آوردند، پروژکتوری هم بالای سقف کار گذاشتند و صفحهی چندلمسی را هم پایین آن قرار دادند. هدفشان این بود تا تصاویر روی صفحهی مک را با صفحهی چندلمسی تغییر بدهند و از آن بهعنوان لایهای اضافی روی نمایشگر استفاده کنند. هوپی میگوید: «یک دانه میز توی اتاق بود و پروژکتوری بالای آن کار گذشتیم و بعد هم صفحهی لمسی را آنجا قرار دادیم. مثل این بود که انگار یک دستگاه آیپد گذاشتهایم روی میز.»
مشکلی اصلی، تنظیمکردن فوکس «نمایشگر» بود. گرگ کریستی میگوید: «من واقعاً آن روز به خانه رفتم و یک لنز نمای نزدیک که خیلی هم لنز خفنی بود، از توی پارکینگم برداشتم و آن را با چسب وصل کردیم به پروژکتور.» همین لنز کارشان را راه انداخت. هوپی میگوید: «اگر میشد که فوکوسش را درست کنیم، آنوقت میتوانستیم تصویر را بدون مشکل بیندازیم روی دستگاه لمسی.»
بعد از تمام اینها هم نیاز به چیزی داشتند تا تصویر را روی آن پخش کنند. برای رفع این مشکل، سراغ راه حلی رفتند بهدور از تکنولوژی. کاغذی سفید و مخصوص دستگاه چاپ را روی صفحهی چندلمسی گذاشتند و اینگونه بود که شبیهساز صفحهی لمسی تکمیل شد. مشخص بود که هنوز عیبونقصهای فراوانی دارد. بس اوردینگ میگوید: «کمی سایهی انگشتها میافتاد روی تصویر.» اما همان شبیهساز اولیه هم کار را راه میانداخت. اوردینگ میگوید: «با همان دستگاه هم میتوانستیم ببینیم که اصلاً با این قابلیت چندلمسی چه کارهایی میشود کرد.»
دستگاه ترکیبی مکپروژکتورصفحهلمسیکاغذ تا حدی کار میکرد. اما اعضای تیم برای کار با این دستگاه و آزمودن دقیق وجوه مختلف کاربردهای چندلمسی، باید نرمافزار ویژهی آن را هم به کل مجموعه اضافه میکردند و رابط کاربری را تغییر میدادند. جاش استریکن اینجا وارد کار شد. میگوید: «یکعالمه الگوریتم پردازشی نوشته بودم تا حرکات مختلف انگشت را تشخیص بدهد.» بهجز این الگوریتمها، نوعی «نرمافزار چسبی» به کار بردند و بهکمک همین نرمافزار بود که به اطلاعاتی دست پیدا کردند که دستگاه چندلمسی تولید میکرد.
هرچند آزمایشهای اولیهی گروه همگی در محیطی آزاد و خودمانی انجام میشد، اما حالوهوایی مخفیانه و مرموز پیدا کرده بود. استریکن میگوید: «اصلاً یادم نیست کسی در حتی یکی از جلسات گفته باشد که خیلی خوب، دیگر حق نداریم راجعبه این مسائل حرف بزنیم.» اما بالاخره آن روز رسید و کسی آمد و گفت که دیگر نباید راجعبه این قبیل موضوعات صحبت کنند. دلیلش هم دلیل خوبی بود: جلسات گروه آتگت تا آن لحظه به دستاوردهای خوبی رسیده و افقهایی تازه و غنی پیش رو گذاشته بود، اما اگر استیو جابز خیلی زود از ماجرا خبردار میشد و با همهچیز مخالفت میکرد، همان مخالفت بدل به نقطهی پایانی میشد بر تمام فعالیتهای گروه.
آزمایش کاربر
جای این دستگاه آزمایشی، دقیقاً همان نقطهای بود که قرار داشت. یعنی آزمایشگاه مخصوص آزمایش کاربر. آزمایشگاه، محیطی بود وسیع و تقریباً بهاندازهی کلاسی کوچک وسعت داشت. دوربینهای مداربستهی غولپیکر از اطراف سقف آویزان بودند و پشت آینهی یکطرفهی آن هم، اتاقکی قرار داشت که به اتاقکهای ضبط قدیمی میمانست و پر بود از میزهای بزرگ مخصوص ترکیب صدا. هوپی میگوید: «مطمئنم همهی آن دمودستگاه در دههی هشتاد جزو جدیدترین و پیشرفتهترین تجهیزات زمان خودش بوده. وقتی دیدیم که وسایل مخصوص فیلمبرداری، همهشان خروجی ویاچاس میدهند حسابی خندیدیم!» اعضای تیم برای ورود به آن آزمایشگاه نیاز به تأییدیه داشتند. در آن زمان کریستی یکی از معدود کارکنان شرکت بود که دسترسیهای لازم را برای ورود به آن آزمایشگاه در اختیار داشت.
جای عجیبوغریبی بود. نکتهی بانمکش اینجا بود که داشتیم سعی میکردیم مشکلات تجربهی کاربری را توی آزمایشگاه کاربران حل کنیم و در طول این روند هم اصلاً حق نداشتیم هیچ کاربری را به آنجا راه بدهیم
استریکن میگوید: «جای عجیبوغریبی بود. نکتهی بانمکش اینجا بود که داشتیم سعی میکردیم مشکلات تجربهی کاربری را توی آزمایشگاه کاربران حل کنیم و در طول این روند هم اصلاً حق نداشتیم هیچ کاربری را به آنجا راه بدهیم.»
اوردینگ و چاودری را ساعتها در آن آزمایشگاه صرف این کردند تا نمونههای اولیه و طرحهای مختلف را آماده کنند و از ابتدا، پایههای رابط کاربری جدیدی را طراحی کنند که تماماً مبتنی بر فرمانهای لمسی است. این دو نفر با استفاده از دادههایی که استریکن در اختیارشان میگذاشت، نسخهی مختلفی از دستورات لمسی محصول فینگروُرکس خلق کردند و در این خلال هم ایدههای تازهی خود را در معرض آزمایش قرار دادند. در نهایت اوردینگ و چاودری فهرستی از دستورات مختص گروه آتگت تعریف کردند: حالت نیشگونگرفتن (پینچ) جای آیکون ذرهبین را گرفت و برای بزرگنمایی بهکار رفت. بهجای کلیک و درگکردن هم دستگاه را چنین تنظیم کردند که کار، با ضربهی انگشت انجام شود.
همکاری این دو نفر در زمینههای خلاقانه نتایج جالب و کاربردی به بار آورد. چاودری میگوید: «بس مهارت بیشتری در زمینهی فنی ماجرا داشت. من هم در زمینههای هنری کمکحال او بودم.» چاودری از سنین پایین شیفتهی تأثیر تکنولوژی بر فرهنگ بوده است. او میگوید: «میخواستم بالاخره روزی در یکی از این سه محل کار کنم. یا سیآیای، یا امتیوی، یا اپل.» چاودری مدتی را بهعنوان کارآموز در گروه تکنولوژیهای پیشرفتهی شرکت اپل کار میکند و بعد به او موقعیتی در دفتر شرکت واقع در کوپرتینو پیشنهاد میشود. رفقای چاودری نسبت به این پیشنهاد مشکوک بودهاند. بهقول خودش، رفقایش به او میگفتهاند: «میروی آنجا و تمام وقتت را صرف طراحی آیکونهای ریزهمیزه خواهی کرد.» چاودری در برابر این حرفها میخندد و پیشنهاد کار را میپذیرد. میگوید: «وقتی استخدام شدم، برایم مشخص شد که آنها تا حدود ۳۰ درصد درست میگفتهاند.»
هرچند، همین استعداد چاودری در طراحی آیکون بود که بعدها باعث شد به بهترین نحوی بدل به همکار ایدئال برای بس شود، چرا که بس هم سابقهای در زمینهی طراحی انیمیشن و طرحهای متحرک داشت. اوردینگ میگوید: «با یکدیگر خیلی جور بودیم و راحت کار میکردیم. دائم آیکون و طرحهای گرافیکی زیبا خلق میکرد… واقعاً کارش در زمینهی طراحی مجموعهای مرتبط بههم و یکدست، حرف ندارد. اما کار من در زمینهی طراحی عناصر تعاملی و بخشهای متحرک، کمی بهتر بود.» صدالبته که بس این حرفها را از سر فروتنی میزند. مایک اسلید[۱] که پیشتر مشاور استیو جابز بوده، اعتقاد دارد اوردینگ جادوگر است. اسلید میگوید: «نود ثانیه تندتند با صفحهکلید و موسش ور میرفت، بعد دکمهای را فشار میداد و به همین سادگی، تصویری جلوی رویمان میگذاشت که با هر آنچه استیو میخواست، مو نمیزد. بس اوردینگ یکجورهایی خدای کارش بود. استیو هروقت صحبت او میشد، میخندید و میگفت درخواستهایمان در روند بَسیسازی قرار دارد.» پدر اوردینگ در جایی حوالی شهر آمستردام شرکت طراحی داشت و خود اوردینگ زمانی که کودک بود با برنامهنویسی آشنا شد. شاید هم برنامهنویسی اصلاً توی خون او بوده است. درهرصورت بزرگان صنعت کامپیوتر و اشخاصی مانند تونی فدل[۲] او را تحسین میکنند و انسانی ژرفبین میدانند. یکی از همکاران اوردینگ که با او روی آیفون کار میکرده، راجعبه او میگوید: «واقعاً نمیدانم راجعبه او چه بگویم، بس واقعاً نابغه است.»
محصول لمسی جدید آنقدر برای چاودری و اوردینگ نویدبخش و حتی هیجانآور بود که آن دو، روزهای متمادی را به کار بر سر آن میگذراندند و حتی گاهی متوجه نمیشدند که چقدر وقت صرف آن میکنند. واقعاً که زوج لنون و مککارتنیِ طراحی رابط کاربری بودند و داشتند نهایت تلاش خود را به کار میبردند.
چاودری میگوید: «وقتی آفتاب میزد میرفتیم توی اتاق و وقتی مهتاب در میآمد، ما هم میآمدیم بیرون. یادمان میرفت غذا بخوریم. اگر شما هم روزی عاشق بشوید و تمام فکر و ذکرتان بشود همان یک چیز، مثل ما میشوید. میدانستیم خبرهای بزرگی در راه است.»
اوردینگ میگوید: «اتاقمان اصلاً پنجره نداشت. شبیه جایی مانند کازینو بود. آدم سرش را بالا میآورد و میدید شده ساعت چهار بعدازظهر، یعنی بدون اینکه بدانیم از وقت ناهار گذشته، همینطور سرمان پایین بوده و کار میکردهایم.»
این دو نفر کارشان را از بقیه پنهان میکردند. حتی آن را از چشم گرگ کریستی، یعنی رئیسشان هم، دور نگه میداشتند. میخواستند هیچچیز جلوی روند خلاقهشان را نگیرد و هیچ عامل خارجی در کارشان دخالت نداشته باشد. چاودری میگوید: «به آن مرحله که رسیدیم، دیگر با هیچکس حرف نمیزدیم. دلیلمان هم همان دلیل تمام شرکتهای نوپاست که کارشان را مخفیانه انجام میدهند.» نمیخواستند کار خود را نصفهنیمه نشان بدهند و همهچیز تعطیل شود. میخواستند حاصل کارشان را بهشکلی عالی، با بالاترین میزان بهرهوری و همچنین با بیشترین پتانسیلهای رابط کاربری در معرض دید بگذارند. طبیعتاً رئیسشان از این رفتار تا حدی ناراحت شده بود.
چاودری میگوید: «خاطرم هست که میخواستیم به جشنوارهی موسیقی کواچلا[۳] برویم که کریستی جلویمان را گرفت و گفت وقتی از آن مهمانی دیوانهوار توی بیابان برگشتید، شاید بد نباشد بیایید بگویید توی آن اتاق چه غلطی میکنید.»
اوردینگ و چاودری نسخهای جذاب و آزمایشی ساختند که بهخوبی قابلیتهای بالقوهی تکنولوژی چندلمسی را به کاربر نشان میداد؛ میشد در آن نقشههای مختلف را بزرگ و کوچک کرد و چرخاند و کاربر میتوانست با یک حرکت انگشت، تصاویر را روی صفحهی نمایشگر حرکت بدهد. عکسهای سفرشان را وارد دستگاه کردند و با فرمانهای چندلمسی مختلف، روی عکسها به آزمایش پرداختند. هوپی میگوید: «آن دو نفر اساتید ساخت رابط کاربری بودند.» وقتی اوردینگ با دو انگشت، کُرههای رنگی را بزرگ و جابهجا میکرد و تصاویر را با حرکت نرمِ دست خود، تکان میداد، باقی کارکنان جمع میشدند دورش تا شاهد این صحنه باشند. اوردینگ و چاودری میگویند از همان زمان هم مشخص شده بود که چیزی که آن دو نفر رویش کار میکردهاند، میتوانسته در آینده تبدیل به محصولی انقلابی بشود.
اوردینگ میگوید: «از همان اولش این تکنولوژی یک چیز باحال داشت. میشد با چیزمیزهای روی صفحه بازی کرد. آنها را کشید و اینوروآنور برد. میشد آنها را انداخت یا بزرگشان کرد. از همین کارها دیگر.» منظور او، از همین کارهایی است که زمینهساز جریان نوینی در همزیستی مسالمتآمیز بین کامپیوتر و انسان شدهاند.
زمان آن رسیده بود که بخشی از این فعالیتهای نبوغآمیز را در ورطهی آزمایش بگذارند.
سؤال اصلیمان این بود که آیا استیو جابز هم نظرش همین است؟ بههرحال جابز حرف آخر را میزد. اگر از این تکنولوژی و امکانات بالقوهی آن خوشش نمیآمد، میتوانست فقط با گفتن یک کلمه، به همهچیز پایان بدهد.
رونمایی
بعد از اینکه تعدادی نسخهی اولیهی کاربردی و دستگاهی درست ساخته شد، دانکن کر اولین نمونهی کامل این تکنولوژی را به جانی آیو و دیگر اعضای بخش طراحی صنعتی نشان داد. داگ ساتسگر[۴] که یکی از اعضای گروه اولیه بوده، میگوید: «محشر بود.» این حرف را با لحنی میزند که انگار آن صحنه جلوی چشمش زنده شده است. آیو بیش از بقیه تحت تأثیر این تکنولوژی جدید قرار گرفته و گفته بود: «این تکنولوژی همهچیز را تغییر خواهد داد.»
اما آیو چیزی از پروژه به جابز نگفت، چرا که نمونهی اولیه هنوز خام بود و جذابیتهای ظاهری را نداشت و آیو هم نگران بود که اگر جابز، محصول را در این وضعیت ببیند، آن را بهکلی رد کند. آیو گفته بود: «استیو خصلتی داشت که خیلی سریع نظرش را راجعبه هر چیزی میداد، برای همین هم هیچچیز را جلوی بقیه نشانش نمیدادم. ممکن بود بگوید «این خیلی چرند است» و به همین راحتی، تمام ایده هدر برود. معتقدم ایده، چیز خیلی ظریف و شکنندهای است و وقتی کسی دارد ایدهای را پرورش میدهد، باید با ظرافت و دقت با ایدهاش برخورد کند. فهمیدم که اگر استیو این ایده را خراب کند، خیلی بد میشود، چرا که خیلی خوب میدانستم این تکنولوژی بسیار مهم است.»
تقریباً همهی افرادی که تکنولوژی را دیده بودند، تحت تأثیر قرار گرفته و از آن خوششان آمده بود. هوپی راجعبه واکنش همکارانش میگوید: «از آن دست چیزهایی بود که هر کس آن را میدید، بلافاصله میگفت «این خفنترین چیزی است که توی عمرم دیدهام.» وقتی وسیله را میدیدند و با آن کمی کار میکردند و خودشان کارآییهای مختلف آن را میآزمودند، چشمشان برق میزد و از هیجان میدرخشید. با همین بازخوردها بود که فهمیدیم این تکنولوژی انگار واقعاً نوعی خاصیت جادویی توی خودش دارد.»
سؤال اصلیمان این بود که آیا استیو جابز هم نظرش همین است؟ بههرحال جابز حرف آخر را میزد. اگر از این تکنولوژی و امکانات بالقوهی آن خوشش نمیآمد، میتوانست فقط با گفتن یک کلمه، به همهچیز پایان بدهد.
نسخهی آزمایشی درست کار کرد. فیلمهای کوتاه که در معرفی اثر بودند، حسابی بیننده را خیره میکردند. بهخوبی نشان میدادند که بهجای کلیککردن و استفاده از صفحهکلید، میشود خیلی راحت تصاویر را گرفت، کشید و با حرکاتی راحتتر و روانتر، آنها را تغییر داد یا بر آنها اثر گذاشت.
هوپی میگوید: «جانی میگفت الآن دیگر وقت آن است که همهچیز را به استیو نشان بدهیم.» در آن لحظه، زمانبندی رونمایی از پروژه برای استیو جابز، بیش از هر چیز دیگری اهمیت داشت. بهگفتهی هوپی: «اگر روزی میرفتی سراغ استیو که حالش خوب نبود، هر چیزی که میدید بهنظرش افتضاح میآمد و بعدش فوراً میگفت «چنین چیزی را دیگر هرگز نیاوری جلوی چشم من.» برای همین باید بهدقت رفتارش را مشاهده میکردیم و میفهمیدیم که آیا آن روز، برای اینکه چیزی را نشانش بدهیم، روز مناسبی هست یا نه.»
در همان زمان بود که دستگاه نمونه، در ابعاد یک میز، توی آزمایشگاهی مخفی در خیابان حلقهی بینهایت قرار داشت و تصاویری را روی تکهای کاغذ سفید میتاباند که رنگی از آینده بر خود داشتند.
ادامه دارد…
مطالب مرتبط:
پاورقی دنبالهدار کتاب «یگانه دستگاه: تاریخچه مخفی آیفون» (مقدمه/بخش اول)
پاورقی دنبالهدار کتاب «یگانه دستگاه: تاریخچه مخفی آیفون» (مقدمه/بخش دوم)
پاورقی دنبالهدار کتاب «یگانه دستگاه: تاریخچه مخفی آیفون» (فصل اول/بخش اول)
پاورقی دنبالهدار کتاب «یگانه دستگاه: تاریخچه مخفی آیفون» (فصل اول/بخش دوم)
[۱] Mike Slade
[۲] Tony Fadell
[۳] Coachella
[۴] Doug Satzger
عالی بود????????????????