قصه آدمهای واقعی که امسال روی پرده سینما رفتند
امسال تعداد زیادی از فیلمهای موفقی که مورد تحسین منتقدان قرار گرفتند آثار بیوگرافیکی بودند که برمبنای زندگی واقعی اشخاص ساخته شدند. این مسیری است که هالیوود به خصوص در هزاره سوم با جدیت بیشتری دنبالش کرده است.
تعداد فیلمهایی که در سالهای اخیر در فصل جوایز جدی گرفته شدهاند و اقتباس از یک داستان واقعی بودند در سالهای اخیر افزایش پیدا کرده است. سال ۲۰۰۲ زندگینامه جان نش ریاضیدان، ۲۰۰۳ ولادیسلاو اشپیلمن پیانیست، ۲۰۰۵ ری چارلز پیانیست و موزیسین مشهور جز، ۲۰۰۶ ترومن کاپوتی نویسنده در فیلم «کاپوتی» و ادوارد مارو خبرنگار در فیلم «شب بخیر و موفق باشید» و ۲۰۰۷ ملکه الیزابت دوم نامزد جایزه اسکار بهترین فیلم شدند.
سال ۲۰۰۹ فیلمهای «فراست/نیکسون» و «میلک» بیوگرافیک بودند. از سال ۲۰۱۰ به این طرف که تعداد فیلمهای بیوگرافیک به شکل چشمگیری بیشتر هم شدند. سال ۲۰۱۱ فیلمهای «سخنرانی پادشاه» درباره شاه جورج، «شبکه اجتماعی» درباره مارک زوکربرگ موسس فیسبوک و «۱۲۷ ساعت» درباره آرون رالستون ماجراجوی بزرگ سه فیلم بیوگرافیکی بودند که نامزد جایزه اسکار شدند.
فیلم «لینکلن» سال ۲۰۱۳، «کاپیتان فیلیپس» و «گرگ وال استریت» سال ۲۰۱۴، «بازی تقلید» درباره زندگی آلن تورینگ ریاضیدان و «سلما» درباره راهپیمایی مشهور مارتین لوترکینگ و «تئوری همه چیز» داستان زندگی استفان هاوکینگ در سال ۲۰۱۵ دیگر فیلمهای بیوگرافیک نامزد اسکار بودند.
به این فهرست بالابلند میشود فیلمهایی که برمبنای وقایع تاریخی هستند مثل «دانکرک» یا «چهرههای پنهان» (Hidden Figures) را هم اضافه کرد.
امسال هم چند فیلم مهم داشتیم که برمبنای زندگی شخصیتهای واقعی بودهاند و نامزد جوایز اسکار در بخشهای مختلف شدهاند. مهمترینهایشان از قرار زیر است.
بلکککلنزمن
کارگردان: اسپایک لی
بازیگران: آدام درایور، جان دیوید واشنگتن
آدم واقعی داستان: ران استالورث
ران استالورث که در فیلم اسپایک لی نقشاش را جان دیوید واشنگتن بازی میکند، یک افسر پلیس آمریکایی است. او توانست تا ردههای بالای فرقه کوکلوکس کلان در شهر کلرادو اسپرینگز در اواخر دهه ۷۰ نفوذ کند. او اولین افسر پلیس آفریقایی-آمریکایی بود در دپارتمان پلیس کلرادو و بعدتر تنها کارآگاه بخش کارآگاهی نیروی پلیس این شهر بود. استالورث سال ۱۹۵۳ در شیکاگو متولد شد اما مادرش آنها را به ال پاسو در تگزاس برد. تصمیمی که به گفته ران استالورث بسیار هوشمندانه بوده چون ال پاسو شهر ثروتمندی به شمار میرفته.
استالورث سال ۱۹۷۱ از دبیرستان آستین فارغالتحصیل میشود. در دوران دبیرستانش خیلی فعال بوده و یکی از محبوبترین دانشآموزان مدرسه بود. بعد از اینکه با خانوادهاش به کلرادو نقل مکان میکنند علاقه زیادی داشته که پلیس مخفی شود.
سال ۱۹۷۹ همانطور که در فیلم لی نشان داده میشود از طریق بریده یک روزنامه متوجه میشود که فرقه کوکلوکس کلان در ایالت کلرادو عضو میپذیرد و تلفنی اولین و تنها سیاهپوستی میشود که به عضویت این فرقه درمیآید.
معاون رییسجمهور
کارگردان: آدام مککی
بازیگران: کریستین بیل، ایمی آدامز
آدم واقعی داستان: دیک چنی
دیک چنی ۷۸ ساله متولد سال ۱۹۴۱ در نبراسکا نسبت خانوادگی دوری با باراک اوباما و هری اس.ترومن هم دارد. به دانشگاه ییل رفت اما از آنجا بیرونش کردند. بعدتر در دانشگاه وایومینگ هنر خواند و فوقلیسانساش را در رشته علوم سیاسی گرفت. در مقطع دکترا هم شروع به تحصیل کرد اما آن را به پایان نرساند.
سال ۱۹۶۴ با لین وینسنت ازدواج کرد که در ۱۴ سالگی برای اولینبار او را دیده بود و عاشقش شده بود. نکته جالب اینکه دیک چنی با وجود آنکه مشمول نظام وظیفه بود اما در جنگ ویتنام در دهه ۶۰ شرکت نکرد و بعدها وقتی واشنگتن پست به عنوان وزیر دفاع از او در این رابطه پرسید جواب داد که الویتهای دیگری داشته است.
مشاغل سیاسی او از سال ۱۹۶۹ در کاخ سفید شروع شد. کارش را به عنوان کارآموز کنار یک سناتور کنگره شروع کرد. از سال ۱۹۷۹ تا ۱۹۸۹ نماینده جمهوریخواه وایومینگ در کنگره بود.
سال ۱۹۸۹ جورج دبلیو بوش که رییسجمهور بود چنی را برای وزارت دفاع انتخاب کرد. چنی بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱ از ایران، عرق و کره شمالی به عنوان خطرهای هستهای یاد کرد و از همان زمان آتش جنگافروزی را شعلهور کرد.
در زمان ریاست جمهوری جورج بوش پسر به عنوان معاون رییسجمهور از سال ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۹ در کاخ سفید حضور پیدا کرد. فیلم آدام مککی به این دوره از زندگی او میپردازد که طبق برخی گزارشها حتی از خود جورج بوش هم قدرتمندتر بود و او را به عنوان قدرت اصلی ایالات متحده آمریکا میشناختند. او کسی بود که آتش جنگ افغانستان و عراق را برافروخت و خشم جوامع بینالمللی را متوجه دولت آمریکا کرد.
حماسه کولی
کارگردان: برایان سینگر
بازیگران: رامی مالک
آدم واقعی داستان: فردی مرکوری
فردی مرکوری با اسم واقعی فرخ بولسارا متولد ۱۹۴۶ در زنگبار بود. پدر و مادرش از پارسیان هندوستان بودند و پیرو دین زرتشتی. فردی با چهار دندان جلویی اضافه به دنیا آمد که باعث شد گستره صدایش بیشتر از یک آدم عادی باشد. پدرش برای سفارت انگلستان در زنگبار کار میکرد و درنتیجه فردی به عنوان یک شهروند انگلیسی متولد شد.
بیشتر سالهای کودکیاش در هند گذشت و همان جا نواختن پیانو را فرا گرفت. در دوازده سالگی در مدرسه انگلیسیهای هند اولین گروه موسیقیاش را تشکیل داد.
سال ۱۹۶۴ او و خانوادهاش به انگلستان مهاجرت کردند. فردی مرکوری در کالج گرافیک خواند و بعدها با استفاده از همین دانشاش آرم گروه کویین را طراحی کرد.
از اینجا به بعد داستان فیلم شروع میشود. وقتی در فرودگاه در قسمت حمل بار کار میکرد. سال ۱۹۷۰ بود که با برایان می گیتاریست و راجر تیلور درامر یک گروه موسیقی تشکیل داد که بعدها عنوان کویین را به خودش گرفت. اسم کویین را مرکوری برای گروه انتخاب کرد چون به نظرش نامی قوی و باشکوه بود.
گروه کویین یکی از موفقترین گروههای راک انگلستان بود. اما بیبندوباریهای فردی مرکوری باعث شد که بین اعضای گروه اختلاف بیفتد و وقتی مرکوری تصمیم گرفت آلبوم شخصی خودش را بدهد کویین از هم پاشید.
آنها فقط یکبار سال ۱۹۸۵ برای کنسرت خیریه live aid دور هم جمع شدند. زمانی که مرکوری که تازه متوجه بیماریاش شده بود به اعضای گروه خبر داد که مبتلا به ایدز شده است. او سال ۱۹۹۱ در سن ۴۵ سالگی بر اثر بیماری ایدز درگذشت. فیلم برایان سینگر از زمان شکلگیری گروه کویین تا کنسرت لایو اید را به تصویر میکشد.
سوگلی
کارگردان: یورگوس لانتیموس
بازیگران: الیویا کولمن، ریچل وایز، اما استون
آدم واقعی داستان: ملکه آن
ملکه آن بین سالهای ۱۷۰۲ تا ۱۷۰۷ ملکه انگلستان، اسکاتلند و ایرلند و از سال ۱۷۰۷ تا ۱۷۱۴ ملکه بریتانیای کبیر بود. البته در فیلم لانتیموس به این ماجرا اشارهای نمیشود که او بین سلاطین انگلستان اولین نفری است که اسکاتلند و ایرلند را جزیی از خاک انگلستان کرده و به عنوان اولین حکمران بریتانیای کبیر سلطنت کرد.
در فیلم لانتیموس ملکه آن زنی تحتتاثیر و بدون دانش سیاسی است که همه تصمیماتش را لیدی مالبرو دوستش که در فیلم نقشاش را ریچل وایز بازی میکند، میگیرد.
آن بعد از پدرش به تخت پادشاهی رسید. پدرش جورج بعد از برادرش چارلز به سلطنت رسیده بود که فرزندی نداشت. آن از سنین جوانی و سی سالگی دچار بیماریهای فراوانی شد. لانتیموس چیزهای زیادی به فیلمش اضافه کرده که در واقعیت وجود نداشتند. از جمله آن هفده خرگوشی که ملکه آن در قصر نگهداری میکند کاملا تخیلی است.
یکی از مهمترین اتفاقاتی که در دوران حکومت آن رخ داد جنگ با اسپانیا بود که در فیلم هم روی آن مانور زیادی داده میشود و در حقیقت یکی از علل نارضایتی بزرگان از شیوه سلطنت ملکه آن اصرار لیدی مارلبرو بر ادامه جنگ و تایید ملکه آن است.
کتاب سبز
کارگردان: پیتر فارلی
بازیگران: ویگو مورتنسن، ماهرشالا علی
آدم واقعی داستان: دان شرلی و تونی واللونگا
تونی لیپ که در فیلم نقشاش را ویگو مورتنسن بازی میکند بازیگر آمریکایی بوده که گهگاه دستی هم بر قلم داشته. او اغلب نقش سران مافیا را در فیلمها بازی میکرده است و در سریال «سوپرانوز» هم نقش کارمین لوپرتاتزی از شبکه HBO را ایفا کرده. تونی واللونگا که در یک خانواده ایتالیایی متولد شده است از کودکی به «لیپ» معروف بود چون این توانایی را داشت با حرف زدن آدمها را به کاری که میخواست وادار کند.
