پاورقی دنبالهدار کتاب «یگانه دستگاه: تاریخچه مخفی آیفون» (فصل یازدهم/بخش چهارم)
ورود به آیفون
به این سمت بکشید تا باز شود
اگر شما هم در اوایل دههی اول قرن بیست و یکم در شرکت اپل کار میکردید، مطمئناً متوجه اتفاقی عجیبوغریب میشدید. حتماً میفهمیدید که کارکنان شرکت بعضاً غیبشان میزند و ناپدید میشوند. این روند در ابتدای وقوعش سرعت چندانی نداشت و بهآهستگی پیش میرفت. یک روز یکی از مهندسهای شرکت نیامد و صندلیاش خالی ماند. یک روز دیگر هم یکی از اعضای مهم گروه سر کارش حاضر نمیشد. غیبش میزد. هیچکس هم درست نمیتوانست جواب آدم را بدهد و بگوید که این افراد کجا رفتهاند.
ایوِن دُل[۱] در آن دوره یکی از مهندسهای بخش نرمافزاری شرکت اپل بود. دل میگوید: «شایعات و حرفوحدیثهایی شنیده بودم که دارند چیزی تازه میسازند. هیچ معلوم نبود این چیز تازه دقیقاً چیست. اما کاملاً معلوم بود که دارند عدهی زیادی از بهترین مهندسها را از بهترین تیمهای کاری شرکت دستچین میکنند و میبرند سر پروژهی ساخت آن چیز تازه.»
الآن برایتان میگویم که بر سر این بهترین مهندسها چه میآمد. اول از همه دو نفر از مدیران شرکت بدون هیچ برنامه و قرار ملاقات قبلی به دفتر آن مهندس میرفتند. بعد از ورود به دفتر مهندس مذکور، در آنجا را پشت سر خود میبستند. این مدیرها کسانی بودند مانند هنری لامیرو، مدیر بخش مهندسی نرمافزار شرکت اپل و ریچارد ویلیامسن، مدیر بخش نرمافزارهای شرکت.
یکی از آن مهندسهای نمونه هم آندره بول[۲] بود. از حضور بول در شرکت اپل تنها چند ماه میگذشت که آن دو نفر مدیر، بیهماهنگی قبلی رفتند سروقت او.
ویلیامسن اتفاقات آن روز را چنین تعریف میکند: «هنری و من رفتیم وارد دفتر کارش شدیم و گفتیم که “آندره، تو ما را نمیشناسی، ولی ما دو نفر خیلی چیزها راجع به تو شنیدهایم و میدانیم که مهندس فوقالعادهای هستی و برای همین میخواهیم که همراهمان بیایی و با ما روی پروژهای کار کنی که نمیتوانم راجع به آن چیزی به تو بگوییم. میخواهیم همین الآن همراهمان بیایی. یعنی همین امروز.”»
بول با شنیدن این حرفها اول آنچه را که به او گفتهاند، باور نمیکند. بعد مشکوک میشود و با تردید به مدیرها زُل میزند. ویلیامسن میگوید: «آندره برگشت به ما گفت که “میشود مدتی به این مسئله فکر کنم؟” ما هم در جوابش گفتیم که نه.» آن دو نفر مدیر نه میتوانستند و نه تمایلی داشتند که راجع به این پروژه چیزی به او بگویند و اطلاعات بیشتری با او در میان بگذارند. با این اوصاف، بول در همان روز تصمیمش را گرفت و به گروه تازه پیوست. ویلیامسن میگوید: «این کار را چندین و چند بار دیگر تکرار کردیم و به بسیاری از قسمتهای مختلف شرکت سر زدیم.» بعضی از مهندسها بودند که از موقعیت خودشان و وضعیت کاریشان کاملاً رضایت داشتند و در پاسخ حرفهای این مدیران پاسخ منفی دادند. آن مهندسها سر کار خود ماندند و به همان دفتر واقع در کوپرتینو رفتند. اما کسانی که مانند بول جواب مثبت دادند، منتقل شدند تا بر روی ساخت آیفون کار کنند.
بعد از آن پاسخ مثبت، زندگی این افراد تغییر کرد و هرگز مثل سابق نشد. لااقل تا دو سال و نیم بعد از پاسخ مثبتشان، روال زندگی آنها شباهتی به گذشته پیدا نکرد. اعضای این گروه تازه مجبور بودند شبانهروز کار کنند تا بتوانند بهترین تکنولوژیهای حوزهی خود را کنار هم بنشانند. منظور همان تکنولوژیهایی است که در نسل آنها قرار بود به دست مصرفکنندگان برسد. به جز انجام این کار، کمتر فرصت میکردند برای چیز دیگری در زندگیشان وقت بگذارند. زندگی خصوصی این افراد تقریباً رنگ باخت و از میان رفت. ضمناً حق نداشتند با هیچکس راجع به پروژهای که مشغول کار بر رویش بودند، صحبت کنند. تونی فدل یکی از مدیران ارشد شرکت اپل است که در روند ساخت آیفون مشارکتی جدی داشت. فدل میگوید که استیو جابز «نمیخواست هیچکس بعد از جدا شدن از شرکت، هیچ حرفی راجع به این پروژه بزند. نمیخواست هیچکس اصلاً حرفی بزند. اصلاً خوش نداشت کسی چیزی بگوید و خبری جایی درز کند… او ذاتاً آدمی بود شکاک و کماعتماد.»
جابز به استیو فورستال شخصاً گفته بود که چه در داخل شرکت و چه در خارج از آن، حق ندارد راجع به ساخت آیفون با هیچکس صحبت کند.
جابز حتی در این زمینه به استیو فورستال هم اخطار داده بود. فورستال قرار بود که مدیر بخش نرمافزاری آیفون شود. جابز به او شخصاً گفته بود که چه در داخل شرکت و چه در خارج از آن، حق ندارد راجع به ساخت این تلفن همراه با هیچکس صحبت کند. فورستال تنها مجاز بود با باقی اعضای گروه سازندهی نخستین آیفون راجع به این پروژه حرف بزند، نه هیچکس دیگر. فورستال در این باره گفته است: «جابز بنا به دلایل امنیتی و رازداری به من گفته بود که برای کار بر روی رابط کاربری این تلفن همراه، تنها حق دارم همان کسانی را به کار بگیرم که از قبل در استخدام شرکت هستند و حق ندارم از بیرون شرکت کسی را بیاورم. اما در عین حال به من گفت که هر کس را از هر جای شرکت که دلم بخواهد، میتوانم بیاورم و به گروه اضافه کنم.» برای همین امر، فورستال مدیرانی مانند هنری و ریچارد را به قسمتهای مختلف شرکت فرستاد تا بهترین گزینههای موجود را پیدا کنند و با آنها حرف بزنند. بعد هم ترتیبی داد تا اعضای احتمالی این گروه، پیش از پیوستن به آن، از مخاطرات و معایب کار در این گروه بهخوبی خبردار شوند و بدانند که اوضاع اصلاً شوخیبردار نیست. فورستال به اعضای گروه میگفت که «میخواهیم پروژهای تازه را آغاز کنیم. این پروژه از بس محرمانه است که حتی حق ندارم به شما بگویم برای انجام چه کاری است. حق ندارم به شما بگویم که قرار است برای کدام مدیر کار کنید. فقط حق دارم بهتان این را بگویم که اگر عضویت در این گروه را بپذیرید، مجبور خواهید بود با پشتکار بیشتر و سنگینتر از هر زمان دیگر در عمرتان مشغول کار شوید. مجبور میشوید که برای مدتی حدوداً دوساله و تا زمان ساخت این محصول، قید خواب راحت شبانه و تعطیلات آخر هفته را بزنید.»
فورستال میگوید اینکه عدهای از خوشفکرترین و مستعدترین کارکنان شرکت برای عضویت در این برنامه و کارکردن روی این پروژه داوطلب شدند، امری بود بسیار «حیرتانگیز». ویلیامسن به خود من میگوید: «حقیقتش را بخواهی، باید بگویم که همهی اعضای آن گروه واقعاً مستعد و خوشفکر بودند.» افرادی که در آن گروه دور هم گرد آمدند، خاستگاههایی گوناگون داشتند و از دستهها و قسمتهایی مجزا دور یکدیگر جمع شدند. از طراحان کارکشته گرفته در آن گروه بود، تا برنامهنویسانی خوشآتیه که در ابتدای مسیر خود قرار داشتند، تا مدیرهایی که سالهای سال بود جابز را شخصاً میشناختند و با او کار میکردند و تا مهندسهایی که هرگز استیو جابز را از نزدیک ندیده بودند. همهی این آدمها گروهی تشکیل دادند که بدل به یکی از پیشروترین و بهترین گروههای خلاق قرن بیست و یکم شد.
یکی از بزرگترین و اصلیترین نقاط قوت شرکت اپل این است که وقتی محصولی با تکنولوژی تازه میسازد، این محصول نزد کاربر به گونهای جلوه میکند که انگار کارکردن با آن بسیار ساده است و نیاز به تلاش زیاد ندارد. روند ساخت آیفون اصلاً و ابداً روندی ساده نبود و دشواریهای بسیار فراوان داشت، اما مبدعان آیفون همیشه میگویند که کار بر روی ساخت این محصول اغلب بسیار هیجانانگیز بوده است.
پیشگویی و پیشبینی فورستال برای گروه سازندهی آیفون به وقوع پیوست و صحت آن اثبات شد.
اندی گرینین یکی از آن مهندسهای ارشدی است که در روند ساخت آیفون مشارکت داشته است. گرینین به من میگوید که «به خاطر همین آیفون است که من طلاق گرفتم.» برای نوشتن این کتاب با عدهی زیادی از اصلیترین و مهمترین مهندسها و طراحان آیفون مصاحبه کردهام و عین همین جمله را از دهان عدهی زیادی از آنها شنیدم. یکی دیگر از کسانی که در روند ساخت آیفون دخیل بوده است، به من میگوید: «بله. آیفون خیلی چیزها را از بین برد. زندگی زناشویی و روابط همسری فقط یک شمّهی ماجراست.»
اندی گرینین میگوید: «دورهی بسیار پرفشاری بود. احتمالاً از لحاظ حرفهای و کاری، یکی از بدترین دورههای تمام زندگیام به حساب بیاید. محیط آنجا به این شکل بود که آمده بودند و عدهای آدم بسیار باهوش و خوشفکر را کنار هم گذاشته بودند و دائم به آنها فشار میآوردند. از همهطرف روی ما فشار بود. تاریخ تحویل و ضربالعجلی که برایمان درنظر گرفته بودند، خودش یکجور فشار بود، چون ابداً امکان نداشت که به آن برسیم. خود کاری که برایمان در نظر داشتند، فشاری دیگر بود، چون کاری بود بسیار دشوار. بعد تازه میآمدند و به ما میگفتند که آیندهی تمام شرکت وابسته به ساخت این محصول است. آش درهمجوشی بود از بدبختی و فلاکت. آدم اصلاً فرصت نمیکرد که برای استراحت، پاهایش را بیندازد روی میز و با خیال راحت بگوید که “این محصول یک روزی واقعاً میترکاند.” چون بیشتر اوقات همهمان میگفتیم که “ای وای! داریم از فشار کار میترکیم که!” هروقت که به وجوه مختلف کار نگاهی میانداختیم و همهچیز را مرور میکردیم، متوجه میشدیم که خطری بالقوه جایی از نظر دور مانده و در کمین است تا تمام پروژه را در خودش ببلعد و از میان ببرد.»
[۱] Evan Doll
[۲] Andre Boule
سلام
عالی بود آقای kzblog عزیز!
ادامه ترجمه این کتاب چه زمانی ارائه خواهد شد؟؟؟؟
چندماهیست که خبری از ترمجه جدید نیست