۱۰ فیلم سال ۲۰۱۹ که بیش از لیاقتشان تحسین شدند
زیاد پیش میآید که برای دیدن یک فیلم تحسینشده به سینما بروید اما انتظاراتتان برآورده نشود. نظرات و نقدهای مثبت بسیاری درباره اثر شنیده و خواندهاید پس آمادهاید با آغوش باز از دیدن فیلم لذت ببرید. روی صندلیهایتان مینشینید با پیشفرضهای قبلی: این فیلم چند جایزه از یک جشنواره مشهور برده یا منتقد مورد علاقه شما دربارهش نقدی مثبت نوشته است.
فیلم شروع میشود اما ریتم کندی دارد، داستان کشش خاصی ندارد و فعلا متوجه علت این همه تحسین نمیشوید. اما عمیقا باور دارید که اوضاع بهتر خواهد شد. ناگهان به خودتان میایید؛ نصف فیلم را دیدهاید اما اصلا چنگی به دلتان نزده. تصور میکنید احتمالا قرار است در دقایق پایانی برگ برنده رو شود اما فیلم تمام میشود و شما مات و مبهوت ماندهاید که آن همه تعریف و تمجید از کجا آمده بود؟
در ادامه قصد داریم ۱۰ فیلم سال ۲۰۱۹ را بررسی کنیم که از نظر بسیاری از مخاطبین همین ویژگیها را داشتند. فیلمهایی که زیاد از حد تحسین شدند اما واقعا لایق این همه توجه نبودند.
۱- فورد در برابر فراری (Ford v. Ferrari)
فیلمی به کارگردانی «جیمز منگولد» (James Mangold) کارگردانی که اعتبار قابل توجهی به واسطه آثارش کسب کرده؛ از جمله «سربهراه باش» (Walk the Line) و «لوگان» ( Logan) که هر دو فیلمهای خوبی هستند. زمانی که فورد در برابر فراری روی پرده رفت انتظارات زیادی ایجاد کرد و نظرات اغراقآمیز زیادی هم دربارهاش منتشر شد.
اول به این نکته اشاره کنیم که فورد در برابر فراری خیلی هم فیلم بدی نیست و در ابتدا توجه مخاطب را به حد کافی جلب میکند. فیلم علاوه بر تدوین مناسب، صحنههای مسابقهای چشمگیری هم دارد. پس قصد نداریم قضاوتی غیرمنصفانه ارایه دهیم. اما با این حال ویژگیهای مذکور نمیتوانند این حقیقت را کتمان کنند که در مجموع با اثری بسیار متوسط طرفیم. کاراکترها این احساس را به بیننده القا میکنند که در حال نوعی ادا درآوردناند.
«انزو فراری» ( Enzo Ferrari ) شخصیتی شرور و اغراقآمیز دارد و مخاطب را به یاد «اسنوک» (یکی از شخصیتهای فیلم جنگ ستارگان) میاندازد که در آسمانها نشسته و از بالا به «مت دیمون» (Matt Damon) نگاه میکند. «کریستین بیل» (Chrstian Bale) یک بازیگر استثنائی است و حتی در این فیلم هم بازی قابل توجهی دارد اما لهجهی انگلیسی غریب او باعث میشود بیننده از فیلم دور شود.
فورد در برابر فراری به قدر کافی با ریتم مناسب پیش نمیرود و با نزدیکشدن به انتهای فیلم کشش آن کمتر و کمتر میشود. مخاطب چندان به شخصیتهای اثر اهمیت نمیدهد و گرچه داستان مشکل اساسی ندارد اما فاقد جرقهها و لحظات درخشانی است که یک شاهکار تحسینبرانگیز را شکل میدهند.
۲. جوجو خرگوشه (Jojo Rabbit)
«تایکا وایتیتی» (Taika Waititi) کارگردان باکیفیتی که خود بازیگر فیلمهای کمدی بوده است نویسندگی و کارگردانی این اثر کمدی-درام را به عهده داشته است. از جمله آثار مشهور او میتوان به کمدی ترسناک «آنچه در سایه ها انجام میدهیم» (What We Do in the Shadows) و دو کمدی-درام دیگر به نامهای «پسر» (Boy) و «شکار انسانهای سرگردان» (Hunt for The Wilderpeople) اشاره کرد. او همچنین در جهان سینمایی مارول کارگردانی فیلم «ثور: راگناروک» (Thor: Ragnarok) را در کارنامه دارد. بنابراین جوجو خرگوشه در سال ۲۰۱۹ جزو فیلمهایی بود که انتظارات زیادی از آن میرفت و در جشنواره جهانی فیلم تورنتو موفق به دریافت جایزه بهترین فیلم از نگاه مردم شد. اما چرا فیلم اینقدر بیمزه و فاقد استخوانبندی است؟
گفتنش دردناک است چون وایتیتی شخصیتی فوق العاده دوست داشتنی است که آثاری بهیادماندنی خلق کرده، اما او واقعاً در مورد جوجو خرگوش اشتباه کرد. این اثر برای تعداد زیادی از مخاطبان که به دنبال ارتباط گرفتن با ترکیب، رنگ و لعاب فیلم هستند می تواند ویژگیهای خوشایند عرضه کند اما متاسفانه شوخیها و به طور کلی بخش طنز ماجرا کاملا تکراری و ناخوشایند است. به نظر میرسد وایتیتی برای بالا نگه داشتن سطح انرژی فیلمش به بازیگرانش تکیه میکند و در واقع به شکلی ظریف شوخ طبعی را فدای کاریزماتیکبودن کاراکترها کرده است.
ایدههای کارگردان در این اثر کاملا شبیه یک فرمول از پیش تعیینشده نتیجه نهایی را برملا میکند. مثل این است که بگوییم: حزب نازی بد است، عشق خوب است، خانواده خوب است. از همین دست حرفهای کلیشهای. فیلم اندک صحنههای غافلگیرکننده دارد و میتوان پایان قصه جوجو خرگوشه را به سادگی پیشبینی کرد.
۳. آن: بخش دوم (IT: Chapter 2)
«اندی موشیاتی» (Andy Muschietti) سال ۲۰۱۷ نسخهای موثر و سرگرمکننده از داستان بسیار موفق استیون کینگ ارائه داد. بنابراین هنگامی که آن: بخش دوم در سال ۲۰۱۹ به میدان آمد امیدهای زیادی برای موفقیت دنباله فیلم قبلی وجود داشت.
اما نتیجه کار چندان قابل توجه نیست. در واقع بسیار ناامیدکننده است که موشیاتی با همان بازیگران و گروه فوق العاده که فصل اول را ساخت، موفق نشد فصل دوم را آنقدرها هم ترسناک از آب دربیاورد. حتی میتوان گفت نه تنها با فیلمی چندان ترسناک طرف نیستیم بلکه اثری پیش رویمان قرار میگیرد که بسیار کشدار و خسته کننده است. به طور کلی فیلم پر از صحنههای ظاهرا ترسناک است که میشود به هر شکلی آنها را پشت سر هم چید بیآنکه خللی در نتیجه نهایی ایجاد شود. به این ترتیب حتی اگر یکی دو صحنه قادر باشد واقعا مخاطب را تحت تاثیر قرار دهد اما محصول کنار هم قرارگرفتن صحنهها یک فیلم ترسناک جدی و اصولی خلق نکرده.
در فیلم سینمایی آن: فصل دوم راه حل شکستدادن دلقک دیوانه آنقدر ساده و غیرسینمایی است که ارزش هر دو فیلم را با هم پایین میآورد و در نهایت میتوان گفت با مغلوبشدن خامدستانه پنیوایز تمام دو ساعت و نیم فیلم شکست میخورد. شاید بیرحمانه به نظر برسد ولی آن: بخش دوم بسیار خستهکننده و طولانی است و تماشای آن اتلاف وقت تماشاگر است.
۴. مرد عنکبوتی: دور از خانه (Spider-Man: Far From Home)
«تام هالند» (Tom Holland) با توانمندی بالایی که دارد تمام تلاشش را به کار گرفت تا اولین قدم از «فاز سوم» مارول موفقیتآمیز باشد. اما «مرد عنکبوتی: دور از خانه» نتوانست مانند آثار پیشین خود قوی ظاهر شود.
فیلمهایی مثل «انتقامجویان: جنگ ابدیت» و «انتقامجویان: پایان بازی» با سرگرمکنندگی خاصشان مخاطبان گستردهای دارند و در نقطه درستی از مجموعه آثار مارول قرار میگیرند. اما مرد عنکبوتی: دور از خانه در کنار گرایش زیادش به شوخطبعی داستانی نسبتا ضعیف دارد.
حال و هوای کلی فیلم شاید قادر باشد بعضی از مخاطبان را راضی کند اما فیلم فاقد یک داستان انسانی پیچیده است که مخاطبان جدیتر را با رضایت از سالن خارج کند.
بعضی از شخصیتهای فیلم بیش از آنکه بر مبنای واقعیت درونی اثر طراحی شده باشند برای راضیکردن مخاطبان یا توضیح اضافه نقاط مختلف داستان طراحی شدهاند و همین هم به پیکره اصلی فیلم ضربه وارد کرده است. در کل فیلم مرد عنکبوتی: دور از خانه فاقد اصالت و ساختار مبتکرانه است؛ این نبود ابتکار و ایدههای جدید بویژه خود را در مقایسه اثر با فیلم سینمایی «مرد عنکبوتی: بازگشت به خانه» نشان میدهد.
اگر بخواهیم دیدگاهی منصفانه نسبت به فیلم داشته باشیم باید اشاره کنیم که دور از خانه تا حدی سرگرم کننده است و نسبتا فضا را برای آمدن بخش بعدی به خوبی آماده میکند. اما با توجه به نقدهای مثبتی که دریافت کرده باید تاکید کنیم که فیلم بیش از حد تحسین شده و در این حد و اندازهها هم نیست.
۵. راکتمن (Rocketman)
راکتمن به کارگردانی «دکستر فلچر» (Dexter Fletcher ) مورد تشویق منتقدان گرفت و «تارون اجرتون» (Taron Edgerton) در هفتاد و هفتمین مراسم گلدن کلوب جایزه بهترین بازیگر مرد را در این اثر موزیکال از آن خود کرد. راکتمن بعد از انتشار سر و صدای زیادی به پا کرد چون گفته میشد بر اساس داستان زندگی شخصی و حرفهای موزیسین مشهور جان التون ساخته شده است.
این فیلم صحنههایی دارد که واقعا خوب از کار درآمدهاند و اجرتون هم بدون ارایه بازی اغراقآمیز با موفقیت از پس کار برآمده است. اجرتون بازیگر فوق العادهای است و حضور او باعث خلق یک شخصیت پیچیده شده آن هم با نگاهی تراژیک و چندلایه. در عین حال نقدها و نظرات منتشر شده هم اغلب مثبت بودند و انتظار میرفت با فیلمی بسیار درخشان روبهرو شویم اما در نهایت باید گفت فیلم سینمایی راکتمن اثری است تکراری و برخلاف رای منتقدین ناتوان در جلب نظر تماشاگران.
در راکتمن موسیقی التون با عمق خود میتواند شما را تحت تاثیر قرار دهد و قطعات درخشانی هم برای این فیلم تنظیم شدهاند. اما فیلمنامه ضعف دارد و به بعضی شخصیتها به شکلی مبالغهآمیز پرداخته شده. در نهایت تماشاگران که منتظر نوعی جمعبندی از داستان هستند با دیدن مهمانیهایی که پشت هم برگزار میشوند و مکررا التون را غرق در اعتیاد نشان میدهند، دچار کسالت خواهند شد.
به طور کلی باید بگوییم فیلم سینمایی راکتمن تاثیری را که باید بگذارد نمیگذارد و زیادی هم طولانی از کار درآمده است.
۶. شزم! (Shazam!)
شزم بعنوان شروع یک دوره جدید برای آثار جهان DC به نظر میرسید و زمانی که منتشر شد نقدهای مثبت زیادی دریافت کرد. اما اگر با این امیدها به دیدن فیلم بروید خیلی زود به ناامیدی میرسید چون به محض شروع فیلم متوجه میشویم شزم فیلمی است با فیلمنامهای ضعیف و آبکی.
عناصر مربوط به فرزندخواندگی و دوران کودکی در فیلم خیلی شیرین و کامل از آب درآمده اما وقتی به شخصیت ابرقهرمان میرسیم هیچ تجانسی میان او و شخصیت بیلی احساس نمیکنیم. گویی در حال تماشای دو فیلم کاملا مجزا هستیم. در عین حال فیلم تا حد زیادی در تمامی بخشهایش قابل پیشبینی است و گرچه میتواند در لحظاتی مفرح و سرگرمکننده باشد اما نهایتا با چیزی مواجهیم که صدها بار پیش از این دیدهایم و قادر نخواهیم بود از نواقص اثر چشمپوشی کنیم.
باید گفت شزم! اثری است در حد متوسطترین آثار ابرقهرمانی و نه چیزی بیشتر. طبیعتا واضح است که چنین فیلمی شایسته تحسین و تمجید گسترده نیست.
۷. آلیتا: فرشته جنگ (Alita: Battle Angel)
«جیمز کامرون» (James Cameron) نویسنده و «روبرت رودریگرز» ( Robert Rodriguez) کارگردان این فیلم سایبرپانک علمی–تخیلی هستند. فیلمی که نقدهای مثبتش بر تعداد نقدهای منفیاش میچربید. اما جای تعجب دارد که چرا اکثریت مردم و بخشی از منتقدان آلیتا را دوست داشتند.
رضایت مخاطبان و بعضی منتقدان از فیلم در حالی اتفاق افتاده که بارها و بارها فیلمهایی شبیه آلیتا: فرشته جنگ دیدهایم؛ آثاری که ضعفشان را پشت بمبارانی از جلوههای ویژه پنهان کردهاند.
داستان فیلم درباره دختری است که به دنبال هویت واقعی خود در جهانی میگردد که با او سر ناسازگاری داشته است. اما فیلم قادر نیست بیشتر از ۵ دقیقه هم بدون دیالوگهای ضعیف و کلیشههای متعدد به حرکت خود ادامه دهد.
گرچه کامرون به عنوان فیلمنامهنویس موفق شده با زیرکی برخی کاستیها را بپوشاند اما داستان به قدری دمدستی است که اثر چندانی روی مخاطب نمیگذارد.
شاید راه نجات فیلم سینمایی آلیتا: فرشته جنگ این بود که خود جیمز کامرون کارگردانیاش را برعهده میگرفت. کامرون جهان فیلم را به خوبی میشناسد و با زیر و بمش آشنا است. اما نوشتن فیلمنامه و سپردن کار به دست رودریگز در مجموع نتیجه خوبی به بار نیاورده است.
به هر حال باید اشاره کنیم که آلیتا فیلمی نیست که در خاطرهها بماند. بعد از دیدن آن شاید چند ساعت هم طول نکشد که به کل فراموشش کنید.
۸. یک زندگی پنهان (A Hidden Life)
«ترنس مالیک» (Terrence Mallick ) به خاطر تجربههای اخیر فیلم سازیاش و انتقادهای فراوانی که به آثارش شده عموما توسط مخاطبان نادیده گرفته شده است با این حال همیشه تعداد کمی از طرفدارانش بر این باورند که او نابغه سینما است. هنگام اکران فیلم گفتهها حاکی از این بود که «یک زندگی پنهان» بازگشت موفقیتآمیز مالیک به سینما است و برخی منتقدان فیلم را به خاطر تصاویر زیبا و داستانپردازی قدرتمند تحسینش کردند. اما واقعیت این است که هنگام دیدن فیلم درخواهید یافت که اصلا از این خبرها نیست.
شما در این فیلم سهساعته میدانید که باید با سبکی که از مالیک میشناسید به تماشا بروید؛ آماده یافتن و دیدن زیبایی باشید در دشت، کوهها و علفهایی که در باد میرقصند. یک زندگی پنهان بی شک داستانی فوقالعاده دارد اما مالیک از آن یک فیلم تبلیغاتی برای گردشگری در حومه استرالیا درآورده است.
بی انصافی نیست اگر با صدای بلند بگوییم که این فیلم کسلکننده است. ما همه تصاویری که در بالا ذکر شد را میبینیم به اضافه آفتابی که در چشم انداز پهن میشود، دخترهایی که زیر آفتاب پرسه میزنند درحالی که مادرهایشان ذرت درو میکنند. اما مالیک به همین تصاویر هم قانع نیست و باز هم پیشتر میرود. او برای جستوجوی احساسات دلپذیرتر، مونولوگهایی را به فیلم میافزاید که انگار مستقیما از دفترچه هنرمندان نوجوان که دردها و آمال خود را روزانه یادداشت میکنند برداشته است.
وقتی که فیلم را تماشا میکنید واقعا این حس به شما دست میدهد که مالیک گمانکرده عمیقترین مرد جهان است و باید امکانات یک استودیو در اختیارش قرار بگیرند تا اگر خواست یک فیلم پنج ساعته از یک صخرهی تنها بسازد. در پایان فیلم آنقدر خسته شدهاید که داستان هم تاثیر بخصوصی ندارد و کارکردش را بهتمامی از دست میدهد. در واقع کارگردان یک داستان جذاب را به چیزی از قبل فراموششده تبدیل میکند.
۹. آپولو ۱۱ (Apollo 11)
فرود انسان بر ماه یک دستاورد باوردنکردنی در تاریخ بشر است. «آپولو ۱۱» پشت صحنه فوق العادهای از این واقعه تاریخی را به ما نشان میدهد اما مشکل اینجاست که دیدن این تصاویر آنقدرها هم که در نگاه اول به نظر میرسند سرگرمکننده نیستند.
در واقع تماشای این ماموریت با این موضوع جذاب خیلی هم خوب است اما بعد از مدتی تکرار زیاد تصاویر اتاقهای اتباطی قدری کسلکننده میشود. تقریبا در فیلم سینمایی آپولو ۱۱ هم مثل فیلم زندگی پنهان هر دقیقه که میگذرد از میزان جذابیت فیلم کاسته و مخاطب کسلتر از قبل میشود. اثر جرقه و درخششی ندارد که تماشاگر را پای فیلم بنشاند.
در بعضی از صحنههای فیلم دانشمندان با کاغذ دیواری اتاقها فرق چندانی ندارند و وقتی که فیلم تمام میشود به سرعت بیشتر جزییات ماموریت را فراموش می کنید. با وجود اینکه فیلم فقط ۹۳ دقیقه طول میکشد اما کاملا طولانیتر از این به نظر میرسد که اصلا نشانه خوبی برای فیلم نیست.
اگر بخواهیم بحث درباره آپولو ۱۱ را خلاصه کنیم باید گفت با مستند بدی طرف نیستیم اما بعد از دیدنش از خودتان میپرسید واقعا فیلم خوبی بود؟
۱۰. دکتر اسلیپ (Doctor Sleep)
«دکتر اسلیپ» ساخته مایک فلنگان دنبالهای است بر فیلم مشهور «درخشش» ساخته استنلی کوبریک کارگردان شاخص آمریکایی.
دکتر اسلیپ تا زمانی که کار خودش را میکند خوب پیش میرود اما در صحنههایی که میخواهد به شکلی ناشیانه از فیلم درخشش تقلید کند از چشم تماشاگر میافتد و نمیتواند مسیر خود را به درستی طی کند. یوان مکگرگور وقتی تلاش میکند جک نیکلسون درونش را بیرون بیاورد قادر نیست شخصیتی را خلق کند که برای مخاطب فیلم قابل باور باشد.
دکتر اسلیپ و فیلم سینمایی «آن: بخش دوم» که در این فهرست قرار گرفته شباهتهایی دارند. دکتر اسلیپ هم مثل آن: بخش دوم بسیار طولانی است. فیلم تلاش میکند در طول دو ساعت و نیم شما را جذب خود کند اما چندان موفق نیست و در بخش پایانی کاملا خستهتان میکند. این اثر ظاهرا ترسناک آنطور هم که باید ترسناک نیست به جز در یکی دو صحنه که باز هم در پایانش تماشاگر احساس ترس چندانی ندارد چرا که صحنهها واقعی به نظر نمیرسند. جلوههای ویژه در چند صحنه به فیلم حال و هوایی سوررئال میبخشند اما در مجموع فیک و پیش پا افتادهاند.
نهایتا باید بگوییم اثر جدید فلنگان اصلا در حد و اندازههای درخشش کوبریک نیست و مخاطب نسبتا سختگیر را کاملا ناامید از سالن بیرون میفرستد.
نویسنده یا نمیدونه اورریت چیه یا اینکه ترول خوبیه.مثلا سر “ایت” همه به ضعیف بودنش نسبت به قسمت اول اذعان کردند و حتی خود این متن هم نگفته که کسی از فیلم تعریف کرده.اینکه”برخی از منتقدان فیلم رو تحسین کردند” باعث نمیشه به یک فیلم بگیم اورریت.اکثر این لیست فیلمای متوسط رو به خوبی بودن که در همون حد هم دیده شدن.بعضیا مثل “فورد” دستاوردهای فنی قابل قبولی داشتن که اونا هم دیده شد.یا گلدن گرفتن یه فیلم تو یه بخشی که نامزد ویژه ای نداره به این معنی نیست ککه منتقدان ازش به طرو گسترده تمجید کردند.شاید جوجو ربیت رو بشه اورریت حساب کرد که اونم جوش با حاشیه هایی که همراهش شد خوابید.
خیلی این اسامی سلیقه ای بود و به نظر من بدترین فیلمی که نام نبردید و خیلی خیلی پر سر و صدا بود فیلم کارگردان نامی تارنتینو بود “Once Upon a Time in Hollywood” ، که به جز نوستالژی که برای مردم آن کشور داشته واقعا هیچ چیز جذابی نداشت.