ایران امشب تا صبح رویا می‌بیند آقای دخیا!

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۲ دقیقه
بازی ایران و اسپانیا

۱- ۳۰خرداد سال ۱۳۸۳، در یک ظهرِ کشدارِ آفتابی و گرم، بلندترین فریادی که می‌توانست از حنجره یک پسر بچه بیرون بیاید در زمین‌ فوتبال شنیده شد. برای من، جهان درست همان‌ جا و در همان لحظه متوقف شد. فقط درد بود و درد؛ حاصل ضربه‌ای که لحظاتی قبل به زانوی پای چپم وارد شد. رعد و برق لعنتی از همان نقطه به مغزم رسید و از شدت درد فریاد زدم. بلندترین فریادی که می‌توانست از حنجره یک پسر بچه بیرون بیاید. ساعتی بعد با زانویی ورم کرده روی تخت بیمارستان دراز کشیده بودم. رویای فوتبال بازی کردن برای من همان جا در ظهر کشدار آفتابی و گرم ۳۰خرداد ۸۳ به پایان رسید. با یک رباط صلیبی پاره که داغ شوت کردن و دریبل زدن و سانتر کشیدن را برای همیشه روی دلم گذاشت.

۲- ۲۵خرداد سال ۱۳۹۷، دوباره فریاد زدم. بلندترین فریادی که می‌توانست از حنجره یک عاشقِ ناکامِ دلشکسته بیرون بیاید. این بار به جای اینکه کسی دور و برم جمع شود، همه روی هوا بودیم. درست بعد اینکه سامان قدوس توپ را بوسید و کاشت و رفت تا احسان حاج صفی، توپ را داخل محوطه جریمه مراکش سانتر کند و عزیز بوهدوز با شیرجه‌ای بلند توپ را بچسباند به تور دروازه خودشان. وقتی از سالن سینما بیرون آمدیم، چند نفر سازهایشان را کوک کرده بودند تا سرودی را بخوانند که حسین گل گلاب در شهریور ۱۳۲۳ و در بحبوحه اشغال ایران توسط انگلیسی‌ها نوشته بود. جمعیت، شاد و سرمست از پیروزی همراهی‌شان کرد و همه با ریتم موسیقی فریاد زدیم: «ای ایران! ای مرز پرگهر! ای خاکت سرچشمه هنر. دور از تو اندیشه بدان، پاینده مانی و جاودان». تا به خودم بیایم بدون ترس از زمان و مکان و غریبه و آشنا، تسلیم سیل اشک شده بودم.

۳- ۳۰خرداد ۱۳۹۷، یعنی حدود ۲۴ساعت دیگر در استادیوم کازان آرنا سوت شروع مسابقه دوم تیم ملی ایران در جام جهانی ۲۰۱۸ به صدا در می‌آید. حریف قدر است؛ اسپانیا با تجربه قهرمانی در جهان و اروپا. شما که غریبه نیستید؛ می‌خواهم امشب پرچم عزیز کشورم را روی دوشم بیندازم، توپ فوتبال قدیمی‌ام را بغل کنم و تا خود صبح رویا ببینم. رویای پسربچه‌ای بدون احساس درد در رباط صلیبی پاره شده زانوی پای چپ! پسربچه‌ای بدون ترس از زمان و مکان و غریبه و آشنا! حتی شاید در رویاهایم بلند فریاد بکشم: «دشمنم! گر تو سنگ خاره‌ای من آهنم!». می‌دانید؟ توپ فوتبال را گرد ساخته‌اند، پس ممکن است از رویاهای پسربچه‌ای‌ دلشکسته و غمگین با داغ حسرتی ۱۴ساله، عبور کند و در دل روشنایی و نور استادیوم کازان آرنا ناگهان به سمت دروازه شما بچرخد آقای دخیا! بعد اینجا در این گوشه دنیا، ما همه با هم فریاد می‌‌کشیم؛ بلندترین فریادی که می‌تواند از حنجره ۸۰میلیون ایرانی بیرون بیاید! آخ از رویا آقای دخیا! آخ از رویا!



برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

۴ دیدگاه
  1. اکبر فرهادی

    بی‌خیال بابا! عمرا ببریم

  2. پدرام

    نوشته دراماتیکی بود که از نظر یک نویسنده میتونه ارزشمند باشه.

  3. فرنافرنا

    اگه ببریم اسمم رو می‌ذارم معصومه ابتکار

  4. كاظمي

    سلام یاد نوع صحبت کردن سام در کتاب ارباب حلقه ها افتادم. میدانید آقای فرودو!!

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما