نقد فیلم هزارتو؛ آشی که زیادی شور شده!
فیلم هزارتو پدیدهی اکران پاییز سینماها شده. فیلمی که در چهار روز یک میلیارد تومان فروخت و در حال حاضر هم موفقترین فیلم در فروش هفتگی سینماهاست. بخشی از این موفقیت احتمالا به دلیل حضور شهاب حسینی در فیلم است که مدتها بود فیلمی از او روی پردهی سینما ندیده بودیم. فیلم «نبات» ساختهی پگاه ارضی آخرین فیلمی بود که اوایل امسال از شهاب حسینی دیدیم و چندان هم پرفروش نشد. از طرف دیگر شهاب حسینی بعد از بازی در سریال «شهرزاد» محبوبیتش چندین برابر شد و حالا جزو ستارههایی است که هم منتقدان دوستش دارند و هم مخاطبان. پیش از ورود به نقد فیلم هزارتو این مقدمه را نوشتم شاید دلیلی برای پرفروش شدن فیلم «هزارتو» پیدا کنم. چون با دیدن فیلم واقعا نمیشود فهمید که چرا جماعت برای دیدنش تا این حد مشتاق هستند.
فیلمی در ظاهر مدرن و در باطن به شدت دمده با درامی که درست نوشته نشده و حتی بازیهایی که خیلی معمولی هستند. به جز این که زوج بودن شهاب حسینی و ساره بیات ممکن است یادآور زوج درخشان «جدایی نادر از سیمین» باشد و مردم را به سینماها بکشاند، هیچ عامل دیگری نیست که بتواند توجیه کند چرا «هزارتو» توانسته نظر مخاطبان را جلب کند.
اواخر دههی هشتاد به خاطر دارم که در جشنواره فیلم «چهارشنبه سوری» اصغر فرهادی را دیدیم. زمانی بود که هنوز بحث خیانت در میان زوجها مثل نقل و نبات در سینما مطرح نمیشد و فیلم فرهادی هم مثل همهی آثارش با ظرافت تمام و حتی با شک و تردید چنین چیزی را روایت میکرد. سوژهی اصلی در واقع خیانت نبود. مثل بقیهی فیلمهای فرهادی به قضاوتهای پیچیده برمیگشت. این الگوی قضاوت پیچیده و خیانت را خیلی از کارگردانان برداشتند و به شکل سادهانگارانهای از روی آن کپیهای مختلف ارائه دادند. آنقدر که سینما پر از قصههای مربوط به خیانت زوجین شد.
قبول دارم که سینما باید آینهی جامعهاش باشد و این هم قبول که این روزها متاسفانه زیاد از خیانت میشنویم و میبینیم. اما وظیفهی هنرمند به جز آینهدار بودن این است که در فرم و محتوا چیزی اضافه کند که محصول تبدیل به اثر هنری شود. بیشتر فیلمهایی که «خیانت» را تصویر میکنند از جمله همین فیلم «هزارتو» از این قابلیت بیبهره هستند.
دههی نود نمونهایترین فیلمی که دربارهی خیانت روی پردهی سینماها رفت «سعادت آباد» ساختهی مازیار میری بود. آن موقع فکر میکردیم «سعادت آباد» زیادی آش را شور کرده و حجم روابط ضربدری در آن توی ذوق میزند. حالا دیگر «سعادت آباد» را میشود یک درام خانوادگی به حساب آورد هر چند به نظرم مازیار میری به این سوژه آنقدر علاقه دارد که در فیلم «هزارتو» هم نامش به عنوان مشاور کارگردان به چشم میخورد.
راستش به محض این که در تیتراژ اسم مازیار میری را دیدم احساس خطر کردم. میری علاقهی زیادی دارد که آش شله قلمکار فیلمهایش را شور کند چه «سعادت آباد» باشد و دربارهی زندگی منحط طبقهی متوسط و چه «حوض نقاشی» دربارهی زندگی پر از رنج بیماران جسمی و ذهنی. با این حال فیلم شروع بدی نداشت. در حقیقت فیلم یک بیست دقیقهی خوب دارد. وقتی شهاب حسینی سراسیمه پیش پلیس میرود تا گزارش گم شدن بچهاش را بدهد و بیتا سراغ همسر او میرود تا برای شنیدن خبر ناپدید شدن بچهاش ناامیدش کند. شروع هیجانانگیز و تاثیرگذاری است. بعد از بیست دقیقه با برملا شدن هزارتوی روابط کاراکترهای اصلی عملا همه چیز از دست میرود.
درام معنایش را از دست میدهد و هر پنج دقیقه فقط اطلاعات جدیدی از لجنزار زندگی کاراکترها به مخاطب داده میشود. کارگردانی محلی از اعراب ندارد و فقط دوربین دنبال شخصیتها راه میافتد که با یکدیگر حرف میزنند و دربارهی روابط و احساساتشان برای هم توضیح میدهند. شخصا وقتی به سکانسی رسیدیم که معلوم شد کاراکتر ساره بیات هم به نوعی در حق دوست صمیمیاش جفا کرده بود، از عصبانیت نمیدانستم چه باید بکنم. در «هزارتو» یک ازدواج مشکوک داریم بین زنی با شریک و رفیق همسر درگذشتهاش، یک رابطهی نامشروع داریم که حاصلش یک بچه هم بوده و تا دلتان بخواهد دروغ و ریاکاری. حتی شخصیت ساره بیات که قرار است قربانی ماجرا باشد هم نچسب و دوستنداشتنی است.
کاراکترهای فرعی از جمله مادر و برادر ساره بیات فاجعهی تمام عیارند. این بدترین بازی است که تا امروز از پژمان جمشیدی چه در زمین فوتبال و چه در سینما و تلویزیون دیدهاید. با هیچ متر و معیاری نمیشود فهمید چرا پژمان جمشیدی را برای چنین نقشی انتخاب کردهاند. انگار از وسط یک سریال کمدی پرت شده داخل یک دعوای خانوادگی و هنوز هم نمیتواند آن بخش کمدیاش را کنترل کند.
معمای روابط به سادهترین شکل حل میشود. در حقیقت اصلا معمایی مطرح نمیشود. کارگردان و فیلمنامهنویس از طریق دیالوگ یک سری اطلاعات به تماشاگر میدهند و تمام. نه با فیلمنامهای کلاسیک روبهرو هستیم که طبق قوانین سه پردهای سیدفیلد نوشته شده باشد و نه فیلمنامهای مدرن و ساختارشکن. نه پیچش دراماتیکی در کار است، نه ضربهای به تماشاگر وارد میشود و نه حتی سوالی برایش مطرح میشود. یکی از عجیبترین فیلمهایی است که دیدهام سرنوشت هیچکدام از کاراکترهای جلوی دوربینش برای تماشاگر اهمیتی پیدا نمیکند و شاید ته دلمان فقط برای بردیا نگران باشیم که چه به سرش آمده.
بعد نوبت میرسد به پایانبندی که میتواند به عنوان یکی از بدترین پایانهای سالهای اخیر بررسی شود. برای یک درام خانوادگی با تم خیانت، پایان باز آن هم به شکلی که در «هزارتو» روایت میشود شبیه زهر است. فیلمنامهنویس و فیلمساز در جهانی زندگی میکنند که در آن هر اتفاقی ممکن است بیفتد و البته بعدش هم میشود همهی رخدادها را به امان خدا ول کرد.
راستش حتی در زمینهی بازیها هم نه شهاب حسینی چنگی به دل میزند و نه ساره بیات. احتمالا کمی به خاطر سرگردانی کاراکترهایی است که نقششان را بازی میکند. لوس و توخالی و بدون منطق شخصیتپردازی هستند. این وسط ولی غزاله نظر از بقیه بازی بهتری دارد. به نظر میرسد تنها کسی است که سر جای درستش ایستاده و البته اگر از آن نیمساعت پایانی فیلم بگذریم کاراکترش هم با عقل و منطق بیشتر جور در میآید.
به مشکلات فیلم در حوزهی فیلمنامه و کارگردانی اشاره کردیم اما به جز آن نکتهی غیرقابل تحملتر از ضعفهای فیلم این تلاشاش را به لجن کشیدن همهی کاراکترهایش و طبقهی متوسط رو به بالای جامعه است. این که حتی ذرهای نمیشود برای این شخصیتها احترام قائل شد واقعا آزاردهنده میشود. پایانش هم توهین به وقتی است که صرف تماشای فیلم کردهاید.
این آشی است که در آن دروغ و خیانت را نه به اندازهی کافی که بیشتر از حد مجاز ترکیب کردهاند و نتیجهاش آنقدر شور شده که نمیشود هضمش کرد.
بیشتر بخوانید:
نقد فیلم مسخرهباز؛ هیاهوی بسیار برای هیچ
من شهاب و ساره بیات رو دوست دارم و فقط بخاطر اونا دیدم…ولی واقعا اخرش بد اعصاب میریزه به هم…یعنی یکسری مشکلات و شخصیت نشون میده و دعوا و دعوا…یکهو سرنوشت بچه که هیچ…کارکترهای دیگه هم رفت رو هوا..انگار وسط فیلم برق رفته باشه
یک سوتی فیلم:دوست ساره که بهش خیانت کرد..رابطه خودش و شهاب رو لو میده که بدونن نزدیک خونه اون، دنبال بچه بگردن……بعد در اخر میبینیم خود دختره بچه ساره رو داده دست دوست پسرش!!! خب توکه میدونستی کجاست واسه چی خودتونو لو دادی؟!!!!
واقعا فیلم افتضاحی بود وفقط داشت سیاه نمایی میکرد ومی خواست همه رو به هم بی اعتماد کنه در حالی که در جامعه امروز همه به اندازه کافی به هم بی اعتماد هستند. من نمیدونم با ساختن این فیلم ها با این همه هزینه و وقت و انرژی میخوان چی رو ثابت کنند؟به جای اینکه فیلم یه چیزی به آدم یاد بده و حال آدم رو خوب کنه. گند میزنه به روحیه آدم. واقعا متاسفم
من فقط سه دقیقه اولش رو دیدم. جوش سنگین بود و فقط به خاطر بازی آقای حسینی من موندم. با بعضی مطالب منتقد موافقم ولی خب بعضی ها فیلم رو اینجوری میپسندن!!! با
خوندن کامنتاتون دیگه نمیرم ادامشو ببینم.
من فقط ۳۰ دقیقه اولش رو دیدم، جو فیلم خیلی سنگین بود و تناقضاتی هم داشت یه جورایی خب فقط به خاطر بازی آقای حسینی من موندم. با منتقد کاملا موافقم. خب با نظراتی که دادین نمیرم بقیشو ببینم! ولی در هر صورت اینم یه نوع سبک فیلمه. بعضی ها اینطوریشو میپسندن.
عاشق شهاب حسینیم ولی بازیش خیلی سطحی و مسخره بود تو این فیلم!
فیلم ضعیفی بود. اما صحنه آخرش که دوربین از روی بردیا و محبس او، می کشه بالا و میاد بیرون از سوله و بعد موقعیت سوله را در کنار بافت فشرده و تودرتوی تهران به تصویر می کشه و در اصل همان هزارتو رو تداعی می کنه، جالب و سینمایی بود.
افتضاح
آخه پایان بازش بره توی حلقم اینو که نمیگن پایان باز.
واقعا نقد درستی بود
اعصاب نویستده هم مثل ما خورد شده
با ۵ عدد بازیگر یک ستاره ، دوعدد ماشین، دو واحد آپارتمان میلیاردها تومن به جیب میزنن.
چه رسالتی رو دنبال کردن؟! هیچی
رسالت سرگرمی؟
چه سرگرمی بود که بخاطر پایان بندیش اعصاب مخاطب بهم میریزه
در یک کلام مزخرف