مردی که ذهنش خاطرات دروغین می‌سازد

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۷ دقیقه
خاطرات دروغین

اگر ناگهان بفهمید که خاطرات‌تان دروغ بوده چه حسی به شما دست می‌دهد؟ بعضی از افراد به خاطر بیماری عجیبی که دارند، در ذهنشان خاطرات کاذبی ایجاد می‌شود که به وضوح و روشنی اتفاقات واقعی به نظر می‌رسند. به خاطر این مشکل، آنها باید یاد بگیرند با گذشته‌ای زندگی کنند که مثل آینده نامعلوم و مبهم است؛ گذشته‌ای که نمی‌دانند واقعا اتفاق افتاده یا نه، واقعی است یا ساختگی. شخصی به نام متیو یکی از افرادی است که با همین مشکل زندگی می‌کند.

متیو چند ماه پس از عمل جراحی مغز و سپری کردن دوران نقاهت، به کارش بازگشت. او یک برنامه‌نویس کامپیوتر است و می‌دانست که از این به بعد همیشه با یک چالش بزرگ مواجه خواهد بود. او می‌خواست به رییسش توضیح دهد که باید یاد بگیرد برای همیشه با یک عارضه‌ی مغزی زندگی کند.

متیو توضیح می‌دهد: «اتفاقی که واقعا در جلسه افتاد از این قرار بود: کارفرمایان من گفتند که چطور می‌توانیم به تو کمک کنیم، چه کاری از دست ما بر می‌آید تا تو بتوانی دوباره روی پای خودت بایستی و کارت را به خوبی انجام دهی. این چیزی بود که آنها گفتند. اما روز بعد من فکر می‌کردم که آنها می‌خواستند مرا اخراج کنند. فکر می‌کردم آنها به هیچ عنوان اجازه نمی‌دهند من به کارم  برگردم.»

این خاطره برای متیو خیلی واضح بود، طوری که انگار واقعا اتفاق افتاده بود. در حالی که تصور او کاملا اشتباه بود. کارفرمان متیو اصلا حرفی از اخراج کردن او نمی‌زدند. این یکی از اولین نشانه‌هایی بود که باعث شد متیو به خودش شک کند و حدس بزند که از بیماری «افسانه‌سازی» (confabulation) رنج می‌برد؛ این بیماری نتیجه‌ی آسیب به یکی از قسمت‌های مغز است. افسانه‌سازها قصد ندارند دروغ بگویند یا دیگران را گمراه کنند، اما بعضی از مشکلات بنیادی در نحوه‌ی پردازش خاطرات آنها باعث می‌شود نتوانند به راحتی واقعیت را از تخیل ساخته‌ی ذهن ناخوداگاه‌شان تشخیص دهند.

وقتی متیو فهمید این بیماری را دارد بسیار آشفته‌خاطر شد. او می‌گوید: «من واقعا می‌ترسیدم. فکر می‌کردم نمی‌توانم به افکار و باورهایم درباره‌ی آنچه که اتفاق افتاده اعتماد کنم.»

وضعیت دشوار او به ما می‌فهماند که چقدر خاطرات ما شکننده و آسیب‌پذیر هستند و اینکه ذهن‌های ما نسخه‌ی خودشان از واقعیت را می‌‌سازند.

در حال حاضر متیو به طور داوطلبانه در یک مرکز خیریه کار می‌کند که از افراد آسیب‌دیده‌ی مغزی حمایت می‌کند. او مرد آرامی است و به ندرت و با شک و تردید درباره‌ی گذشته‌اش صحبت می‌کند و اغلب اوقات از همکارش «بن گراهام» می‌خواهد که جزییات گذشته‌اش را برای او تایید کند. متیو از زمان عمل جراحی‌اش، ۱۰ سال است که بن را می‌شناسد. او قبل از اینکه مغزش آسیب ببیند، فرد بلندپرواز و با انگیزه‌ای بود و برای اهدافش سخت تلاش می‌کرد.

خاطرات دروغین

بسیاری از افرادی که عارضه‌ی مغزی دارند احساس خستگی شدیدی می‌کنند، اما عصب‌شناسان دلیل اصلی این موضوع را نمی‌دانند.

متیو پس از تحمل سختی‌ها و تلاش‌های بسیار در کالج دانشگاهی لندن در رشته‌های ریاضیات و علوم کامپیوتر تحصیل کرد و پس از فارغ‌التحصیلی با عنوان برنامه‌نویس کامپیوتر مشغول به کار شد. چند ماه پس از کار در شغل جدید متوجه چیزهای عجیبی در بدنش شد. او احساس می‌کرد حس لامسه را در سرانگشتانش از دست داده. گاهی اوقات سردردهای فوق‌العاده دردناک و طاقت‌فرسایی را تجربه می‌کرد و گاهی هم دچار دوبینی می‌شد. اغلب اوقات مجبور می‌شد هنگام کار یک چشمش را ببندد.

به تدریج، مشکلات و مصایب او به حدی سخت و آزاردهنده شد که پزشکش به او یک آزمایش سی تی اسکن تجویز کرد. جواب سی تی اسکن نشان داد که مشکل از ورودی یکی از بطن‌های مغزش ناشی می‌شود. در مغز متیو نوعی بافت کیسه‌ای کوچک به نام «کیست کلوئید» رشد کرده بود و مشکل ایجاد می‌کرد و مانع از خروج مایع مغزی نخاع می‌شد. «وان بل»، یک دانشمند عصب‌‌شناس از دانشگاه لندن درباره‌ی بیماری متیو می‌گوید: «فشار درون فضای مغز زیاد می‌شود و این مایع مغز را به کناره‌های جمجمه فشار می‌دهد. بطن منبسط شده هم به عصب بینایی فشار وارد می‌کند و به دوبینی منجر می‌شود.»

پزشکان برای درمان متیو او را جراحی کردند تا کیست را بردارند و مایعات اضافه خارج شود. متیو زمانی که دوران نقاهت را در بیمارستان سپری می‌کرد، می‌دانست که این آسیب مغزی، اختلالات جدی به حافظه‌ی او وارد کرده. او رفت و آمد افراد به اتاق را فراموش می‌کرد. به این ترتیب، در نظر او انگار آنها در اتاق غیب و ظاهر می‌شدند. او می‌گوید: «من فقط یادم می‌آمد که افراد در میدان دیدم ظاهر و سپس ناپدید می‌شدند.» بل می‌گوید شاید علت این مشکل آسیب دیدن دو بافت برجسته‌ کوچک زیر سطح مغز باشد. این قسمت به یادآوری مرتبط است.

  اما ظاهرا ذهن ما فضای خالی را دوست ندارد. در طول دوران بهبود متیو، شکاف‌ها و رخنه‌های حافظه‌ی او با اطلاعات و ماجراهایی پر می‌شد که مغز او به طور خلاقانه آنها را ساخته بود. به عنوان مثال، او یک بار ایمیلی با لحن تند و خشن به روان‌پزشک عصبی‌اش فرستاد و از پرسیده بود که چرا او را مرخص کرده‌اند. او گفته بود: «من مطمئنم که اصلا حالم خوب نیست. بدن من مشکل دارد.» اما بعدا فهمیده بود که او خودش، درخواست مرخصی داده بود؛ در واقع متیو این تصمیم را گرفته بود. اما با این حال، حافظه‌ی متیو به او می‌گفت که پرسنل بیمارستان او را مرخص کرده بودند.

وقتی متیو فهمید که ذهن‌ش برای جبران خلا حافظه، داستان‌هایی را از خودش می‌سازد، عمیقا مضطرب و آشفته‌خاطر شد. گویا که او پی برده بود که ذهن‌ش دیگر به خودش تعلق نداشت. متیو می‌گوید: «مغز صرفا یک ماشین ساخت واقعیت نیست. بین چیزهایی که ما مشاهده می‌کنیم و چیزهایی که مغز ما برای فهم بهتر جهان اطراف‌مان می‌سازد، تفاوت‌هایی وجود دارد.»

p03sdcyh

آسیب مغزی نشان می‌دهد که برداشت ما از واقعیت تا چه حد شکننده است.

بیشتر مواقع خاطرات دروغین بر مبنای پیش‌فرض‌های ما درباره‌ی یک اتفاق ساخته می‌شوند. مثلا، وقتی او به سر کار بازگشت نگران بود که مبادا رییس‌ش با مشکلات و سختی‌های او هم‌دردی نکند. او می‌گوید: «من می‌دانستم که کارفرمایان من تاجرانی سرسخت بودند و کارشان را به شدت جدی می‌گرفتند. بنابراین، مغز من خصلت‌های خاصی را به آنها نسبت داده بود و انتظار داشت که آنها متناسب با همان ویژگی‌ها واکنش نشان دهند.» متیو به خاطر فراموشی، نمی‌توانست جزییات جلسه را به خاطر بیاورد. به همین دلیل، مغزش فضای خالی حافظه‌ را متناسب با انتظارات او پر کرد.

هر وقت ما سعی می‌کنیم گذشته را به خاطر بیاوریم، مغز به نوعی سعی می‌کند آن اتفاق را بازسازی کند و جزییاتی را انتخاب می‌کند که براساس پیش‌فرض‌ها و انتظارات ما، محتمل‌تر به نظر می‌رسند. متیو می‌گوید: «مغز در پشت پرده نقش زیادی در انتخاب و آزمایش اطلاعات دارد. ذهن، اطلاعات را بررسی می‌کند تا ببیند که آن خاطرات تا چه حد باید پر رنگ به نظر برسند و اگر مرتبط نباشند، آنها را سرکوب می‌کند.»

هیچ‌یک از ما این کار را با دقت کامل انجام نمی‌دهیم. ممکن است ما به طور تصادفی اطلاعات اشتباه را در ذهن‌مان ایجاد کنیم و خاطرات دروغین تشکیل دهیم. در این صورت، جزییاتی را به خاطر می‌آوریم که هیچ‌وقت اتفاق نیفتاده‌اند. شاید برای‌تان عجیب باشد، اما حتی مغزهای سالم هم به راحتی می‌توانند خاطرات اشتباه را در ذهن ما بکارند. گروهی از روان‌شناسان در نیوزیلند و کانادا طی آزمایشی، به طور مخفیانه، تصاویر افراد مورد مطالعه را دست‌کاری کردند تا نشان دهند که آنها بالن سواری کرده‌ بودند. وقتی روان‌شناسان با شرکت‌کنندگان درباره‌ی تصویر گفتگو کردند، ۵۰ درصد آنها داستانی درباره‌ی آن اتفاق سر هم کردند. این افراد واقعا باور داشتند که بالن سواری را تجربه کردند.

ما اکثر اوقات درباره‌ی جزییات مهم اشتباه نمی‌کنیم، اما در مورد متیو، این‌طور نیست. مغز او توانایی تشخیص واقعیت را از دست داده، بنابراین تعداد زیادی از خاطرات او کاذب هستند. البته اوضاع متیو در مقایسه با موارد دیگر چندان هم بحرانی نیست. افرادی هستند که این مشکل را به صورت خیلی شدید و جدی دارند. مثلا چنین افرادی ممکن است بگویند: «من یک فضاپیما ساختم و با آن دور ماه پرواز کردم.» یک فرد دیگر پس از اینکه از کما به هوش آمد، فکر می‌کرد که همسرش باردار است و صاحب دوقلو خواهد شد. او به وضوح به خاطر می‌آورد که سونوگرافی همسرش را دیده بود. اما همسر او هرگز باردار نشده بود. او می‌گوید: «من آن خاطرات را مثل خاطرات دوران کودکی‌ام به یاد دارم؛ واقعا هیچ تفاوتی بین آنها وجود ندارد.»

متیو حالا دفترچه خاطراتی نگه می‌دارد که به او کمک می‌کند جزییات واقعی را ثبت کند، مثل اینکه کجا بود، چه خورد و اطرافیان‌ش چه گفتند. به این ترتیب، او می‌تواند با ثبت واقعیات تصویری از اتفاقات روز برای خودش بسازد. اما با این حال، هنوز هم گاهی اوقات خاطرات دروغین به ذهن او رسوخ می‌کنند. بن گراهام، همکار متیو در موسسه‌ی خیریه‌ می‌گوید: «اکثر اوقات، افسانه‌سازی وقتی اتفاق می‌افتد که متیو حسابی عصبی شده و داستان‌های ذهن‌ش شکل نگرانی‌های او را به خود می‌گیرند.»

در مدت زمانی که متیو و گراهام با هم هستند، متیو مرتب اطلاعات را با همکارش چک می‌کند. برای گراهام این کار نیاز به دقت و ظرافت زیادی دارد. او به خوبی می‌داند که حتی نحوه‌ی بیان یک موضوع و نوع کلمات ممکن است به طور تصادفی بذرهای یک خاطره‌ی کاذب را در ذهن متیو بپاشد. او می‌گوید: «من می‌توانم یک ایده‌ی اشتباه را در ذهن او بکارم. به همین دلیل باید خیلی محتاط باشم.»

علیرغم همه‌ی این مشکلات، متیو می‌گوید فراموشی و افسانه‌سازی آنقدرها او را آزار نمی‌دهند، بلکه خستگی دائمی پس از جراحی که همیشه با او همراه است، او را ناراحت می‌کند. او می‌گوید: «اگر مسئله‌ی خستگی مفرط من حل شود، خوشحال می‌شوم. بعد از آن راحت می‌توانم با فراموشی کنار بیایم.»

????? ?????? ???? ???? ??<



برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

۸ دیدگاه
  1. سامان

    سرکار غلامی ،متن قشنگی بود دوسش داشتم.بازم ازاین دست نوشته هارو بذارید.متشکر

  2. علیرضا

    وای…
    فکر کنم منم به این بیماری مبتلا شدم.
    حسابی جا خوردم وقتی مطلب رو خوندم…

  3. nima

    مطلب جالبی بود.ممنون.
    فکر کنید تمام خاطراتی که از کودکی به یاد میاریم و ۱۰۰% مطمئن هستیم که اتفاق افتادن،دروغ هایی باشن که مغز ما تولید کرده!!
    به راحتی میشه ابن موضوع را تعمیم داد به بسیاری از باورها

    1. مهدی

      باور ها منشا و فلسفه دیگه ای دارند البته!

  4. بهنام

    چیز عجیبی نیست، #عاشقی هم همین طور عمل میکند

  5. افسانه

    خیلی تلسناک بود ????????????

  6. محمد

    فوق العاده بود ممنونم

  7. اسامه حیدری فرد

    مطلب بسیار جالبی بود

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما