فصل سوم سریال دارک؛ بهترین پایانبندی تاریخ سریالهای علمی-تخیلی
فصل سوم سریال دارک (Dark) از شبکهی نتفلیکس پخش شد. این فصل که آخرین فصل از سریال تحسین شدهی «دارک» (تاریک) در ژانر علمی-تخیلی بود هشت اپیزود داشت و امتیاز همهی اپیزودهایش بالاتر از ۹ است. دو قسمت آخر از کاربران imdb امتیاز ۹.۹ از ده را گرفتهاند.
در نقد فصل سوم سریال دارک خطر لو رفتن داستان وجود دارد.
سریال «دارک» قاعدتا نمیبایست به این خوبی از کار دربیاید. این اولین سریال اریجینال نتفلیکس به زبان آلمانی است و در نگاه اول به نظر یک قمار میرسد. این سریال آلمانی زبان با مفاهیم فیزیک کوانتوم، سفر در زمان و تناقضهایی درست به گریبان بود که خیلی بعید به نظر میرسید تماشاگر جریان اصلی جوری که مثلا با سریال «چیزهای عجیب» (stranger things) ارتباط برقرار کرده بود، درگیر سریال «دارک» هم بشود.
اما بخشی به لطف موفقیت سریال «چیزهای عجیب» و بخشی دیگر به خاطر دوبلهی خوب زبان انگلیسی آن سریال تبدیل به یک موفقیت تمام عیار شد. به نظر میرسید فصل سوم و آخر آن که از نتفلیکس پخش شد برای این که مخاطب را همراه کند کار غیرممکنی به دنبال دارد. اما فصل سوم «دارک» یکبار دیگر ارزشهای این سریال را ثابت کرد.
در طول دو فصل قبلی مشخص شد که دو عاشق اصلی سریال، یوناس و مارتا در حقیقت عمه و برادرزاده هستند و کاتارینا، مادر مارتا در حقیقت مادربزرگ یوناس است. در اپیزود پایانی فصل دوم همهی جهانهای موازی زمان حال حضور دارند. هر نما به بخشی از این کلاف پیچیده اشاره میکند و به آرامی طرح داستانی سریال معنا پیدا میکند حتی اگر به اندازهی همان ابتدای آن پیچیده و سردرگم کننده باشد.
فصل سوم «دارک» درست از جایی شروع میشود که فصل دوم مخاطب را رها کرده بود. جایی که جایگزین مارتا و یوناس به جهان دیگری سفر میکنند که باعث کشفهای عمیقتری میشود. یک جهان موازی کلیشهای است که در آن همه چیز تغییر کرده است اما در عین حال انگار اتفاقات مشابهی برای کاراکترهای مشابه در حال وقوع است. جهانی نیست که در آن سریال کاراکترهای اصلیاش را تغییر بدهد و بخواهد حرکت متفاوتی انجام بدهد. در واقع این جهان آینهای که بازتاب اتفاقات جهانهای دیگر است دربارهی همهی چیزهایی که از ابتدای تیتراژ متناسب ابتدای سریال «دارک» میبینیم از پیش خبر میدهد.
البته سریال خودش را فقط محدود به این جهان بازتابدهنده نمیکند. دوباره به جهان یوناس برمیگردیم. به آن آخرالزمان تاریخ ۲۷ ژوئن سال ۲۰۲۰. ویندن تکان میخورد و کاراکترهایی که ما در دو فصل قبل با آنها آشنا شدیم و ساکنان ویندن بودند در طول سه قرن پراکنده میشوند. این را به عنوان بخش خوب سریال میگوییم که وقایع به شیوهی سریالهای مشهور به soap opera یا همان سریالهای آبکی خودمان روایت میشوند. شبیه اپیزودهای آخر سریال «بازی تاج و تخت» (گیم آف ترونز) سریال از یک داستان به داستان دیگر رفته و تغییر مسیر میدهد.
«دارک» قطعا خودش را در موقعیت سختی قرار داده است. فقط هشت اپیزود برای این که همهی اسرار سفر در زمان و معماهای دو فصل اول برایمان حل شود. خوشبختانه فصل سوم از طریق پیچشهای ماهرانه و حلقههای سفرهای زمان به نتیجهگیری خوبی میرسد. آخر کار حتی جوابهایی که میگیرید از تعداد سوالات هم بیشتر است که برای سریالی با طرح داستانی بغرنج که از نظر پیچیدگی قصه رقیبی برای «لاست» محسوب میشد، موفقیت بزرگی است.
همراه شدن با فصل سوم سریال «دارک» حتی چالشبرانگیزتر از دو فصل قبلی است. در حالی که علامت تجاری سریال با عنوان «ترکیب کاراکترها در سکانسهای یکی مانده به آخر تبدیل به آهنگی غمانگیز میشود» وسیلهای دم دست برای مرور اتفاقات در هر اپیزود است، ممکن است حس کنید مجبورید قلم و کاغذ به دست بگیرید تا مسیر چیزهایی را که اتفاق افتاده یادداشت کنید و از خط قصه منحرف نشوید. این اتفاق ممکن است آزاردهنده به نظر برسد اما با توجه به پیشرفت این سریال و این که چهطور رشد میکند روندی کاملا طبیعی است. طرفداران سریال احتمالا از این اتفاق هم به عنوان بخشی از جذابیت سریال «دارک» لذت خواهند برد.
یکی دیگر از نتایج طبیعی روند تکاملی سریال «دارک» تعداد زیادی پایان بیقاعده است. در کنار طرح جهانهای جایگزین ما تا قبل از فصل سوم هم تعداد زیادی از اتفاقاتی که در آینده برای کاراکترها میافتد یا کارهایی را که انجام میدهند دیدهایم، در نتیجه باید متوجه بشویم که کاراکترها چهطور به چنین جایی رسیدهاند. این ماجرا باعث ایجاد سوالاتی در چند اپیزود آخر میشود. جایی که به نظر میرسد کاراکترها تقلا میکنند تا شکافهای گذشته را پر کنند.
با این وجود حتی آن اپیزودها هم نشانگر چیزی است که سریال «دارک» در آن بهترین است: داستانی که به آرامی و سنجیده روایت میشود و در نهایت منجر به پیچ و تابهای حماسی میشود. به خصوص در فصل سوم استفاده از لباسها و وسایل صحنه برای نشان دادن ارتباط و تفاوت میان کاراکترها معجزه میکند. فقط یک وسیله منجر میشود که تقریبا همهی جنبههای یکی از داستانکها را لمس کنید و روی تم مدام تکرار شوندهی سریال که میخواهد بگوید همه چیز با هم مرتبط است تاکید میکند.
خیلی سخت است که فقط دربارهی یک جنبهی سریال «دارک» صحبت کنیم بدون آن که به همهی جوانب سریال بپردازیم. فقط میشود گفت که پایان سریال در یک کلمه «راضی کننده» است. به هم پیوستن همهی آن پایانهای بیقاعده در نهایت باعث پایانی شده که به تماشاگر حس کامل و متمایز بودن میدهد. در عین حال این پایان همان لحن اسرارآمیزی که طرفداران سریال انتظارش را میکشند هم دارد.
فصل سوم سریال «دارک» به صورت مجزا و متکی به خودش بیش از اندازه پیچیده و گیجکننده است. آن قدر عجیب و مرموز پیش میرود که به تنهایی نمیشود آن را یک فصل خوب از یک سریال تلویزیونی لقب داد. اما در بستر دو فصل اول باید بگوییم که این یکی از بهترین پایان بندیها در تاریخ سریالهای علمی-تخیلی است. پایانی که از همهی استعارهها و عوامل سقوط سریالهای علمی-تخیلی پیش از خودش جلوگیری کرده است.
شناسنامهی سریال دارک
- خالقان: باران بو اودار، یانتیه فریز
- ژانر: علمی-تخیلی، فانتزی، درام
- بازیگران: لوئیس هافمن، اولیور مازوچی، یوردیس تریبل
- تعداد فصلها: ۳
- شبکهی پخشکننده: نتفلیکس
- زبان: آلمانی
- خلاصهی داستان: ویندن یک شهر کوچک است که در آن یک نیروگاه هستهای بزرگ از ۶۶ سال پیش فعالیتش را شروع کرده. یک پسر نوجوان ناپدید شده و خیلی زود پسر پلیس آن شهر هم داخل غاری میشود که به نیروگاه هم راه دارد و او هم ناپدید میشود. در این غار در حقیقت دری وجود دارد که سفر در زمان به ۳۳ سال قبل یا ۳۳ سال بعد را ممکن میکند. در حالی که بزرگترها مشغول حل معمای گم شدن بچهها هستند بعضی از آنها متوجه قدرت سفر در زمان میشوند و کلاف گم شدنها پیچیدهتر هم میشود. برخی میگویند که این نسخهی آلمانی سریال «چیزهای عجیب» است.
