یادداشتی بر آلبوم کجا باید برم روزبه بمانی؛ ترانه صادراتی ندارید؟

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۳ دقیقه
آلبوم کجا باید برم

آلبوم کجا باید برم حیرت‌انگیز است. در وهله اول به خوبی و بدی‌اش کاری ندارم. حیرت‌انگیز از این نظر که ترانه‌سرای بااستعدادی که ما می‌شناختیم در اولین آلبومش به عنوان خواننده ترانه‌هایی گفته به غایت بد؛ چه از لحاظ زیبایی‌شناسی و چه از لحاظ تکنیک ترانه‌سرایی. قاعدتا نقطه قوت آلبوم «کجا باید برم» باید ترانه‌هایش می‌بود. از بمانی ترانه‌های ماندگار در این سال‌ها کم نشنیده‌ایم؛ از کارهای احسان خواجه‌امیری بگیرید تا چند تا از ترانه‌هایی که برای خوانندگان خارج از کشور سروده و بیت‌های ماندگاری دارد. او استاد فضاسازی در ترانه‌هایش در قطعات خوانندگان دیگر است. و حالا ترانه‌های «کجا باید برم» انگار در فضایی تهی و بی‌زمان و بی‌مکان سروده شده‌اند؛ عاشقانه‌های بی حس و حال.

لقب بدترین ارجاع و تصویرسازی در ترانه هم به بیتی از قطعه «عاشقی» می‌رسد. آنجا که می‌گوید: وقتی زلیخا می‌شوی از ناز می‌ترسم / من یوسفم از دکمه‌های باز می‌ترسم

موفق‌ترین قطعه آلبوم همان ترک «کجا باید برم» است که پیش‌تر آن را روی فیلم «لاتاری» شنیده بودیم. شاید بخشی از این موفقیتش به خاطر همین باشد که قصه مهدویان و کاراکترهایش برای ترانه فضاسازی کرده‌اند. دلیلش هر چه هست قطعه‌ای شده که در یادها می‌ماند. علیرضا افکاری ملودی خوبی برای آن ساخته و روزبه بمانی نشان می‌دهد که صدای صافی دارد که از اکثر خوانندگان پاپ این روزهای موسیقی‌مان بهتر است.

شخصا دلیل آن دکلمه‌های اول هر قطعه را نمی‌فهمم. متاسفانه دکلمه کردن باعث می‌شود کلمات واضح‌تر به گوش برسند و نقاط ضعف‌شان بیشتر توی ذوق بزنند. مثلا در ترانه «تمرین تنهایی» اولش با دکلمه می‌خواند:‌

هر دو این زندگی رو سوزوندیم / هردو خیالمون تخته
تورو شاید یه روز بخشیدم / ولی بخشیدن خودم سخته

اگر انقدر سلیس و شمرده این‌ها به گوش‌مان نمی‌رسید شاید نت‌های موسیقی و صدای بمانی و عناصر دیگر باعث می‌شدند ذهن‌مان از ترانه منحرف شود و متوجه نشویم که تا چه اندازه کار سستی است.

همین مشکل را همه دوازده قطعه دیگر آلبوم هم دارند. نکته جالب این که به نظرم روزبه بمانی در این آلبوم کاملا تحت‌تاثیر یکی از خوانندگان خارج از کشور بوده است؛ از ملودی‌های علیرضا افکاری تا آن دکلمه اول هر قطعه و حتی شیوه خواندنش وام‌دار داریوش است. منتها وقتی سیزده قطعه در آلبوم با این حال و هوا تولید می‌شود نتیجه‌اش کپی بدی است که درنهایت حتی یکی از قطعاتش هم در خاطر نمی‌ماند.

لقب بدترین ارجاع و تصویرسازی در ترانه هم به بیتی از قطعه «عاشقی» می‌رسد. آنجا که می‌گوید:

وقتی زلیخا می‌شوی از ناز می‌ترسم / من یوسفم از دکمه‌های باز می‌ترسم

ایراد ترانه‌ها بیشتر از آن که مضمونی باشد به انتخاب سرسری واژگان برمی‌گردد. دم دستی‌ترین کلمه‌ها برای بیان احساس یا وضعیت و رعایت وزن و قافیه انتخاب شده است. ارجاع‌تان می‌دهم به قطعه‌ «من حافظم» که اتفاقا می‌توانست کار خوبی باشد. یک بیت خیلی خوب آن اوایلش است که می‌گوید:

شاعر شدم که فکر تو را بازتر کنم / زورم به مشت فکر خودم هم نمی‌رسد

و درست لحظه‌ای که می‌خواهید به ترانه امیدوار شوید بیتی دارد که از لحاظ محتوایی زیباست ولی از لحاظ زیبایی‌شناسی با استفاده از «یه» آن را خراب کرده است:

من یه شاعر شدم که بعد از تو / عشقو با مرگ زندگی کرده

در صورتی که «یه» هیچ بار معنایی اینجا ندارد و مشخصا برای حفظ وزن از آن استفاده شده است.

از آهنگ سوم به بعد ملودی‌ها دیگر به گوش‌تان آشنا می‌شود. تم‌های تکراری خسته‌تان می‌کند. علیرضا افکاری سازبندی‌های مشخصی دارد که در همان گستره حرکت می‌کند. هیچ نکته تازه‌ای نیست که یک قطعه را از قطعه دیگر متمایز کند. میان سیزده قطعه (که تعدادش برای آلبوم اول یک خواننده هرچند سال‌ها به عنوان ترانه‌سرا فعال بوده زیاد است) فقط «شلیک» حال و هوایی کمی متفاوت‌تر دارد. روزبه بمانی هم موفق می‌شود در یکی دو جا که قطعه از گامی به گام دیگر مدولاسیون می‌کند توانایی‌هایش را به عنوان خواننده نشان بدهد. بمانی در کل صدای صاف خوبی دارد که شاید اگر کمی رویش کار کند بتواند وجه ممیزه‌ای به آن ببخشد که یک خواننده پاپ خوب ماندگار شود.

اما در حال حاضر هیچ عنصری نیست که باعث شود فکر کنیم روزبه بمانی و آلبوم «کجا باید برم» قرار است جریان جدیدی در موسیقی ایران ایجاد کنند. راستش حتی نسبت به ترانه‌سرای بااستعدادمان هم کمی بدبین شدم. انگار برای دیگران بهتر ترانه می‌گوید. روزبه بمانی می‌تواند اسمش را به عنوان اولین ترانه‌سرایی ثبت کند که برای خودش کم‌فروشی می‌کند، نه دیگران!

ترانه‌های صادراتی‌اش اصولا بهتر است. یا شاید هم هنوز آنها خواننده‌های بهتری هستند و می‌توانند قطعات موسیقی بهتری در جریان پاپ تولید کنند.

بیشتر بخوانید: نقد آلبوم ابراهیم محسن چاوشی؛ پاپ-راک واقعی یعنی این!



دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

۱۹ دیدگاه
  1. Fatyou

    با احترامی که برای شما قائل هستم اما نقدتون غلط اندر غلطه و انگار شما با آقای بمانی مشکل شخصی داشتید
    قطعا و بی شک این آلبوم جز بهترین آلبوم هایی هست که توی ایران وجود داره

    کاش یاد بگیریم چجوری نقد کنیم
    نقد باید کمک کنه به سازنده اثر نه تخریب کنی 🙂

  2. محمد

    با کمال احترام، نقد شما خیلی اشتباهه
    انگار باهاش مشکل شخصی داری
    یه جوری میگی انگار این آلبوم به درد هیچی نمیخوره
    به جرات میگم، بهترین اشعار و صدایی هست که توی این چند سال دیدم و شنیدم

  3. mr.pugo

    نمیدونم وبسایت‌های ایرانی تا کی میخوان برای سئو بنویسن و نه مخاطب! شاید شما موسیقی دانی چیزی هستید که انقدر موشکافی میکنید، مثل نقد های فیلم و سریال وبسایت زومیت که دیگه اصلا بهشون در این زمینه اعتماد ندارم و رفتم دنبال تجربه های شخصی مردم تو اینستاگرام و نتایج خیلی خوبی گرفتم… در نظر نمیگیرید در نهایت مخاطب کس دیگست و قرار هم نیست با هر سلیقه ای جذب آهنگ ها بشند. شخصا خیلی لذت میبرم هم از صدا هم ترانه هم موزیک و عموما هم ایرادی توش نمیبینم که مردم رو عادی رو اذیت کنه.

    موفق باشید.

  4. نوید

    وقتی ترانه “سراب رد پای تو” به دست داریوش میرسه از روزبه میخواد یکبار خودش بخونه و داریوش هم عینا همون ملودی های روزبه رو استفاده می کنه اونوقت شما در این به اصطلاح نقدتون میگید روزبه از داریوش تقلید کرده؟!!!!
    خود داریوش بفهمه گریه اش میگیره…

  5. مهران محمودی

    من شخصا شیفته ی هیچ شخصیتی نیستم و نمی گویم روزبه بمانی قادر مطلق ترانه و بی اشکال است . اما نقد شما به غایت غیر کارشناسانه و سطحی و غیر علمی بود. واقعا تعجب کردم.
    چند نکته را گذرا عرض میکنم :

    وقتی زلیخا می‌شوی از ناز می‌ترسم / من یوسفم از دکمه‌های باز می‌ترسم

    شما اگر به حرفه ای ترین انجمن های شعر بروید و این بیت را بخوانید به احترام شاعرش برپا میشوند؛ به چند دلیل . دلیل نخست آشنا زدایی از یک عنصر تلمیحی که در تاریخ ادبیات سبقه ی هزار ساله دارد و انقدر استعمال شده که حس آشناپذیری را از دست داده و به عنوان یک کلیشه ی شعر کلاسیک شناخته می شود. شاعر با آشنازدایی از این فرم کلیشه ای به تصویر و پرداختی تازه از این تلمیح دست پیدا می کند که حقیقتا در بستر ادبیات به کشف بیشتر شبیه است تا سرایش…
    نمیدانم اصلا ادبیاتی هستید یا ترانه را پشت چراغ قرمز و با شنیدن موسیقی های خام‌دستانه ی داخلی شناخته اید ولی واژه های که به تصور خودتان تخصصی انگاشته اید ابدا تپوریک نیستند.

    – انتخاب سرسری واژگان
    – بدترین ارجاع (ارجاع؟! این را در دبیرستان یادگرفته اید؟!)
    – دم دستی‌ترین کلمه‌ها

    توصیه می کنم به جای خواندن نقد امثال خودتان تئوری ادبیات و فلسفه هنر مطالعه کنید.

    پ.ن : مطالب بالا به معنی مطلقا خوب بودن ترانه های این آلبوم نیست و به دلیل به شدت ضعیف، دم دستی و سرسری بودن این «نسیه» نوشته شده است

  • 1
  • 2
loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما
X