قدرت عادت را دست کم نگیرید!
اینکه شرکتها چطور رگ خواب ما را به دست میآورند و ما را تبدیل به مشتری ثابتشان میکنند، اینکه چطور میتوانیم به وزن مطلوبمان برسیم یا ساعت خوابمان را تنظیم کنیم و اینکه چطور جوامع با تغییر الگوهای اجتماعی و انسانی به تحولات شگرف و پیشرفت میرسند، در ظاهر چند سوال پراکندهاند که به نظر نمیآید ارتباطی به هم داشته باشند. اما پاسخ همه این سوالات در یک نقطه به اشتراک میرسد: آنجا که پای صحبت از «قدرت عادت» به میان میآید. این عبارت را احتمالا هرکسی که از چند سال پیش تا حالا عادت به گشت زدن در کتابفروشیهای فیزیکی یا آنلاین داشته باشد، روی جلد کتاب قدرت عادت، نوشته چارلز دوهیگ دیده است؛ کتابی که نه تنها در کتابفروشیهای ما بلکه در مبدا یعنی آمریکا هم پرسروصدا و پرفروش شد و تا دهها هفته در لیست پرفروشهای نیویورک تایمز بود.
در «قدرت عادت» با یک کتاب انگیزشی طرف نیستید؛ گرچه بهنوعی میتوان آن را در این دسته کتابها جا داد اما با توجه به بار علمی و تحقیقاتی کتاب، به نظر میرسد این دستهبندی اندکی کملطفی در حق چارلز دوهیگ و کتابش باشد. حقیقتش را بخواهید بیشتر کتابهای انگیزشی هیجانات و احساسات شما را نشانه میروند. نویسندگان آنها روانشناسانی باهوش یا مدیران موفقی هستند که خوب یاد گرفتهاند چطور با انسانها تعامل اثربخش داشته و آنها را اقناع کنند. چارلز دوهیگ اما پیش از هرچیز یک روزنامهنگار است با سابقهی تحصیل در رشته تاریخ در دانشگاه ییل و MBA در مدرسه کسبوکار هاروارد. او در کتاب «قدرت عادت» دقیقا از همین نقطه حرف میزند که چطور یک الگو یا یک روند را میپذیریم و چطور میتوان از این الگو برای رسیدن به اهداف بزرگتر استفاده کرد.
جیم کالینز محقق برجسته حوزه کسبوکار این کتاب را «هشیارانه، بحثبرانگیز و مفید» توصیف کرده و مطالعهیآن را به همه توصیه میکند.
قدرت عادت، کتابی پر از داستانهای ملموس
یکی از نقاط قوت و تمایزبخش کتاب قدرت عادت، تکیه آن بر داستانهای ملموس از زندگی روزمره است. نویسنده حتی داستان علاقهمند شدن خود را به مطالعه علمی عادتهای انسان تعریف کرده و شرح داده است که چطور وقتی در بغداد خبرنگار بوده، یک افسر او را متوجه قدرت عادت حتی در سطوح مدنی و سیاسی میکند. در اوج آشوبها و اعتراضات مردم، یکی از افسران بغداد برای مدیریت اغتشاشات در بازار و میدانها دست به اقدام عجیبی میزند و از شهرداری درخواست میکند فعالیت دستفروشان در محدوده بازار را متوقف کند. دستفروشان از بازار جمعآوری میشوند و از هفته بعد اعتراضات مردمی قبل از ساعت هشت در میادین و بازارها خاتمه مییابد. افسر عراقی این توضیح را به چارلز دوهیگ میدهد که مردم معترض وقتی در حوالی عصر گرسنه میشوند، دیگر کبابفروشی در دسترس آنها نیست تا غذایی بخورند و در میدان بمانند. پس به خانه میروند و به دوهیگ یادآوری میکند: «شما لزوما به جمعیتها از جنبهی عادتهایشان نگاه نمیکنید!»
دوهیگ پس از این خاطره، به مطالعه جدیتر میپردازد و در کتاب قدرت عادت با اتکا به تحقیقات علمی از ساختار مغز در شکلگیری عادتها سخن میگوید و درباره روند شکلگیری عادتها به یک چرخه اشاره میکند. او میگوید هریک از عادتهای ما بر اساس یک چرخه بین سه عامل «محرک»، «اقدام» و «پاداش» متولد میشوند.
بیش از چهل درصد کارهایی که افراد بهصورت روزمره انجام میدهند، تصمیمات واقعی نیستند، بلکه عادتند.
«محرک» یا برانگیزاننده همان چیزی است که شما را اولین بار به سمت انجام دادن یک عمل خاص سوق میدهد. دوهیگ با اشاره به فرهنگ آمریکایی یک مثال جالب در شرح چرخه عادت میآورد. عادت آمریکایی غذا خوردن در فستفودهای زنجیرهای مکدونالد که شاید بهصورت روتین ماهانه و هفتگی در برنامه هر آمریکایی باشد، در ابتدا با یک محرک شروع شده است. وقتی مادر یا پدر یک خانواده از سرکار برگشته، بچهها را از مدرسه برداشته و به سمت خانه میروند، غرولندهای بچهها در ماشین درباره گرسنگی شروع میشود. تقریبا هر جای شهر که سر بچرخانی، لوگوی قرمزرنگ مکدونالد را میتوانی ببینی. بچهها فستفود دوست دارند، مکدونالد ارزان است، نزدیک است و برندی شناختهشده است. اینها همه محرکهایی هستند که آن پدر و مادر آمریکایی را وا میدارد ماشین را نزدیک یکی از شعبههای مکدونالد پارک کند.
«اقدام» واکنشی است که به محرک میدهیم و به تعبیری بعد از به پایان رسیدن چرخه، باید از روتین کردن این واکنش صحبت کنیم. روند این روتین شدن تا جایی است که شما از نقطهای به بعد دیگر به خاطر نمیآورید چرا و براساس چه محرکی این اقدام را انجام میدهید. این روتینی است که شاید هیچوقت برای آن برنامهای نداشتهاید. اولین بار که آن خانواده آمریکایی با فرزندانشان اقدام به فستفود خوردن در یکی از شعبههای مکدونالد کردند، اولین پاسخ را به محرکهای بالا دادهاند و بعد به عامل بعدی چرخه عادت رسیدهاند.
عامل بعدی در چرخه عادت «پاداش» است. بچهها دست از غرغر برداشتهاند. با پرداخت مبلغ نهچندان زیادی در مدتی کوتاه غذا روی میز حاضر شده و هرکسی مشغول ساندویچ خوردن یا انتخاب سیبزمینیهای برشتهتر و بازی با چنگالش است. پدر و مادر دمی فرصت پیدا میکنند درباره کارهای خانه و به پایان رساندن روز فکر کنند. میز و صندلیها در تمام شعبههای مکدونالد شبیه به هم هستند، کارمندان مثل هم صحبت میکنند و منو همان است. اینها باعث میشوند همهچیز حتی سریعتر از فرآیند سفارش تا غذا خوردن در یک فستفود جدید پیش برود و این خودش پاداشی است که پدر و مادر از این چرخه عادت میگیرند. این سرعت، حس خوشحالی بچهها، تمام شدن دغدغه گرسنگی آنها و دور هم بودن خانواده همان پاداشهایی هستند که بار دیگر خانواده را به شعبه مکدونالد میکشاند.
چه میشود که یک خانواده آمریکایی که احتمالا از ابتدا تمایل نداشته هفتهای یک یا حتی چندبار غذای فستفودی و ناسالم به خورد بچهها بدهد، به این عادت تن میدهد بیآنکه برای آن برنامهای بریزد؟ احتمالا پاسخ را در سطرهای بالا گرفتهایم!
در سال ۲۰۰۶ ویلیام جیمز یکی از محققان دانشگاه دوک در مقالهای عنوان کرد: بیش از چهل درصد کارهایی که افراد بهصورت روزمره انجام میدهند، تصمیمات واقعی نیستند، بلکه عادتند.
این قدرت عادت است که ریشه در مغز انسان دارد. چارلز دوهیگ این چرخه عادت را با استناد به مطالعات علمی در حوزه عصبشناسی مغز هم تشریح میکند. در نهایت نتیجه این نیست که همه عادتها مذموم و ناپسندند گرچه ممکن است خیلیهایشان باشند. اما در نظر بگیرید که در چرخه عادت شما با صرف کمترین انرژی دست به یک اقدام میزنید و به هرحال پاداش آن را هم دریافت میکنید. این قدرت عادت است.
در ابتدای کتاب داستانی از زندگی یک شخصیت به نام لیزا روایت میشود که در میان گروهی از افراد برای تحقیق درمورد الگوهای مغز انسان قرار دارد. لیزای ۳۴ ساله از شانزده سالگی سیگار میکشیده و از جایی در زندگیاش سیگار را ترک میکند. آنجا که در سفری به قاهره، با صدای اذان صبح از خواب بیدار میشود و خوابآلوده سراغ سیگارش میرود اما بعد از فندک زدن بوی پلاستیک بلند میشود و معلوم میشود لیزا خودکارش را روی لب گذاشته است! اسکنهای مغز لیزا که به جز ترک سیگار، پیروزیها و شکستهای بزرگی مثل افسردگی، طلاق، کاهش وزن و سلامت بیشتر را تجربه کرده بود، محققان را به نتیجه عجیبی میرساند. لیزا از زمانی که سیگار را ترک کرده بود، تحت نظر گروه تحقیقاتی بود و رفتارهای او حتی در خانه از چشم محققان دور نمانده بود. در این چند سال اسکنها نشان میدهند که نه این شکستها و پیروزیها بلکه تنها تغییر الگویی که همان عادت سیگار کشیدن بوده، مسیر تصمیمات او را شکل دادهاند.
چارلز دوهیگ بهنحوی بیان میکند وقتی میدانیم که قدرت عادت از کجا میآید و ضمنا از پتانسیل آن آگاهیم، اولا بهتر قادر به کنترل و جهتدهی به آن هستیم و ثانیا میتوانیم به نحوی آن را به دست بگیریم که یک عادت مفید و اثربخش را برای خود ایجاد کنیم. مغز از محرک و پاداش، روتین میسازد. پس ما برای هر کاری که میخواهیم تبدیل به عادتش کنیم، میتوانیم محرک و پاداشی برای پاسخهای مکانیکی مغز تعریف کنیم. برای تغییر یک عادت قدیمی باید به یک میل شدید اشاره کرد. شما باید همان نشانهها و پاداشها را قبل از آن نگه دارید و با قرار دادن یک روتین جدید، اشتیاق را تغذیه کنید. بهرهای را که ما میتوانیم از قدرت عادت بگیریم، چارلز دوهیگ در قالب دهها مثال عینی و تحقیق دانشگاهی از زندگی مایکل فلپس، شناگر معروف و قهرمان المپیک تا شرکتهای موفق و جوامع مترقی شرح داده است.
وقتی شرکتها به رازهای شما پی میبرند
کتاب قدرت عادت با زیرعنوان «چرایی کارهایی که در زندگی و کسبوکار انجام میدهیم» در سه بخش اصلی «عادات افراد»، «عادات سازمانهای موفق» و «عادات جوامع» نوشته شده است. همانطور که از اسم این سه بخش برمیآید در هر یک از آنها چرخه عادت و نحوه مدیریت یا تغییر آنها در بسترهای حقیقی، حقوقی و حاکمیتی-اجتماعی توضیح داده میشود. یکی از بخشهای موردتوجه این کتاب مربوط به عادات سازمانهاست که مثالهای ملموسی از شرکتهایی با تجربه ایجاد تحول و پیشرفت بر مبنای تغییر الگوها دارد. با تکیه بر این بخش است که خلاصهای از کتاب در مقالهای تحتعنوان «چگونه شرکتها به رازهای شما پی میبرند؟» در نیویورک تایمز چاپ شده است.
نکتهای که چارلز دوهیگ بهعنوان یک روزنامهنگار و محقق در کتاب قدرت عادت آن را به اثبات میرساند، این است که عادتها نقش موثری در همه شکستها و پیروزیهای انسان دارند. شاید عادتی بهصورت عمومی عادتی خوب یا بد تلقی شود و فرد رفتهرفته به آن آگاه شود و شاید از گروهی از عادتها موسوم به عادات پنهان اطلاعی هم نداشته باشد. شناخت این عادات پنهان و جهتدهی یا تغییر عادتهای آگاهانه همان چیزی است که با مطالعه کتاب قدرت عادت، سررشتهای از آن پیدا میکنید. شاید که به دست گرفتن این قدرت، نه تنها به کار پیروزیها و جلوگیری از شکستهای شخصیتان بیاید، بلکه به موفقیت سازمان یا حتی جامعه خود هم کمکی برساند.
در بخشی از این کتاب میخوانید:
هنگامی که فرد سیگاری محرک را میبیند یعنی پاکت سیگار را، ذهنش انتظار کشیدن برای دریافت نیکوتین را شروع میکند. فقط دیدن ظاهر سیگار کافی است تا مغز با عجله نیکوتین درخواست کند و اگر به آن دست پیدا نکند، آن قدر تمایل و اشتیاقش افزایش پیدا میکنند که فرد سیگاری، سرانجام، بدون تفکر به سیگار روی میآورد. یا رسیدن ایمیل را در نظر بگیرید؛ هنگامی که هشدار کامپیوتر یا تلفن به صدا در می آید؛ دستگاه با رسیدن یک پیام میلرزد و ذهن بلافاصله مجبور به انتظار کشیدن برای مشغولیتی موقت میشود؛ مشغولیتی که باز کردن یک ایمیل عامل شکلگیری آن است. اگر آن انتظار برآورده نشود،گاهی تصاویری در ذهن شکل میگیرد؛ مثلا، از جلسهای که در آن، مدیرانی حضور دارند که در حال چک کردن پیامهای تلفن خود در زیر میز هستند، حتی اگر بدانند این پیام احتمالا فقط نتایج اخیر فوتبال را در بر دارد؛ از سویی دیگر، اگر صدای لرزش را از بین ببرند، محرک را از میان برداشتهاند. آنگاه فرد میتواند، بدون تفکر ساعتها به چک کردن صندوق ورودیاش بپردازد. دانشمندان دربارهی مغز افراد الکلی، سیگاری و پرخور مطالعه کردند و دریافتند که ساختارها و جریان ذرات عصب شناختی درون مغز آنها با تغییر تمایلتشان تغییر پیدا میکند. به گفتهی دو نفر از محققان دانشگاه میشیگان، عادات قوی واکنشهای اعتیادآوری ایجاد میکنند. در این صورت، درخواست به میلی وسواسی تبدیل میشود که میتواند مغز را به هدایت کنندهای خودکار تبدیل کند؛ حتی در صورت نتایج منفی قوی، از جمله، از دست دادن آبرو، شغل، خانه و خانواده.
کتاب قدرت عادت توسط پروین بیات به فارسی ترجمه شده و نشر هورمزد آن را به چاپ رسانده است. نسخه چاپی این کتاب را میتوانید از دیجیکالا تهیه کنید.
همچنین اگر علاقهمند به کتابهای صوتی باشید، نسخه صوتی کتاب قدرت عادت با ترجمهای دیگر و گویندگی حسن آزادی روی سایت فیدیبو قابلخریداری است.
به نظر که کتاب خوبی هستش.