تهران؛ زیست‌بوم متراکم و تنازع برای بقا

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۳ دقیقه

چند روز پیش توفیق شد بعد از مدت‌ها به اصفهان سفر کنم. شهر گنبدهای فیروزه‌ای و عمارت‌های باشکوه دوران صفویه. شهری که نه کوچک است و نه بزرگ، نه شلوغ است و نه خلوت، نه سنتی است و نه مدرن. تازه چند ماهی بود که دوباره آب را در رودخانه‌‌ای که اینک به رودخانه‌های فصلی شبیه شده باز کرده بودند. اصفهان زیبا بود و هوایش دلنشین؛ پیرمردها زیر پل خواجو آواز می‌خواندند. تضاد شدیدی میان این شهر و تهران احساس کردم. تهرانی که به قول یکی از دوستان شیرازی‌ام، هر کاری در آن با زجر و مکافات انجام می‌شود. به محض ورود به اصفهان یک چیز را متوجه شدم، اصفهان آرام‌تر است و تهران وحشی‌تر.

به جاهای مختلف ایران زیاد سفر می‌کنم و این تضاد را می‌توانم بین تهران و تقریبا همه‌ی شهرها ببینم. تهران ۱۲ میلیونی کجا و شهرهایی که نهایتا دو-سه میلیون نفر آدم در آن زندگی می‌کنند کجا. تهران شلوغ و اشباع از جمعیت است؛ رقابت در آن زیاد است و فرصت‌ها کم. مردم اضطراب دارند و اعصاب ندارند؛ هرکس دارد به سویی و برای انجام کاری می‌دود. انگار کسی نمی‌تواند کمی برای خود یا برای دیگران وقت بگذارد و آرام باشد. همیشه کاری برای انجام دادن وجود دارد و مردم به یکدیگر اعتماد ندارند.

در مقایسه‌ی این شهرها می‌توان یک پدیده‌ی جالب زیست‌شناختی را مشاهده کرد. اینکه در یک زیست‌بوم متراکم و پرجمعیت، چگونه تنازع برای بقا این‌قدر خشن می‌شود؛ ولی در جایی که تراکم جمعیت کم است و منابع سهل‌الوصول برای همه وجود دارد، موجودات زنده‌ چقدر آرام‌تر هستند. در یک زیست‌بوم، هر موجود زنده می‌خواهد زنده بماند. منافع او ممکن است همسو، در رقابت یا در تضاد با موجود زنده‌ی دیگر قرار بگیرد. این‌جاست که تنازع بقا در آن زیست‌بوم شکل می‌گیرد. یک آکواریوم پر از ماهی را در نظر بگیرید، اگر منابع غذایی و اکسیژن موجود در آب محدود باشد، وقتی جمعیت ماهی‌ها زیاد می‌شود قوی‌ترها می‌توانند بر ضعیف‌ترها غلبه کنند تا به غذا و اکسیژن برسند. همه در این رقابت حسابی خسته می‌شوند. هیچ‌وقت یادم نمی‌رود آکواریومی که در دفتر دیجی‌کالا مگ داشتیم و آن‌قدر بچه‌ها یادشان رفت به ماهی‌ها غذا بدهند که بندگان خدا به جان هم افتاده بودند تا یکدیگر را بخورند!

اگر تهران را یک زیست‌بوم فرض کنیم، تراکم جمعیت در آن چنان زیاد است که تقریبا برای انجام هرکاری، حتی راه‌رفتن ساده در خیابان در رقابت یا تضاد منافع با دیگران قرار می‌گیرید. در رانندگی،‌ باید در ترافیک چند کیلومتری گیر کنید و بعد از رسیدن به مقصد، مدت زمان زیادی به دنبال جای پارک بگردید. در سوار شدن به مترو کاملا مشخص است که چگونه فضای کم نمی‌تواند میزبان جمعیت زیاد باشد و در نتیجه همه به یکدیگر تنه می‌زنند تا یک جای خوب برای نشستن یا ایستادن پیدا کنند. تازه بعد از پیاده شدن از قطار همه به سوی پله‌های برقی هجوم می‌برند تا در زحمت بالا رفتن از پله‌های معمولی نیفتند. صف‌های طویل سوار شدن به تاکسی را هم به آن بیفزایید. اگر کسی در صف از دیگری جلو زد فریاد اعتراض است که بلند می‌شود.

در تهران مجبورید از صبح تا شب کار کنید چون همه دارند این کار را می‌کنند. همه این کار را می‌کنند چون هزینه‌ی زندگی زیاد است. هزینه‌ی زندگی زیاد است چون خدمات گران‌قیمت هستند. خدمات گران‌قیمت هستند چون کسانی که این خدمات را ارائه می‌دهند باید هزینه‌ی زندگیشان را تامین کنند. این چرخه همین‌طور ادامه دارد و تنها اتفاقی که می‌افتد این است که همه باید سخت‌ و سخت‌تر تلاش کنند. تلاشی که لزوما به ساختن جامعه، شهر یا کشور بهتری هم نمی‌انجامد؛ شاید چون تلاشی است که در راه درست صورت نمی‌گیرد. همه‌ی این ماهی‌ها در یک آکواریوم شیشه‌ای کوچک با منابع محدود فقط تنه به تنه‌ی هم می‌زنند تا بتوانند ضعیف‌ترها را از راه بدر کنند و خودشان به غذا و اکسیژن برسند. وقتی تنازع برای بقا شدید است، فرصت به شکوفایی فرهنگ و تمدن نمی‌رسد.

کانال تلگرام دیجی کالا مگ<



برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

۱۱ دیدگاه
  1. مسعود

    احسنت …
    متن رو دوست داشتم و بسیار باهاش موافقم.

  2. فرزاد شریف زاده

    اگر به فلاسفه و جامعه شناسان و فعالان محیط زیست و مدعیان درک همه چیز برنخورد!، باید اقرار کرد که مقایسه ای انجام دادید که تا به حال در هیچ کجا، نه خوانده بودم و نه شنیده بودم.

    کوتاه و مختصر گفتید و با هر جمله ای که پیش رفتم گفتم : “به راستی همینطور است، احتمالا این هم یکی از دلایل این نا آرامی اجتماعی در این کلان شهرهاست که تا به حال حتی متوجه آن هم نبودم…”

    سپاس

  3. نادیا نادیا

    چقدر خوب بود!
    چقدر خوب نوشتید!
    دقیقا همینه…
    اینجا اصلا فرصت نمیشه فکر کرد. همه چیز هر روز به صورت دیفالت اتفاق میوفته. آدما دچار روزمرگی محض میشن. اما این میون میشه هر زمان که فرصت شداز این شلوغی بیرون اومد وبه یه شهر دور یا یه روستای نزدیک سفر کرد و از دور به این چیزا نگاه کرد.
    واقعا یادداشت خوبی بود…

  4. مهندس

    هدف خوبی داری ، قلمت هم شیواس
    اما کمی مراقب باش که صراحتت کار دستت نده…

  5. DKM

    حقیقت تلخی که ما دچارشیم. مثل همیشه قلمت رو دوست داشتم مهدی مومن زاده. اما راه چاره چیه؟ راهی هست؟ از الان باید به فکر ۲۰ سال آینده باشیم تا بجایی نرسیم که واقعا مثل ماهی های شما همدیگرو گاز نزنیم.

  6. فرناز حیدری فرناز حیدری

    عالی بود آقای مومن زاده 🙂
    عالی

  7. همایون

    مرسی که این مقاله رو نوشتی.

  8. علیرضا

    بله درست است
    البته از نظر من کرج دوبرابر از تهران وحشی تر است(امیدوارم به کسی برنخوره…اصلا اولیش خودم)
    شما کافیست رانندگی،مترو،صف نونوایی،نوع نگاه ها به هم را با تهران مقایسه کنید…با فاصله زیاد تهران اوضاش بهتره از نظرم

  9. iman

    باسلام به آقای مومن زاده عزیز
    به یقین شما درجمع آوری مطالب درحوزه های فنی وعلمی بیان خوبی دارید .اما دربیان مطالب اجتماعی وتجزیه وتحلیل مسایل فرهنگی نیازمندبه مطالعه نظریه های مختلف درحوز های شهرنشینی وجامعه شناسی می باشید .

    1. فاطمه

      صحبتتون درسته ولی گاهی اوقات توصیف محیط به زبان ساده و از طرف افرادی که متخصص علوم انسانی نیستن هم جالبه.

  10. امیر حسین

    آفرین به این قلم شیوا و رسا…

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما