سال دوم دانشکده من؛ ایده خوب و اجرای فاجعه

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۳ دقیقه
نقد فیلم سال دوم دانشکده من

باید قبول کنیم که رسول صدرعاملی نتوانسته همگام با گذر سال‌ها جلو بیاید. نکته عجیبش اینجاست که پسر خودش جوانی است که امسال فیلم هم ساخته اما کاراکترهای فیلم‌هایش انگار در دهه هفتاد فریز شده‌اند. تا اواسط فیلم سال دوم دانشکده من یادم نبود که فیلمنامه‌نویس‌اش پرویز شهبازی است و فقط حسی داشتم انگار جایی در میانه سینما فیلم «من ترانه پانزده سال دارم» صدرعاملی با «خانه دختر» شهرام شاه‌حسینی، که فیلمنامه این دومی را هم پرویز شهبازی نوشته بود، با هم ملاقات کرده‌اند.

در نقد فیلم‌های جشنواره خطر اسپویل شدن وجود دارد.

ایده مرکزی فیلم وسوسه‌برانگیز است. دو دوست نزدیک و صمیمی که بنا به شرایطی یکی از آنها به دوست‌پسر دیگری نزدیک می‌شود و علیرغم همه علاقه صادقانه‌اش به دوستش، نمی‌تواند جلوی خودش را بگیرد که عاشق پسر نشود. مشکل کجاست؟

مشکل اینجاست که از همان لحظه اول تا ته فیلم را می‌توانیم پیش‌بینی کنیم. یا حداقل تا مرز این گره اخلاقی بزرگ آنقدر همه چیز به وضوح نشانه‌گذاری شده که حتی رمزگشایی از آن دقت زیادی هم نمی‌خواهد. مثلا اولین دیالوگ بین منصور و مهتاب درباره علاقه مهتاب به ماشین شاسی بلند است. در نمایی که مهتاب کنار خیابان ایستاده و برای اولین‌بار می‌خواهد علی را ببیند تقریبا هیچ شکی وجود نداشت که علی سوار بر یک ماشین شاسی بلند مشکی از راه می‌رسد تا تبدیل بشود به شاهزاده رویاها!

نکته بعدی اینکه معصومیت کاراکتر مهتاب نه در اجرا و نه در متن خوب درنیامده. دلیلش برای زنگ زدن به علی آنقدر کودکانه است که تقریبا نمی‌توانیم صداقتش را باور کنیم. در تمام طول فیلم مشخصا مهتاب دلش می‌خواهد کنار علی باشد. اشکالی هم ندارد اگر روند فیلم این بود که دختری چطور عاشق دوست‌پسر دوستش می‌شود اما کارگردان و فیلمنامه‌نویس می‌خواهند به ما بقبولانند که این برای خود مهتاب هم سخت و نپذیرفتنی بوده و در حقیقت دچار شده به عشق علی.

خب حداقل من تماشاگر که نتوانستم این استدلال را قبول کنم. شیوه حرف زدن دختر، بهانه‌هایش از همان اولین‌باری که سوار ماشین شاسی‌بلند علی شد داد می‌زد که آوا اهمیتی ندارد. علی است که اهمیت دارد.

بعد شخصیت پسر غریبه است. یک پسر متولد دهه هفتاد که الان دانشجوست شبیه این علی که ما می‌بینیم نیست. از یک طرف به نظر می‌رسد کاملا دلباخته آواست. از طرف دیگر معاشرت‌هایش با مهتاب خیلی هم رفیقانه به‌نظر نمی‌رسد.

اصلا مهتاب و علی برای این سن و سال و این دهه کاراکترهای عجیبی هستند. انگار همان نوجوانانی هستند که صدرعاملی دهه هفتاد فیلم‌شان را می‌ساخت. کارها و رفتارهایشان برای ۱۵-۱۶ ساله‌های آن دهه قابل قبول است.

کارگردانی رسول صدرعاملی هم که غیرقابل‌درک‌ترین نکته فیلم است. شبیه تله‌فیلم از کار درآمده. منطق رفت‌ و آمد زمانی‌اش همان‌قدر بی‌معنی است و کارکرد ندارد که در فیلم «خانه دختر» هم جای تعجب داشت. چرا باید از کمیته انضباطی همه چیز شروع شود و برگردیم به عقب و بفهمیم که چه اتفاقی افتاده است؟

چرا بعضی از سکانس‌ها انگار اصلا مربوط به فیلم نیستند؟ سکانس کابوس مهتاب که آوا آمده دم در خانه‌شان و آب پاشیدن توی صورتش واقعا انگار بریده‌ای از یک فیلم دیگر است که سر و کله‌اش ناگهان پیدا می‌شود.

این وسط البته به جز علی مصفا که واقعا حضورش در فیلم بی‌خاصیت است می‌شود به بازی‌های خوب کشف‌های جدید صدرعاملی جزو معدود نکات مثبت فیلم اشاره کرد.

دست آخر پیام اخلاقی فیلم احتمالا فقط برای کاراکتر مهتاب خوشایند است که هم به دانشگاه برمی‌گردد و هم دوباره توسط منصور پذیرفته می‌شود. از آن فیلم‌هایی است که هدر رفته باید محسوبش کرد. با یک اجرای تر و تمیز و مهم‌تر از آن درک درست زمانه کاراکترها و فیلم می‌توانست همپای «من ترانه پانزده سال دارم» بشود.

برای آگاهی از آخرین اخبار و اطلاعات جشنواره فیلم فجر به صفحه ویژه جشنواره فیلم فجر ۹۷ در دیجی‌کالا مگ بروید.


برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

یک دیدگاه
  1. آقامجتبی

    با سلام و احترام
    من فیلمو هنوز ندیدم و فردا شب قراره برم سینما
    چند خط اول نقدتون رو که خوندم دیدم داستان داره لو میره ادامه ندادم
    لطفا در عنوان مطلبتون ذکر کنید که به قول بقیه ” اسپویل ” نشه
    ممنون

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما