جان مکآفی؛ خالق آنتیویروس McAfee، معتاد، برنامهنویس، فراری!
اینکه یک نفر را هم اهالی دنیای فناوری بشناسند و هم قاچاقچیان مواد مخدر، بهخودی خود میتواند عجیب و شاید جذاب باشد؛ کنار هم قرار گرفتن ایندو، فیلمهای هالیوودی زیادی را به ذهن متبادر میکند. «جان مکآفی» (John McAfee) که نام خانوادگیاش را بهواسطهی آنتی ویروس McAfee کمتر کسی است که نشنیده باشد، دقیقا یک چنین آدمی است با زندگی پر فراز و نشیب؛ از فرار از جنگ جهانی دوم برای نجات جان گرفته تا فرار به کشور دیگری برای خوشگذرانی. در ادامه همراه دیجیکالا مگ باشید تا بیشتر با این مرد ناآرام دنیای فناوری آشنا شوید.
زندگی «جان مکآفی» در یکی از ناآرامترین برهههای تاریخ شروع شده؛ او در هجدهم سپتامبر ۱۹۴۵ در اوج جنگ جهانی دوم در یک پایگاه نظامی آمریکایی در بریتانیا به دنیا آمد. والدینش بهخاطر جنگ، کشورشان را ترک کردند تا او در ویرجینیای آمریکا در آرامش بزرگ شود. اما اعتیاد پدرش به الکل و خودکشی او در ۱۵ سالگیِ جان، بهشدت روی روحیاتش اثر گذاشت تا جایی که بعدها در جایی گفت: «بعد از خودکشی پدر، هر روز با ترس اینکه مبادا دوباره اتفاق بیفتد بیدار میشدم.»
کسی نمیتواند منکر تاثیرپذیری فرزندان از والدین شود؛ جانِ جوان هم وقتی برای تحصیل در رشتهی ریاضی به «کالج رانوک» (Roanoke College) رفت مثل پدر به الکل روی آورد. اما فرق بزرگی میان آنها بود؛ مکآفیِ پدر یک نقشهبردار ساده بود ولی مکآفی پسر، یک کارآفرین. اولین کسبوکارش را خیلی زود راه انداخت. آنها مجلههای مختلف را خانهبهخانه میبردند و میفروختند [در آمریکا مردم بیشتر از روزنامه به خواندن مجلههای مختلف علاقه دارند]. جان مکآفی از همین راه، اندک سرمایهای به جیب زد؛ اما سرنوشت تصمیم دیگری برای او داشت.
در اواخر دههی ۶۰ میلادی در شرکتی مشغول به کار شد که از دستگاههای پانچ-کارت استفاده میکرد. همانجا مقدمات پردازش و رایانش را یاد گرفت و این شد که مسیر زندگیاش به سمت فناوری تغییر کرد. همراهی علاقه و استعداد در کدنویسی، جان را متحول کرد و به کار برای بزرگترین شرکتها و موسسات آن دوران رساند. دو سالی را در موسسهی تحقیقات فضایی ناسا (سازمان هوا و فضای آمریکا) مشغول بود. ولی بعد به عنوان طراح نرمافزار به «یونیواک» (Univac) رفت. حضورش در آنجا هم دیری نپایید و به جمع کارکنان شرکت مشهور «زیراکس» (Xerox) پیوست تا به عنوان معمار سیستم عامل کار کند. ولی آنجا هم دوام نیاورد؛ بعد از زیراکس ابتدا در «شرکت کامپیوتری ساینسز» (Computer Sciences Corporation) مشاور نرمافزار بود و بعد به شرکت «لاکهید» (Lockheed) رفت تا باز مسیر زندگیاش تغییر کند. در لاکهید نسخهای از یک ویروس رایانهای به دستش رسید و نظرش را جلب کرد؛ بیدرنگ شروع به توسعهی نرمافزاری برای مقابله با آن کرد؛ و این گونه آنتیویروس «مکآفی» (McAffe) در سال ۱۹۸۷شکل گرفت.
جان در همان سال، شرکت خودش را راه انداخت. مکآفی اولین شرکتی بود که بهطور تخصصی روی بدافزارهای رایانهای کار میکرد. دو سال بعد در ۱۹۸۹ لاکهید را ترک کرد تا با تمام توان روی نرمافزارش کار کند. جان در تمام این سالها نتوانست اعتیادش به الکل و مواد مخدر را ترک کند. خودش میگوید علتش نداشتن یک حامی بوده و اینکه همیشه احساس تنهایی میکرده. بههرحال در آن سالها شرکت مکآفی سالانه ۵ میلیون دلار درآمد داشت و بسیاری از شرکتهای بزرگِ آن زمان، از بستر آنتیویروس او استفاده میکردند. هرچند پول و اعتیاد همراهان خوبی برای مکآفی جوان نبودند.
اما اوج شهرت ویروسکش مکآفی به سال ۱۹۹۲ و ویروسی به نام Michelangelo برمیگردد. مکآفی معتقد بود که میشلآنجلو یکی از بدترین ویروسها تا آن زمان است و تخمین زد حدود ۵ میلیون رایانه را آلوده میکند. در آنوقتها [و البته هنوز در کشور ما] آنتیویروس نرمافزاری نبود که مردم حاضر به خریدش باشند؛ ولی به لطف این ویروس و رشد تب محافظت از رایانهها در برابر ویروسها ماجرا کاملا وارونه شد. علیرغم اینکه میشلآنجلو فقط موفق به نفوذ به چند ده هزار رایانه شد، ولی کمک کرد شرکت McAfee به کسبوکاری میلیون دلاری بدل شود.
شاید هر کس دیگری جای جان مکآفی بود با قدرت به تجارتش میچسبید و فقط به گسترش آن فکر میکرد؛ ولی مرد ناآرام دنیای فناوری، درست عکس این راه را رفت. در اوج کار، شرکتش را با شرکت «دلاوِر» (Delaware) ادغام کرد و از آن استعفا داد. شرکت مکآفی در سال ۱۹۹۴ سهامی عام و والاستریتی شد. جان دو سال بعد کل سهمش از شرکت را به ارزش ۱۰۰ میلیون دلار فروخت و همهچیز را رها کرد. البته شرکت مکآفی با همان نام به کارش ادامه داد تا نهایتا در سال ۲۰۱۰ شرکت اینتل، مکآفی را خرید؛ ولی باز هم تا ۲۰۱۴ با همین نام به کار ادامه داد. در تمام این سالها فعالیت شرکت مکآفی با نام خانوادگی جان مکآفی باعث مشهور شدنش شد، بیآنکه خودش حضوری در آن داشته باشد. اینتل بعدا اعلام کرد همهی محصولات مکآفی تحت برند Intel Security عرضه خواهند شد؛ اما شهرت نام مکآفی هنوز هم مانع از حذف کامل این نام شده.
جان بعد از ترک شرکت، تا مدتها کمتر در انظار دیده میشد و سر و صدایی نداشت. برای مدتی در هیات مدیره شرکت Zone که روی فایروال کامپیوترها کار میکرد مشغول شد ولی حضور پررنگی در آنجا هم نداشت. چندی بعد به این صرافت افتاد که به شرکتهای نوپا مشاوره دهد. چند وقتی هم در دانشگاه استنفورد سخنرانی میکرد. چندی بعد از دانشگاه رانوک که لیسانس ریاضیاتش را از آنجا گرفته بود دکتری افتخاری دریافت کرد. علاوه بر اینها به واسطهی شم بینظرش در یافتن ترندهای روز، دو پروژه را در زمینهی شبکههای اجتماعی پیش برد: PowWow و Tribal Voice. البته هیچیک نتوانستند در رقابت با فیسبوک و باقی رقبا موفق شوند.
بیبرنامگی و شلختگی در تصمیمگیری باعث شد بحران اقتصادی آمریکا گریبانش را بگیرد بهطوریکه طبق گزارش نیویورک تایمز دارایی شخصی جان مکآفی در سال ۲۰۰۹ از ۱۰۰ میلیون دلار به ۴ میلیون دلار تنزل کرد. جان بهمرور مِلک و املاکش در ایالات متحده را فروخت و به «بلیز» (Belize) کشوری کوچک در آمریکای مرکزی ساکن شد. در آنجا بود که آلودگی رایانهها را رها کرد و به سراغ ویروسها و باکتریهای انسانی رفت! اعتقاد داشت به کمک میکروبیولوژیستی به نام «الیسون ادُنیزیو» میتواند محصولی برای مقابله با بیماریها تولید کند. برای این کار شرکتی به Quorumex تاسیس کرد.
اما اوضاع آنطور که باید پیش نرفت. در مصاحبههای مختلف ادعا میکرد زندگیاش تحت نظر است و ارتباطاتش شنود میشود. کمکم وضعیت روانیاش حادتر شد. هر روز به باری در منطقهی فقیرنشین بلیز میرفت و فقط رفتوآمد مردم را تماشا میکرد تا جایی که به این کار اعتیاد پیدا کرد. شش ماه بعد هم اعلام کرد دیگر خود را جزوی از اجتماع نمیداند. او گفت از دنیای آدمهای مودب بریده و به مسایل اخلاقی آنها هم کاری ندارد!
زندگی جان مکآفی همیشه پرجنبوجوش بود ولی از برههای به بعد از کنترل خارج شد. در سال ۲۰۱۲ او را به عنوان مظنون به قتل همسایهاش در بلیز بازجویی کردند. کمی بعد در گواتمالا به جرم قاچاق دستگیر شد، اما به آمریکا مستردش کردند؛ ظاهرا بهخاطر ناراحتی قلبی. پس از رجعت به آمریکا باز هم مسیر دیگری را در پیش گرفت و به مسایل مربوط به حریم شخصی علاقه نشان داد. در مصاحبههایش از مردم میخواست از تلفنهای هوشمند استفاده نکنند. در سال ۲۰۱۶ به شرکت MGT پیوست. چندی بعد مدعی شد تیم تحت هدایتش حفرهای در اندروید پیدا کرده و از طریق آن میتواند حتی پیامهای رمزگذاری شده واتساپ را هم بخواند. او به درخواستها برای باز کردن ماجرا جواب رد داد و موضوع را مستقیما با خود گوگل در میان گذاشت.
ماجراهای جان مکآفی به همینجا ختم نشد. او در اعلامی عمومی گفت که قصد دارد برای انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۱۶ آمریکا نامزد شود و حزبی هم برای همین کار تاسیس کرد و نامش را Cyber Party یا حزب سایبری گذاشت. چندی بعد از تصمیم خود برگشت و اعلام کرد از کاندیدای حزب لیبرترین (Libertarian Party) آمریکا حمایت میکند.
زندگی جان مکافی به معنای حقیقی کلمه آشفتهبازاری است که هر روز صدایی از یک قسمت آن بلند میشود. شاید همین بالا و پایین شدنها هم باعث دو بار حملهی قلبی او شده باشد. چندین و چند درگیری با نیروهای امنیتی بلیز، لو رفتن سهوی محل اختفایش در گواتمالا بهوسیلهی یک مجله، بارها دستگیری بهخاطر رانندگی در حالت مستی یک روی زندگی او است و روی دیگرش مردی فاخر پوش، سخنران و اهل علم که در مجامع علمی همیشه صاحبنظر بوده. اینکه هردوی اینها چه طور در یک نفر جمع میشوند خود جای تعجب است.
جان مکآفی در سالهای اخیر به جز سر و صداهای همیشگی، هم در حوزهی امنیت سایبری فعالیت میکند، هم هر از گاهی به وبلاگ شخصیاش میرسد. چند باری سر مسایل حریم شخصی سر و صدا به پا کرد و حتی در ماجرای افشاگریهای ادوارد اسنودن طرف او را گرفت؛ ولی عدم تعادلش در زندگی و تصمیمگیری بهمرور باعث شده جذابیتش برای رسانهها بیشتر به خاطر کاراکتر عجیباش باشد تا مضمون حرفها.
به نظر شما نقش پدر و مادر در آیندهی فرزندان چقدر است؟ با مقایسهی زندگی جان مکآفی با دیگر بزرگان فناوری فکر میکنید اگر پدر او مرد دیگری بود چه تغییری در مسیر زندگی جان به وجود میآمد؟ آیا اصولا به اینکه «سرنوشت کاملا در اختیار خود انسان است» اعتقاد دارید؟
شبکههای اجتماعی جان مکآفی:
افراد الکلی مثل دیوانه ها و مجنون ها رفتار میکنند و زندگی نکبتی در انتظارشان است
افرادی تنها بد بخت و منزوی که پر می شوند از عقده های روانی و ….
در کشور خودمان هم چنین افرادی داشتیم که همین گونه بودند و هر روز با کارهای عجیب و غریب در صدد بودند برای مردم مشکل درست کنند تا حواس همه به آنها جلب شود
افرادی روان پریش که با اینکه ممکن است در جایگاه اجتماعی بالایی قرار داشته باشند و یا ثروت زیادی به دستاورده باشند ولی کماکان عقده ها و مشکلات روانی فراوانی که دارند مانع از این میشود که یک زندگی فاخر را در پیش بگیرند و خودشان به دست خودشان تمام مفاخر و داشته های خودشان را از بین میبرند
این بیماران روانی که بعضا از هوش زیادی هم برخوردارند همه جا هستند و ایران و امریکا ندارد
آنها مثل موجودات مسخ شده ای هستند که فقط زنده هستند ولی زندگی نمی کنند
خوب شد که الان از اونا نداریم و گویا برگشتی هم برای چنین افردی متصور نیست
الکل مغز انسان را داعون میکنه
کسانی که الکل مصرف میکنند بخشی از سلول های مغزشان را از دست میدهند و خیلی از قسمت های کنترلی مغزشان اسیب می بینید و لذا هر کاری ممکن است انجام دهند
خودکشی پدرش قابل مقایسه هست با مصدومیت کریستیانو در فینال جام ملتهای اروپا
کارش در بلیز جالب بود که به دنبال باکتری های انسانی میره 🙂
سوالهای آخر بسیار جالب.
درمورد نقش پدر مادر در شکل گیری خلق و خوی فرزند که خوب شکی درش نیست اما بنظرم نقش اصلیرو جامعه ایفا میکنه چون وقتی فرزند از خوانواده جدا میشه عملا تا آخر عمرش وارد جامعه و فرهنگ حاکم برجامعه میشه.شما اگر فرشته زاده هم باشید نهایتا مجبور به واکنش درمقابل کنش های تابیده شده از فرهنگ حاکم به مردم جامعتون میشید که فکرکنم اسم این حرکت واکنشی اکتسابی رو میشه گذاشت “سازگاری برای بقا”.
اینکه پدر ایشون خودکشی کردن رو میشه جزع موارد نادر نسبت به این خیل جمعیت جهان دونست و بشه رفتار نامتعادل فرزند رو توجیح کرد.ولی جامعه هم شبیه رودخانه ی خروشان بعد یک توفانه ،و انسانها همچون قطره های بارانی هستند که به ناگاه خودشون رو بشکل سیلابی سهمگین میبینن و متوجه هم نمیشوند که آنهمه قطرات منفردآرام چگونه بدینگونه نآرام گشتند.
زندگی نامه جالبی بود من ازش خوشم اومد آدم خاصیه.
کی میتونه مطمئن بگه اگه پدرش شخصیت دیگه ای داشت یا حتی اگه خودکشی نمیکرد جان آدم بهتر و موفق تری میشد اینطور چیزا اصلا قابل پیش بینی نیست.
سپاس آقای برادران.
اینستاگرام خودشه؟چرا انقد فالوراش کمه
در ابتدا تشکر ویژه می کنم از آقای برادران نویسنده ی این مطلب به علت سوال بسیار جالب و مهم که در آخر متن پرسیدند: به این که “سرنوشت کاملا در اختیار خود انسان است” اعتقاد دارید؟ و اما پاسخ بنده: خیر. به علل مختلف بنده اعتقاد دارم اگرچه قسمت اعظم آینده انسان در تصمیم گیری های خودش شکل می گیره, اما زمینه های فکری که باعث اون تصمیم گیری ها میشه در واقع قبلا جای دیگری شکل گرفته. به باور من زمینه های مالی تقریبا میشه گفت مهم نیست, اما تحصیلات -منظور از تحصیلات لزوما مدرک دانشگاهی نیست بلکه سواد عمومی و کلی هست- مادر و پدر بسیار بسیار مهم هست و همچنین جامعه. این دو فاکتور نقش بسیار مهمی دارند و به نظر من ۵۰ درصد نقش به عهده ی این دو مورد هست. نقش جامعه و شرایط کلی کشور رو اصلا نباید دست کم گرفت. پیروز و سرافراز باشید.
شاید بد نباشه اگه درباره تاثیر خانواده صحبت کنیم اما خب واقعا ممکنه جنجال به پا شه! به همین خاطر در مورد این موضوع سکوت میکنم و فقط میگم این بخش بیوگرافی ها رو خیلی دوست دارم.بیوگرافی مک آفی هم مثل همیشه و حتی بیشتر عالی بود.
ممنون