نقد فیلم مسخرهباز؛ هیاهوی بسیار برای هیچ
در لغت در معنای کلمه ابزورد آمده: رفتار یا کاراکتری که از روی قصد مضحک یا عجیب و غریب باشد. معنای دیگری که در طول سالها پیدا کرده مکتبی است که اشاره میکند انسانها در جهان پوچ و پرهرج و مرجی زندگی میکنند. اثر هنری که به این پوچگرایی اشاره میکند. اما فیلم مسخرهباز همایون غنیزاده بیشتر از اینکه در مکتب ابزوردیسم بگنجد و به پوچگرایی اشاره کند خودش پوچ است.
این نقد و بررسی بازتاب دیدگاههای شخصی نویسنده است و لزوما موضع دیجیکالا مگ نیست.
قرارمان در پست مدرنیسم این نبود که ترکیب سبکهای بصری مختلف تبدیل به هرج و مرج بیمعنی شود. اتفاقی که سر فیلم «مسخرهباز» میافتد. «مسخرهباز» دقیقا همان ایراداتی را دارد که به تئاتر «میسیسیپی نشسته میمیرد» وارد است. پروداکشن عظیم، اجرای ماکسیمال خوب، بازیهای عالی اما درنهایت همه اینها در خدمت متنی که وجود ندارد یا حداقل مسیرش را اشتباه میرود.
غنیزاده همان نمایش را (به لحاظ اجرایی و نه داستان) حالا در سینما اجرا میکند. قصهای (اگر بشود برای آن اصلا خط داستانی قائل شد) سرشار از ارجاعات به سینما و کاملا پوچ و به شدت فانتزی. اجرای فیلم جسورانه، متفاوت و هیجانانگیز است. ده دقیقه اول فیلم غرق جهان فانتزی همایون غنیزاده میشوید. آن ریتم تند و مکانیکی کاراکترها جالب است. راوی که صابر ابر باشد بیهودگی جهانشان را بامزه روایت میکند و یکی دو جا واقعا به خنده میافتید. اما بعد از آن ده دقیقه تا بیش از نیمی از فیلم در همان چرخه تکرار هستید. سکانسها تکرار میشود و کمکم آن تاثیر اولیهشان را از دست میدهند.
در «مسخرهباز» به دلیل فضا و ساختاری که دارد اصلا قرار نیست که روی هیچ کاراکتری عمیق بشویم. این به جهان فیلم برمیگردد اما این میزان از بیهودگی و بیکنشی کاراکترها از جایی به بعد نه تنها آزاردهنده میشود که ارتباط تماشاگر را با فیلم و روندش قطع میکند.
شخصا به شوخیهای کلامی فیلم غنیزاده که اصلا نتوانستم بخندم. درک نمیکنم اینکه کاراکتر کاظم خان همه جملات مشهور جهان را از قول «کازابلانکا» بیان میکند یا کلا جهان را از دریچه این فیلم میبیند، اینکه قرار است خودش همفری بوگارت قصه زندگی عاشقانهاش باشد، ممکن است در همان ده دقیقه اول حس شوخطبعی را که فیلمساز دوست داشته در فیلمش جاری باشد منتقل کند اما کارکردش را در ادامه فیلم واقعا نمیشود درک کرد.
سه کاراکتر اصلی فیلم به خاطر عجیب و غریب بودنشان و در حقیقت وسواسهای فریکی که دارند امتیاز میگیرند اما وقتی پای بازپرس کیانی وسط میآید فیلم همان نقطه قوتش را هم از دست میدهد.
حیف آن کارگردانی جذاب همایون غنیزاده و سکانسهای تیراندازی و جهان فانتزی که میتوانست یک اتفاق در سینمای ایران باشد اما حالا سطحیتر از آن است که حتی برای بار دوم هم دیدنش را نمیشود توصیه کرد. البته که خوشسلیقگی غنیزاده در انتخاب موسیقیها و دکوپاژ میزانسنها تحسینبرانگیز است اما اینها میتوانست دستمایه یک کلیپ ده دقیقهای شود. سکانس بیدلیل شبیهسازی «پاپیون» باعث میشود تاثیر اجرای سکانس بعدی آن، از راه رسیدن هدیه تهرانی به عنوان کاپیتان اسکای و سکانس درخشان تیراندازی در آن فضا هم خنثی شود.
فکر میکنم غنیزاده به جای ارجاع به فیلمهای مختلف خوب است بنشیند و مثلا یک دوره فیلمهای وس اندرسون را کامل ببینید. فیلمهایی که مطلقا در جهان فانتزی غریب کارگردان میگذرند اما خط روایی درست دارند و در برخی فیلمها مثل «خانواده رویال تننبام» حتی آثار بسیار عمیقی هم هستند.
غنیزاده اینجا هم مثل «میسیسیپی نشسته میمیرد» حتی در اجرای پر و پیمانش هم بیش از حد غلو میکند. وقتی اسلحه دستتان است و دشمن روبهرویتان باید حواستان به تعداد گلولهها هم باشد. مهم تیرهایی است که به هدف میخورند. غنیزاده مثل آن سکانس یکی مانده به آخر کاراکتر قهرمانش مسلسل به دست گرفته و یکبند و بیهدف به تماشاگر شلیک میکند. آخر ماجرا شاید فقط یک گلوله به هدف بخورد که آن هم خیلی سطحی از روی پوستمان عبور میکند و دیگر هیچ.
برای آگاهی از آخرین اخبار و اطلاعات جشنواره فیلم فجر به صفحه ویژه جشنواره فیلم فجر ۹۷ در دیجیکالا مگ بروید.
تحلیل روانشناختی فیلم مسخره باز
شاید بتوان چندین تحلیل از یک روایت واحد ارایه داد. لازم میدانم در ابتدا تاکید کنم که این روایت لزوما درست نیست و ناشی از هرمنوتیکی روانشناختی است.
ماجرای فیلم مربوط به جماعتی خواب زده است، جماعتی که چون -دانش- در ذهن خود می زیند، با آرزو هایشان پیش می روند و هرگز جرات دست به عمل زدن ندارند، چون -شاپور- که در آرزوی اصلاح ملت و کشور است اما هیچگاه اقدامی نمی کند یا -کاظم خان- که همیشه در حسرت صحنه ای بود که می توانست به قول خودش فریادی بر سر -سرهنگ کیانی- بزند و معشوق خود را نگاه دارد اما فرار را بر قرار ترجیح می دهد و در آخر -دانش- که می خواهد بازیگر شود و انتظار می کشد، انتظاری که هرگز به پایان نمی رسد و گاهی با دلایلی که خیلی هم مهم نیستند مثل تراشیده شدن ریش استاد تئاتر، از تست دادن و تحقق آرزو هایش منصرف می شود.
زندگی انسان هایی که جز در خیالشان هیچ نیستند، زندگی کار های کثیف است، کار بریدن غیر مجاز موی زنان نیازمند، موی کثیفی که کثافتش طبق گفته فیلم از کله های کثیف می آید.
به قول دبی فورد همه می گویند رسیدن به آرزو ها سخت است اما هیچکس نمی گوید زندگی با باور نرسیدن به آرزو ها از آن هم سخت تر است. این زندگی سراسر حال بد و اضطراب و ملال است. ملال و پوچی اگزیستانسیال زندگی سه بازیگر اصلی در فیلم به خوبی روشن است، زندگی ای پر از تکرار و بیهودگی. زمانی هم که فردی را می بینند که از خودشان زیبا تر است، مو هایش را جوری خراب می کنند یا سیبیلش را جوری می زنند که فرد زیبایی اش زایل شود و دوباره سه بازیگر ما بتوانند با توهم اینکه زندگی ای ارزشمند و زیبا دارند به راه خود ادامه دهند.
هر کس در این حال خود را با چیزی سرگرم می کند تا از فکر کردن به زندگی پوچش جلوگیری کند، ماهی ای که باعث بخت خوش است، عکس ها و تخیلات مربوط به سینما و یا درگیری با موی در تن ماهی که هرچند حقیقت دارد (تن مو دارد) اما خیلی هم مهم نیست و روزی که شاپور حالش خوب است به آن بی توجه است.
مامفورد نماد پوچی و زشتی این نوع زندگی است. زشتی ای که گرچه در ظاهر بامزه و به قول فروید لذت بخش است اما در باطن متعفن و زشت و پلید است.
اما ماجرا زندگی همیشه اینچنین نمی ماند، زمانی که بحران به سراغ انسان می آید تازه می فهمد چقدر غلط و در خیال زیسته است، بحران دستگیری به واسطه کیانی، بحران زلزله یا به قول وجودی گرا ها، بحران مرگ.
وقتی بحران پیش میاید دروغ هایی که به خود گفته ایم و نقش هایی که بازی کرده ایم کنار می رود و هرکس قامت ضعیف و کج و معوج خویش را می بیند.
سرهنگ کیانی نماد کسی است که پوچی نقشش را در دنیا و زندگی نادیده گرفته و خود را با دروغ به خود درباره اینکه فرد مهمی است، باور کرده است. او بر سر بیچارگانی مثل افراد سلمانی عقده هایش را خالی میکند تا به خود بقبولاند که آدم توانمند و مهمی است.
اما پایان ماجرا:
سرهنگ کیانی در پایان به طرزی ساده و پوچ می میرد و به زندگی خویش که مثابه دروغی است که به خود و جامعه گفته پایان می دهد.
کاظم خان در حالی که فروپاشی هویت(لغو شدن مجوز کسب) و زندگی اش را می بیند با حسرت ناکرده هایش جان می سپارد.
شاپور نماد کسی است که آنقدر اشتباه کرده که دیگر نمی تواند از جبر اشتباهاتش بیرون بیاید و اشتباهاتش را تکرار می کند، چون باید بکند و با اینکه نمی خواهد دانش را لو دهد میگوید مجبور شدم، هر اسمی که تو یادمه باید بگم.
و اما دانش… دانش با خیالاتش زنده است، با شیطنتش در مغازه وقتی که کیانی نمیبیندش. این هما است، اوج خیالات دانش که او را زنده نگاه داشته و هر وقت که ملال زندگی پوچ به سراغش میاید به هما می اندیشد. اما همای خیال ماندنی نیست و هرچند شبها سراغش می آید اما دایم با پرواز و یا مرگ ترکش می کند. دانش بدون هما هیچ است مثل صحنه بارانی که درمانده نشسنه است تا هما به دادش برسد و او را نحات بخشد.
اما دو نکته دیگر:
چرا شاپور و دانش به گدا پول می دهند؟ دو دلیل وجود دارد، گدا ابزاری است برای انجام کار های کثیفشان، برای تحمل زندگی با فروش غیر قانونی مو های زنان و گدا شاید راه کوچکی برای دانش باشد که کمک می کند از زندان بی معنایی زندگیش فرا تر رود و مفید باشد.
بچه کوچک کیست؟ این بچه نماد بچگی همه انسان ها است، بچه هایی که غبار خیال پیرشان نکرده و هنوز زنده و چابک اند. این بچه با وجود فهم سختی ای که از رفتن هما به آن دچار خواهد شد گریه نمی کند و سختی و مشکلات زندگی را به بازی می گیرد، شاید مسخره باز واقعی اوست. اوست که پوچی دنیا را می فهمد و به خود دروغ نمی گوید تا خود را چیزی غیر آنچه که هست نشان دهد. هما ساعتی به او می دهد، ساعت عمر که استفاده درست از آن می تواند مسیر زندگی اش را مشخص کند، زندگی پوچ و ملال آور در خیال و یا زندگی اصیل در واقعیت.
در انتهای فیلم در ته چاه جنازه ای دیده می شود که معلوم نیست چه کسی است.
شاید این جنازه صاحبان سلمانی است، شاید جنازه ماست، مایی که عمل به آرزو هایمان را فراموش کرده ایم و اکنون در خیالاتمان زیست می کنیم، ما جماعت خواب زده که خود را کشته ایم
م.الف.س
Amindante9@yahoo.com
یک بار ارزش داشت
اینم هم یک ژانر برای خودشه
اتفاقا سبک و سطح این فیلم خیلی مشابه کارای اندرسون هست. کلام نظرتون راجع به عمق و طنز فیلم خیلی شخصی و تحمیلی و غیرسینمایی هست.
من نمیدونم کارگردان ایرانی کی میخواد بفهمه ایران فرانسه نیست!!! مردم این فیلم هارو دوست ندارند چرا این همه هزینه میشه(البته بدون بازگشت) رو هم نمیدونم
سلام درسته ایران فرانسه نیست فرانسه هم ایران نیست و هستند افرادی که این فیلمها میتونه ارضاشون کنه پس نگیم هیشکی نمیبینه بالاخره افرادی علاقمند هستند که تشنه این فلم و شبیه اینجور فیلما باشن
ممنونم ازت
واقعا حوصله میخواست تا آخرش بشینی
و بعضی وقتا خیلی سخت بود سکانس قبلی رو به بعدی ربط بدی
کلا از نظر من فیلم شبیه یه خواب آشفته بود ولی با جلوه های ویژه بصری خوب
به شخصه تو قسمت تیراندازی که همه چیز خیلی آشفته و شلخته داشت پیش میرفت
و غیب شدن و ظاهر شدن شخصیت ها کلافم کرده بود و میخواستم سالن سینما رو ترک کنم
ولی به امید یه پایان خوب سعی کردم تحمل کنم