نقد سریال «مثل اژدها: یاکوزا»؛ اقتباسی که نباید ساخته میشد
سریال «مثل اژدها: یاکوزا» (Like A Dragon: Yakuza) مجموعهی اقتباسی تازهی پلتفرم آمازون پرایم است که مثل سریال «فالآوت» روی همین پلتفرم، براساس یک سری مشهور بازیهای ویدیویی ساخته شده. با اینکه آمازون امسال با سریال «فالآوت» به موفقیت رسید، تلاش مذبوحانهی آنها برای تکرار موفقیت «فالآوت» با «مثل اژدها: یاکوزا» بینتیجه مانده است. البته اگر زیر و بم تمام بازیهای سری «یاکوزا» را نمیدانستم، سریال اقتباسی آن چیز بدی به نظر نمیرسید. در واقع، حتی با داستانپردازی معقول و کیفیت تولیدی بهنسبت بالایش بین سریالهای موردعلاقهام قرار میگرفت. اما «مثل اژدها: یاکوزا» سریالی است که تنها اسم «یاکوزا» پایش خورده است، وگرنه لکهی ننگی است بر این سری پرسابقه. «مثل اژدها» سریالی است که در کنار اقتباسهای ناامیدکنندهی دیگر از بازیهای ویدیویی قرار میگیرد که همه امسال منتشر شدند؛ مثل سریال «ناکلز»، «مهاجم مقبره: افسانه لارا کرافت»، فصل دوم «هیلو» و فیلم «سرزمینهای مرزی». در نقد سریال «مثل اژدها: یاکوزا» به اشتباهات تکراری در اقتباس از بازیهای ویدیویی میپردازم و اینکه چه موقع اقتباس از بازیها جواب میدهد.
سری بازیهای ویدیویی «یاکوزا» که آن را تحت عنوان «شبیه اژدها» (Like A Dragon) هم میشناسند، یک سری قدیمی ژاپنی اکشن ماجراجویی شرکت «سگا» (Sega) است که اولین بار در سال ۲۰۰۵ میلادی روی پلیاستیشن ۲ منتشر شد. از آن زمان تاکنون، این فرنچایز پرقدرت به مسیر خود ادامه داده و با نه بازی اصلی و چندین اسپینآف و بازسازی، یکی از فرنچایزهای پرسابقه در دنیای ویدیوگیم است. همانطور که از اسمش برمیآید، بازیهای «یاکوزا» جهان جنایت سازمانیافتهی یاکوزا در ژاپن را با محوریت مردی به نام کیریو کازوما روایت میکنند. خالق سری، توشیهیرو ناگوشی، ایدهی اصلی را متأثر از این عنوان کرده که میخواسته داستانی مردانه در عالم مردانه و خشن یاکوزا روایت کند. داستانی که با وجود کلیشهای بودن در فیلمها و سریالهای ژاپنی، در دنیای ویدیوگیم آن سالها بیسابقه بوده است. سریال «مثل اژدها: یاکوزا» مبتنی بر داستان قسمت اول این فرنچایز ساخته شده که دخل و تصرف در آن زیاد است.
البته این سریال اولین اقتباس از بازیهای «یاکوزا» به حساب نمیآید. فیلم «مثل یک اژدها» به کارگردانی تاکاشی میکه محصول سال ۲۰۰۷ میلادی، چندین سریال تلوزیونی و حتی یک اجرای تئاتری که سال ۲۰۱۵ در توکیو روی صحنه رفت، از سایر اقتباسها از بازیهای «یاکوزا» هستند که روند داستان اصلی را دقیقتر دنبال میکنند. سریال تازه اما آنقدر با محتوای اصلی تفاوت دارد که دیگر دربارهی بازیهای «یاکوزا» نیست. دربارهی پسرکی است که برحسب اتفاق همنام نقش اصلی بازیهاست و وارد سیستم یاکوزا میشود. اگر با بازیهای سری «یاکوزا» آشنا باشید، در خلاصهای که از داستان سریال «مثل اژدها: یاکوزا» آوردهام، متوجه تفاوتهای عمده بین سریال و بازی خواهید شد که اساسا هویت سریال را زیر سوال میبرد.
هشدار؛ در نقد سریال «مثل اژدها: یاکوزا» خطر لو رفتن داستان وجود دارد
نقد سریال «یاکوزا»؛ مرثیهای برای یک رویا
داستان در سال ۱۹۹۵ میلادی آغاز میشود. کازوما کیریو (ریوما تاکئوچی) و دوستش نیشیکیاما (کنتو کاکو) با دستبرد به یک آرکید، میخواهند زندگی خودشان و دوستان یتیم دیگرشان، یومی (یومی کاوایی) و میهو (هینانو ناکایاما) در یتیمخانه را دگرگون کنند. اما خبر ندارند که با دزدی از این آرکید، خودشان را وارد بازی کثیف جهان تاریک کاموروچو کردهاند که یاکوزا در آن قدرت را به دست دارند. گویا این آرکید به خانوادهی دوجیما تعلق داشته و میدانید که اگر عضو یاکوزا باشید تقاص دزدی از یاکوزا انگشت دادن است وگرنه مساوی است با مرگ. کیریو پیشنهاد میدهد که در ازای پیوستن به یاکوزا از خیر گناه او و دوستانش بگذرند. او آرزو دارد بتواند جا پای «اژدهای دوجیما» بگذارد که روزی بهترین مبارز زیرزمینی خانوادهی دوجیما بود.
داستان به ده سال بعد میپرد. کیریو به دلایل نامعلوم در زندان است. اما کارآگاهی به نام داته (سوبارو شیبوتانی) میخواهد او را به دنیای یاکوزا بازگرداند تا به جنگ بین اومی الاینس (Omi Alliance) و توجوکلن (Tojo Clan) پایان دهد. مسبب این جنگ، زنی است به نام آیکو ساوامورا (میساتو موریتا) خواهر یومی، که ده میلیارد ین از توجوکلن دزدیده. نیشیکی که ده سال پیش به خانوادهی توجو التماس میکرد در یاکوزا راهش بدهند، حالا در ۲۰۰۵ در برج میلنیوم در مقام ریاست خانواده جا خوش کرده است. یومی هم که ۱۹۹۵ او را به کلوب سرنا با مدیریت رینا (ساکی تاکائوکا) فرستادند، حالا برای خودش بیزینس پولساز توجو را میگرداند. کیریو پس از ده سال از زندان بازمیگردد و به گوشش میرسد که حملهای به یومی شده که بالاخره او را مجاب میکند به دنیای یاکوزا بازگردد.
سریال مدام بین ۱۹۹۵ و ۲۰۰۵ جابجا میشود و روزهای ابتدایی بچهها در کاموروچو را نشان میدهد که کار برای یاکوزا را آغاز کردند. دوجیما میخواهد زمین مهمی را تصاحب کند تا برج میلنیوم را در آن بسازد. کیریو، نیشیکی و رئیسشان برای ارتقای رتبه در خانواده، بیخبر از سایرین سند این زمین را برای دوجیما میدزدند. اما سند بدون مهر صاحب آن فایده ندارد. صاحبش هم کشته شده و پیش از مرگ این مهر را به خواهرش داده است که پلیس فاسدی آن را برای دوجیما میآورد. این وسط دوتا از افراد کلیدی خانوادهی دوجیما از راه میرسند؛ سائجیما، که تیر میخورد و ماجیما، که به خاطر قصور در پیدا کردن این مهر، یکچشمش کور میشود. در ۲۰۰۵ معلوم میشود که آیکو (خواهر میو)، کسی که ده میلیارد ین از توجوکلن دزدیده، دختر کوچکی به نام هاروکا دارد. آدمهای توجوکلن دنبال آنها هستند اما پیش از آنکه دستشان به آیکو یا هاروکا برسد، کیریو سر رسیده و دختربچه را نجات میدهد و آیکو هم در حالی که فکر میکند دخترش میان درگیری کشته شده، پا به فرار میگذارد. کیریو هاروکا را صحیح و سالم به یومی میرساند. یومی و کازوما سراغ فلوریست سای (تومویا مائنو) را میگیرند تا با کمک او، که چشم و گوش کل کاموروچو به حساب میآید، رد آیکو را زده و ده میلیارد دزدیده شده را بازگردانند؛ وگرنه جنگ به پا میشود.
در ۱۹۹۵، داستان ماجرای خواهر مریض نیشیکی، میهو، را دنبال میکند که به خاطر اینکه هوستس (Hostess) بهتری در کلوب سرنا باشد، سلامت خود را با پول معامله کرده و نیاز به عمل جراحی دارد. برای تأمین پول این عمل، کیریو دست به کار شده و از دوجیما میخواهد او را به رینگ مبارزات زیرزمینی راه دهد. او برنده میشود، اما دیگر کار از کار گذشته و میهو میمیرد. مشخص میشود دوجیما از قصد فرایند رسیدگی پزشکی به میهو را کند کرده بوده تا نیشیکی را به خود وابسته کند. نیشیکی با اندیشهی انتقام، به مقر خانواده رفته و دوجیما را میکشد. کیریو در لحظه سر رسیده و همه چیز را گردن میگیرد و به خاطر همین، ده سال به زندان میافتد. اما وقتی در ۲۰۰۵ بازمیگردد، نیشیکی دیگر آن دوست ده سال پیش خودش نیست و علاوه بر پست مهماش در یاکوزا، قتلهای زنجیرهای در کاموروچو به او مرتبط میشود. مبارزهای بین او و کیریو اتفاق میافتد که نیشیکی را تا سرحد مرگ میبرد؛ اما پیش از آن به کیریو بلغور میکند که در اصل این اژدهای دوجیما بوده که پدر و مادر خودش و کیریو را کشته. اما فرصت نمیکند که بگوید این اژدهای افسانهای کیست. از آنجا که منطق داستان حکم میکند این قاتل، خود کازاما از آب درمیآید. در آخرین صحنه، کیریو نگاهش به خالکوبی اژدهای پشت کازاما میافتد و با پایانبندی باز داستان، فصل اول «مثل اژدها: یاکوزا» روی همین آشکارسازی تمام میشود.
اقتباس از بازیهای ویدیویی «یاکوزا» اشتباه است
اخیرا اقتباس از بازیهای ویدیویی زیاد شده است که در بطن خود کار اشتباهی است و تنها در موقعیتهای نادری جواب میدهد. بگذارید با یک مثال توضیح دهم. اقتباس سریالی «آخرین ما» (The Last of Us) را در نظر بگیرید. محبوبیت آن به شهرت بازیها بین مخاطبان تازه و افزایش فروش بازیهای ویدیویی (که خودشان به تنهایی از پس مارکت بازیهای ویدیویی برمیآمدند) کمک کرد. اما اگر پیش از سریال بازی را تمام کرده باشید چه؟ آن وقت سریال «آخرین ما» یک اتلاف وقت به تمام معناست. مشخصا بازیهای «ناتی داگ» (Naughty Dog) همینطوری هم فیلمهای قابل بازی هستند، با بهترین کارگردانی و بازیگریهای موشنکپچرشده. پس دیگر اقتباس لایواکشن آنها به چه دردی میخورد؟ «آخرین ما» شانس آورد؛ اما اقتباس دیگر از بازی «ناتی داگ» اینقدر خوششانس نبود. فیلم سینمایی «آنچارتد» (Uncharted) با حضور تام هالند یک فیلم اکشن ماجراجویی کلیشهای دیگر است که تازه در جلب توجه مخاطبان به بازیهای اصلی هم شکست خورد. آن هم وقتی که این فیلمها و سریالها با هدف جذب بینندگان به بازیهای اصلی ساخته میشوند؛ نه اینکه واقعا حرف تازهای برای گفتن داشته باشند.
مثال برای این دسته اقتباسهای شکستخورده از بازیهای ویدیویی زیاد است و اغلب اوقات، شکست آنها به این بازمیگردد که میآیند و همان داستان بازی را برای سریال یا فیلم تکرار میکنند. درحالی که بهترین نوع اقتباس از بازیهای ویدیویی وقتی است که داستان تازهای در بستر جهان آن بازی روایت شود. داستان اصلی را که هر کسی که آن را بازی کرده باشد میداند، پس چرا باید پای سریال بنشیند؟ بنابراین، داستان باید تازه باشد. اما این هم ریزهکاریهای خودش را دارد. یک مثال واضحش سریال «فالآوت» (Fallout) است. توضیح دادم که بهترین حالت یک اقتباس ویدیویی وقتی است که داستان تازهای تعریف شود؛ این دقیقا مثل همانی است که با سریال «فالآوت» انجام شد. این سریال با کاراکترهای تازه، دنیاسازی و توسعهی شخصیتی خوب خود، حتی میتواند برای کسی که خورهی «فالآوت» است هم داستانی تعریف کند که تاکنون نشنیده. بازیگران برجسته و کیفیت تولیدی بالای آن هم مزید بر علت بودند.
اما قضیه برای سری «یاکوزا» متفاوت است که بیشتر به «آخرین ما» شباهت دارد تا «فالآوت». «فالآوت» به عنوان بازی نقشآفرینی که تصمیمات پلیرها در آن نقش دارد، این فرصت را فراهم میکند تا هر کس داستان خودش را در بازی بسازد. بازیهای «یاکوزا» اما کاراکترهای مشخصی دارند و پلیر داستان ازپیشتعیینشدهای را دنبال میکند. سری بازیهای «یاکوزا» اساسا از داستانمحورترین بازیهایی هستند که تاکنون دیدهاید و همزمان، از بهترین درامهایی که به عمرتان شنیدهاید. شخصیتپردازی در «یاکوزا» با کاراکترهایی که بیش از بیست سال است پلیرها آنها را میشناسند به اوج خود رسیده. نقش اصلی سری (بدون توجه به بازی با محوریت ایچیبان یا سریهای فرعی مثل «جاجمنت»)، سالهاست که کازوما کیریو بوده که او را به عنوان یکی از کاراکترهای کلاسیک تمام ادوار بازیهای ویدیویی میشناسند. هر کسی که «یاکوزا» بازی کرده داستان کیریو را میداند؛ تمام زیر و بم آن را هم میداند. از «یاکوزا زیرو» (Yakuza 0) بگیر که کیریو نوجوانی بود در یتیمخانه، تا رسیدنش به کاموروچو، ملحق شدن او به یاکوزا و بالا رفتن پلههای ترقی، تا وقایع «یاکوزا ۱» و الی آخر. تکتک این کلمات ساعتها گیمپلی پشتش خوابیده که هیچ اقتباس سریالی، تأکید دارم هیچ اقتباس سریالی (یک مینیسریال شش قسمتی که بماند)، نمیتواند جایش را بگیرد. پلیرهای «یاکوزا» اساسا با کازوما کیریو بزرگ شدهاند؛ تمام درد و رنجهای او را دستاول تجربه کردهاند. کدام سریالی میتواند در شش قسمت این تجربه را تکرار کند؟ سوالی که من را به انتقاد اصلیام سوق میدهد: اصلا چرا باید تکرار کند؟
در «فالآوت» با جهانی آخرالزمانی سروکار داریم، جهانی که قوانینش و تواریخ آن در بازیهای «بتزدا» (Bethesda) معرفی میشوند. این جهان یک چیز کاملا تازه است که مانندش در هیچ مدیای دیگری وجود ندارد. اما «یاکوزا» چطور؟ داستان بازیهای «یاکوزا» در ادوار تاریخی مختلف در کاموروچو اتفاق میافتد که بازسازی مستقیم کابوکیچو در توکیوی ژاپن است، البته گهگاهی به شهرهای دیگر هم سری زده میشود، مثل سوتنبوری یا همان دوتونبوری اوساکا در «یاکوزا زیرو» و اونومیچی هیروشیما در بازی «یاکوزا ۶». اما مرکزیت داستان همیشه با کاموروچو میماند. با کیریو و ماجیما در «یاکوزا زیرو» توکیو و اوساکا را در دههی هشتاد میلادی میبینیم و اگر خط اصلی را دنبال کنیم، به ترتیب تا ۲۰۲۳ جلو میآییم. در تمام این بازیها تلاش شده دقیقترین بازنمایی از ژاپن هر دوره در بازی به تصویر کشیده شود. از لباسها گرفته، تا ساختمانها و ترندهای روز. این پیشرفت در برهههای زمانی در گیمپلی بازی هم خودش را نشان میدهد؛ مثلا در دههی هشتاد با ماجیما با سیستم مدیریت کلوبهای کاباره سروکار داریم؛ در ۲۰۱۲ با کیریو با موبایلهای مدرن سروکله میزنیم.
بنابراین، با فرنچایز «یاکوزا» هیچ جهان تخیلی در کار نیست. هیچ قوانین یا تواریخ تازهای وجود ندارد که بتوان در بستر آن کاراکترها و داستانهای جدید تعریف کرد. با فرنچایز «یاکوزا» صحبت از خود ژاپن است، از برهههای تاریخی مختلف آن، از تاریخ خود کشور ژاپن. پس اگر داستان کیریو را تعریف نمیکنید، دیگر فرقی ندارد که اسمش را «یاکوزا» بگذارید یا هر چیز دیگر. داستان کازوما کیریو در فراگیرترین حالت خود، در دراماتیکترین، حماسیترین و خلاصه در بهترین حالت خود در بازیهای ویدیویی پیدا میشود. چرا باید بودجهای صرف تعریف دوبارهی آن کرد که لکهی ننگی میاندازد بر فرنچایز «یاکوزا». همانطور که در نقد فیلم «سرزمینهای مرزی» اشاره کردم، این اقتباسها از بازیهای ویدیویی معلوم نیست برای چه کسی ساخته میشوند. کسانی که بازیهای اصلی را تجربه کردهاند و داستان «یاکوزا» را میدانند، بهترین بازنمایی داستان کیریو و دیگران را به چشم دیده و خودشان در تحقق آن نقش داشتهاند؛ چرا باید وقتشان را پای سریالی تلف کنند که به این کاراکترها و داستانشان گند میزند؟ معدود مخاطبان تازه هم که به خاطر سریال سراغ بازی میروند، اگر با پیشفرضی که سریال «مثل اژدها: یاکوزا» برایشان میسازد سراغ بازیها بروند، حسابی توی ذوقشان میخورد که چرا هیچ چیز با تصوراتشان مطابقت ندارد. «مثل اژدها: یاکوزا» کاری با کاراکترهای «یاکوزا» میکند که اشک آدم را درمیآورد. دیگر نه کیریو آن کیریوی قهرمان و پهلوان بازیهاست، نه نیشیکی آن جوان جاهطلب و رفیقدوست، نه ماجیما آن یاکوزای دیوانهی قفلی زده روی کیریو. بگذارید از خود کیریو شروع کنم.
اصلا در مرام کیریو نمیگنجد که بخواهد از کسی دزدی کند؛ چه رسد به دلایل پوچی مثل بیرون زدن از یتیمخانهای که به قول سریال، «آزادیاش را گرفته است». نکتهای را روشن کنم. کیریو حاضر است جانش را پای دو چیز بدهد: رفاقت و پدرش کازاما. در فرنچایز اصلی، کیریو و نیشیکی عاشق کازاما هستند که بااینکه نسبی با آنها ندارد، اما از پدر خونیاشان بیشتر برایشان زحمت کشیده. برای همین بچهها عاشق کازاما هستند، او را پدرشان میدانند، او را الگوی خود قرار میدهند. برای همین هم هست که میخواهند یاکوزا شوند. چون دوست دارند راه بهترین مرد زندگیاشان، یعنی کازاما را ادامه دهند. در «یاکوزا ۳» کیریو با ارج نهادن پدرش، یک یتیمخانه باز میکند تا مثل کازاما که برای خودش و نیشیکی پدری کرد، سایهی بالاسر بچههای یتیم باشد. چطور حالا در سریال میخواهد از دستش فرار کند؟ همزمان، کازاما یکی از قدرتمندترین سران یاکوزاست که همه از او حساب میبرند و به رسم یاکوزا، جلویش خم و راست میشوند. اوست که از پشت پرده همه چیز را کنترل میکند. وقتی کازاما به کیریو اعتراف میکند که او مسبب قتل پدرش بوده، نه برای کیریو و نه برای مای پلیر فرقی ندارد. تنها کسی که کیریو در تمام عمرش پدر خطاب کرده کازاماست. چه فرقی دارد که پدری که او هرگز ندیده را چه کسی کشته است.