- امتیاز imdb: از ده معادل ۸.۸
- پخش از سال ۲۰۱۷
معرفی سریالهای خوب؛ چرا باید پیکی بلایندرز را ببینیم؟
منبع: inverse
لعنتی! سریال حتی تو آخرشم پیچیدگی خودشو حفظ کرد. انتظار داشتم همه چی درست مثل روز اول شه ولی نشد…
به نظر من پایانش مسخره نبود این هم عین مسئله مرغ و تخم مرغه و یا شروع همون پایان هست. اگه این اولین بار بود که یوناس و مارتا به جهان سوم میرن پس توی بچگیشون چجوری همدیگر رو دیدن ؟ شاید اونا قبلا هم این کار رو کرده بودن ولی نتونسته بودن از رفتن پسر تن هاوس جلوگیری کنن . یا اگه پسره تن هاوس هیچ وقت نمرده بود پس یوناس و مارتا چجوری به وجود اومدن که جلوش رو بگیرن. دلیل این ها همون طور که داخل خود سریال بهش اشاره شد این بود که ممکنه آینده بر گذشته تاثیر بزاره همون طور که تن هاوس اصلا نمی دونست اول او اون کتاب رو نوشته یا اون کتاب رو براش آوردن یا مثلا وقتی یوناس از میکل پرسید چجوری به گذشته سفر کردی میکل گفت تو من رو به گذشته فرستادی خب وقتی برای اولین بار که میکل به گذشته سفر کرد پس کی او رو به داخل غار هدایت کرد ؟ اون موقع که یوناسی به وجود نیومده بود. من فکر کنم چون کلودیا از هیچکس راهنمایی نگرفت و قضیه سفر در زمان رو خودش فهمید تونست بفهمه که جهان سومی هم وجود داره همون طور که خودش گفت برای نابود کردن دنیای های موازی باید یک تغییر جزئی داد و اون تغییر جزئی فهمیدن این بود که نه اوا درست میگه و نه آدام . در کل که کل داستان بر پایه شروع همون پایان هست در جریان بود و به نظر من به خوبی مفهوم رو بیان کرد
اگر به این سریال به چشم یک معما یا پازل نگاه کنیم سریال واقعا موفقی بوده اما اگر به چشم یک اثر دراماتیک بهش نگاه کنیم فاجعه است.
در طول سه فصل بارها ،شخصیت ها میگن که همه چیز خودشو تکرار می کنه و بارها و بارها اتفاق میافته.درنهایت اتفاقاتی جلوی این تکرار و تسلسل رو میگیره.
ولی در قسمت آخر وقتی یوناس در اون فضای شبه ماتریکسی ،مارتای خردسال رو میبینه و بعدش مارتا ،یوناس خردسال رو میبینه و با توجه به پدر یوناس که مایکل هست میفهمیم که هم مارتا و هم یوناس هر کدام در دنیای خودشان و در کودکی این تجربه ی دیدن یکدیگر رو داشتن(مارتا هم بعدا میگه«اون تو بودی»).پس اینکه مارتا و یوناس میرن به جهان سوم از قبل بوده و در واقع این هم یه تقدیره که باید همواره تکرار بشه.آیا اونها به خیال آزادی وارد چرخه ای بزرگتر نمیشوند؟
من نفهمیدم چطور الیزابت و شارلوت مادر و دختر همن مگه از اول شارلوت از کسی دنیا آمده پس چطور دخترش مادرش می شود
به نظرم فصل ۳ رو سر هم بندی کردن،حتی بین فصل ۱ و ۲ داستان رو تغییر دادن،اگر متوجه شده باشید تو فصل ۳ نوح رو نماد عشق معرفی میکنن در حالی که اون داشت بچه ها رو با اون دستگاه میکشت،از یه قاتل تبدیلش کردن به نماد عشق،ظاهرا قرار بوده کارکتر اصلی باشه ولی بعد داستان تغییر کرد،اصلا چرا بچه اش رو دزدیدن؟؟؟؟اولریش آخر فیلم چرا وجود نداشت؟پدرش که بطور طبیعی وجود داشت،چرا بچگی های پدرش جای سوختگی روی دستش داشت وکلی سوال های بی جواب،به نظرم آخرشو سرهم بندی کردن…
برداشت شخصی: با ت جه به پایان بندی به نظر میاد سریال میخواد بگه عامل بوجودآوردنده اونچه ما به عنوان ماورا و متافیزیک توی جهان واقعی خودمون میشناسیم خود ماهستیم. آخر سریال دقت کنید عروسِ تنهاوسِ ساعت ساز بهش میگه پسرت معتقد دوتا فرشته دیده. سریال دارک بی نقص نیست ولی برای رسوندن پیامش تلاش زیادی میکنه.
نکته دومی که برای من جالب بود اینکه شخصیت ها همه انگار استعاره از خصوصیات بشر بودن. عشق خیانت هوس قدرت طلبی و ….به نظر میاد توی سریال اگه بخوایم هر شخصیتی رو نماد یه خصوصیت بدونیم کلودیا نماد علم و علم گرایی بود که در آخر هم معما رو حل کرد و راهکار رو کشف کرد حتی اگه خودش عمل کننده نباشه اما راه حل رو ارائه میده. کلودیا به هر دو دنیا رفته بود و از روی نقص موجود متوجه شد که این دنیاها هیچ کدوم دنیای حقیقی نیست اما اینکه چطور به این نتیجه رسید که تنهاوس در دنیای واقعی دستگاه سفر در زمان رو اختراع کرده خدا داند.
اتفاقا سوال های بیشمار و بی جواب در پایان سریال باقی میمونه ولی چون پایان تلخ نداره خیلی ها احساس رضایت و مجاب شدن میکنن.
امتیاز خودم ۸ هست.
به قسمت خرابی ماتریکس توجهی نکردید به نظر من بیشتر مفهوم اینکه بخش مهمی از زندگی اونها یک رویا بوده مطرح شده
لااقل بگید داستان سریالو لو میدید
حرفه ای باشید لطفا
کسی متوجه شد که چرا اون پسر بچه ها کشته میشدن ؟؟؟و چشم هاشون سوخته میشد ؟؟؟؟؟؟؟؟
منم نفهمیدم
برای اینکه شکاف بین زمانها پر بشه کشته میشدن. گفت که هردفعه که دوره ۳۳ ساله میشه باید شکاف چرودی پر بشه
سلام به همگی
با احترام به نظر دوستان، باید بگم که سریال دارک مخلوطی از ایده ی فیلم ها و سریال های پیشینِ سفر در زمان بود، و برای کسی که اهل فیلم و سریال باشد این نکته کاملا مشهود و مایه تاسف است! بهتر است کمی توضیح بدهم:
ایده خرابکاری انرژی اتمی، از سریال شاهکار چرنوبیل و هم از سریال چیزهای عجیب گرفته شده، چرنوبیل که انقدر بعضی سکانس های این سریال ازش گرته برداری شده، نویسنده نیز چندین بار در طول سریال به این واقعه اشاره می کند.
در مورد چیزهای عجیب هم که فضای تین ایجری سریال ،که بنظر من از رأی دادن های فوق عالی برایش در IMDB و خانم منتقد ما هم در دیجی کالا از این حیرت کرده بود پیداست، و درگیر شدن با مفاهیم ماورای فیزیک توسط چند نوجوان به خوبی از این سریال گرفته شده است.
در خصوص ایده اینکه هیچ چیز را نمی توانند شخصیت های مسافر در زمان تغییر دهند، فیلم بسیار عالی ۱۲ میمون، به طرز فوق العاده تری ایده را جا انداخته است، نه مثل این سریال که روند فصول قبلی را با فصل سوم نقض می کند تا بتواند شلختگی داستانی اش را جبران کند.
در خصوص ایده شجره ی بهم متصل هم فیلم Predistination را بشدت توصیه می کنم که این ایده هم در آن فیلم بهتر و خلاقانه تر جا افتاده است.
در خصوص بعضی بحث های فلسفی جبر و اختیار که اتفاقا جا نینداخته، فیلم بسیار خوب دنی دارکو را ببینید.
در خصوص ایده اختراع ماشین زمان، فیلم بسیار مستقل و کم خرج Primer راهنمای دارک بوده است که شدیدا توصیه می شود.
با این اوصاف بنظر من این همه شگفتی و این همه تشویق از این سریال اغراق شده است، و باید بگویم نه که با سریال بدی روبرو باشیم، سریال خوب و سرگرم کننده ای است، اما پر از حفره های قصه و روایت و علم و بازیگری که در فرصتی دیگر باید درباره آن قلم زد.
فقط چند حفره را به اختصار می نویسم: کلاودیا از کجا خبر از جهان سوم پیدا کرد؟ ماشین سفر در جهان های موازی را چه کسی اختراع کرده بود؟ چه کسی واقعا مخترع ماشین زمان بود!؟ کلاودیا یا آن ساعت ساز، بعد آن ساعت ساز چگونه انقدر از همه اینشتین ها و شرودینگر ها پیشی گرفته بود و ماشین زمان ساخت!؟ هیچ جا در فیلم او را غیر از یک مغازه دار نمی بینیم. (مقایسه شود با پرایمر) در دنیای خودش که دیگر کلاودیایی نبود به او آموزش دهد و کتاب خودش را به خودش اهدا کند!؟ چرا آدم فکر می کرد که فرزند او و حوا منشاء بوجود آمدن دنیا هاست، هیچ دلیلی به ما نمی گفت، و از طرفی این فرزند اصلا چرا اضافه شده بود که هر قسمت قتل هایی را انجام دهد، اون قتل ها چه کاری رو از پیش می برد؟ در دنیای سوم، اون فضای پاساژ زمانی را چه کسی اهدا کرده بود که یونس و مارتا پشت درش منتظر بودند!؟ آنجا که دیگر آدام و حوایی نبودند.
در کل کاش کمی کمتر کش پیدا می کرد و با یک مینی سریال شاهکار مثل چرنوبیل همراه می شدیم تا سریال سه فصلی که نیمی از آن اضافی است. همه از پایان فیلم ستایش می کنند اما بنظر من پایان فیلم غیر علمی بود ولی در عین حال خوب توانست شلختگی های سریال را تا حدی جمع کند و مانند گیم آف ترونز آدم را سرخورد نکند! ولی بشدت امیدوارانه تمام شد، تز من برای انتهای دارک یاس آور تر است، بنظر من باید آدم و حوا یا همان یونس و مارتا، خودشان مسبب تصادف فرزندان تانهاوس می شدند و این سلسله دیوانه وار جبرگرایی با انهدام دنیا ها پایان می یافت، بنظر من این پایان برای سریالی به تلخی دارک و سیاهی اش، خیلی بهتر می نشست!
امتیاز من با ارفاق ۸ از ۱۰
سلام؛ خیلی موافقم؛ مخصوصا با اخرش
خودمم انتظار داشتم مارتا و یوناس باعث تصادف بشن و اتفاقا این چرخه دیوانه وار ادامه پیدا کنه نه اینکه تموم بشه؛ در واقع بهتر بود سریال رسالت خودش رو که جرگرایی محض بود رو به تصویر بکشه و دیگه با این پایان بندی خرابش نکنه!
و غیر از اینکه کلودیا چطور فهمید که دنیای منشایی هم وجود داره؛ نکته مهم اینه که سریال القا میکرد که به هیچ وجه نمیشه وقتی یک آینده ای به وجود اومده، گذشته رو تغییر داد؛ و هر فکری بابت تغییر؛ اتفاقا در راستای همون آینده هست؛ پس کلودیا از سه جهت نمیتونست از جهان منشا و اون لحظه مطلع بشه…
یوناس هم نمیتونست کاری غیر از اونی که هزاران بار انجام داده بود(کشتن مارتا) انجام بده
از طرفی هم نمیشد این اتفاق بیوفته چون که آدام،از این موضوع خبر نداشت که خود جوون ترش باعث تصادف شده و دنیای سومی هم وجود داره…کلا یکمی پایانش جور در نمیاد..
آقای اهل فیلم و سریال این سریال قبل از چرنوبیل بود