نقد فیلم دومینو؛ مرثیهای برای فیلمساز صورت زخمی
جدیدترین اثر برایان دیپالما به نظر ادامهای بر کارنامهی رو به افول این فیلمساز مطرح دهه ۸۰ میلادی است که با رنگ و لعاب کارت پستالی خود سعی در پوشاندن ضعفهای اساسی فیلمنامهاش دارد. دیپالما که موفقترین اثرش تا به امروز فیلم درخشان «صورت زخمی» با بازی به یاد ماندنی آل پاچینو بوده است، بیش از دو دهه است که اثری در شان نام و استعداد خود نساخته است. او این بار با «دومینو» پا به میدان گذاشته است تا سعی کند بار دیگر نام خود را به عنوان فیلمسازی مطرح سر زبانها بیندازد؛ اما فیلمنامه پر حفرهای که پیتر اسکولان برای این فیلم نوشته، مانع از این امر میشود.
«دومینو» تریلری سیاسی به شمار میرود که در پس زمینه، مسئلهای بسیار حیاتی را به عنوان موضوع خود بر میگزیند و در پیش زمینه نیز قصهی آدمهای خود را روایت میکند. کریستین تافت (نیکولای کاستر والدو) پلیسی جوان است که به همراه همکار خود، لارس هانسن (سورن مالینگ) روزگار میگذرانند. در طی یک حادثه یکی از اعضای داعش به نام ازرا تارزی (اریک ابوآنی) لارس را به قتل میرساند. کریستین که در این ماجرا خود را مقصر میداند با کمک پلیسی دیگر به نام الکس (کاریس فن هاوتن) که معشوقه لارس است، در صدد انتقام از تارزی بر میآیند.
«دومینو» ضربات مهلک خود را از موضوعی که دست روی آن گذاشته است، دریافت میکند. فیلم میخواهد به بررسی مسئلهی امنیتی، داغ و جهانشمولی به نام داعش بپردازد. مسئلهای جدی که در سالهای اخیر نه تنها مناطق خاورمیانه بلکه تمام دنیا از جمله کشورهای اروپایی را به شدت درگیر خود کرده است. اما مشکل از جایی حاد میشود که سازندگان نشان میدهند هیچ شناختی از داعش ندارند.
در «دومینو» آنتاگونیستها کاریکاتوری از داعش هستند که جز ذکر مدام الله اکبر و عبارات غلیظ عربی چیز دیگری از آنها نمیبینیم. تمام سکانسهایی که مربوط به داعش هستند به قدری خام دستانه پرداخت شدهاند که به نظر میرسد تحقیقی ژرفتر از گشت و گذار در ویکیپدیا و در بهترین حالت یوتیوب از سوی سازندگان درباره موضوع مورد بحثشان صورت نگرفته است. البته سازندگان به همین جا نیز اکتفا نکرده و از جایی به بعد CIA را نیز وارد بازی میکنند و در پرداخت این سازمان نیز مانند داعش به شکلی آماتورگونه عمل میکنند. «دومینو» در یک ساعت و نیم زمان خود میخواهد هم به داعش بپردازد، هم CIA و هم داستان یک انتقام را روایت کند. در نتیجهی تراکم ایده فیلمساز مجبور میشود همه چیز را به سرعت پیش ببرد و پرداخت اصولی را فدای تعداد زیاد موضوعاتش میکند.
فیلم از لحاظ شخصیتپردازی نیز دچار مشکلات پرشماری است. هیچ یک از پلیسهای فیلم به عنوان پلیس باورپذیر نیستند. آنها نه صلابت کافی را دارند و نه در لحظات حساس منطقی عمل میکنند. برای مثال میتوان به رفتار لارس پیش از مرگش اشاره کرد که در آن شرایط بحرانی – که تفنگ هم ندارد – با هیچ منطقی توجیهپذیر نیست. از سوی دیگر در «دومینو» محور روابط بین دو شخصیت اصلی بر پایه موضوع انتقام چیده شده است و در نهایت نیز فیلم با انتقام به اتمام میرسد. انگیزه اصلی قهرمان فیلم و همراهش از ابتدا دستگیری قاتل لارس است. در ابتدای فیلم کریستین را میبینیم که فراموش میکند اسلحه خود را با خود ببرد. در نتیجه، این اهمال کاری سبب میشود تا مجبور شود سر بزنگاه اسلحه لارس را قرض کند و در نهایت نیز همین مسئله سبب مرگ لارس میشود. به همین دلیل کریستین که خود را مسئول کشته شدن همکارش میداند تصمیم میگیرد تا از هر راهی که شده قاتل او را دستگیر کند. از طرفی فیلم شخصیت الکس را به عنوان یکی از نیروهای پلیس معرفی میکند و در میانه داستان نیز متوجه میشویم که او و لارس عاشق یک دیگر بودهاند و او نیز به همین دلیل در پی گرفتن انتقام از قاتل لارس بر میآید. همین هدف واحد کریستین و الکس را به هم نزدیک میکند و سبب میشود تا با یکدیگر همکاری کنند. همکاریای که گاه مانند صحنه کتککاری به قدری کمیک میشود که یکپارچگی لحن فیلم را از بین میبرد.
دیپالما در طول سالهای فعالیت خود همیشه به عنوان فیلمسازی عاشق تاریخ سینما مطرح بوده است که در فیلمهایش همواره یا به شکل غیر مستقیم از بزرگان این مدیوم هنری تاثیر گرفته و یا ارجاعات و ادای دینهای مستقیم به آثار کلاسیک تاریخ سینما داشته است. معروفترین فیلمش، «صورت زخمی» (۱۹۸۳)، بازسازی فیلمی درخشان به همین نام از استاد ژانر، هاوارد هاکس بوده است. او در «ترکیدن» (۱۹۸۱) ارجاعاتی آشکار به «آگراندیسمان» آنتونیونی میکند و در «تسخیر ناپذیران» (۱۹۸۷) صحنهای را به عنوان ادای دین به سکانس معروف پلکان اودسا در فیلم «رزمناو پوتمکین» آیزنشتاین، در فیلم میگنجاند. اما به نظر میرسد محبوب همیشگی دیپالما، استاد تمام دوران، آلفرد هیچکاک باشد. او نخستین بار در «خواهران» (۱۹۷۳) سعی کرد تا به فرم روایی فیلم روانی هیچکاک نزدیک شود. سپس با کمک پل شریدر، در فیلم «وسوسه» (۱۹۷۶) بازسازی بی کم و کاستی از «سرگیجه» را ارائه میدهد. این تاثیر هیچکاک روی دیپالما در فیلم «دومینو» نیز ادامه یافته است.
دیپالما فرم روایی خود را بر محور تعلیق استوار میکند که اساسا با نام هیچکاک در سینما گره خورده است. در تمام دقایق فیلم، ما یک قدم از شخصیتهای داستان جلو هستیم. دوربین دیپالما به تمام جناحهای مختلف فیلمش سر میکشد و مخاطب را از جزئیات آگاه می سازد. در صحنه حمله تروریستی دیپالما اساسا تمام تمرکز خود را روی تعلیق معطوف میکند و شاید به همین دلیل اجرا از دست میرود. برای مثال در نقطه اوج فیلم که صحنه بمبگذاری است، از تکنیک اسلوموشن استفاده میکند تا بار تعلیق فیلم را افزایش دهد و لحظات را برای مخاطب پر اضطرابتر و کشدارتر کند. غافل از اینکه نتیجه این تمهید به هیچ عنوان دلچسب از کار در نمیآید و شاید اگر صحنههای اسلوموشن فیلم به شکل آیزنشتاینی مونتاژ میشد و با کوتاه کردن طول پلانها زمان روانی طولانیتر میشد، نتیجه سینماییتر و دیدنیتر بود.
دیپالما برای ایفای نقش دو شخصیت اصلیاش از دو بازیگر سریال «محبوب بازی تاج و تخت» بهره جسته است. نیکولای کاستر والدو که در نقش جیمی لنیستر از ستارههای محبوب آن سریال به شمار میرفت، نتوانسته در نقش یک پلیس باورپذیر باشد. جرقههایی گاه گاه از او میبینیم که اکثرا در حد جرقه باقی میمانند و در مقابل او کاریس فن هاوتن که نقش ملیساندرا، جادوگر مو قرمز بازی تاج و تخت را ایفا میکرد، به هیچ عنوان در حد و اندازههای خود ظاهر نمیشود. و البته دلیل این امر نیز دوباره به فیلمنامه بر میگردد. فیلمنامه به قدری در پرداخت پرسوناژها، دیالوگها و روند کلی روایی خام دستانه عمل میکند که جایی برای درخشش بازیگرها قرار نمیدهد.
آخرین اثر برایان دیپالما نه موفق میشود مخاطب خود را سرگرم کند و نه میتواند موضوع جدیای که برای خود بر میگزیند، در قدم نخست بسازد و سپس آسیب شناسی کند.
بیشتر بخوانید: اسطورههای فوتبال به روایت سینما؛ از مارادونا تا بابی رابسون!