در سریال اما اول برای اینکه بخواهند از کازاما آدمبد بسازند او را جلوی تلویزیون نشان میدهند. بعد برای اینکه بگویند نه اتفاقا او دلسوز بچههاست، یک شلنگ دست کازاما داده و او به گلهای باغچه آب میدهد! در طول سریال هم همینطور الکی میآید و میرود و اصلا دقیقا معلوم نیست چه کار میکند؛ جز اینکه به کیریو یاد بدهد چطور گارد بگیرد و مشت بزند. انگار که با یک فیلم مشتزنی کلیشهای دیگر طرف هستیم که در آن قهرمان داستان در راه تبدیل شدن به یک مبارز، منتور پیدا کرده است. تازه کیریو در کترهایترین حالت ممکن و زمانی که دارد به رئیس خانوادهی دوجیما التماس میکند که به یاکوزا ملحق شود، میپراند که میخواهد «اژدهای دوجیما» (Dragon of Dojima) باشد! این لقبی است که در بازیهای ویدیویی رعشه بر اندام دشمنان کیریو میاندازد؛ لقبی که با او به عنوان یک یاکوزای افسانهای دست در دست است. لقبی که از خالکوبی که پشت کمرش دارد میآید. چرا باید در اولین مواجههی کیریو با یاکوزا، او برای نجات جان خودش و دوستانش لقب اژدهای دوجیما را بپراند! توجیهی که سریال میآورد این است که کیریو در کودکیاش در کاموروچو مبارزی با این لقب دیده بوده که به سرفرازی خانوادهی دوجیما کمک کرده و او هم حالا میخواهد جا پای این یاکوزای افسانهای بگذارد. درحالی که در بازیها این فقط خود کیریو است که آوازهاش به عنوان اژدهای دوجیما همه جا میپیچد. با داستان سریال انگار که کیریو هویت خود را از یاکوزای دیگری (مشخصا کازاما) اخذ میکند و اصالتش در داستان از دست میرود. احمقانه هم هست که طی همهی سالهایی که کیریو پیش کازاما گذرانده، تا آخرین ثانیهی سریال خالکوبی اژدهای پشت او را ندیده است.
این خرابکاریهای شخصیتی تنها منحصر به کیریو هم نمیشوند. جوری که سریال گند میزند به کاراکتر ماجیما بیسابقه است! داستانهایی که پشت کور شدن ماجیما خوابیده، وفاداری او به شیمانو، علت اینکه ماجیما تصمیم میگیرد لقب «سگ دیوانهی شیمانو» را تمام و کمال پذیرفته و در پوستش برود، به هیچکدام اینها در سریال اشاره نمیشود. هر داستان یاکوزایی خوبی به یک شخصیت مثل ماجیما نیاز دارد؛ برای همین انتظار اینکه بخواهند ماجیما را نشان بدهند داشتم. اما حضور سائجیما فقط برای خوشحال کردن پلیرها بوده. کلاهگیس سائجیما از موهایش در خود بازی هم بدتر است! وسط کشیدن پای سائجیما، فقط برای اینکه یک تیر به شکمش زده و او را از داستان بیرون بیندازند معنی نمیدهد. او یکی از کاراکترهای برجستهی سری «یاکوزا» است که با وجود ظاهر غلطاندازش، پسزمینهای که برایش تعریف میکنند اشکتان را درمیآورد. در سریال اما سائجیما در راستهی کاراکترهای هیکلی احمق جا میگیرد که مثل بازوی جفت باهوشتر خود عمل میکند. پشت رابطهی برادری ماجیما و سائجیما اما دهها ساعت داستان و گیمپلی است.
بالاخره در شش قسمت میخواستهاند داستان بازی «یاکوزا زیرو» و «یاکوزا» اولی همه را با هم پیش ببرند که در همان بازی اول ماندهاند و آنقدر داستان و کاراکترها تغییر کردهاند که دیگر اثری از شخصیتهای آشنا در آنها باقی نمانده است. مثلا هاروکا قدرشناسترین، مهربانترین و دلسوزترین کاراکتر کل فرنچایز است؛ حتی از همان کودکیاش. آن وقت در سریال شده یک بچهی نقنقو که روی مبل لم میدهد و به جان خالهاش غر میزند. خب اصلا اسمش را هاروکا نگذارید! چرا کاراکتر او را خراب میکنید!
کیریو حالا از کازاما متنفر است، نیشیکی با حسادت به کیریو میخواهد به یومی تجاوز کند (در حالی که در داستان اصلی در واقع نیشیکی به خاطر تجاوز دوجیما به یومی است که دست به قتل او میزند)، ماجیما به خاطر مسخرهترین بهانه کور میشود، شیبوساوا که از قدرتمندترین کاپیتانهای توجوکلن است به حد شوخی تقلیل پیدا کرده، شیمانو هم همینطور که در کل در طول سریال دو بار آفتابی میشود، سرنا اسم یک کلوب تحت اختیار دوجیما شده و رینا صاحب آن که دختران را مدیریت میکند، فلوریست سای حالا یک پلیس فاسد است که یک بار به دوجیما گل داده و حالا لقبش شده این و معلوم هم نیست که تا آخر سریال مرده است یا زنده. تازه به هیچکدامشان هم به اندازهی کافی پرداخته نمیشود که اصلا زنده یا مردهاشان برایمان فرقی بکند.
در مقابل زمان سریال را اختصاص دادهاند به ماجرای میهو، کاراکتر تازه و خواهر نیشیکی که از همان اولین صحنههای حضورش معلوم است میخواهند او را بکشند. برای همین، چیزی جز بار اضافه بر داستانی نیست که به خودی خود، پر است از کاراکترها و روابط پیچیدهاشان. مرگ میهو فقط برای سرعت دادن به دشمنی بین نیشیکی و کیریو نوشته شده که در خود بازیها بنمایهی کافی برای صحنههای احساسیتر را دارد. در کل، کاراکترها، انگیزهها و پسزمینههایی که برای آنها در سریال ساخته شده، هویتشان را نسبت به بازیهای اصلی کاملا تغییر میدهد. پس اصلا نام کاراکترها را عوض میکردند و سریال یاکوزایی خودشان را میساختند. هرچند به خاطر تدوین عجیب، اگر کسی هیچ ایدهای از سریال نداشته باشد، دنبال کردن داستان برایش سخت میشود. چون انگار انگار که توالی درستی برای چسباندن بخشهای مختلف داستان به هم در ذهن نداشتهاند. سریال بیدلیل کات میخورد و بخش بعدی شروع میشود. داستان مدام بین ۱۹۹۵ و ۲۰۰۵ جابهجا میشود، اما در این میان به سال ۲۰۰۳ و ۱۹۸۶ هم میرود که باز خط زمانی ذهنی مخاطب را پاره میکند. تازه صحنههای ۲۰۰۳ و ۱۹۸۶ آنقدر هم اهمیت ندارند که حتما لازم باشد یک فلشبک به آنها اختصاص داده شود؛ مثلا نمیدانم فلشبک مربوط به ۱۹۸۶ که بچهها در یتیمخانه را نشان میدهد، چه چیزی به دانش ما نسبت به کاراکترها اضافه میکند.
صحنههای اکشن سریال تنها نکتهی مثبت آن است
باید اعتراف کنم که دیدن کاموروچو، با مغازهها و نورها و اوباشی که دمبهدقیقه جلوی کیریو و رفقایش سبز میشوند دلگرمکننده است؛ به ویژه که آن را با ترکیبی از دکور و جلوههای ویژهی کامپیوتری درآوردهاند که حس کاموروچوی قدیم را تداعی کند. میدان تئاتر (Theater Square) بهترین طراحی را دارد و هرچند با دز کمتری نسبت به بازیها، همچنان زنده و پویا به نظر میرسد. مبارزهی پایانی بین توجوکلن و اومی الاینس هم در این میدان اتفاق میافتد که یادآور پایانبندیهای شلوغ بازیهای «یاکوزا» است که اغلب اوقات کیریو باید دستتنها با یک ایل یاکوزا مقابله کند. اگر یک قسمت بالا رفتن از برج میلنیوم هم در آن میچپاندند که در هر طبقه باز یک مشت یاکوزا سر کیریو میرسند، باز هم بهتر میشد. اگر «یاکوزا» بازی کرده باشید، میدانید که مبارزه در برج میلنیوم یک بخش جدانشدنی از تمام بازیهای سری است. کیریو مدام هر طبقه بالا میرود و یکسری یاکوزا را به باد کتک میگیرد. البته در سریال عظمت این برج غولپیکر تنها از بیرون مشخص میشود؛ چرا که داخل آن تنها به اتاق کار نیشیکی و یک راهپلهی کوچک محدود شده است.
گفتم که یک سریال براساس «یاکوزا» بدون صحنههای مبارزه نمیشود. کاراکترهای بازیهای «یاکوزا» همانقدر که دیالوگهای طولانی میگویند، همانقدر هم دعوا میکنند. «مثل اژدها: یاکوزا» هم صحنههای اکشن خوبی دارد و با اشاراتش به سری بازیهای اصلی، برای پلیرها خاطرهانگیز است. با اینکه طراحی مبارزات آنقدر خلاقانه نیستند، اما شباهتهایی بین استایل مبارزهی کیریوی سریال با کیریو در بازیها وجود دارد و کارگردانی آنها به نحوی است که شما را یاد بازیها میاندازد. صحنههای مبارزات زیرزمینی هم یادآور خود بازیها و مسابقات کیریو در رینگ هستند. حتی به محض اینکه کیریو پایش را از زندان بیرون میگذارد، عدهای یاکوزا از سمت شیمانو سرش میریزند و مثل بازی ویدیویی، کیریو باید برای پیشبرد داستان چندتایی یاکوزا را لتوپار کند. در کل، این صحنههای مبارزهی به هر چه در داستان سریال میگذرد میچربد. حداقلش این است که دیگر خبری از داستانپردازیهای خجالتآور در این صحنهها نیست. برای مثال، با اینکه کاراکتر ماجیما کاملا از نظر داستانی در سریال نابود شده، اما صحنهی مبارزهی بین او و کیریو در اپیزود سوم یکی از صحنههای بهیادماندنیتر سریال است. البته کارگردانی و نورپردازی عجیب خرابش کرده است. این قضیه در مهمترین صحنهی اپیزود پایانی، یعنی مبارزهی بین کیریو و نیشیکی هم اتفاق میافتد که یک نور آبی بر کل تصویر غالب و سایهروشنها همه با هم خلط شدهاند. از این دست مشکلات فیلمبرداری در طول سریال کم نیستند.
البته بگذارید با این نکته شروع کنم که «مثل اژدها: یاکوزا» از نظر بصری از هر سریالی که اخیرا از آمازون پرایم بیرون آمده بهتر است. حتی «پسران» (The Boys) و «حلقههای قدرت» (Rings of Power) هم از نظر کارگردانی، نورپردازی و تصحیح رنگ جلوی «مثل اژدها: یاکوزا» کم میآورند. اما با اینکه طراحی نورپردازی زیباست، هماهنگی بین نور و فیلمبرداری وجود ندارد. انگار کسی بوده که طراحی نورپردازی هر صحنه را انجام دهد؛ اما گفتگویی بین او و فیلمبردار شکل نگرفته که نورهای خوبی که او بسته، به همان خوبی هم در هر قاب مخابره شوند. در عوض، در صحنه نورپردازیهای خوبی میبینید که خارج از تصویر اتفاق میافتند و دوربین به سرعت از روی آنها میپرد تا بازیگران را دنبال کند. موقعی که از دوربین روی دست استفاده میشود، دوربین بدون نیت قبلی هر جا که بازیگران میروند، دنبالشان میرود که تنها حسی از آشفتگی و بیبرنامگی به تصویر آورده است. درواقع، همین دوربین روی دست مهمترین ایراد بصری سریال است و هماهنگی بین نور و فیلمبرداری را خراب میکند. در این مواقع، قاببندیها هم بدتر میشود. تمرکز قاب مدام از دست میرود، کاراکترها و اشیاء در هرج و مرج کامل به قاب وارد شده و از آن خارج میشوند.
مشخصا تنها جایی که دوربین روی دست انتخاب درستی بوده، صحنههای پرسرعت مبارزات است، به ویژه صحنههای مسابقات زیرزمینی در اپیزود چهارم. البته یک نکته در همین صحنههای مسابقه وجود دارد که بیشتر به خاطر بیتوجهی به جزئیات است. تکتهاش هم این است که بخشهای مختلف فیلمنامه را که در یک مکان اتفاق میافتد همه را همزمان گرفتهاند. با اینکه درستش همین است و خیلی هم از نظر صرفهجویی در وقت و هزینه بهصرفه، اما من مخاطب نباید به همین راحتی این موضوع را بفهمم. صحنهی مبارزهی زیرزمینی کیریو در رینگ در اپیزود اول که با رقیب خود مساوی میکند، همزمان با صحنهی مبارزهی قسمت چهارم گرفته شده و حتی جای دوربین و لباسهای دوجیما را هم عوض نکردهاند.
خوشبختانه، ایرادات بصری به مرور زمان کمتر میشوند و هرجا هم که از دوربین ثابت استفاده کردهاند، تصویر خیرهکننده از آب درآمده که با نورپردازی و اصلاح رنگ خوب، حظ بصری بیننده را تضمین میکند. تصویری را که از رنگ فراری نیست به سختی در اکثر فیلمها و سریالهای درام امروزی پیدا میکنید؛ ولی «مثل اژدها: یاکوزا» با قابهای رنگارنگ خود بین این سریالها برجسته میشود؛ نماهایی از نیشیکی در رستوران، بچهها بر بالین میهو در بیمارستان، یومی در کلوب سرنا در قسمت چهارم، به ویژه قاببندیهای صحنهی پایانی پس از مبارزهی کیریو و نیشیکی برخی از بهترینها نماهای سریال هستند که علاوه بر تصحیح رنگ فانتزی، نور زیبایی هم بر آنها انداخته شده و از دوربین روی دست هم خبری نیست.
کم پیش میآید که دربارهی صدابرداری فیلم یا سریالی حرف بزنم، اما یک ایراد عمده در صدابرداری سریال وجود دارد که قابل چشمپوشی نیست. خیلی اوقات وقتی کاراکترها حرف میزنند، صدا در محیط پخش میشود که به این معنی است که میکروفون به بازیگران وصل نکردهاند. اینکه صدا پخش شود، یا از جهات مختلف بیاید، برای بازیهای ویدیویی کاملا درست است؛ اما برای سریال تلویزیونی کاملا اشتباه. صدابرداری سهبعدی که مشخص کند صدای هر چیزی دقیقا از کدام سمت میآید به درد وقتی میخورد که میخواهید موقع گیمپلی محیط خود را ارزیابی کنید؛ نه وقتی که به یک صفحهی دوبعدی خیره شده و سریال میبینید. یک مثالش وقتی است که کیریو و داته سان در زندان با هم صحبت میکنند و چون داته سان پشت شیشهی اتاق ملاقات نشسته، صدایش به سختی به گوش میرسد.
تا صحبت از داته سان است، باید بگویم نمیدانم اصلا با چه نیتی بازیگر او را انتخاب کردهاند. نه از نظر ظاهری و نه ادا و اطوار، او به کاراکترش از بازیها هیچ شباهتی ندارد. بازیگر نیشیکیاما هم بدترین انتخاب بازیگر سال است. نقش نیشیکی را کنتو کاکو بازی میکند که انگار تابهحال یک بار هم کاراکتر نیشیکیاما در بازیها را ندیده. از حرکات بدن بگیر تا لحن و بیان او شبیه هر آدمبد کلیشهای است که در تمام سریالها پیدا میشود. با این اجراها حدس میزنم بازیگران فقط به فیلمنامه رجوع کردهاند و اصلا نگاهی به شخصیت معادلشان در بازیها نداشتهاند. سختگیریام در این حوزه بیدلیل نیست. از آنجا که اجرایی که هر کدام از دوبلورهای سری «یاکوزا» به بازیها میآورند حرف ندارد، توقعاتم از بازیگران سریال هم بهشدت بالا بود. دوبلور خود کیریو، تاکایاکا کورودا، از برجستهترین صداهای دنیای انیمه و بازیهای ویدیوی است که با توانمندی قدرت، صلابت، آرامش همه را با صدای کیریو نشان میدهد.
البته از حق نگذریم، اجرای ریوما تاکئوچی، بازیگر کیریو، قابل قبول است؛ با اینکه چهره و هیکلش بویی از کیریوی اصلی نبرده، اما او بازیگر بدی نیست و در دیالوگهای احساسیترش جملهها را به بار مینشاند؛ مثل وقتی که در اپیزود اول با کازاما دعوا میکند که او پدرش نیست؛ یا وقتی پس از برد در مبارزهی زیرزمینی، به ملاقات میهو رفته که دیگر مدت زیادی زنده نخواهد بود و کیریو بین خنده و گریه نمیداند چه کند. با تمام این اوصاف، نمیتوان این را نادیده گرفت که کیریوی ریوما تاکئوچی هیچ شباهتی به کیریوی کورودا ندارد.
