نمایشگاه کتاب را به جیب زدیم
نمایشگاه کتاب از آن معدود مکانهاییست که تفاوتی نمیکند ساکن کدام شهر باشی و اصلا تهرانی هستی یا نه. هر سال اردیبهشتماه که از راه میرسید، هر کجای ایران که بودی، کارت را تعطیل میکردی و خودت را به تهران میرساندی. هم فال بود هم تماشا. گاهی وقتها یک فهرست بلندبالا از رمانها، کتب نفیس و کودک همراهت بود که قصد داشتی وقتی برمیگردی همهی کتابهایت بهجای یک اسم روی کاغذ، در کولهات باشند.
جالب است خیلی هم فرقی نمیکرد چه کسی هستی. شور و شوق نمایشگاه در چشم همهی بچهها، جوانها و آدمبزرگهایی که یکی از قرارهای هر ساله با خودشان رفتن به نمایشگاه کتاب اردیبهشتماه بود، دیده میشد. خب شاید این خاصیت کتاب است که سن و سال نمیشناسد و خودش را در دل همه جا میکند. بماند که حالا اگر بخواهیم با خودمان روراست باشیم، گاهی وقتها هم تفریحش به دغدغههای فرهنگیش میچربید. نه؟ بالاخره پیش میآمد که گوشه و کنار نمایشگاه آدم معروف ببینیم. با رفیقهایمان کمی بگو بخند میکردیم و سیبزمینی سرخ کرده میخوردیم و گاهی هم چشممان به دست بقیه بود که ببینیم گیفتهای بهدرد بخورشان را از کجا گرفتند. این کارها جدا بود از ژستهای فرهیخته و فرهنگی که گاهی گریبانمان را میگرفت و فکر میکردیم گشتن در چهارتا انتشارات درجهیک و اشاره به یک کتاب کلاسیک خفن و گفتن اینکه «اوه این عجب شاهکاریه!» یا «اصلا نمیفهمم فلان کتاب برای چه معروف شد؟!» میتواند ژست فرهنگیمان را تکمیل کند. درست است که همیشه هم اینطوری نبودیم ولی یک وقتهایی بالاخره پیش میآمد. خلاصه عالم خودش را داشت.
حدس میزنم به هر بهانهای هم که پایمان به نمایشگاه باز شده باشد، خستگیها و بارکشیهای طولانی و کلافهگیهایش احتمالا خوب یادمان مانده است. اصلا امکان نداشت بعد از یک چرخ زدن در نمایشگاه بتوانی مرتب و اتو کشیده بیرون بیایی. یعنی الان هم که به آن لحظهها فکر میکنم میتوانم رد دستهی کیسهها روی انگشتانم، کشیدگی تاندونهای دستم و خمیدگی گردنم را حس کنم! علیرغم همهی این حرفها، گشتن در سالنها و غرفهها حالت را خوب میکرد. برای این حال خوب خیلی چیزها دست به دست هم میدادند. برنامههای هیجانانگیز بعضی غرفهها و آدمهایش که کلا جای خودش را داشتند و بحثی ندارند. اما چیزهای دیگری هم بود؛ مثل جای نمایشگاه. هرچند حالوهوای نمایشگاه بینالملل پارکوی کجا و حالوهوای مصلا کجا ولی بههرحال دسترسیشان بد نبود؛ یا مثلا تنوع و تعدد کتابفروشیها. آن موقعها مثل الان نبود که در همهی شهرها کتابفروشی جوانه زده باشد. البته بماند که الان هم تعداد کم کتابفروشی بعضی شهرها شوکهتان میکند با این حال یک شهر بود و دو سه تا کتاب فروشی که قد و قوارهشان به داشتن همهی کتابها نمیرسید…. خلاصه که کلی دلیل دست بهدست هم میدادند که برای رفتن به نمایشگاه کتاب، کولهات همیشه بسته باشد.
اما الان هرچقدر دو دوتا چهارتا میکنم، میبینم دیگر خیلی هم پایم به رفتن نیست. به قول رفیق شیرازیام: «عامو کی میره این همه راهو!». یعنی حتی دانستن اینکه در خود تهران هم با مترو میتوانم تا در پارکینگ نمایشگاه شهرآفتاب بروم، باز هم قانعم نمیکند که جمعهی دوستداشتنیام و یا حتی یک روز کاریم را بخواهم فدای خستگیهای رفتن به نمایشگاه بکنم. مخصوصا که بدانم میتوانم در خانه، تاکسی، صف اتوبوس و خلاصه هرجایی باشم و بتوانم با تلفن همراهم و یک خط ناچیز اینترنت بدون دغدغه و آفتابزدگی کتابهایم را در سبد خریدم بگذارم! از شما چه پنهان نه چون در دیجیکالا کار میکنم، نه، ولی نمایشگاه برایم مثل آن وقتها نیست. دیگر حالم را خوب نمیکند. آن قدیمها اگر خدایینکرده از اخبار نمایشگاه کتاب دور میماندی هم زشت بود! یعنی برای پرکردن رزومهی فرهنگیت هم که شده باید حتما سری به نمایشگاه میزدی، چون خدایی نکرده اگر کسی میفهمید که امسال دغدغهی رفتن به نمایشگاه نداری، نگاههای تاسفباری بود که از دوست و آشنا و فامیل به سمتت حواله میشد. الان حتی اگر بخواهیم کلاس قضیه را هم درنظر بگیریم، بدون شک برای کتابخوان و فرهیخته بودن خیلی به نمایشگاه کتاب رفتن نیاز نداریم. خداروشکر اگر به ژست گرفتن باشد سر جایمان هم بشینیم میتوانیم ژستهای خیلی فرهنگیتری بگیریم. هرچند این چند سالی که پایم به نمایشگاه نرسیده هم متوجه شدم در نهایت از ژست فرهیخته بودنم چیزی کم نشد.
دلم برای آن روزها و حال و هوایش گاهی سخت تنگ میشود. من هم حس ورقزدن کتابها را شاید به هیچ چیز ترجیح ندهم ولی همیشه که همهچیز راجعبه حال خوب نیست. شاید راجع به حال خوبتر باشد. مثل حال خیلی خوب دیدن کتابهایی که بدون خستگی، میآیند در خانهات و تنها کاری که باید انجام دهی، این است که آنها را بگذاری در کتابخانهات و مشغول خواندنشان بشوی. یا مثل حال خوبِترِ وقتی که ببینی نسخهی الکترونیکی همان کتابی که میخواهی، در فیدیبو موجود است و میتوانی در لپتاپ، گوشی تلفن و یا تبلتت آن را ورق بزنی. یا چشمت به کتاب صوتیهای نوین کتاب گویا بیفتد و هدفونت را رو گوشت بگذاری و خودت را بسپاری به آوای خوش کلمه و آهنگها. خلاصه کلام این که دیگر در هر حالی که باشیم با هر سه فرم چاپی، الکترونیکی و صوتی، کتابهایی که دوستشان داریم، با ما هستند. برای همین است که فکر میکنم کمکم نمایشگاه کتاب هم بارش را مثل خیلی از چیزهای خوب قدیمی جمع کرده و آمده اینجا، در جیب ما!