پاورقی دنبالهدار کتاب «یگانه دستگاه: تاریخچه مخفی آیفون» (فصل اول/بخش اول)
آزمودن تعاملات گستردهی تازه
آیفون در حالت جنینی
آزمایشگاهی که اپل مخصوص آزمایش کاربران در پلاک ۲ خیابان حلقهی بینهایت داشت، سالهاست بسته شده است. پایین راهرویی که به سالن طراحی صنعتی مشهور اپل ختم میشد، آینهای یکسویه کار گذاشته بودند. این آینه را آنقدر ماهرانه نصب کرده بودند که کاربران عادیِ آنطرف آینه اصلاً شک نمیکردند و ناظران پنهان، میتوانستند از اینسو، شاهد باشند که مردم در حالت عادی چطور با تکنولوژیهای جدید کار میکنند. اما اپل که از اینجور آزمایشها انجام نمیداد. از سال ۱۹۹۷ که استیو جابز مدیرعامل شرکت شد، انجام این آزمایشها هم پایان گرفت. در زمان زمامداری جابز، اپل بود که نیاز مصرفکنندگان را برای آنها مشخص میکرد، نه اینکه بیاید و بر اساس بازخوردهایی که میگیرد، محصول تولید کند.
اما این آزمایشگاه خالی بیکار نیفتاده و پناهگاهی محشر شده بود، برای گروهی کوچک متشکل از خلاقترین کارکنان اپل. این گروه، بیسروصدا مشغول انجامدادن پروژهای آزمایشی و تازه بودند. چند ماهی میشد که اعضای گروه بهشکل غیررسمی آنجا جمع میشدند و جلسات همفکری برگزار میکردند و هر کس، هر فکری که به ذهنش میرسید، به بقیه میگفت. هدفشان گُنگ، ولی ساده بود: آزمودن تعاملات گستردهی تازه. میگویند اسم گروهشان آتگن بود و تعدادشان کم. همهی اعضا جوان بودند و گروه تشکیل شده بود از چند نفر طراح نرمافزار، یکی از طراحان صنعتی مهم شرکت و تعدادی مهندس جسور و ماجراجوی درونداد کامپیوتری. این چند نفر میخواستند راهی تازه برای تعامل با دستگاههای کامپیوتری بسازند.
کامپیوترهای خانگی از بدو ظهور خود، مبتنی بر چارچوبی به قدمت یک قرن بودند. در این چارچوب، انسان به دستگاه میگفت چهکار باید بکند. صفحهکلیدی مثل ماشینتایپ جلوی آدم قرار میگرفت. چیزی در شکلوشمایل همان دستگاهی که روزنامهنگاران قرن نوزدهمی با آن اخبار خود را مینوشتند. تنها چیزی که به دنیای دادههای کامپیوتری اضافه شده بود و رنگوبوی قدیم نمیداد، موس کامپیوتر بود. در طول انقلاب اطلاعاتی که در نیمهی دوم قرن بیستم رخ داد، اکثر مردم به همین شیوه با کامپیوتر تعامل میکردند. یعنی با صفحهکلیدی شبیه ماشینتایپ و یک موس تَقتَقی. امکانات نامکشوف این دنیای دیجیتالی، تقریباً نامتناهی بود، اما شیوهی کارکردن با آن، قدیمی و خاکگرفته.
قرن بیستویکم که آغاز شد، اینترنت دیگر همهگیر شده و درحال شکوفایی بود. رسانههای آنلاین پیچیده و تعاملی شده بودند. همین دستگاه آیپادی که شرکت اپل ساخته بود، موسیقی را دیجیتالی کرده و در جیب مردم قرار داده بود. کامپیوترهای خانگی هم محل انباشت انواعواقسام نقشهها، فیلمها و تصاویر شده بودند. گروه آتگت پیشبینی میکرد که تایپکردن و کلیککردن بهزودی برای همهی مردم خستهکننده خواهد شد و باید تا آن زمان، راهی تازه برای تعامل با این دنیای گسترده و تازه ساخت. مخصوصاً که باید این راه را بهگونهای در کامپیوترهای اپل پیاده کرد. جاشوا استریکن[۱] که یکی از اعضای این گروه بوده، میگوید: «گروهی کوچک و مخفی بودیم و هدفمان این بود که راهی تازه برای واردکردن درونداد به کامپیوترهای مک بسازیم.»
اعضای گروه همهی سختافزارهایی را که در آن زمان، تازه عرضه شده بودند، تکبهتک آزمودند. از حسگرهای حرکتی گرفته تا انواع جدید موس و تا تکنولوژیِ نوپایی بهاسم چندلمسی. هدفشان هم این بود که راهی سادهتر و مستقیم برای ارائهی درونداد پیدا کنند. جلساتشان را آنقدر محرمانه برگزار میکردند که حتی جابز هم از چنین ماجرایی بهکلی بیخبر بود. طراحیهای حرکتی، فرامین کاربری و طراحیهای اولیهای که در این گروه کنار هم قرار گرفتند، بعدتر و در قرن جدید، بدل به مسئلهای شد که بهشکل سایبری، تمام دنیا را در بر گرفت، چرا که حاصل تلاشها و مشارکتهای مخفیانهی اعضای این گروه، به خلق آیفون انجامید.
هرچند، دستاوردهای پیشگامان این عرصه تا حد زیادی از چشم مردم دور نگاه داشته شده و بهخاطر سیاستهای مخفیکارانهی شرکت و مدیرعامل مرحوم و محبوبش، همهچیز هنوز آنطرف همان آینهی یکطرفه، مانده است. بهعبارت دیگر، آغاز داستان آیفون با استیو جابز نیست، بلکه با طرحی بلندپروازانه برای زیروروکردن تلفنهای همراه آغاز میشود. طرحی که بانیان آن، عدهای طراح نرمافزار و سازندهی سختافزار بودند که اصلاً با محیط پیرامون خود نمیخواندند. همینها بودند که گام بعدی را در همزیستی مسالمتآمیز انسان و کامپیوتر برداشتند.
یکی از اعضای تیم اصلی آیفون به من میگوید: «رابط کاربری هنوز هم برای خیلی از مردم ناشناخته است.» بهنظر میرسد عبارت رابط کاربری درست از دل کتابچهای فنی بیرون آمده باشد
جمعکردن تیم
یکی از اعضای تیم اصلی آیفون به من میگوید: «رابط کاربری هنوز هم برای خیلی از مردم ناشناخته است.» بهنظر میرسد عبارت رابط کاربری درست از دل کتابچهای فنی بیرون آمده باشد؛ خود عبارت را به این شیوهی منحصربهفرد و ویژه ساختهاند تا مخاطب سردرگم شود. این عضو تیم میگوید: «هیچ طراح رابط کاربریای نیست که آنقدرها مشهور باشد. در میان طراحان رابط کاربری، جانی آیو[۲] نداریم.» اگر بخواهیم از میان طراحان رابط کاربری، کسانی را نام ببریم که تا این حد مهم و مشهورند، باید از بس اوردینگ[۳] و عمران چاودری[۴] نام بیاوریم. آن عضو گروه به من میگوید: «این دو نفر در دنیای طراحی رابط کاربری، مثل زوج لنون[۵] و مککارتنی[۶] در دنیای موسیقی هستند.»
اوردینگ و چاودری در یکی از سختترین دورانهای شرکت اپل با یکدیگر آشنا شدند. اردینگ اهل هلند است و طراح نرمافزار. خیلی هم شیفتهی انیمیشنهای جذاب و سرگرمکننده است. در سال ۱۹۹۸ بهاستخدام گروه رابط انسانی شرکت اپل در آمد. سال قبل از استخدامِ او، گردش مالی شرکت یک میلیارد دلار کم شده و جابز، دوباره زمام امور را در دست گرفته بود تا سروسامانی به اوضاع بدهد و جلوی ضرر را بگیرد. چاودری اما مهندسی است تیزهوش و اهل بریتانیا. او چهرههای مشهور و مطرح امتیوی را درست بهاندازهی سردمداران و پیشگامان اپل دوست دارد و از آنها تأثیر میپذیرد. چاودری چند سال قبلتر در شرکت استخدام شده و از موج اخراجی که جابز به راه انداخت، در امان مانده بود. اوردینگ میگوید: «اولین باری که عمران را دیدم، توی محوطهی پارکینگ ایستاده بود و داشت سیگار میکشید. تا دیدمش، رفتم جلو و گفتم «سلام رفیق!» اوردینگ و چاودری اصلاً به یکدیگر نمیآیند. باس مردی است لاغر، بیخیال و خارقالعاده ملایم و مهربان. اما عمران از آن آدمهای جدی و همیشهرسمی است که شبیه زاهدها بهنظر میرسد. اما درست در همان دیدار اول با هم جور میشوند. طولی نمیکشد که اوردینگ، چاودری را راضی میکند تا به گروه طراحی رابط کاربری بپیوندد.
این دو نفر، در گروه طراحان رابط کاربری، با گرِگ کریستی[۷] آشنا میشوند. مهندسی اهل نیویورک که در سال ۱۹۹۵ با تنها یک هدف به اپل آمده بود: «کارکردن روی نیوتن.» نیوتن دستیار دیجیتالی محصول اپل بود و نمونهای اولیه از کامپیوترهای همراه. کریستی میگوید: «خانوادهام فکر میکردند دیوانه شدهام که رفتهام توی اپل کار میکنم. آخر اینطور بهنظر میرسید که اپل قرار است از دور خارج شود.» فروش نیوتن چندان خوب نبود و برای همین، جابز پروژه را پایان داد و بعد از آن، کریستی مدیر گروه رابط انسانی شرکت شد.
جابز دوباره تمام تمرکز شرکت را روی پرچمدار آن، یعنی مک، متمرکز کرد. به همین خاطر، بس و عمران با تمام قوا به جان سیستم عامل قدیمی آن افتادند و بعد از مدتی، ظاهر و حالوهوای آن را بهروز کردند. دکمههای تپنده، نوار پیشرفت متحرک و ظاهری شیشهای و شفاف به سیستم عامل مک دادند و در اثر همین تلاشها، میزان محبوبیت دستگاه هم دوباره افزایش پیدا کرد. همکاری آنها در امور خلاقه، بالاخره ثمر داد. آنها با همکاری یکدیگر به همه اثبات کردند که طراحی رابط کاربری که تا مدتها امری خستهکننده و بیثمر پنداشته میشد، چنین نیست. همه فکر میکردند رابط کاربری چیزی نیست جز مشتی تنظیمات و دکمهی خاکستریرنگ و فهرست بازشونده. کریستی اسم این چیزها را گذاشته بود «دکمه و کلون»، چون شبیه دکمههای قدیمی زنگ در و کلونهای زمخت دروازهها بودند. بس و عمران ثابت کردند که در این حوزه میتوان خلاقیتهای بسیار داشت و کارهای تازه کرد. ستارهی اقبال بس و عمران در شرکت اپل رو به طلوع داشت و آنها بههمراهی یکدیگر، دنبال مرزهایی تازه گشتند تا آن را نیز درنوردند. خوشبختانه طولی نکشید که این مرز تازه را پیدا کردند.
***
براین هوپی[۸] در ماساچوست مهندسی عمران میخواند که به کتاب بینهایت بزرگ[۹] اثر استیون لیوای[۱۰] برخورد و با بیتفاوتی کتاب را برداشت تا نگاهی به آن بیندازد. لیوای در این کتاب با اسناد و مدارک نشان میدهد که چطور استیو جابز در اوایل دههی ۱۹۸۰، عدهای از مهمترین کارکنان اپل را از بقیهی شرکت جدا کرد، پرچم دزدان دریایی را از سردر اتاق آنها آویخت و تشویقشان کرد تا دستگاه مکینتاش را که از زمان خود جلوتر بود، در همان اتاق بسازند. هوپی آنقدر جذب کتاب شده بود که نمیتوانست زمینش بگذارد. او میگوید: «با خودم میگفتم که وای! کارکردن در اپل چه حالی دارد؟» با همین فکر بود که از دانشگاه انصراف داد و در رشتهی مهندسی مکانیک شروع به تحصیل کرد. بعداً شنید که جابز دوباره در مقام ریاست شرکت اپل قرار گرفته است. عجب اقبال بلندی. این شد که هوپی در سال ۱۹۹۸ و بهعنوان مهندس درونداد به شرکت اپل راه یافت.
وقتی وارد اپل شد، او را به کار روی لپتاپ آیبوک گماردند. سر همین پروژه بود که با اعضای تیم طراحی صنعتی شرکت آشنا شد. بچههای تیم طراحی صنعتی بهکمک مدیر خودشان، یعنی جانتن آیو، کمکم داشتند برای خودشان اسمورسمی به هم میزدند.
وقتی وارد اپل شد، او را به کار روی لپتاپ آیبوک گماردند. سر همین پروژه بود که با اعضای تیم طراحی صنعتی شرکت آشنا شد. بچههای تیم طراحی صنعتی بهکمک مدیر خودشان، یعنی جانتن آیو[۱۱]، کمکم داشتند برای خودشان اسمورسمی به هم میزدند. جابز میخواست بهرهوری شرکت را بالا ببرد و به همین دلیل، تمرکز کل شرکت را دوچندان معطوف طراحی کرده بود. در اثر همین سیاست بود که تیم طراحی صنعتی، آیمک باندی بلو[۱۲] را طراحی کرد. این دستگاه کامپیوتری بود رنگارنگ که توجه همه را به خودش جلب میکرد. طراحان برای طراحی آیمک باندی بلو، از طرحهای خاکستریرنگ کامپیوترهای سنگین و قدیمی فاصله گرفته بودند و بهکمک همین دستگاه، در اواخر دههی ۹۰ باری دیگر بختواقبال به شرکت اپل رو کرد. البته وضعیت آنقدرها هم که هوپی پیش خودش فکر میکرد، خارقالعاده نبود. اغلبْ کارش در این خلاصه میشد که لپتاپی تازه بسازد و بعد مشغول ساخت لپتاپ نسل بعدی شود. ولی هوپی که مهندسی عمران را کنار نگذاشته بود تا روزوشبش را به کار با سختافزار لپتاپ بگذراند. بیشتر به دنبال چیزی بود با حالوهوای پرچم دزدان دریایی. دنبال کاری بود که تمام صنعت کامپیوتر را به لرزه در بیاورد. برای این کار، رفت سراغ یکی از طراحان صنعتی شرکت، یعنی دانکن کِر[۱۳]. کِر قبل از اینکه به اپل بیاید، در آیدیاو[۱۴] کار میکرد. شرکتی نامآور در زمینهی طراحی. چاودری میگوید: «شباهت دانکن به طراحان صنعتی، از هر طراح صنعتی دیگری کمتر است.» بهگفتهی بقیه، دانکن همانقدری که به تصویرِ روی نمایشگر علاقه داشت، به شکل و ظاهر و حالت بدنهی نمایشگر هم علاقهمند بود.
هوپی میگوید: «مدتها راجعبه این حرف میزدیم که خیلی کار خوبی خواهد بود، اگر دور هم جمع بشویم و راجعبه این قضیه بحث کنیم که چطور میشود دروندادها را با محوریت فعالیتهای کاربر تعیین کرد.» این افراد میخواستند شیوهی تعامل انسان و کامپیوتر را از صفر و دوباره طرح بریزند و در پی این بودند تا از همان موقع، به راههای مختلف این تعامل شکل بدهند و آن را طراحی کنند. برای همین، کر رفت پیش جانی آیو تا از او بپرسد که آیا گروه طراحی صنعتی، تمایلی دارد از عدهای انگشتشمار از کارمندان حمایت کند یا نه. کارمندانی که میخواهند بهصورت مرتب جلساتی داشته باشند تا این موضوع را بررسی کنند. آیو تمامقد از این فکر حمایت کرد و همین، بهترین خبر برای اعضای تیم بود. در آن دوران اگر کسی میخواست پروژهای دیوانهوار شروع کند و در آن، همهچیز را از نو بسازد و دنیا را تغییر بدهد، و اگر گذشته از اینها، امید داشت که فکرش بهثمر بنشیند، جایش در قسمت طراحی صنعتی شرکت بود.
هوپی میگوید: «میدانستم که همهچیز باید از طریق بخش طراحی صنعتی انجام بشود. چون همهی قدرت دست آنها بود و استیو هم خیلی به حرفشان گوش میداد.»
هوپی قبلاً هنگام کارکردن روی پروژهای مربوط به لپتاپ با گرگ کریستی آشنا شده بود. اوردینگ و چاودری هم در آن زمان با کر همکاری میکردند. مایک کالبرت، متخصص ساخت چیپ و کارمند سابق شرکت نیوتن، بههمراه استیو هاتلینگ ، رئیس هوپی، به جلسات پیوستند. جاش استریکن را هم وارد گروه کردند. جاش بهتازگی از آزمایشگاه رسانهی دانشگاه امآیتی بیرون آمده بود و تا پیش از آن، سالها روی ترکیب موسیقی و تکنولوژی کار میکرد. استریکن برای پایاننامهی مقطع کارشناسی ارشد خود، لیزری طراحی کرده بود که میتوانست از فاصلهی دور حرکت چند انگشت را احساس کند و تشخیص بدهد. هوپی میگوید: «استریکن شبیه آدمهایی بود که قبلاً خیلی سابقهی کار داشته. من هم پیش خودم فکر میکردم برای جلسات همفکری خیلی بهدرد میخورد.»
ادامه دارد…
مطالب مرتبط:
پاورقی دنبالهدار کتاب «یگانه دستگاه: تاریخچه مخفی آیفون» (مقدمه/بخش اول)
پاورقی دنبالهدار کتاب «یگانه دستگاه: تاریخچه مخفی آیفون» (مقدمه/بخش دوم)
[۱] Joshua Strickon
[۲] Jony Ive
[۳] Bas Ording
[۴] Imran Chaudhri
[۵] Lennon
[۶] McCartney
[۷] Greg Christie
[۸] Brian Huppi
[۹] Insanely Great
[۱۰] Steven Levy
[۱۱] Jonathan Ive
[۱۲] Bondi Blue iMac
[۱۳] Duncan Kerr
[۱۴] IDEO