- اصلاح رنگ جذاب
- طراحی و کارگردانی صحنههای اکشن
- پرشهای زمانی متعدد
- عدم هماهنگی بین فیلمبرداری و نورپردازی
- بیتوجهی به داستان و کاراکترهای فرنچایز اصلی
میدانید چگونه میشد یک اقتباس سریالی بهتر برای «یاکوزا» ساخت؟ اینکه یک سریالی اپیزودیک بسازند که در هر قسمت، کیریو با یک چالش تازه مواجه میشود. این درواقع یکی از مهمترین جنبههای بازیهای «یاکوزا» است؛ یعنی مأموریتهای فرعی که کاراکترها میروند که در بازیها تحت عنوان «ساباستوری» (Substory) مشخص میشوند. در این ساباستوریها کیریو (یا کاراکتر دیگری که کنترل او را بر عهده دارید) با مأموریتها و چالشهایی در اطراف شهر مواجه میشود که ربطی به جریان اصلی داستان ندارند؛ اما آنقدر بامزه و خوشساخت هستند که به خودتان میآیید و میبینید ساعتهاست بدون یپشرفت در داستان اصلی، فقط ساباستوری رفتهاید. نویسندگان «یاکوزا» در نوشتن این ساباستوریها هیچ محدودیتی برای خودشان قائل نمیشوند و از هر چیزی که به ذهنتان میرسد و نمیرسد داستان درمیآورند؛ از ساباستوریهایی دربارهی ادیان خودساختهی سازمانیافته، تا کمک کردن به گربههای محل، فالگیرها، مسابقه با ماشینهای دستساز (Pocket Circuit) و خیلیهای دیگر. اگر سریال چنین ایدهای پیشه میکرد، دیگر نویسندگان میتوانستند هرچقدر میخواهند کاراکتر برای خودشان بسازند و داستان بیربط تعریف کنند. تا زمانی که کیریو قهرمانی است که مشکلات را حل میکند، همه چیز سر جای خودش است و به پسزمینهی کیریو هم خدشه وارد نمیشود.
اما در سریال «مثل اژدها: یاکوزا» خبری از این ساباستوریها نیست. در عین حال هم داستان آن ربطی به بازیهای «یاکوزا» ندارد. یک سریال است با کاراکترهایی همنام کاراکترهای بازی، اما نویسندگان آنقدر در داستانش دست بردهاند که دیگر نمیتوان آن را اقتباس ویدیوگیم «یاکوزا» دانست. ولی همچنان اشاراتی در سریال به بازیها وجود دارد که بدون فرنچایز اصلی معنی نمیدهد. خلاصه در یک وضعیت نه اینوری و نه آنوری گیر افتاده که ماهیت آن را زیر سوال میبرد. آیا «مثل اژدها: یاکوزا» اقتباس موبهمو است؟ اصلا. آیا داستانی تازه است؟ نه کاملا. از پرسشهای بنیادین دربارهی ماهیت سریال که بگذرم، نمیتوان انکار کرد که اگر هیچ ایدهای از بازیهای ویدیویی «یاکوزا» نداشته باشید، احتمالا از سریال لذت میبرید. کاراکترها و نوشتار آن به اندازهای خوب هست که دیدن شش قسمتاش ضرری نداشته باشد. اما اینکه با وجود بازیهای اصلی با داستان و کاراکترهای محشر آنها کسی سریال را به بازیها ترجیح بدهد پرسشبرانگیز است. با اخباری که از ساخت سریالی مبتنی بر بازیهای «مس افکت» (Mass Effect) به دست آمازون به گوش میرسد، امیدوارم تجربهی شکستخوردهی «مثل اژدها: یاکوزا» به کمک آنها بیاید و اقتباس ویدیوگیمی بعدی این پلتفرم، اشتباهات سریال «یاکوزا» را تکرار نکند.
شناسنامه سریال «مثل اژدها: یاکوزا» (Like a Dragon: Yakuza)
سازندگان: شان کراوچ، یوگو ناکامورا
نویسندگان: کانا یامادا، یاسوهیرو یوشیدا براساس داستانی از توشیهیرو ناگوشی
بازیگران: ریوما تاکئوچی، کنتو کاکو، مونتاکا آئوکی، یومی کاوایی، توشیاکی کاراساوا، سوبارو شیبوتانی
محصول: ۲۰۲۴، ژاپن و ایالات متحده
امتیاز سایت IMDb به سریال: ۵.۷ از ۱۰
امتیاز سریال در سایت راتن تومیتوز: ٪۶۷
خلاصه داستان: کازوما کیریو، نیشیکیاما، یومی و میهو به هر دری میزنند تا از یتیمخانه بیرون بیایند. دزدی بچهها از آرکید اما آنها را قاطی بازی خطرناک یاکوزا میکند. خانوادهی دوجیما که صاحب این آرکید بودهاند، حاضر نیستند بدون مجازات بچهها از خیر پولها بگذرند. در این میان، قیم آنها در یتیمخانه، کازاما، خود یک یاکوزای سابق از آب درمیآید که حاضر میشود گناه بچهها را به دوش بکشد. کیریو و نیشیکی اما تصمیم میگیرند با پیوستن به خانوادهی دوجیما تقاص کارهایشان را پس بدهند. آنها خبر ندارند که پا گذاشتن به دنیای تاریک یاکوزا، چه نتایجی برای خودشان و دوستانشان به بار خواهد آورد…
منبع: دیجیکالا مگ