او از سال ۱۹۵۱ تا ۱۹۵۳ در ارتش مشغول بود و بعد از آن در کلوبی به اسم کوپا مشغول کار شد. آنجا با افراد مشهور زیادی ملاقات کرد. فیلم «کتاب سبز» زندگی او را از وقتی به تصویر میکشد که کلوب کوپا برای مدتی تعطیل بود و او راننده دکتر دان شرلی شد. از اینجا به بعد زندگیاش برای مدت چند هفته در فیلم «کتاب سبز» روایت شده است.
از آن طرف دان شرلی آهنگساز و پیانیست سبک جز و کلاسیک متولد سال ۱۹۲۷ در فلوریدا از والدینی بود که مهاجرین جاماییکایی بودند. شرلی از وقتی دو ساله بود شروع به یادگیری پیانو کرد و چنان استعدادی از خودش نشان داد که در سن نه سالگی از او دعوت شد تا در کنسرواتوار موسیقی لنینگراد تئوری موسیقی بیاموزد. دان شرلی بعد از اینکه مدتی به طور موقت نواختن پیانو را رها کرد، دکترای موسیقی و روانشناسی گرفت.
در دهه ۶۰ دان شرلی که به عنوان یک پیانیست برجسته شناخته میشد تصمیم گرفت در جنوب آمریکا کنسرتهایی برگزار کند. از اینجا شاهد زندگی او در فیلم «کتاب سبز» هستیم. در کنسرت جنوب مشکلات زیادی برایش به وجود میآید. اما دان شرلی به ادامه تور مصمم است چون میخواهد ذهنیت مردم را تغییر دهد و در نهایت هم تور را به انجام میرساند. تونی لیپ را هم برای همین به عنوان راننده و بادیگاردش در این سفر استخدام میکند. رابطه دوستانه میان دان شرلی و تونی لیپ تا پایان عمرشان ادامه پیدا میکند.
دان شرلی در سن ۸۶ سالگی بر اثر بیماری قلبی از دنیا رفت.
آیا هرگز میتونی منو ببخشی؟
کارگردان: ماریل هلر
بازیگران: ملیسا مککارتی، ریچارد ای.گرنت
آدم واقعی داستان: لی ایزراییل
لی ایزراییل متولد ۱۹۳۹ در نیویورک نویسنده آمریکایی بود که بیشتر از کتابهایش برای جعلهای ادبیاش شناخته میشود. ایزراییل در دهه ۶۰ کارش را به عنوان نویسنده آزاد شروع کرد. کتابی که با آن به شهرت رسید زندگینامه کاترین هبپورن بود که مدت کوتاهی قبل از مرگ همسر هبپورن، اسپنسر تریسی، ایزراییل برای نوشتن دقیقتر آن به کالیفرنیا سفر کرد.
نوشتن ایزراییل برای مجلات تا دهه هفتاد هم ادامه پیدا کرد. در دهه ۷۰ و ۸۰ او کتابهای بیوگرافیک دیگری درباره بازیگران مهمی مثل تالولا بنکهد و یکی از بانفوذترین آدمهای حوزه لوازم آرایش یعنی استه لودر نوشت که جزو پرفروشهای نیویورکتایمز قرار گرفتند.
اما شهرت دیگر ایزراییل که در فیلم «آیا هرگز میتونی منو ببخشی؟» به این بخش از زندگیاش پرداخته شده به جعل ادبی برمیگردد. سال ۱۹۹۲ حرفه او به عنوان نویسنده رو به افول گذاشت و دیگر قادر به تامین زندگیاش نبود. برای درآوردن پول شروع کرد به جعل نامههای ادبی بزرگان. تعداد تخریبی نامههایی که جعل کرده بیش از ۴۰۰ عدد است.
حتی بعد از دستگیریاش هم تعدادی از نامههای جعلی لی ایزراییل به فروش میرفتند.
در بخش مربوط به ملکه آن برخی از وقایع تاریخی اشتباه نوشته شده است. اولا ملکه آن اولین کسی نبود که اسکاتلند رو جزئی از انگلستان کرد. پدر پدربزرگ ملکه آن یعنی جیمز اول و ششم اولین کسی بود که بر هر دو کشور حکومت کرد. در واقع جیمز ششم از سلسله استوارت پادشاه اسکاتلند بود. پس از مرگ ملکه الیزابت انگلیس از خاندان تودور، از آنجایی که ملکه الیزابت فرزندی نداشت، جیمز ششم که از نوادگان هنری هفتم بود، جانشین ملکه الیزابت شد و با نام جیمز اول نخستین پادشاه انگلیس از خاندان استوارات شد. در نتیجه این جیمز اول و ششم بود (یعنی جیمز اول به عنوان پادشاه انگلیس و جیمز ششم پادشاه اسکاتلند) که بر هر دو کشور برای نخستین بار سلطنت کرد. در زمان ملکه آن پارلمان های هر دو کشور در ۱۷۰۷، طی مصوبه های اتحاد رسما و تحت عنوان بریتانیای کبیر به هم پیوستن ولی پایه های اصلی این اتحاد در زمان جیمز اول و ششم گذاشته شد.
اشتباه دیگه اینه که ملکه آن پس از شوهر خواهرش ویلیام سوم و دوم (ویلیام سوم شاهزاده اورانژ و ویلیام دوم پادشاه اسکاتلند و انگلیس) و خواهرش مری دوم به قدرت رسید و پدرش جیمز دوم و هفتم بود که در جریان انقلاب باشکوه (یا منور) به دلیل کاتولیک بودن از انگلیس به فرانسه گریخت. جورج اول با نام اصلی گئورگ، دوک و الکتورال هانوفر بود و چون همه فرزندان ملکه آن پیش از مادرشون مردند و گئورگ نزدیکترین خویشاوند پروتستان ملکه آن بود از هانوفر آلمان به بریتانیا اومد و به عنوان جورج اول پادشاه سلسله تازه تاسیس هانوفر شد. با ازدواج ملکه ویکتوریا با شاهزاده آلبرت این سلسله نام خودش رو به ساکس ـ کوبورگ و گوتا تغییر داد و در جریان جنگ جهانی اول، جورج پنجم پادشاه بریتانیا به دلیل جنگ با آلمان و اینکه اصالت نام این سلسله آلمانی بود نام سلسله رو به ویندسور تغییر داد.
ملکه آن دو قلمروی پادشاهی رو تبدیل به یک قلمرو کرد که تحت عنوان کلی بریتانیای کبیر بهش سلطنت کرد.
پیش تر عنوانش: ملکه اسکاتلند، انگلستان و ایرلند بود اما منظور از مطلب اینه که از زمان آن همه شون تحت عنوان بریتانیای کبیر شناخته شدند.
ممنون که انقدر با دقت خوندید.
همونطور که در کامنت قبلی گفتم جیمز اول و ششم اولین کسی بود که بر هر دو کشور حکومت کرد و فقط در زمان ملکه آن، با تصویب مصوبه های اتحاد در پارلمان های انگلیس و اسکاتلند، دو کشور به هم پیوستن و تشکیل بریتانیای کبیر رو دادن. در واقع ملکه آن تاثیر زیادی در این اتحاد نداشت، چونکه پایه های این اتحاد قبلا شکل گرفته بود و فقط زمان لازم بود تا انگلیس و اسکاتلند که سابقه جنگ و دشمنی زیادی با هم داشتن بتونن رسما با هم متحد بشن. نکته بعدی اینه که ایرلند جزو بریتانیا نیست و یه جزیره جداست و همه ملکه ها و پادشاهان از زمان ملکه آن تا استقلال ایرلند جنوبی با عنوان ملکه یا پادشاه بریتانیای کبیر و ایرلند حکومت می کردن و پس از استقلال ایرلند جنوبی این عنوان به ملکه یا پادشاه بریتانیای کبیر و ایرلند شمالی تغییر پیدا کرد.