۱۳ لحظهی ماندگار وودی در داستان اسباببازی
«وقتی اسباببازیها در خانه تنها هستند، چه کار میکنند؟» این سؤال بنیادین کودکی بسیاری از ما بود و احتمالا برای شما هم پیش آمده که به صورت ناگهانی در اتاق را باز کنید تا عروسکها و ماشینهایتان را در بحبوحه زندگی پنهانیشان دستگیر کنید!
پیکسار بالاخره به این سؤال پاسخ داد و مخاطبان را به دنیای عجیب و غریب اسباببازیها دعوت کرد. اولین قسمت داستان اسباببازی سال ۱۹۹۵ به کارگردانی جان لستر راهی سینماها شد و علاوه بر استقبال فوقالعاده بچهها و والدینشان، واکنشهای انتقادی مثبتی را هم به همراه داشت.
این تازه آغاز ماجرا بود؛ با گذشت بیش از دو دهه از انتشار اولین قسمت در حال حاضر داستان اسباببازی یکی از محبوبترین فرنچایزهای دنیا است که با چهار فیلم سینمایی و چندین فیلم کوتاه، به اندازهی روز اول پرطرفدار است. محبوبیت این مجموعه در سراسر دنیا به اندازهای است که فقط قسمتهای سوم و چهارم بیش از یک میلیارد دلار فروش داشتند.
درست مثل سرنوشت اسباببازیها در زندگی واقعی، بسیاری از اسباببازیهای این فرنچایز هم بدون هیچ دلیل مشخصی ناپدید شدند و هیچ ردی از آنها در قسمتهای بعد به جا نماند اما در عوض نقش بعضی از اسباببازیها بیشتر شد و در همهی دوران ستارهی بیچون و چرای این داستان هیجانانگیز باقی ماندند؛ بدون شک وودی یکی از آنها است. کلانتر دوستداشتنی و خوشلباسی که نه تنها عروسک محبوب اندی بود بلکه بسیاری از ما هم آرزو میکردیم رهبری اسباببازیهایمان را عروسک باکفایتی مثل او قبول میکرد!
در همهی این سالها اسباببازیهای زیادی به اتاق اندی اضافه شدند و حتی بعضی مثل باز لایت یر موفق شدند خودشان را حسابی در دلمان جا کنند اما بدون شک هنوز هم وودی محبوبترین شخصیت است که حذفش از این فرنچایز مساوی است با مرگِ داستان اسباببازی. در ادامه لحظات نمادین و ماندگار حضور وودی در داستان اسباببازی را با هم بررسی میکنیم؛ لحظاتی که با گذشت سالها در ذهنمان کم رنگ نشدند و هنوز هم میشود از تماشای آنها به اندازهی روز اول لذت برد.
هشدار: در ادامهی این مطلب بخشهایی از سری فیلمهای داستان اسباببازی لو خواهد رفت.
۱- «تو یک اسباببازی هستی!»
اولین ملاقات ما با وودی در داستان اسباببازی ۱ اتفاق میافتد. او یک گاوچران خوش لباس و محبوب است که رهبری دار و دستهی اسباببازیها را بر عهده دارد. وودی بهعنوان عروسک محبوب اندی پادشاه بلامنازع قصه است و امپراتوریاش را هم در اتاق اندی بنا کره؛ تمام بخشهای اتاق خواب از روتختی گرفته تا پوسترهای دیوار با تم گاوچرانیاش بالاخره یک ربط اساسی به شخصیت وودی دارد اما دوران یکهتازی او خیلی هم طول نمیکشد و با ورود اسباببازی جدید همه چیز در یک لحظه نابود میشود.
باز لایت یر یک فضانورد عروسکی از بازیگر تلویزیون، خلبان سابق جنگنده و فضانورد آپولو اد کمر الهام گرفته شده است و از قضا در دورهای که به مایملک اندی اضافه میشود در دنیا حسابی پرطرفدار است و آگهیهایش هر روز از کانالهای تلویزیونی مختلف پخش میشود.
باز از همان بدو ورودش زندگی اندی را کاملا تحت شعاع قرار میدهد و پسربچهی داستان را مبهوت تکنولوژیهای جدید و پر زرق و برقش میکند. خیلی زود تم اتاق خواب از گاوچران به فضانورد تغییر پیدا میکند و وودی دقیقا در همین دوره با بزرگترین ترس زندگیاش روبهرو میشود؛ او دیگر محبوب نیست!
وودی بهشدت احساس ناامیدی و سرخوردگی میکند چون نه تنها باز لایت یر از او محبوبتر است بلکه به طرز مضحکی اصرار دارد که اسباببازی نیست و یک تکاور فضایی واقعی است که باید دنیا را نجات دهد. سکانس جا ماندن وودی و باز در پارکینگ سیارهی پیتزا و اصرار باز برای نجات کهکشان، فوران خشم و عصبانیتی است که گاوچران قصه در تمام مدت فیلم احساس میکند.
وودی یکی از نمادینترین دیالوگهای داستان اسباببازی را در صورت باز فریاد میزند: «تو یک اسباببازی هستی؟» باز بر خلاف تصور واکنش خاصی نشان نمیدهد و در عوض میگوید: «تو هم یک مرد کوچولوی غمگین و عجیب و غریب هستی، دلم برات میسوزه!» و طبیعتا تعجبی ندارد که وودی با شنیدن این جمله دیوانهتر میشود و کنترلش را کاملا از دست میدهد.
۲- پیدا کردن اسباببازیهای سید
وودی و باز بالاخره با توهمات و کلهشقیهای فضانورد کوچولوی قصه، گرفتار دستگاه چنگک سیارهی پیتزا میشوند و گیر همسایه دیوانه و شرور اندی، سید میافتند. از اینجا به بعد است که یکی از نمادینترین و البته ترسناکترین لحظات داستان اسباببازی ۱ به وقوع میپیوندد؛ باز و وودی محبوس در کولهپشتی سید وارد خانه و اتاق وحشتناک او میشوند. جالب است بدانید فضای کلی خانهی سید و حتی موکتهای راهرو شباهت زیادی به هتلِ فیلم «درخشش» (The Shining) استنلی کوبریک دارد و همین مورد هم این سکانس را در حد و اندازهی شاهکار کوبریک ترسناک و تعلیق آمیز کرده است.
وودی و باز در بدو ورودشان و در حالی که در کولهپشتی جا خوش کردند شاهد حملهی وحشیانهی سید به عروسک خواهرش، جدا کردن سر و پیوند زدن آن به بدن یک دایناسور هستند. در حالی که گاوچران شجاع قصه از ترس میلرزد و صورتش را پشت دستانش پنهان کرده باز با دیالوگ بانمک «باور نمیکنم این مرد حتی به دانشکدهی پزشکی رفته باشد» علاوه بر تعدیل فضای وهمآلود قصه نشان میدهد تا چه اندازه از اتفاقات اطرافش پرت است.
بعد از انجام این عمل جراحی ناموفق، دوربین چند سر عروسک پخش شده کف زمین و اسباببازیهای ذوب شده در دستگاه وافل را نشان میدهد تا کاملا متوجه شویم گاوچران و فضانورد داستان در چه مهلکهای گرفتار شدند اما تیر خلاص بعد از خارج شدن وودی از کولهپشتی و جستوجو در اتاق خواب، به مخاطبان کم سن و سال شلیک میشود؛ یک اسباببازی عجیب و غریب که شامل سر یک عروسک نوزاد و بدن خرچنگی فلزی است با سر و صدا از تاریکی بیرون میآید و تازه در این سکانس متوجه میشویم زندگی وودی و باز به فرار بستگی دارد و هیچ معجزهی دیگری در انتظارمان نیست.
۳- وودی بالاخره آسیبپذیر بودنش را آشکار میکند
انسانها در لحظات سخت ابعاد شخصیتی واقعیشان را نشان میدهند، پیکسار با داستان اسباببازی ۱ نشان داد اسباببازیها هم از این قاعده مستثنا نیستند. وودی در اتاق سید زیر یک جعبه حبس و باز هم به یک موشک بسته شده تا صبح روز بعد به فضا شلیک شود. به نظر میرسد تمام امیدها رنگ باخته و آنها به خاطر خودخواهیهای وودی در چنگال مرگ گیر افتادند.
اوضاع وقتی بدتر میشود که باز که پیشتر بسیار خوشبین بود و فکر میکرد میتواند کهکشان را نجات دهد، از طریق یک آگهی تلویزیونی متوجه شده اسباببازی است و اصلا در حد و اندازهی یک تکاور فضایی واقعی نیست. حالا او هم درست به اندازهی وودی ناامید است و فکر میکند مرگ پایان خوبی برای زندگی بیهدفش است.
در این شرایط تنها گزینهای که برای وودی باقی میماند این است که خودش را جمع و جور کند و از یک گاوچران وحشتزده به همان رهبر بلامنازعی تبدیل میشود که همیشه آرزویش را داشته. او یک سخنرانی انگیزشی و پرحرارت برای باز ترتیب میدهد و میگوید اصلا خجالتآور نیست که یک تکاور فضایی واقعی نیست و اتفاقا یک «اسباببازی باحال است!». سخنانی که با حرفهای چند ساعت قبلش در سیارهی پیتزا تضاد کاملی دارد. وودی به همهی چیزهایی که باز را تأثیر گذار میکند، اشاره و در یک لحظهی احساسی بُعد آسیبپذیر وجودش را نمایان میکند و برای باز از ناامنیها و ترس هایش میگوید. این دقیقا همان چیزی است که این گاوچران عروسکی را تا این اندازه خاص و دوستداشتنی کرده است.
وودی یک رهبر ذاتی است و برای نجات اطرافیانش هر کاری از دستش برآید، انجام میدهد. البته تمام تصمیمات او هم قابل دفاع نیست و گاهی دردسرهای بزرگی ایجاد میکند اما وودی از این جنبههای تاریک وجودش فرار نمیکند، نقصهایش را میپذیرد و همیشه سعی میکند اوضاع را از قبل درستتر کند.
۴- انتقام گرفتن از سید
صحنهی انتقام اسباببازیها از سید به رهبری وودی پایان بخش لحظات ماندگار داستان اسباببازی ۱ است. وودی و باز بالاخره خودشان را جمع و جور میکنند و تصمیم میگیرند هر طور شده از خانهی وحشتناک سید فرار کنند و به اندی بازگردند اما قبل از رفتنشان باید اسباببازیهای نگون بخت سید را هم نجات دهند؛ پس وودی دوباره در جایگاه یک رهبر تمام عیار وارد میشود و با طراحی یکی نقشه بینقص و نسبتا شوم، نقشههای پسربچه را نقش بر آب میکند.
در حالی که سید برای پرتاب باز به فضا آماده میشود، وودی خودش را به او میرساند و با فعال کردن جعبهی صدا و آوردن اسم سید، توجه او را به خودش جلب میکند. در همین حین اسباببازیهای ناقصالخلقهی سید نزدیک میشوند و وودی با یک چرخش سر ۳۶۰ درجه که مخاطب را به یاد فیلم «جنگیر» (The Exorcist) میاندازد میگوید:
«از این به بعد باید بهخوبی از اسباببازیها مراقبت کنی، چون اگه این کار و نکنی ما متوجه میشیم. ما اسباببازیها می تونیم همه چیز رو ببینیم، پس خوب بازی کن!»
سید وحشتزده به اتاقش پناه میبرد و بالاخره ما هم به همراه اسباببازیها یک نفس راحت میکشیم. البته این اتفاق فراطبیعی در روحیهی سید تأثیری نمیگذارد و در سکانس کوتاهی از داستان اسباببازی ۳ میبینیم که در بزرگسالی زندگی نرمالی را پشت سر میگذارد.
۵- برنامهی تلویزیونی وودی
وودی در داستان اسباببازی ۲ با نوعی بحران شخصی مواجه میشود؛ او میخواهد با اندی به کمپ کابویها برود اما درست در لحظهی آخر دستش پاره میشود در نتیجه برخلاف میل باطنی اندی به همراه پنگوئن عروسکی کهنهای به نام ویزی در قفسه قرار میگیرد تا مادر بعدا فکری به حالش بکند.
وودی که حالا خودش را یک اسباببازی از کار افتاده تصور میکند، برای نجات ویزی خودش را به دردسر میاندازد و از حراجی خانه سر درمیآورد و درست در همین جا است که توسط یک کلکسیونر بدجنس به نام ال دزدیده میشود. باز و بقیهی اسباببازیها که شاهد این صحنه هستند باید برای نجات دوستشان ماجراجوییهای تازهای را آغاز کنند.
وودی در آپارتمان ال با دو کابوی عروسکی دیگر به نام های جسی و استینکی پیت و البته یک اسب بازیگوش به نام بولسای آشنا میشود اما در کمال تعجب اسباببازیهای تازه نه تنها او را میشناسند بلکه از دیدنش حسابی هیجانزده هستند. وودی در اتاق پوسترها و اسباببازیهای دیگری با عکس خودش را میبیند و میفهمد در حقیقت او شخصیت اصلی یک نمایش تلویزیونی معروف دربارهی کلانتری جسور است.
سکانسی که وودی برای اولین بار تصویرش را در تلویزیون میبیند یکی از نمادینترین سکانسهای داستان اسباببازی ۲ است. او بالاخره متوجه میشود نه تنها یک عروسک از کار افتاده نیست بلکه در حد اندازهی یک ستاره است و میتواند کارهای محیرالعقولی انجام دهد. این سکانس بخش مهمی از تحولات شخصیت او را شکل میدهد؛ به طوری که افزایش اعتماد به نفسش در قسمتهای بعد کاملا مشهود است.
۶- تعمیر وودی
از آن جایی که ال قصد دارد و وودی و رفقای گاوچرانش را به موزهای در توکیو بفروشد به آقای کلانتر در ایدئالترین حالت ممکن نیاز دارد؛ بنابراین یک تعمیرکار استخدام میکند تا دست وودی را تعمیر کند و او را به شکوه سابقش برگرداند. جالب است بدانید آقای تعمیرکار داستان اسباببازی برای نخستین بار در فیلم کوتاهی به نام «بازی گری» (Geri’s Game) محصول سال ۱۹۹۷ ظاهر شده است.
پیرمرد علاوه بر دوخت و دوز دست وودی با اضافه کردن کمی رنگ و لعاب دوباره او را به یک کلانتر باشکوه تبدیل میکند. اما بدون شک یکی از جالبترین سکانسهای داستان اسباببازی ۲ جایی است که تعمیرکار چشمهای وودی را برق میاندازد اگر بار دیگر به این صحنه دقت کنید میتوانید انعکاس واضحی را در چشمان عروسکی او ببینید. به یاد داشته باشید داستان اسباببازی ۲ تنها سه سال پس از قسمت اول و در سال ۱۹۹۹ اکران شد و این سکانس از جلوههای ویژه کامپیوتری پیشرفتهی آن دوران خبر میدهد.
علاوه بر همه اینها سکانس تعمیر وودی حس دوگانهی عجیبی را در مخاطب ایجاد میکند؛ از یک طرف وودی به جلال و جبروت سابقش بازگشته و از سوی دیگر تمام فرسودگیهایی که از عشق و علاقهی یک کودک به عروسکش حکایت دارد، از بین میرود و آقای تعمیرکار با پاک کردن نام اندی از کف کفش وودی تیر خلاص را به همهی خاطرات زیبایی که با اندی ساخته بود، میزند.
۷- نجات جسی
لحظات حماسی زیادی در داستان اسباببازی ۲ وجود دارد که از جملهی آنها میتوان به ماجراجوییهای باز و اسباببازیها برای نجات وودی و رفقای گاوچرانش در فرودگاه اشاره کرد اما بدون شک سکانس نجات جسی توسط وودی چیز دیگری است و در سن و سال کودکی حسابی حیرتزدهمان کرد.
پیشتر شاهد قهرمانبازیهای وودی بودیم اما نقشه این دفعه جسورانهتر و البته احمقانهتر از چیزی است که تصور میکنیم. وودی برای نجات جسی خودش را در یک ساک گلف جا میکند و بالاخره داخل هواپیما میرود. در حالی که به نظر میرسد همه چیز به خیر و خوشی تمام شده و میتوانند به خانه بازگردند، در هواپیما بسته میشود و وودی و جسی باید خودشان را از هواپیمای در حال حرکت به پایین پرتاب کند.
درست در همین لحظه باز و بولسای از راه میرسند و ماجرا با یک کار گروهی درجه یک به خیر خوشی تمام میشود. از تأملبرانگیزترین نتیجهگیریهای داستان اسباببازی ۲ میتوان به این موضوع اشاره کرد که فقط وودی نیست که خودش را برای کمک به بقیه به آب و آتش میزند بلکه باز و سایر رفقا هم قدر او را به خوبی میدانند و حاضرند برای نجات کلانتر، زندگیشان را به خطر بیندازند.
۸- نبرد در غرب وحشی
اگر داستان اسباببازی ۲ را یک گام رو به جلو در نظر بگیریم، بدون شک داستان اسباببازی ۳ در حد و اندازهی یک جهش کوانتومی است. بین فیلمهای سوم و چهارم بیش از یازده سال فاصلهی زمانی وجود دارد و طبیعتا انیمیشنسازی در این دوران پیشرفت چشمگیری داشته که از جملهی آنها میتوان به تکنولوژی پیشرفتهی جلوههای ویژهی کامپیوتری اشاره کرد؛ با این اوصاف اصلا عجیب نیست که پیکسار تمایل داشته باشد بخش وسیعی از این پیشرفتها را در قسمت سوم فرنچایز داستان اسباببازی به تصویر بکشد و نتیجه هم چیزی نیست جز سکانس ابتدایی و نبرد نفسگیر وودی و دوستان در غرب وحشی.
وودی که حالا میتواند تکتک حرکات بدلکاری برنامهی تلویزیونیاش را بهخوبی اجرا کند به همراه جسی، باز و بولسای در مقابل آقای سیبزمینی بدجنس و دار و دستهاش نبرد نفسگیری را آغاز میکند. صحنههای اکشن این قسمت به اندازهای خوب از آب درآمده که احساس میکنید در حال تماشای یک فیلم وسترن واقعی هستید.
سکانس افتتاحیهی داستان اسباببازی تقریبا هر آنچه برای یک اکشن تمام عیار نیاز دارید را در خود دارد از نبرد تن به تن گاوچرانها بر فراز قطار گرفته تا حملهی وحشیانهی میمونهای قرمز. خوشبختانه بعد از چند دقیقه متوجه میشویم این داستان جنگی عجیب و غریب تماما زادهی ذهن خلاق اندی است و اسباببازیها هنوز هم در صلح با یکدیگر زندگی میکنند.
۹- فرار وودی از مهدکودک سانی ساید
بعد از این که همهی اسباببازیها به صورت اتفاقی به مهدکودک سانی ساید اهدا میشوند؛ تصور میکنند کارشان تمام است و اندی دیگر آنها را نمیخواهد اما وودی بهخوبی میداند که این همهی ماجرا نیست و اندی میخواست آنها را به اتاق زیرشیروانی منتقل کند و طی یک سهلانگاری از آن جا سر درآوردند.
کلانتر باوفای قصه تمام تلاشش را میکند تا دوستانش را قانع کند که ماجرا آن طوری که فکر میکنند نیست و باید از مهدکودک فرار کنند اما اسباببازیها که بهشدت خشمگین هستند به او گوش نمیکنند و ترجیح میدهند بقیهی عمرشان را در کنار بچههای دیگر سپری کنند. درست در همین لحظه است که وودی یکی از جسورانهترین تصمیمات زندگیاش را میگیرد و از مهدکودک فرار میکند.
در قسمتهای قبل نقشههای فرار زیادی را از وودی دیده بودیم که از قضا با موفقیت هم اجرا شده بودند اما در تمام آنها دوستانش در کنارش بودند و درست سر بزنگاه به دادش رسیدند. وودی با فرار از مهدکودک ثابت میکند حتی به تنهایی هم از پس کارها به خوبی برمیآید و برای وفاداری به اندی خودش را به هر دری میزند.
سکانس فرار وودی جسورانه و هیجانانگیز است به ویژه پرواز از فراز پشتبام عمق کلهشقی این کلانتر بانمک را نشان میدهد. البته با بدشانسی تمام فقط میتواند خودش را تا جلوی در سانی ساید برساند و نهایتا گیر بانی میافتد که از قضا با بچههای خرابکار اطرافمان متفاوت است و او را مثل اندی از صمیم قلب دوست دارد.
۱۰- سکانس خداحافظی وودی و اندی
سکانس خداحافظی وودی و اندی اگر از احساسیترین سکانسهای پیکسار نباشد حداقل احساسیترین سکانس فرنچایز داستان اسباببازی است. اندی بالاخره تصمیم میگیرد رفقایش را به بانی اهدا کند او تکتک اسباببازیها را با عشق و علاقه از جعبه بیرون میآورد و در حالی که بخشی از شخصیت و داستانی که در تمام این سالها برایشان ساخته را روایت میکند، آنها را به بانی میدهد.
این لحظه به اندازهی غمانگیز بودنش پر از حس خوب دوست داشتن است و نشان میدهد اسباببازیها چه تأثیری در زندگی اندی داشتند و حتی حالا که باید به دست صاحب جدیدشان برسند چقدر برای او مهم هستند. اما بدون شک تأثیرگذارترین لحظه داستان اسباببازی ۳ وداع اندی و وودی است او ابتدا در هدیه دادن کلانتر باوفایش تردید میکند اما بالاخره تصمیم میگیرد مهمترین بخش خاطرات شیرین کودکیاش را به بانی بسپارد اما نه قبل از ادای احترام ویژه به کلانتر. اندی در دیالوگی درخشان میگوید: «وودی شجاع است، مثل یک کابوی. مهربان و باهوش است اما چیزی که او را خاص میکند این است که هرگز از تو دست نمیکشد. مهم نیست چه اتفاقی میافتد، او در کنارت خواهد بود.»
در ادامه شاهد آخرین بازی اندی و بانی با دوستان وفادارش هستیم. او در حالی که با اندوه اسباببازیها را ترک میکند به آرامی میگوید «متشکرم بچهها» و درست در همین لحظه وودی یکی از ماندگارترین دیالوگهای فیلم را به زیان میآورد: «خداحافظ، شریک». دوربین به سمت آسمان ابری حرکت میکند که شباهت زیادی به کاغذ دیواری اتاق اندی در قسمت اول دارد و پایان باشکوه و غمانگیز دار و دستهی دوستداشتنی اسباببازیها رقم میخورد.
۱۱- بازگشت بو پیپ
از اولین قسمت داستان اسباببازی مشخص بود که میان وودی و بو بیپ احساسات عاشقانهای وجود دارد اما این عروسک زیبا و باشکوه در قسمت سوم به صورت ناگهانی ناپدید شد و هیچ توضیح مشخصی هم برای نبودنش ارائه نشد فقط متوجه شدیم در حال حاضر در خانهی اندی زندگی نمیکند.
تا اینکه بالاخره در قسمت چهارم سروکلهی بو پیپ پیدا شد و وودی به عشق قدیمیاش بازگشت. وودی که بعد از سروکله زدن با فورکی به روال فیلمهای قبل گم میشود، به صورت کاملا ناگهانی با او به رو میشود که نه تنها سر و وضعش با دوران جوانیاش کاملا متفاوت است بلکه روحیاتش هم تغییر کرده و از یک دختر اشرافی و بی دست و پا به یک رهبر تمام عیار تبدیل شده که حتی وودی کلهشق را هم مجبور به اطاعت میکند.
گویا بو پیپ هفت سال وحشتناک را در خیابانها گذرانده و حالا بهعنوان یک اسباببازی آزاد که هیچ صاحبی ندارد زندگی میکند؛ با این اوصاف وودی که به دنیای کاملا متفاوتی وارد شده مجبور است برای زنده ماندن از او پیروی کند و راه و رسم زندگی در خیابانها را بیاموزد.
۱۲- وودی جعبهی صدایش را به گبی گبی هدیه میدهد
در هر قسمت از فرنچایز داستان اسباببازی شخصیتهای تازهای به فیلم معرفی میشوند که عدهای ماندگار و بعضی هم برای همیشه از خاطرهها پاک میشوند. بدون شک تمرکز اصلی قسمت دوم بر فورکی معطوف بود و حتی محبوبیت او به اندازهای شد که یک سریال اختصاصی در دیزنی پلاس را از آن خود کرد اما در کنار این چنگال بانمک، عروسک به نام گبی گبی هم وجود داشت که به اندازهی شخصیتهای اصلی ماجراجو و جالب بود.
گبی گبی عروسک زیبا و باشکوهی بود که بیش از شش دهه در عتیقه فروشی زندگی کرده و فقط به دلیل این که جعبهی صدایش از کار افتاده بود، در همهی این سالها موفق نشد توجه هیچ کودکی را به خود جلب کند و همیشه در حسرت عشق خالص کودکانه مانده بود. وودی در یک تصمیم جسورانه تصمیم میگیرد با فداکاری بی مثال جعبه صدایش را به او بدهد تا شاید کودکی که صاحبش شود و گبی گبی هم عشق خالصانهای که وودی از اندی گرفته را تجربه کند.
۱۳- زندگی تازهی وودی
در پایان داستان اسباببازی ۴ وودی بین دو راهی سختی قرار میگیرد؛ یا باید بو پیپ عزیزش را رها کند و با باز و اسباببازیها به خانه برگردد یا کنار معشوقهاش به زندگی بهعنوان یک اسباببازی گمشده ادامه دهد و آزاد و رها زندگی کند.
وودی بالاخره تصمیم میگیرد همراه بو زندگی کاملا تازهای را آغاز کند که با هر آنچه تا به حال تجربه کرده، فرسنگها فاصله دارد و لحظهلحظهاش پر از چالش و هیجان است.
با توجه به روحیاتی که از کلانتر جسورمان میشناسیم این تصمیم عاقلانه به نظر میرسد؛ چون هم فورکی به عروسک محبوب بانی تبدیل شده و میتواند جای خالیاش را پر کند، هم دوستانش به تنهایی از پس خودشان برمیآید و هم میتواند کاری که همیشه دوست داشت را انجام دهد و با کمک کردن به اسباببازیهای گمشده آنها را به صاحبان جدیدشان برساند.
به نظر میرسد هیچ پایانی نمیتوانست به این ایده آلی باشد و همانطور که باز در سکانس پایانی گفت: «وودی گم نشده، اتفاقا دیگه نه»!
منبع: looper
یک چیز دیگه تعمیر کار وودی توی یکی از کشو های میز کارش مهره های شطرنج گذاشته بود
خیلی خوبه خودشم تو داستان اسباب بازی های ۳ انگار داشتن از یک ساختمان پر از زامبی فرار میکردن من که از فصل ۳ خوشم اومد
من عاشق وودی ام از بچگی باهاش بزرگ شدم انقد باش خاطره دارم که برای پایان اسباب بازی۴ گریه کردم تا این حد ممنون از مطلبتون
فقط لحظه تعمیر وودی
بهترین سکانس هستش
الحق که اگه تو قسمت ۳ تموم شده بود سنگین تر بود تنها دلیل ساخت ۴ ش پول بود و قسمت ۴ کلا یه وودی دیگه رو دیدیم که اصلا وفاداری نداشت که این مبحث من رو خیلی است کرد
من واقعا وودی رو دوست دازم شخصیت جالب و خوبی هست ای کاش داستان اسباب بازی های ۵ هم بیاد
عالی بود ممنون که زحمت کشیدین و این مقاله رو ساختید ولی کاش داستان اسباب بازی ۵هم ساخته میشد و از زندگی وودی و بو را بصورت کامل نمایش دهد
از بچگی عاشقش بودم