پرترهی یک بازیگر؛ فرهاد اصلانی در سریال هیولا مرد هزارچهره است
سریال هیولا که جدیدترین ساختهی مهران مدیری است وارد شبکه نمایش خانگی شده و بعد از دو سه قسمت حالا جزو سریالهای پرسروصدا و جریانساز است. مثل هر اثر دیگری از مهران مدیری، بامزه بودن یا نبودن آن، مسائل حاشیهای و فرامتنی و تیغ تیز انتقادات سوژه سریال که به کدام سو میرود بحثبرانگیز شده است. اما فارغ از نقاط قوت و ضعف سریال که معمولا دو سه اپیزود اول برای قضاوت در موردش زود است، یکی از نکاتی که از همین حالا نقطه قوت سریال به نظر میرسد بازی فرهاد اصلانی در هیولا است.
تا اینجا بهترین نکته سریال «هیولا» بازی فرهاد اصلانی بوده است. این که مدیری باعث شده او از قالب همیشگیاش خارج شود و حالا به چشم بازیگری او را ببینیم که چیزهای زیادی در چنته دارد و فقط باید فرصت و شانس پیدا کند تا آنها را عرضه کند.
چند هفتهای است که فیلم «مغزهای کوچک زنگزده» ساخته تحسین شده هومن سیدی هم با بازی فرهاد اصلانی وارد شبکه نمایش خانگی شده است. کنار هم گذاشتن کاراکتر آقای شرافت با شکور «مغزهای کوچک زنگ زده» کافی است که متوجه تواناییهای بازیگری فرهاد اصلانی بشویم. بازیگری که آنطور که باید در سینمای ایران قدر ندیده است. سالهای اول بازیگریاش بیشتر وقف بازی در نقشهای مکمل شد و آنقدر نقشها را طبیعی و راحت و ملموس و باورپذیر از کار درمیآورد که انگار هیچکس متوجه نمیشود چه اجرای درخشانی و چه تکنیک بازیگری پشت این نقشهای به ظاهر ساده وجود دارد.
بیلی وایلدر در کتاب گفتوگو با کمرون کرو از بازیگری تام کروز در «رینمن» تعریف میکند و میگوید هیچکس متوجه نمیشود که تام کروز چه بازی راحت و نرمی در فیلم دارد و همه متوجه داستین هافمن هستند که نقش پیچیده یک آدم معلول را بازی میکند. این مشکل در سینمای ایران هم رایج است. تا زمانی که فرهاد اصلانی نقش مردانی از طبقه متوسط را بازی میکرد، مردانی که در زندگی روزمره در اطرافمان میبینیم کسی متوجه نبود چه بازیگر بزرگی است.
فرهاد اصلانی به نسبت بقیه بازیگران دیرتر وارد سینما شد. متولد ۱۳۴۵ است اما برای اولینبار سال ۱۳۷۳ با فیلم «روسری آبی» رخشان بنیاعتماد جلوی دوربین رفت. در فیلم بنیاعتماد نقش مهمی نداشت اما سال بعد از آن در «سفر به چزابه» رسول ملاقلیپور حضور پیدا کرد. در نقش مردی که باید با فضای جنگ آشنا شود. آن مقاومت اولیهاش درباره سوژه فیلمی که باید برایش آهنگ میساخت و آن بهت و حیرتش در مواجهه با فضای جبهه همان موقع نشان داد که چه بازیگر توانایی است.
بعد از «سفر به چزابه» یا شانس با او همراه نبود و پیشنهادهای خوبی دریافت نکرد یا انتخابهای نادرستی داشت که هیچکدام از فیلمهایش ماندگار نشدند. حتی «پاداش سکوت» مازیار میری که ممکن بود حال و هوای فرهاد اصلانی در «سفر به چزابه» را زنده کند آنقدر فیلم گلدرشتی از کار درآمد که بازی اصلانی هم در آن بیظرافت بود.
دهه هشتاد شانس با فرهاد اصلانی یار نبود. فیلمهای بیخاصیت و نقشهای بیخاصیت توانایی او را نشان ندادند اما دهه نود ناگهان پرکار شد و نقشهای متعددی به او پیشنهاد شد. «به خاطر پونه» که در جشنواره در بخش خارج از مسابقه به نمایش درآمد بالاخره اصلانی صاحب نقشی شد که منتقدان هم تحسیناش کنند. نقش معتادی که عاشق زنش است اما نمیتواند ترک کند از آن نقشهایی بود که اگر فیلم خوب دیده میشد اصلانی را تبدیل به ستاره میکرد اما بدشانسیاش در دهه ۹۰ این بود که فیلم هاتف علیمردانی در جشنواره در بخش مسابقه قرار نگرفت و اکران خوبی هم نگرفت.
کمکم نوبت به نقشهای جدی رسید. نقش پدران و شوهران در فیلمهایی مثل «من مادر هستم»، «دختر» و «عصر یخبندان». مردان اغلب کمی سنتی با باورها و اعتقادات خودشان که اصلانی خیلی خوب در آن نقشها جا میافتاد. اما در «مغزهای کوچک زنگ زده» شاهد فرهاد اصلانی بودیم که پوست انداخت. در نقش صاحب یک آشپزخانه و قاچاقچی در حومه شهر. نقشی بین فاگین الیور توییست و قاچاقچیهای ثروتمند فیلمهای ایرانی. در بازیاش خشونت و سبعیت حیرتانگیزی دیده میشد. شیوه حرکتش با اعتماد به نفس و کمی هم لختی ناشی از سلطنتش بر آن گروه گوسفندان بیچاره همراه بود. فرهاد اصلانی فیلم هومن سیدی شبیه اصلانی بود که مثلا در «مختارنامه» یا «امام علی» دیده بودیم. برنده و تیز با لحن قاطع.
حالا اما «هیولا» این فرصت را در اختیار اصلانی قرار داده که تواناییهای کمدیاش را هم به رخ بکشد و نشان بدهد از آن بازیگرهای همه فن حریف است. شرافت همان کاراکتری را دارد که در کارهای قبلی مدیری سیامک انصاری نقششان را بازی میکرد. بیگانه با محیط و دارای اصولی برای خودش. اما اگر انصاری از اساس بازیگر کمدی بود و واکنشهای اغراق شده داشت اینجا اصلانی با همان بازی نرماش و بدون تلاش برای به چشم آمدن از تماشاگر خنده میگیرد.
با این حال در بازی کمدی نشان میدهد ذوق و قریحهاش کمتر از مثلا رضا عطاران نیست. باهوش است و واکنشهایش به دیالوگها خندهدار از کار درآمده. زمانی که در سه نقش ظاهر میشود و پای وجدان و شیطان وجودش هم وسط میآید واقعا سه نقش را بازی میکند نه این که تیپسازی کند. خودش که حیران و گیج مانده که با زندگیاش چه کند، نقش شیطان که راحت و کمی لوده است و نقش وجدان که عصا قورتداده و جدی است. خیلی خوب بین همه این نقشها در آن واحد رفت و آمد میکند.
برخلاف خیلی از کمدیهای ما که با شوخیهای کلامی شکل میگیرند در «هیولا» اتفاقا خنده اصلی را موقعیتها و در نتیجه بازی بازیگران از تماشاگران میگیرد. بار اصلی خندهها اینبار نه بر دوش مهران مدیری که روی دوش فرهاد اصلانی و شبنم مقدمی است.
فرهاد اصلانی بدون واکنشهای اغراقشده با میمیکهای ظریف چشم و صورت و لحن خوبش در گفتن دیالوگ موفق میشود کاراکتر ساده شرافتمندانهاش را تا مرز حماقت ببرد و مخاطب را بخنداند.
تا اینجا بهترین نکته سریال «هیولا» بازی فرهاد اصلانی بوده است. این که مدیری باعث شده او از قالب همیشگیاش خارج شود و حالا به چشم بازیگری او را ببینیم که چیزهای زیادی در چنته دارد و فقط باید فرصت و شانس پیدا کند تا آنها را عرضه کند.
بیشتر بخوانید: نقد قسمت اول سریال هیولا؛ مهران و مَردُم!
و همچنین هایزنبرگ…
جدی ؟ !….در مورد همین سریال هیولا صحبت میکنید ؟!….جریان ساز و پر سر و صدا ؟!!!!!..