نگاهی به سینمای بهرام بیضایی؛ در ستایش پاسدار اسطوره‌های ایرانی

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۹ دقیقه
فیلم های بهرام بیضایی

پنجم دی‌ماه زادروز مردی از تبار تاریخ است. بهرام بیضایی یکی از مهم‌ترین شمایل‌های فرهنگی معاصر ماست. در این فرصت قصد داریم به فیلم‌های بهرام بیضایی نگاهی بیندازیم ولی اگر فقط او را کارگردان تئاتر یا سینما یا نمایشنامه‌نویس بنامیم در حق او و خودمان جفا کرده‌ایم. او پژوهشگری عمیق در تاریخ اسطوره و ادبیات ایران است و در خلال این پژوهش‌هایش فیلمنامه، نمایشنامه و کتاب هم نوشته و کارگردانی کرده است. در یک کلام او روشنفکری به تمام معناست.

بهرام بیضایی سال ۱۳۱۷ در تهران متولد شد. پدرش شاعر و خانواده‌اش فرهنگی بودند و خودش از کودکی عاشق سینما شد. دانشجوی ادبیات فارسی دانشگاه تهران شد اما آن شیوه آکادمیک دانشگاه به مذاقش خوش نیامد و آن را رها کرد. مدتی کارمند اداره ثبت اسناد بود. شیفته تعزیه شد و فعالیت‌های فرهنگی‌اش را دیرتر اوایل دهه چهل با انتشار مجموعه پژوهش‌هایش در دوران دانشگاه در یک مجله آغاز کرد. از شغل کارمندی اداره ثبت به اداره هنرهای دراماتیک و نمایشی رفت. همان سال با یک دوربین هشت میلی‌متری اولین فیلمش را ساخت.

بیضایی خیلی قبل‌تر از سینما کار در حوزه نمایشنامه‌نویسی و کارگردانی تئاتر را آغاز کرد. در دهه چهل همراه با همدوره‌ای‌های تئاتری آن زمان مثل اسماعیل خلج، ساعدی، اکبر رادی و بیژن مفید نسل درخشان هنرهای نمایشی ایران بودند. در آن سال‌ها چندین نمایشنامه نوشت. سال ۱۳۴۲ برای اولین‌بار نمایشنامه‌ای از بهرام بیضایی به کوشش جعفر والی اجرا و در تلویزیون به نمایش درآمد. نمایشنامه‌ای که البته سال‌ها بعد بیضایی اذعان کرد که جزو کارهای ضعیفش بوده است.

اواخر دهه ۴۰ به همت کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان که در آن زمان قطب گرد هم آوردن روشنفکران بودن توانست اولین فیلم کوتاهش یعنی «عمو سبیلو» را بسازد. فیلمبردار فیلم نعمت حقیقی بود و موسیقی‌اش کار اسفندیار منفردزاده.

رگبار

رگبار

اولین فیلم بلندش «رگبار» را سال ۱۳۵۰ جلوی دوربین برد. فیلمی که مایه‌های اجتماعی پررنگ و سیاسی کمرنگ‌تری داشت. داستان یک معلم مدرسه به نام آقای حکمتی با بازی پرویز فنی‌زاده که به مدرسه‌ای در جنوب شهر می‌رود. همان اول کار شاگرد قلدر کلاس را اخراج می‌کند و وقتی خواهر او به دادخواهی می‌آید عاشق خواهر می‌شود. رقیب عشقی‌اش قصاب محل است. وسط همه این اتفاقات آقای حکمتی تصمیم می‌گیرد سالن نمایش مدرسه را تعمیر و قابل استفاده کند.

بازی‌هایش درخشان پروانه معصومی و پرویز فنی‌زاده، فضاسازی خوب بیضایی و درام پرکشش‌اش باعث شده که «رگبار» هنوز هم جزو فیلم‌های تماشایی به حساب بیاید.

آقای حکمتی: اخیرا در یک جایی مقاله‌ای خوندم، در عشق خودداری خیلی مهمه… وقتی تو غرورتو حفظ کنی، اون به طرف تو میاد!

غریبه و مه

فیلم کوتاه «سفر» را سال بعد ساخت و فیلم بلند بعدی‌اش «غریبه و مه» بود. فیلمی که برنده جایزه جشنواره بین‌المللی قاهره شد. «غریبه و مه» با بازی پروانه معصومی و خسرو شجاع‌زاده به نظرم شروع مسیر ویژه فیلمسازی بهرام بیضایی بود با تاکید روی نشانه‌ها و نمادها در درام. داستان در یک روستای دورافتاده کنار آب اتفاق می‌افتد. روزی اهالی روستا قایقی را با یک سرنشین پیدا می‌کنند که خودش هم نمی‌داند چه بر سرش آمده است. مرد در روستا می‌ماند و پای زنی به نام رعنا به زندگی‌اش باز می‌شود. رعنا که یک‌بار شوهرش را آب برده و این‌بار می‌خواهد مرد را نگهدارد.

رعنا: قایق رو من دزدیدم، قایق رو من دزدیدم! مرد منو دریا بُرد، من همیشه می‌گفتم تو‌ هم یه روزی با این قایق می‌ذاری می‌ری… نابودش کردم!

کلاغ‌ها

کلاغ

سال ۱۳۵۶ بعد از اینکه بیضایی سعی کرد فیلم «حقایق درباره لیلا دختر ادریس را» بسازد و موفق نشد سراغ پروژه «کلاغ‌ها» رفت. فیلمی درباره مفهوم هویت و جست‌وجوی آن. مضمونی که بعدتر به شکلی دیگر در خیلی از فیلم‌های بیضایی از جمله به شکل آشکارتر در «شاید وقتی دیگر» تکرار شد.

اصالت می‌خواهد یک برنامه تلویزیونی بسازد که آگهی در روزنامه عصر می‌بیند درباره دختری که گم شده. عکس دختر به نظر اصالت آشناست. آسیه (باز هم همکاری دیگر پروانه معصومی و بهرام بیضایی) هم به موضوع دختر گمشده علاقمند می‌شود و هر دو به شیوه خودشان شروع به جست‌وجو درباره این سوژه می‌کنند. تهیه‌کننده فیلم «کلاغ» بهمن فرمان‌آرا بود که چند تا از مهم‌ترین محصولات سال ۱۳۵۶ سینمای ایران مدیون تهیه‌کنندگی اوست.

آسیه: دنیا خیلی بزرگ شده، من تازگیا مجبور شدم چند تا کوچه و خیابون جدید پیدا کنم، شهر خیلی بزرگ شده، شما نمی‌خواین شهر رو ببینین؟
مادر: من مال این شهر نیستم، من مال تهران قدیمم!
آسیه: ولی فکر کنم گردش براتون خوب باشه، یکی از همین روزا که درس ندارم ماشین رو از عمه‌ام می‌گیرم! میای؟
مادر: باشه میام دختر جون، منو به گردش ببر، بیا با هم دنبال تهران قدیم بگردیم!

چریکه تارا

چریکه تارا

و بالاخره در آستانه انقلاب، سال ۱۳۵۷ بیضایی فیلم «چریکه تارا» را می‌سازد و اولین همکاری او با سوسن تسلیمی شکل می‌گیرد. همکاری که منجر به درخشان‌ترین آثار سینمای ایران شد. تارا که شوهرش را از دست داده به همراه دو فرزندش در جاده جنگلی به مردی برمی‌خورد که لباس قدیمی تاریخی به تن دارد. پدربزرگ تارا می‌میرد و میان وسایلش تارا یک شمشیر قدیمی پیدا می‌کند. تارا شمشیر را اول دور می‌اندازد اما بعد از اینکه دوباره مرد تاریخی را می‌بیند شمشیر را از رودخانه پیدا می‌کند و به مرد تاریخی می‌دهد. تارا زنی است که بیضایی در ستایش زندگی به تصویر می‌کشد.

مرد تاریخی: افسوس چرا نمی‌شود که دوباره مُرد؟ به من یک میدان بده سواره منم! اما این جنگ این عادلانه نیست، تو قوی‌تری و این شمشیر من است که اُفتاده به نشانه تسلیم، افسوس که دیگر از زخم‌های من بوی افتخار نمی‌آید! زندگی تو بی دغدغه می‌گذشت، من برای تو چه آورده‌ام! من فقط زخم‌هایم را آورده‌ام که از آنها خون می‌چکید! من فقط حسرت آورده‌ام!

مرگ یزدگرد

چند سالی طول کشید تا بعد از انقلاب بتواند فیلم بعدی‌اش را بسازد. سال ۱۳۶۰ بیضایی شاهکارش را ساخت: «مرگ یزدگرد». فیلم اقتباس از نمایشنامه‌ای بود که بیضایی بعد از انقلاب روی صحنه برد. نمایش از چهار شخصیت آسیابان، زن آسیابان، موبد و سردار تشکیل شده بود. فیلم داستان مرگ یزدگرد سوم است که بعد از رها کردن تاج و تخت در یک آسیاب مخفی می‌شود. یکی از دشوارترین فیلم‌های بیضایی در زمینه کارگردانی و میزانسن‌های پیچیده و دیالوگ‌نویسی.

سردار: ما همه شکار مرگ بودیم و خود نمی‌دانستیم. داوری پایان نیافته است. بنگرید که داوران اصلی از راه می‌رسند. آنها یک دریا سپاه‌اند. نه درود می‌گویند و نه بدرود؛ نه می‌پرسند و نه گوش‌شان به پاسخ است. آنها به زبان شمشیر سخن می‌گویند.

باشو، غریبه کوچک

از اینجا به بعد فاصله میان فیلم ساختن‌های بهرام بیضایی بیشتر و بیشتر شد. تا سال ۱۳۶۴ نتوانست فیلمی بسازد. در این فاصله یکی از مهم‌ترین فیلم‌های سینمای ایران یعنی «دونده» امیر نادری را تدوین کرد. سال ۱۳۶۴ «باشو» را ساخت.

باشو غریبه کوچک

«باشو غریبه کوچک» نگاه متفاوتی به جنگ داشت. در سال‌های جنگ که فیلم‌های جنگی همه شبیه به هم بودند فیلم بیضایی اثری در ستایش مهرورزی مادرانه و نزدیک شدن قوم‌ها در دوران جنگ به یکدیگر بود. پسربچه‌ای جنوبی در روزهای جنگ و موقع فرار خانواده‌اش در شمال کشور گم می‌شود. یک زن شمالی پسربچه را پیدا می‌کند و در حالی که زبان یکدیگر را متوجه نمی‌شوند به یک درک مشترک انسانی از هم می‌رسند. هنوز هم آن سکانس شاهکار که زن، می‌خواهد بین پسر و خودش واژه‌های مشترک برای تخم مرغ و غیره پیدا کند یا آنقدر پسر را می‌شوید که شاید سیاهی‌اش کمتر شود در ذهن‌ها ماندگار است.

نایی: (باشو، در حال نوشتن نامه) برای نوشتن این نامه نزد همسایه نرفتم، این نامه را پسر من می‌نویسد که نام او باشوست، ایشان در همه کارها ما را کمک می‌کند، و نانی که می‌خورد از کاری که می‌کند کمتر است، و آن نان را من از لقمه خودم می‌دهم! او مثل همه بچه‌ها فرزند آفتاب و زمین است. و کم کم از شیش تا حرفی که می‌زند سه تا حرف آن مرا حالی می‌شود.

شاید وقتی دیگر

شاید وقتی دیگر

دو سال بعد بیضایی «شاید وقتی دیگر» را ساخت. فیلمی درباره زنی که دچار توهماتی است و در کودکی از خواهر دوقلویش جدا شده اما هیچ  چیزی از او به یاد ندارد درنتیجه دیدن زنی که کاملا شبیه خودش است او را دچار وحشت می‌کند. شوهر زن هم کم کم به او مشکوک می‌شود و با کمک دوستانش به راز ماجرا پی می‌برد. فیلم درباره هویت است و اینکه چطور بازیافتن هویت موجب آرامش می‌شود.

فیلم از لحاظ تدوین و فن فیلمسازی بیضایی استادانه است اما دیالوگ‌هایش به نسبت بقیه فیلم‌های استاد ساده‌تر هستند و به زندگی روزمره نزدیکتر.

مدبر: خیلی پکری، چند وقته پکری! به عکس‌های قبلی‌ت شبیه نیستی که پر از خنده و شادی بود! می‌خوای بریم سینما؟

مسافران

سال ۱۳۷۰ بیضایی یک شاهکار دیگر می‌سازد که این‌بار حتی جشنواره فجر هم، برخلاف رویه همیشگی‌اش در نادیده گرفتن بهرام بیضایی و آثارش، نمی‌تواند آن را نادیده بگیرد. فیلم «مسافران» با بازی‌های درخشان هما روستا، جمیله شیخی و فاطمه معتمدآریا درباره امید به زندگی است. داستان یک آینه که میراث خانوادگی است و توسط یک خواهر برای مراسم عقد خواهر دیگر باید برسد اما خواهر و خانواده‌اش در راه می‌میرند. مراسم عروسی تبدیل به عزا می‌شود جز برای مادربزرگ که به حکم پیدا نشدن آینه معتقد است مسافران‌اش زنده‌اند.

مهتاب: ما می‌ریم تهران، برای عروسی خواهر کوچیکترم، ما به تهران نمی‌رسیم، همگی می‌میریم!

سگ‌کشی

سگ کشی

اتفاق‌های پیاپی سیاسی و اجتماعی که مانع از فیلمسازی بهرام بیضایی است در دهه هفتاد شروع می‌شود. ده سال طول می‌کشد تا بیضایی بتواند فیلم بعدی‌اش را جلوی دوربین ببرد. «سگ‌کشی» سال ۱۳۸۰ ساخته می‌شود که بغض فرو خفته همه این سال‌های بیضایی را در خودش دارد. مایه‌های اجتماعی از اسطوره‌ای قوی‌تر شده‌اند. داستان زن نویسنده‌ای به نام گلرخ کمالی که سال‌های پیش به گمان رابطه نامشروع شوهرش ناصر ایرانی با منشی‌اش او را ترک کرده و از ایران رفته. وقتی برمی‌گردد می‌بینید که شوهر به خاطر خیانت شریکش در آستانه رفتن به زندان است. گلرخ می‌خواهد رضایت طلبکاران ناصر را بگیرد که هر کدام نماینده قشری از جامعه هستند و همه‌شان هم آدم‌های ناجوری از کار درمی‌آیند. نقشه‌ها پیچیده‌تر از چیزی است که گلرخ تصورش را می‌کرده ولی او حالا جهان دیگری را شناخته و پخته‌تر سراغ زندگی خودش می‌رود.

عیوض باغبان: با زخم باید ساخت، طول می‌کشه ولی خوب می‌شه.

وقتی همه خوابیم

بعد از «سگ‌کشی» بیضایی باز از عالم فیلمسازی دور می‌افتد. تا نیمه دهه هشتاد که کنار کیارستمی، فرمان‌آرا، مهرجویی و کارگردانان دیگر در فیلمی درباره فرش ایرانی یک اپیزود به نام «فرش سخنگو» می‌سازد.

وقتی همه خوابیم

بیضایی سال ۱۳۸۷ آخرین فیلمش را در ایران جلوی دوربین می‌برد. «وقتی همه خوابیم» داستان سینماست. سینمایی که بیضایی را گویا بسیار رنجانده. از تهیه‌کننده‌هایش گله‌مند است. فیلم داستان یک بازیگر بااستعداد سینماست که به خاطر زد و بندهای تهیه‌کننده و یک ستاره پرطرفدار از نقش‌اش کنار گذاشته می‌شود و کم‌کم کارگردان مجبور می‌شود تن به تغییر فیلمنامه‌اش بدهد.

خداحافظی شکوهمندی از استاد سینما نبود به خصوص که بعد از آن بیضایی از لحاظ سرمایه و ممیزی دیگر اجازه ساخت هیچ فیلمی را پیدا نکرد. همین تنگ شدن عرصه برای فیلمسازی و کارگردانی تئاتر باعث شد که بعد از چند سال مقاومت به دعوت دانشگاه استنفورد از ایران برود. تقریبا اواخر سال ۱۳۸۹ بود که به آمریکا رفت و از آن زمان در دانشگاه استنفورد به تحقیق و تدریس مشغول است و موفق شده چند نمایش هم در آنجا اجرا کند. در این مدت البته برخی از آثارش در ایران منتشر شده‌اند و کارگردانانی مثل محمد رحمانیان هم نمایشنامه‌هایی از او را روی صحنه برده‌اند.

نمی‌شود همه وجوه هنرمندانه بیضایی را در یک نوشتار بررسی کرد. در باب کاری که برای تئاتر ایران انجام داده و نمایشنامه‌هایش می‌توان مقالات مفصل نوشت. یا پژوهش‌هایی که درباره اسطوره‌ها انجام داده است. مردی جامع‌الاطراف و ستایش‌برانگیز است.

او مردی است که توسط بزرگترین منتقدان ایرانی و خارجی تحسین شده است. میراث زبانی و تصویری‌ بیضایی برای ایرانیان از حد و اندازه خارج است. همه‌مان به امید روزی هستیم که دوباره جلوی در سینماها به امید دیدن فیلمی از استاد صف بکشیم.

بیشتر بخوانید: ۱۰ فیلم برتر داریوش مهرجویی، خیام سینمای ایران



برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

۲ دیدگاه
  1. سعید

    سپاس

  2. shahabmp

    سگ کشی شاهکار بود، من اهل فیلم ایرانی نیستم ولی سگ کشی فوق العاده بود، بهترین فیلم ایرانی که تو زندگیم دیدم، عالی بود

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما