۱۱ فیلم وونگ کار وای از بدترین تا بهترین
در این مقاله ۱۱ فیلم وونگ کار وای از بدترین تا بهترین فهرست شدهاند تا بتوانید بار دیگر درون دنیای رؤیاگونهی این کارگردان صاحب سبک سینمای هنگکنگ غرق شوید و لذت ببرید.
در جهان وونگ کار وای هیچ چیز تا ابد ماندگار نیست، نه کشورها، نه روابط بین آدمها، نه حتی کمپوتهای آناناس. اولیویه آسایاس فیلمساز مشهور فرانسوی سال ۲۰۱۷ و طی مراسم تجلیلی که در جشنوارهی لومیر برای وونگ کار وای برگزار کرده بودند گفت: «سینمای وونگ کار وای بر پایهی عناصر زودگذر و بیدوام زندگی ساخته شده؛ ماهیت بیدوام تبعید در کنار هویت و موجودیت شهری که ماندگار نیست و مدام تغییر میکند و در سراشیبی تند گذار قرار دارد، مردمانی که در بیثباتی مدام زندگی میکنند و حیاتشان وابسته به تصمیمات سرزمین اصلی چین است؛ سرزمین غولپیکری که امکان دارد هر لحظه همه چیزشان را ببلعد و هیچ اثری باقی نگذارد. این بیثبات و نگرانی و تعلیق مسألهای است که هر روز با آن سروکار دارند. وونگ کار وای با ثبت ذرههایی از این جهان پرآشوب و گذرا در فیلمهایش کاری را کرده که در هیچ فرم هنری دیگری ممکن نیست، کپسولی از زمان ساخته تا حداقل مقاطعی از این دنیای پرهیاهو و دچار تغییر لحظهای را در خودش نگه دارد.»
وقتی با فیلمهایی مثل فیلمهای وونگ کار وای طرف هستیم که با گذر زمان تغییر میکنند و هر بار تماشایشان کنید رویکرد تازهای خواهید داشت، بررسی تمام آثار او کنار همدیگر حس غریبی میدهد. انگار با پازلی سیال و لغزنده طرف هستید که برای حل کردنش باید تمام این سالها را زندگی کرده باشید، طی سالهای مختلف به تماشای دوبارهاشان نشسته باشید و بتوانید تأثیر آنها را درک کنید. فیلمهای وونگ کار وای شبیه خوابهایی شیرین هستند که اگر یک لحظه حواستان را پرت کنید ممکن است یادتان برود هنگام تماشایشان چه حسوحالی داشتید، یا هر کدام از شخصیتها مال کدام فیلم بود، یا داستان فیلمها دقیقا بر چه مبنایی روایت میشد. حتی خود وونگ کار وای هم با فیلمهایش و خاطراتی که سینمادوستان از آنها داشتهاند شوخی و بازی کرده و در نسخههای جدید و ۴K که در کالکشنهای جدیدشان منتشر کرده تغییراتی جزئی داده تا به نوستالژیهایمان شک کنیم.
آدمهای زیبا و دوستداشتنی فیلمهای وونگ کار وای مثل کایتهای بادی که در پیچوخم هوا میرقصند و تغییر جهت میدهند، در هجوم بیامان سالها و دههها عوض میشوند و ما تماشاچیان هم که از بند زمان رها نیستیم، هر سال و هر ماه و هر روزی که میگذرد آدمهای دیگری میشویم. برای همین است که هر بار تماشای فیلمهای وونگ کار وای تجربهای کاملا جدید خواهد بود. با همهی اینها، تماشای پشت سر هم فیلمهای وونگ کار وای نکتهای را به ما یادآور میشود که با تمام وجودمان درکش میکنیم؛ اینکه همهی چیزهای زندگی تاریخ انقضا دارند، حتی عمیقترین و عزیزترین احساسات ما.
در رتبهبندی آثار هنری همیشه اشتباهاتی پیش میآید و هر بار کسانی پیدا میشوند که نسبت به آن اعتراضی داشته باشند یا به نظرشان ترکیب دیگری درستتر باشد. ولی کنار هم قرار دادن فیلمهای وونگ کار وای حسوحال دیگری دارد و حتی میتواند به درک بهتر دنیای او کمک کند. وونگ کار وای در انتهای متنی که به مناسبت انتشار مجموعه فیلمهایش نوشته میگوید: «هیچکس پایش را دو بار درون یک رودخانه نمیگذارد. چون بار دوم نه رودخانه همان رودخانه است و نه ما همان انسان قبلی. این فیلمها هم دیگر همان فیلمهایی که قبلا میشناختیم نیستند و ما هم تماشاگران سابق نیستیم.» با چنین رویکردی، تماشای دوبارهی آثار وونگ کار وای تجربهی جدید و هیجانانگیزی خواهد بود، چون هم میفهمید داستانهای جذاب او با گذر این سالها چطور به نظر میرسند، هم نسبت به خودتان به دریافتی تازه و جدید میرسید و در آینهی فیلمهای وونگ کار وای و مقایسهی حسوحالی که در نوبتهای مختلف تماشایشان داشتهاید، از شخصیت خودتان درکی جدید خواهید داشت، میفهمید چه تغییراتی درونتان ایجاد شده و کلا زندگی نسبت به سالهای قبل چگونه است.
۱۱. شبهای بلوبری من (My Blueberry Nights)
- محصول: ۲۰۰۷
- بازیگران: نورا جونز، جود لا، ناتالی پورتمن
- امتیاز راتن تومیتوز: ۴۶%
شبهای بلوبری من اصلا فیلم بدی نیست، ولی نتوانسته از تمام ظرفیتهایش استفاده کند و از نظر کیفی و هنری جایی بین فیلمی مثل «داستان یک روح» (A Ghost Story) و «روز کارگر» (Labor Day) قرار میگیرد. مشکل اصلی فیلم از جایی به چشم میآید که سلیقه و ظرافت و تیزبینیهای همیشگی وونگ کار وای را در آن حس نمیکنیم. اولین فیلم انگلیسی زبان این کارگردان شهیر و محبوب سینما شبیه تجربهی دست دوم یک کارگردان آمریکایی به نظر میرسد که داستانی سیال دارد و شخصیتهایی که در زمان و مکان در گردش هستند.
بخشی از داستان در نیویورک روایت میشود، جایی که نورا جونز درگیر مثلثی عشقی شده که یک سرش جود لا قرار دارد و سر دیگرش چن مارشال (که با نام هنری کت پاور میشناسیمش) و قصهی عشقی فیلم در سراسر نیویورک روایت میشود. داستان فیلم سپس سمت جنوب نیویورک میرود تا طی ارجاع و ادای دینی به آثار تنسی ویلیامز، داستان پلیسی الکلی با بازی دیوید استراترن را ببینیم که میخواهد زنی با بازی ریچل وایز را فراموش کند و به زندگیش ادامه دهد. بعد از این ماجرا سراغ لاس وگاس میرویم که در آن با شخصیتی آشنا شویم که نقشش را ناتالی پورتمن بازی میکند. در نهایت بار دیگر به نیویورک برمیگردیم و ماجرای نورا جونز را دنبال میکنیم. همه چیز در ظاهر و روی کاغذ برای یک تجربهی سینمایی درخشان ساخته و پرداختهی وونگ کار وای آماده و فراهم است، ولی همانطور که شخصیت نورا جونز در جایی از فیلم با حسرت و آه میگوید: «بعضی چیزها روی کاغذ بمانند بهتر است.»
اولیویه آسایاس در انتهای سخنرانی جشنوارهی لومیرش گفت: «آیا سبک بصری ویژه و منحصربهفرد وونگ کار وای که ذاتا وابسته و در همتنیده با محیط و جغرافیای زیستی اوست، امکان بازآفرینی در سینماهای دیگر را دارد؟ آیا میتوان چنین تجربیات درخشان و تماشایی و جذابی را به جغرافیایی دیگری منتقل کرد و همین نتایج را گرفت؟» شبهای بلوبری من پاسخ این سؤال را میدهد. وونگ کار وای سعی کرد طعم و نگاه خودش را به آمریکا منتقل کند و نتیجهاش فیلمی شد که آنطور که باید و شاید احساسات ما را برانگیخته نکرد. انگار یک چیزهایی سر جای خودشان نبودند، انگار تمام ایدههای بصری و خلاقیتهای روایی وونگ کار وای در تار و پود هنگ کنگ ثبت شده و خارج از آن محیطِ از هم گسیخته و شورانگیز و دیوانهوار جواب نمیدهد.
نماهای خیرهکنندهای که مثلا در «چانگکینگ اکسپرس» هوش از سر سینمادوستان میبرد، اینجا کممایه و تحمیلی به نظر میرسند و شخصیتهای دلشکسته و آزردهخاطری که تصویر کردنشان تخصص وونگ کار وای بود، در اینجا انگار نسخههای درجه دومشان را به نمایش گذاشتهاند و شبیه پارودیهایی غمانگیز از نسخههای اصلی هستند. در اینجا هم با آدمهایی طرف هستیم که به جرم خاطرات تلخ و ناراحتکنندهاشان تبعید شدهاند، یا خودشان را به عمد تبعید کردهاند تا با یادآوری گذشته غم و غصههایشان بیشتر نشود. مثلا کاراکتری که نورا جونز بازی کرده تمام شهر را زیر پا میگذارد و همچون دورهگردی بیهدف میگردد و میگردد تا دوباره به همان نقطهای برسد که در آن قلبش شکسته شده، ولی فیلم آن رنگوبویی را که درونمان رخنه کند ندارد، چیزی که وونگ کار وای را وونگ کار وای میکرد.
شبهای بلوبری من تجربهی ناراحتکنندهای است که بعد از تماشایش دچار حسرتی عمیق میشویم، چون تمام مؤلفههایی که یک فیلم وونگ کار وای درست و حسابی لازم دارد در آن به چشم میخورد. نقشآفرینی تمام بازیگران خیرهکننده و حیرتانگیز است و آهنگهایی که در فیلم میشنوید فوقالعاده انتخاب شدهاند و صحنهها را درون خودشان حل کردهاند.
شاید بهترین بخش فیلم، داستان الیزابت باشد که نقشش را نورا جونز بازی کرده. تلخی تأثیرگذاری در داستان الیزابت جریان دارد که واقعا مخاطب فیلم را به فکر فرو میبرد. دختری که اسیر غمهایش شده و از اینکه چند قدم بردارد تا با جود لا رابطهای جدید بسازد میهراسد و به جایش ۵ هزار مایل با تنهایی و انزوای مردم شهر سر میکند تا جرأت و جسارت این چند قدم را درون خودش بیابد. الیزابت با خودش فکر میکند: «چطور میشه با کسی خداحافظی کرد که حتی نمیتونی تصور کنی یه روز تو زندگیت نباشه؟» جملهای که به ما یادآوری میکند چرا عشق و عاشقی در فیلمهای وونگ کار وای همیشه همراه با غم و غصه تصویر میشود و چرا خیلی از آدمهای فیلمهایش بدون اینکه حرفی بزنند از زندگی بقیه بیرون میروند و ناپدید میشوند.
البته در شبهای بلوبری من از همان ابتدا هم به نظر نمیرسد که آدمهای قصه در صحنه حضور دارند، انگار از قبل همه چیزشان تمام شده و حالا پوستهای توخالی هستند و حرفهای قشنگ میزنند.
۱۰. خاکسترهای زمان (Ashes of Time)
- محصول: ۱۹۹۴
- بازیگران: لسلی چونگ، تونی لیانگ، مگی چانگ
- امتیاز راتن تومیتوز: ۷۸%
حالا که به عقب نگاه میکنیم، ماجراهایی که منجر به ساخته شدن خاکسترهای زمان شد و نتیجهای که گرفت منطقی به نظر میرسد و انگار باید انتظارش را میداشتیم. پروژهی حماسی و عظیمی که وونگ کار وای در ژانر رزمی ساخت و قرار بود مثلا سکوی پرتابی برای او باشد تا بهعنوان یکی از موفقترین کارگردانهای تجاری هنگکنگ مطرح شود، اثر نامتجانس و نامأنوسی شد که حتی پروپاقرصترین هواداران او هم نتوانستند با آن ارتباط بگیرند و پشتش بایستند.
خاکسترهای زمان فیلمی شلوغ و پر سر و صدا و پر از اسلو موشن است که داستانهای زیادی را در خودش جای داده و نتوانسته هیچکدام را به سرانجام رضایتبخشی برساند. انگار وونگ کار وای هر مؤلفه و قصه و ایدهای که در ذهنش داشته در این فیلم گنجانده و با دم دستیترین حالت ممکن آنها را با هم ادغام کرده و برای همین نتیجهاش فیلمی شده که هدفش مشخص نیست و نمیدانید کدام داستان را باید دنبال کنید. ترکیبی ناهمگون و رازآمیز از قصههای متفاوت که به هم وصل نمیشوند و اثر منسجم و کاملی نمیسازند.
فیلم اساسا پیش درآمدی است بر رمان محبوب «افسانه عقابهای مبارز» (The Legend of the Condor Heroes) و وونگ کار وای در آن نسخهی جوانتر دو شخصیت اصلی کتاب را آورده و فقدانها و اتفاقات ناگواری را روایت کرده که بعدها شخصیتشان را میسازد و تبدیل به قهرمانهایی میشوند که در رمان دیدیم. لسلی چونگ نقش اویانگ فنگ را بازی میکند، مردی خطرناک که دور از آدمها و در صحرای متروک زندگی میکند و تمام سال انتظار دوستش را میکشد تا سری به او بزند. همه چیز ساده و صمیمی به نظر میرسد، تا اینکه دوستش نوشیدنی مرموزی که حافظهی آدمها را پاک میکند لاجرعه سر میکشد و اوضاع حسابی به هم می ریزد.
تا به خودمان بیاییم، اویانگ فنگ بیناییاش را از دست میدهد و با دوقلویی به نامهایی یین و یانگ مواجه میشود که گویی جفتشان یک نفر هستند، یک نه صد دل عاشق خواهرزنش میشود، فلاشبکهای مختلف آدمهای متعدد در هم میآمیزند و شبیه سرابی سردرگم میشوند که نمیتوانید دنبالهاش را پیگیری کنید و ربطشان را بفهمید و سر راهزنانی را میبینیم که چپ و راست قطع میشوند و میافتند.
خاکسترهای زمان که وونگ کار وای از آن بهعنوان «تلفیقی از آثار شکسپیر و سرجیو لئونه که با زبان چینی ساخته شده» یاد میکند، شبیه خواب و رؤیایی افسارگسیخته است که عقل و منطق را فدای زیباییهایی کرده که در سطح ماجرا جریان دارد و به عمق خاصی نمیرسد. همه چیز مثل بینایی اویانگ فنگ در حال افول است و نمیتوانید به هیچ چیزی اتکا کنید و داستان را در ذهنتان جلو ببرید. انگار تمام تصاویر فیلم تصورات و تخیلات و توهمات شخصیتهایی است که زندگیاشان صرف نگاه به گذشته شده و همهی فکر و ذکرشان اتفاقهایی است که دههها پیش از شروع داستان فیلم رخ داده است. انگار هر چقدر هم به عقب سفر کنند و گذشته را ببینند، باز هم دچار حسرت و اندوه میشوند.
خاکسترهای زمان شبیه آزمون و خطای پرهزینهای است که جایگاه بقیهی فیلمهای وونگ کار وای را مشخصتر میکند. با این فیلم فهمیدیم که اگر کارگردان صاحب سبک و مؤلفی مثل وونگ کار وای بدون توجه به ویژگیهای حیاتی و درونیش سراغ پروژهای پرخرج برود چه نتیجهای خواهد داشت. حسوحال غریبی در فیلم جریان دارد و به نظر میرسد وونگ کار وای با اعتماد به نفسی دیوانهوار و مثالزدنی نیمی از ستارههای آسیا را در فیلمش جمع کرده و همه را سرگردان و سردرگم در میانهی صحرا به تصویر کشیده و این وسط خودش بیتوجه به آنها مشغول آزمایش ایدههای بصریش بوده و دیدگاههای هنریش را به چالش میکشیده.
با دیدن خاکسترهای زمان حس میکنید که دیدگاه وونگ کار وای و کریستوفر دویل (فیلمبردار فیلم) چقدر زیر آفتاب صحرا با هم در آمیخته و شبیه یک نقطهنظر مشترک شده، شبیه دو لنز دوربین که روی یک عینک آفتابی قرار گرفتهاند و هر دو یک تصویر را میبینند. حرکات دوربین دویل شبیه یک استاد رزمیکار همهفن حریف است که تمام نقاط و گوشههای صحنه را با ظرافت و هنرمندی تمام به تصویر میکشد و پابهپای مبارزات نفسگیر پیش میرود. ولی همانطور که در دقایق ابتدایی فیلم به «پریشانی و سردرگمی بشر» اشاره میشود، خود فیلم هم دچار پریشانی و سردرگمی است. گذشته در حال میآمیزد و ترکیبی غریب و غیرقابل درک میسازد و هنگام تماشای فیلم مدام آرزو میکنیم داستان بالاخره به یک ثبات زمانی برسد و بتوانیم دنبالش کنیم.
۹. روزهای وحشی بودن (Days of Being Wild)
- محصول: ۱۹۹۰
- بازیگران: لسلی چونگ، مگی چانگ، اندی لا
- امتیاز راتن تومیتوز: ۹۱%
روزهای وحشی بودن نقطهی آغاز جهان سینمایی وونگ کار وای بود و بسیاری از مؤلفههایی را که بعدها تبدیل به امضای شخصی این کارگردان شدند در خودش داشت. از شخصیتهایی که در فیلمهای بعدی هم دیده شدند شروع میکنیم: میمی/لولو با بازی کارینا لا، چو مو وان که نقشش را تونی لیانگ بازی کرده (او در نمای پایانی فیلم که انگار در دنیای دیگری میگذرد معرفی میشود و وعدهی داستانهای آینده را به مخاطب میدهد) و مگی چونگ در نقش سو لیز ژن. البته سو لیز ژنی که اینجا میبینیم با کاراکتری که یک دهه بعد و با فیلم «در حال و هوای عشق» دیدیم متفاوت است (شاید هم همان زن باشد و از دههی ۶۰ میلادی جدا از بقیهی هنگکنگ دستنخورده مانده و این مدت زمان فقط برای جهان اطرافش سپری شده).
شاید تلخترین و غمانگیزترین اتفاق دربارهی بازیگران این فیلم، حضور لسلی چونگ فقید در نقش یادی باشد. کاراکتری که تبدیل به نمادی از شخصیتهای مرد فیلمهای وونگ کار وای شد و در آثار متعدد او آدمهایی شبیهش را بارها دیدیم. مردی زنباره که به خاطر خاطرات تلخ گذشتهاش در عذاب است و دنبال راهی برای فراموشی میگردد و خودش را با پرندهای مقایسه میکند که پا ندارد: «تمام کاری که ازش بر میآد اینه که پرواز کنه و پرواز کنه.»
یادی شخصیتی بیرحم و بیاحساس است که راحت نمیتوان دوستش داشت، با این حال با دیدنش یادمان میافتد که وونگ کار وای با روایت داستانهای عاشقانه حول شخصیتهایی که حالت عادی دوستداشتنی نیستند، آنها را به یاد ماندنی و جذاب میکند. این داستان تلخ و گزنده دربارهی مردی که نمیتواند جایگاه خودش را در زندگی پیدا کند، تنها نمونهای جزئی بود از دنیایی که بعدها در فیلمهایی مثل چانگکینگ اکسپرس دیدیم، داستانهای در هم تنیدهای که شخصیتهای مختلف را به هم وصل میکنند و کلیتی شاعرانه میسازند.
در داستان مگی چونگ (که یکی دیگر از داستانهای عاشقانهی تمامعیار وونگ کار وای است) او را در حال مکالمههای شبانه با مأمور پلیسی دلرحم با بازی اندی لا میبینیم. گفتوگوهایی گرم و دوستداشتنی که زیر نور رقصان آکواریوم جریان دارد و این حس را به بیننده میدهد که انگار تمام فیلم زیر آب میگذرد و داریم همراه شخصیتها شنا میکنیم و در آب غوطهور میشویم. کریستوفر لوید فیلمبردار افسانهای فیلمهای وونگ کار وای که بعد از این فیلم به فیلمبرداری مطرح و شناختهشده تبدیل میشد، از تمام مهارتها و هنرمندیهای منحصربهفردش استفاده کرد تا تصاویری بدیع خلق کند.
هرکدام از شخصیتهای فیلم درگیر گرفتاریهای دنیای خودش است و تنها چیزی که آنها را به هم وصل میکند و نقطهی اشتراکی که تکههای مختلف فیلم را کنار هم نگه داشته، این باور مشترک است که هیچکدام همیشه ماندگار نیستند و نمیتوانند مطمئن باشند آدمی که در این لحظه کنارشان مانده، فردا هم خواهد بود یا از زندگیاشان ناپدید میشود. انگار تمام شخصیتهای فیلم در بیوزنی غریبی به سر میبرند و رقصان و سرگردان کنار هم حرکت میکنند، ولی برخورد مستقیمی ندارند. با وجود بازیگران زیبارو و جذابی که در فیلم میبینیم، عشق و عاشقی و شکلگیری روابط رمانتیک اجتنابناپذیر به نظر میرسد، ولی آدمهای فیلم چطور میتوانند به عشق و رابطهی عاشقانه اتکا کنند وقتی همگی سر در آسمانها دارند و رؤیای زندگیهای دیگری میبینند؟
یادی شاید خشنترین و آزاردهندهترین شخصیتی باشد که در فیلمهای وونگ کار وای دیدهایم (صحنهای در اوایل فیلم وجود دارد که او را با چکشی در دست در دستشویی میبینیم و لحظهای حس میکنیم بخشی از فیلم «اولدبوی» است) ولی همزمان خودآگاهترین شخصیت اوست. کسی که کاملا با خودش و ویژگیهایش و شرارتهای درونش کنار آمده و سعی نمیکند چیزی را پنهان نگه دارد. شاید هم سردترین شخصیت اوست. در جایی از فیلم میگوید: «معلوم نیست قراره تو زندگیم عاشق چندتا زن بشم. تا آخر عمرم هم نمیفهمم کدومشون رو بیشتر از بقیه دوست داشتم.» پایان خیلی زودتر از چیزی که یادی فکرش را میکند سراغ او میآید. ولی قطعیت او و اینکه کاملا میداند چه چیزهایی را نمیداند، لایهی لطیفی از خواستن و تمنا را شخصیت از او حذف میکند. تمنایی که دیگر شخصیتهای وونگ کار وای را خواستنی و همدلیبرانگیز میکرد.
نوستالژیهای غریب یادی او را به یاد لحظهی تولدش میاندازد، نه لحظهای که قلبش شکست یا دختری از او جدا شد. برای همین خاطرهای رمانتیک در ذهنش ندارد که با یادآوری آن غمزده شود و دلش بخواهد به دوران خوش گذشته بازگردد. همانگونه که آسایاس در نطق جشنواره لومیرش گفت: «شخصیتهای وونگ کار وای اسیر نوستالژی چیزهایی هستند که هیچوقت نداشتهاند و نشناختهاند.»
از بعد یادی و روزهای وحشی بودن، شخصیتهای جهان وونگ کار وای شناخت بیشتری نسبت به عشق و علاقه پیدا میکنند و تمنای مهر و محبت دارند، تصمیمی هوشمندانه که فیلمها و کاراکترهای وونگ کار وای را خواستنی و دوستداشتنی میکرد.
۸. اشکها که میریزند (As Tears Go By)
- محصول: ۱۹۸۸
- بازیگران: مگی چانگ، اندی لا، جکی چانگ
- امتیاز راتن تومیتوز: ۸۵%
فیلم با صحنهای آغاز میشود که در آن مگی چانگ با ماسکی روی صورتش دم در خانهی اندی لا ظاهر میشود. چه چیزی بهتر از این میتوانست نقطهی شروع کارنامهی یکی از بهترین کارگردانهای سینما باشد؟
با تماشای اشکها که میریزند خیلی زود متوجه میشوید که چرا اغلب مخاطبان فیلم آن را با تریلرهای جنایی هنگکنگی دههی ۸۰ میلادی و بهویژه «خیابانهای پایین شهر» (Mean Streets) اسکورسیزی مقایسه میکنند. مؤلفههای مشابه زیادی وجود دارند که اولین فیلم وونگ کار وای را به این آثار ربط میدهد و خواسته یا ناخواسته با دیدنشان یاد آنها میافتیم. البته که با گذر سالیان، اشکها که میریزند نتوانست جایگاهی مثل فیلم اسکورسیزی پیدا کند. با این حال جذابیتهای خودش را دارد و تماشایش خالی از لطف نیست.
انگار وونگ کار وای سعی داشت احساساتش را با زبانی بیان کند که لغتهای مد نظرش را ندارد و هویت خاص خودش را در جهانی به تصویر بکشد که ابزارهای لازمش را نداشت. برای همین در نهایت مجبور شد زبان خودش را ابداع کند. اشکها که میریزند هم جسور است هم تجربهگرا و حسوحال تازهای به سینمای هنگ کنگ آن سالها تزریق کرد.
داستان دربارهی جنایتکاری به نام وا و صمیمیترین دوستش فلای است که با اقدامهای خطرناکش آنها را در معرض موقعیتهای مرگبار قرار میدهد و همیشه ترس این را دارند که به دست باندهای جنایتکار کشته شوند. روابط علت و معلولی داستان کمی پیچیده است و هیچوقت کامل متوجه نمیشویم ارتباط آنها با دنیای جنایتکاران چگونه پیش میرود، ولی قصد وونگ کار وای هم از ابتدا همین بوده. او اصلا دلش نمیخواسته خودش را درگیر اینجور قصهها بکند و مثل همیشه تمرکزش را روی روابط آدمها گذاشته و روی حرکات مدهوشکننده دوربین و ساخت اتمسفری که در یادها بماند، روی آهنگها و موسیقیهایی که در تاروپود صحنهها جاری است. صحنههای تیراندازی و مؤلفههای جنایی داستان برای وونگ کار وای اولویت دوماند و او بیشتر شیفتهی مچکاتهای دلپذیر و تصاویر سیال فیلمش است.
البته خیلی از عناصری که در این فیلم میبینیم به آثار بعدی وونگ کار وای راه پیدا نکردند و او که انگار ذره ذره به سبک خاص خودش رسید، فیلم به فیلم حشو و زوائد را کنار گذاشت و کلیتی خلق کرد که تبدیل به امضایش شد. ولی اصل و اساس سینمای وونگ کار وای که هر بینندهای را شیفته و مسحور خودش میکند در این فیلم هم حضور دارد؛ این حس که زندگی از دستتان خارج میشود و آدمهای دور و برتان مثل شبحی ناپایدار میآیند و میروند.
شاید به نظر برسد که تماشای اشکهای که میریزند بیشتر برای بررسی و واکاوی کارنامهی وونگ کار وای به درد بخورد و آن لذت و حظی که از بقیهی فیلمهایش میبریم در آن نباشد. شاید هم اگر نام وونگ کار وای را از آن حذف کنید، تماشایش چندان برایتان جذاب نباشد و از آن رد شوید. با این حال رویکرد ویژهی وونگ کار وای نسبت به کاراکترهایش که آنها را صرف نظر از اقداماتشان به تصویر میکشد و چه خلافکار باشند چه پلیس و چه آدمهای معمولی گرفتار زندگی دست به قضاوتشان نمیزند، ابعاد تازهای به ژانر تریلر جنایی بخشید. ژانری که بیشتر درگیر خون و خونریزی و تعلیق بود تا آدمها و روابطشان.
اغلب از روزهای وحشی بودن بهعنوان فیلمی یاد میکنند که مسیر حرفهای وونگ کار وای را تعیین کرد و کارگردانی را به جهان معرفی کرد که حالا میشناسیم، ولی نباید جریانی را که برای رسیدن به آن نقطه طی کرد فراموش کنیم. تماشای اشکها که میریزند و تلاش بیوقفهی وونگ کار وای برای ایجاد سبک و دیدگاه ویژهی خودش برای هواداران این کارگردان جالب خواهد بود.
۷. دست (The Hand)
- محصول: ۲۰۰۴
- بازیگران: گانگ لی، چانگ چن
- امتیاز راتن تومیتوز: –
این فیلم کوتاه نسخهی وونگ کار وای است از چیزی که پل توماس اندرسون در «رشتهی خیال» (Phantom Thread) نشانمان داد. نکتهای که احتمالا برای خیلیها جذاب خواهد بود.
این اثر وونگ کار وای معمولا نادیده گرفته میشود چون بخشی از مجموعه فیلم کوتاهی بود به اسم «اروس» (Eros) شامل سه فیلم کوتاه از سه کارگردان. دو فیلم کوتاه دیگر را استیون سودربرگ و میکلآنجلو آنتونیونی ساخته بودند و فیلمهای خیلی خوبی از آب در نیامدند، ولی فیلم سوم که کارگردانش وونگ کار وای بود واقعا اثری تماشایی به حساب میآمد.
تعجبی هم نداشت که در بین این سه کارگردان، وونگ کار وای نتیجهی بهتری بگیرد. اصلا او سالیان سال مشغول ساخت فیلم کوتاه بوده و هنوز هم هست و در بین فیلمهای بلندی که میسازد هر از گاهی سراغ فیلم کوتاه میرود و تجربه میکند. برای همین ساخت یک فیلم کوتاه تماشایی و به یاد ماندنی انگار حوزهی کاری وونگ کار وای به حساب میآمد و بهراحتی توانست از دو کارگردان دیگر چند سروگردن بهتر ظاهر شود.
فیلمهای کوتاهی که وونگ کار وای ساخته همگی تأثیرگذار و ماندگار هستند و با دیدنشان مدتی درگیر دنیای داستانهایشان میشوید. دست هم از این قاعده مستثنی نیست و از نظر حسی حسابی درگیرتان میکند. داستان دست در اوایل دههی ۶۰ و حوالی هنگکنگ میگذرد. پسری جوان و خجالتی به نام ژانگ (چانگ چن) که دستیار یک خیاط است و تا به حال رابطهای نداشته و میخواهد به خانهی یک روسپی باکلاس و گران به نام خانم هوآ (گونگ لی) برود تا اندازههایش را برای دوختن یک لباس بگیرد. خانم هوآ حس میکند زیبایی و فریبندگی سابق را ندارد و با گذر زمان دچار فرسودگی شده، همچون شهری که در آن زندگی میکنند.
مثل خیلی از فیلمهای وونگ کار وای، اینجا هم با عشاقی طرف هستیم که تصادفی کنار هم قرار میگیرند و از بخت بدشان لحظاتی خوش و گوارا تجربه میکنند. لحظاتی که چیزی جز حسرت در پی ندارد و تا ابد در خاطراتشان میماند. خانم هوآ و ژانگ در دنیاهای کاملا متفاوتی زندگی میکنند و هرگز به نقطهی مشترکی نخواهند رسید، ولی لحظات با هم بودنشان را همیشه در حافظه نگه میدارند.
دست که در زمان شیوع سارس ساخته شده و در پسزمینهی داستانش هم اشارههایی به بیماری وجود دارد، نقطهی جالبی در کارنامهی وونگ کار وای است و لایهی تازهای از دنیای او را نشانمان میدهد. تکتک لحظات این فیلم روی رابطهی عاشقانهی غریبی که بین این دو شخصیت جریان دارد متمرکز شده و دقیقهای از آن بیرون نمیرود. در اینجا وونگ کار وای فرصت داشته تا حسابی روی چیزهایی وقت بگذارد که در فیلمهای بلندش نمیتوانسته. بازیگوشیهای بصری و استفادهی خاص از عناصر صحنه چیزهایی هستند که در فرمت فیلم کوتاه و ذات تجربهگرایانهاش فرصت ابراز پیدا میکنند و وونگ کار وای از آن نهایت بهره را برده. در اینجا نماهایی که از دستها میبینیم شبیه موسیقی است و استفادهای که وونگ کار وای از آهنگهای پاپ در دیگر فیلمهایش کرده. تکرار نماها همچون تکرار چندینبارهی آهنگها است.
در این فیلم خبری از نریشن و گفتارهای درونی شخصیتها نیست و برای همین همه چیز فیزیکی و تصویری برگزار شده. دیگر به درون ذهنشان نفود نمیکنیم و نمیدانیم هر لحظه دقیقا چه حسی دارند. تفاوت سطح زندگی و فرهنگی دو شخصیت و فاصلهای که این تفاوت ایجاد کرده، شبیه فاصلهی دلخراشی است که دیگر شخصیتهای وونگ کار وای به خاطر گذر زمان از هم پیدا میکنند.
نتیجهی تمام اینها ملودرامی هوشمندانه شده که تعدادی از بهترین مؤلفههای فیلمهای وونگ کار وای را در خودش گنجانده. در جایی از فیلم گونگ لی تلفنی با معشوق سابق و ثروتمندش صحبت میکند و همزمان ژانگ چن مشغول اندازه گرفتن اوست، انگار گذشته هنوز پس ذهنش است و زمان حال عملا کنارش ایستاده و با انگشتانش سایزش را میگیرد.
۶. شاد در کنار هم (Happy Together)
- محصول: ۱۹۹۷
- بازیگران: تونی لیانگ، لسلی چونگ
- امتیاز راتن تومیتوز: ۸۱%
وونگ کار وای قبل از اینکه عوامل و بازیگرانش را سوار هواپیما کند و یکی دو سال از زندگیاشان را بگیرد، به آنها گفت: «قراره بریم آرژانتین تا یه فیلم جادهای بسازیم. اینکه از کجا به کجا میریم رو هنوز نمیدونم.»
دنیای سینما و سینمادوستان هنوز در شوک و حیرت لذتبخش دو فیلم «چانگکینگ اکسپرس» و «فرشتگان سقوطکرده» بودند که وونگ کار وای تصمیم گرفت بار دیگر اثری جادویی خلق کند و در عین حفظ ویژگیهای همیشگی، مخاطبان را با یکسری ایدههای تازه در شوک و حیرتی جدید فرو ببرد. نتیجهی این تصمیم فیلمی شد که داستان و شخصیتهایش درست در نقطهی مقابل فرشتگان سقوطکرده و چانگکینگ اکسپرس قرار میگرفت. وونگ کار وای با ساختن شاد در کنار هم جایگاهش را بهعنوان یک فیلمساز مؤلف بیش از پیش محکم کرد و جهان سینماییاش را حسابی تکان داد. وونگ کار وای حالا مؤلفهها و عناصر آشنا و همیشگیش را در جغرافیایی کاملا متفاوت و با آدمهای کاملا متفاوت به کار برده بود و همه هیجان داشتند تا نتیجهی کار را ببینند.
همه چیز در شاد در کنار هم برای هواداران وونگ کار وای آشنا به نظر میرسید، ولی در عین حال کاملا متفاوت بود. لی یو فای و هو پووینگ دو شخصیتی هستند که پیش از این مشابهشان را در فیلمهای وونگ کار وای دیده بودیم. اولی خیالپردازی رؤیابین است و دومی آدمی غیرقابل پیشبینی و دمدمی مزاج. بازیگرانی که نقششان را ایفا کردهاند (تونی لیانگ چیو- وای و لسلی چونگ) مثل آهنگ California Dreamin و استپ پرینتینگ (نوعی افکت که با تکرار کردن فریمها ایجاد میشود و تصاویر را مقطع مقطع نشان میدهد) ما را به یاد فیلمهای او میاندازند. همچنین ماهیت رابطهی این دو، که در حضور همدیگر احساس تنهایی میکنند و رابطهاشان چیزی جز در همآمیختگی فیزیکی نیست، از مضمونهای آشنای وونگ کار وای است که همیشه به ما یادآوری میکند عشق و عاشقی در یاد و خاطرات بهتر به نظر میرسد و حفظ و نگهداری آن چیزی جز درد و رنج و غم به همراه نخواهد داشت.
در اینجا هر دو طرف زوج عاشق داستان مرد هستند و رابطهاشان بیشتر فیزیکی است تا عاشقانه و پرشور و حرارت. ماجرای جدا شدن و به هم پیوستن مدامشان خیلی خطی و سرراست روایت میشود و برخلاف خاکسترهای زمان در هم ریخته و غیرخطی نیست. وونگ کار وای قصد داشت فیلمی عاشقانه دربارهی روابط همجنسگرایان بسازد که جدی و پرتنش است و تا جایی که جو سینمایی آن دهه اجازه میداد در آن عمیق شود. او حسوحال شاعرانهی دنیایش را وارد جهانی تلخ و جدی کرده بود و تماشای این تلفیق برای مخاطبان سینمای او تجربهی تازهای بود.
فیلم در آرژانیتن روایت میشود و ماجرای دو عاشق سردرگم را دور از وطن و محیط و جغرافیای آشنای آنها میبینیم. چیزی که به عمیقتر شدن مضمون فیلم کمک کرده و تأثیر آن را دوچندان میکند. داستان آدمهایی را میبینیم که هر چقدر هم جابهجا شوند و هر چقدر از محل اولیهی خودشان فاصله میگیرند، یک چیزهایی همیشه همراهشان میآید و نمیتوانند از دستش خلاص شوند. خود وونگ کار وای دربارهی شاد در کنار هم گفته: «از نظر من، این فیلم نه تنها دربارهی رابطهی بین دو نفر صدق میکند، بلکه دربارهی رابطه یک فرد با گذشتهاش هم هست. اگر آدمها بتوانند با خودشان و گذشتهاشان کنار بیایند و آن را بپذیرند، آن وقت است که میتوانند در حضور شخص دیگری خوشحال باشند.»
لی یو فای و هو پووینگ با تمام وجود میخواهند از خود و گذشتهاشان فرار کنند و هر بار به ناچار به هم نزدیک میشوند و رابطهای شکل میدهند. انگار با هر بار از سرگیری رابطهی قبلیاشان از یک شروع تازهی درستوحسابی و تغییر بنیادی زندگیاشان فرار میکنند و آن را به عقب میاندازند. لی یو فای سرانجام از شر خاطرات بیپایانش خلاص میشود و آنها را از ذهن و زندگیاش برمیدارد و بیرون میریزد و عشق و علاقهی بیمارگونهاش را به هو پووینگ سمت چیزی ملموستر هدایت میکند و در این هنگام است که با خودش کنار میآید و به خانهی خودش بازمیگردد و کاملا رها و آزاد و بیغم میشود. خانهای که در ابتدا به قصد رهایی و آزادی، آن را ترک کرده بود.
شاد در کنار هم مثل رابطهی بیثبات زوج اصلیش، در صحنهها و لحظات جدای از هم بهترین تأثیر را روی مخاطبش میگذارد. یعنی انگار اگر کلیت فیلم را در نظر بگیریم، به اندازهی صحنههای بهخصوص آن اثر نمیگذارند. صحنههای گفتوگوهای طولانی و لحظاتی که انگار اتفاقی در داستان نمیافتد، شبیه انتظار برای انفجار یک بمب ساعتی است. همه میدانیم که دوران خوش این زوج دوام چندانی ندارد و بیصبرانه انتظار انفجار بعدی را میکشیم. از همان اولین دقایق فیلم مشخص است که رابطهای این دو هر لحظه سمت فروپاشی دراماتیکی میرود و تأثیرگذارترین لحظات فیلم هم به خاطر همین ماهیت ناپایدار رابطهی این دو خلق شده است.
۵. فرشتگان سقوطکرده (Fallen Angels)
- محصول: ۱۹۹۵
- بازیگران: تاکاشی کانشیرو، میشل ریس، چارلی یانگ
- امتیاز راتن تومیتوز: ۹۵%
فیلمی سخت و تکاندهنده که ایدهی شکلگیریش همزمان با چانگکینگ اکسپرس به وجود آمد ولی یک سال بعد از اینکه وونگ کار وای با آن فیلم قلب سینمادوستان جهان را تسخیر کرد ساخته شد. فرشتگان سقوطکرده انگار برادر دوقلو و ناخلف چانگکینگ اکسپرس است. نسخهی جدیتر و تلختر قصهی پریایی که در فیلم قبلی شاهدش بودیم و خیلی گرم و صمیمی و دوستداشتنی بود. اساس داستان همان برخوردهای اتفاقی و روابط عاشقانهی تلخ و بیسرانجام است، رویارویی آدمهای سردرگمی که در هنگکنگ پیش از خروج از استعمار انگلیس و قرار گرفتن تحت استعمار چین با سرنوشت و گذشته و حسرتهایشان گلاویز میشوند.
فرشتگان سقوطکرده برخلاف فیلم قبلی که روحیهی سرخوشانهای داشت و حسی از امید و آیندهای روشن و شادیبخش به مخاطبش منتقل میکرد، واقعیتهای تلخ زندگی را روی سر تماشاگرانش هوار میکند. برعکس فیلم قبلی که شیرین و بانمک بود، اینیکی تکاندهنده و ویرانگر است، برخلاف فیلم قبلی که سرزندگی و انرژی و رنگ از آن میبارید، این یکی تیره و تار است و نوید مرگهای دلخراش را میدهد.
البته این لزوما چیز بدی نیست. در چانگکینگ اکسپرس مثلا وقتی داستان بریجیت لین روایت میشد، نوعی امید و شوق به رهایی و فردهای بهتر جریان داشت که آن را به فرهنگ عامه و انتظارات مخاطب عادی نزدیکتر میکرد. همه چیز شبیه یک خواب شیرین بود. آدمها آزاد بودند که یواشکی به خانهی دیگران بروند و در آنجا برقصند و اتاقها را تمیز و مرتب کنند، به یکباره تصمیم بگیرند بروند کالیفرنیا، یا بخواهند کوکایین قاچاق کنند و قسر در بروند. هیچکدام از اتفاقهای فیلم عواقب تکاندهنده و ناجوری نداشت.
در فرشتگان سقوطکرده همه چیز برعکس فیلم قبلی پیش میرود. شخصیتهای داستان در چنان تاریکی مهیبی غرق شدهاند که هرکس سمتشان بیاید خواه ناخواه اسیر تلخی و نابودی خواهد شد و راه فراری هم پیدا نخواهد کرد. نماهایی که کریستوفر لوید گرفته تخت و خفقانآور هستند و به نظر میرسد تمام آدمهای فیلم در سلولهای شخصی خودشان گرفتار شدهاند. شخصیتهایی چنان اسیر و گرفتار که حتی نمیتوانند با آسایش و راحتی در یک رستوران لقمهای غذا بخورند بدون اینکه وحشت حبس شدن همیشگی در آنجا سراغشان نیاید. حتی لذتهایشان هم آمیخته با درد و رنج است و انگار در دنیایی اسیر شدهاند که چیزی جز گرفتاری، اندوه و سختی انتظارشان را نمیکشد. حتی بازیگرهایی که در فیلم حضور دارند کسانی هستند که در دیگر آثار وونگ کار وای دیده نشدند و انگار فقط همین یکبار و در این دنیای پر از درد و مشقت نفس کشیدهاند.
البته سراسر فیلم مملو از ناراحتی و تلخی و درد نیست. اتفاقا شاید یکی از بامزهترین فیلمهای وونگ کار وای هم باشد. این کارگردان به خاطر حس شوخطبعی مثالزدنیش معروف نشده و کسی انتظار ندارد در فیلمهای او قهقهه بزند، ولی تعدادی موقعیت و صحنهی واقعا بامزه در فیلم هست که با دیدنش به مهارت او در خلق کمدی پی میبرید.
در اینجا هم با آدمهایی طرف هستیم که انگار در آخر دنیا زندگی میکنند و شب و روز دنبال راهی برای رستگاری و رهایی از رنجهایشان میگردند. راهی که معمولا به آشنایی با آدمهای سرگشتهی دیگر ختم میشود و همه میفهمند که بدون اتکا به دیگری، راه گریزی از این دنیای خشن بیرحم پیدا نخواهد شد. هیاهو و هرجومرج جاری در دنیای فیلم برخلاف ظاهر تهدیدآمیزش، به آدمهای داستان کمک میکند تا راهی برای خلاص شدن پیدا کنند.
فرشتگان سقوطکرده به ما میگوید هیچچیزی در این دنیا ماندگار نیست و همگی مسافرهایی هستیم که از ایستگاهی به ایستگاه دیگر میروند و تنها همسفرهایمان آدمهاییاند که در ایستگاههای مختلف ملاقات میکنیم.
۴. چانگکینگ اکسپرس (Chungking Express)
- محصول: ۱۹۹۴
- بازیگران: بریجیت لین، فی وانگ، تاکشی کانشیرو
- امتیاز راتن تومیتوز: ۸۹%
وونگ کار وای که از مراحل پس از تولید خستهکننده و طولانیمدت خاکسترهای زمان به ستوه آمده بود و فقط دلش میخواست هرطور شده از اتاق تدوین این فیلم بیرون بیاید و تجربهای تازه از سر بگذراند، تصمیم گرفت فیلمی جمعوجور بسازد تا حالش بهتر شود. پس به خیابانهای هنگکنگ رفت و با خلاقیتی مثالزدنی و طی دو ماه فیلمی را ساخت که یکی از تأثیرگذارترین، زیباترین، به یاد ماندنیترین و مسحورکنندهترین تجربههای سینمایی دنیاست. شتابی که در تکتک دقایق فیلم جاری است از شرایط تولید و ذهن مشوش وونگ کار وای آمده و به همین علت هم انقدر سریع روی تمام مخاطبانش تأثیر میگذارد.
زندگی با سرعت و شتابی توقفناپذیر دور شخصیتهای فیلم جریان دارد و هیچچیزی نمیتواند جلو آن را بگیرد. بریجیت لین با کلاهگیس بلوندش در خیابانهای هنگکنگ میدود و میدود و تا به خودمان بیاییم چندین ماجرا و اتفاق عجیب و غریب و ملتهب دیدهایم که از درک همهاشان عاجزیم ولی میدانیم رخ دادهاند و حس میکنیم چرا رخ دادهاند. هنوز با شخصیت زن بلوند عینک دودی به چشم کامل آشنا نشدهایم که آدمهای دیگری به داستان میآیند. و باز آدمهای دیگری و قصهها چنان در هم میآمیزند که نمیدانیم دقیقا در کدام مقطع یکی به پایان رسید و دیگری آغاز شد. اصلا آغاز و پایانی در کار هست؟
یکی دیگر از قصههای فیلم، ماجرای پسر عاشقپیشهای است که تصمیم گرفته هرچه کمپوت آناناس در بازار که تاریخ انقضایشان اول می است بخرد و با خودش عهد میبندد که اگر تا این تاریخ دوستدخترش مِی سراغ او را نگرفت تمامشان را یکتنه بخورد.
نقطهی درخشان چانگکینگ اکسپرس که احتمالا همگی فیلم را با آن میشناسیم، چهرهای درخشان و پرانرژی است که در تکتک لحظات حضورش شادی و شور و امید به زندگی به مخاطبان منتقل میکند: فِی وانگ. این دختر مو کوتاه که نود درصد اوقات بیداریش با گوش کردن به آهنگ California Dreamin از The Mamas & the Papas میگذرد دل خیلی از سینمادوستان دنیا را برد و همچنان هم میبرد و خواهد برد. کافی است یکی از بیشمار ویدئو کلیپهایی را که از رقصیدن او با این آهنگ ساختهاند ببینید تا قلاب فیلم بهتان گیر کند و دلتان بخواهد هرطور شده آن را ببینید یا اگر بارها دیدهاید دوباره به تماشایش بنشینید. این فیلمی است که کوئنتین تارانتینو را چنان شیفتهی خودش کرد که تصمیم گرفت خودش شخصا پخش آن را در آمریکا به عهده بگیرد و در دیویدیهای فیلم با شوق و علاقهی فراوان به صحبت دربارهی آن و سینمای هنگکنگ و وونگ کار وای پرداخت.
داستان فِی وانگ و پلیس جوان و خجالتی فیلم احتمالا پررنگترین داستانی است که بعد از تماشای فیلم در خاطرتان میماند. فِی وانگ که دلباختهی این مأمور کمحرف شده، یواشکی به آپارتمانش میرود و دور از چشم او همه جا را میگردد و اتاقهایش را تمیز و مرتب میکند. حین همین سر زدنهای عجیبوغریب، تمام وسایل خانهی پلیس را بررسی میکند و همهی این اجسام انگار معنایی فراتر از ظاهرشان پیدا میکنند. مدل کوچک هواپیمایی که یادآور رابطهی قبلی پلیس با یک مهماندار است نقش ماشین زمانی را ایفا میکند که انگار دوران گذار بین دو مقطع از زندگی او را به تصویر کشیده، عروسکها و پردهها و بقیهی وسایل خانه هم انگار روح دارند و آنطور که در صحنههایی میبینیم، خود پلیس با آنها صحبت میکند و تنهاییهایش را با دلداری دادن به چیزهایی مثل پارچه و صابون پر میکند.
چانگکینگ اکسپرس شبیه خوابی شیرین و کوتاه است که همیشه در یاد و خاطرهی تماشاچیانش میماند و با هر بار مرور، ارزش و معنایی بیشتر و فراتر پیدا میکند.
۳. استاد بزرگ (The Grandmaster)
- محصول: ۲۰۱۳
- بازیگران: تونی لیانگ، چان چن، جانگ زئی
- امتیاز راتن تومیتوز: ۷۸%
سالها بعد از خاکسترهای زمان، وونگ کار وای سراغ ساخت یک فیلم حماسی و بزرگ رفت و انصافا اینبار تجربهی شگفتانگیزی رقم زد. فیلم داستان زندگی ایپ من، استاد بزرگ هنرهای رزمی را روایت میکند که مربی بروس لی هم بود. اما همانطور که از وونگ کار وای انتظار داریم، این فیلم یک فیلم زندگینامهای معمولی نیست و بازیهای زمانی و روایی و جذابیتهای بصری خاص وونگ کار وای را دارد.
استاد بزرگ که احتمالا تنها فیلم وونگ کار وای است که در ابتدای آن زندگی یک زوج خوشحال را میبینیم که با هم ازدواج کردهاند و کسی درگیر غم و فقدان نیست، به دو بخش تقسیم شده است، قبل و بعد از جنگ دوم چین و ژاپن. بخش اول نقش استاد بزرگ را تونی لونگ بازی میکند. در این بخش روایتی از سالهای جوانی ایپ من را میبینیم. جوانی با اعتماد به نفس که چنان کنترل حیرتانگیزی روی تکتک اعضای بدنش دارد که همه را به حیرت و شگفتی وا داشته. اعتماد به نفسی که برایش گران تمام میشود و برای فهمیدن اینکه همهی چیزهای زندگی و دنیا تحت کنترلش نیست و نمیتواند جلو وقایع عظیم را بگیرد، بهای سنگین و تلخی میپردازد.
او ابتدا با یک استاد کونگفوی قدرتمند درگیر یک مبارزهی نفسگیر و تنبهتن میشود و مهارتهایش را در بوتهی آزمایش میگذارد. مبارزهای که با مهارتی مثالزدنی تصویر شده و نماهای سیال و مدهوشکنندهای را پیش چشمان مخاطب میآورد که فراموش کردنشان کار راحتی نیست. آن جنس از حرکات دوربین که در «در حال و هوای عشق» تماشاگران را خیره و میخکوب میکرد، اینجا در مبارزات تن به تن و حرکات ماهرانه و زیبای برزمی به کار آمده و وونگ کار وای هم حسابی از تمام ظرفیتهایش استفاده کرده.
در ادامه ایپ من خانوادهاش را جنگ از دست میدهد و تمام چیزهایی را که در زندگی عزیز میشمرد در آستانهی نابودی و ویرانی میبیند.
تمام فیلمهای وونگ کار وای دربارهی گذشته و وزن سنگین آن روی زندگی حال و آیندهی آدمهاست، ولی تا قبل از استاد بزرگ اینچنین به میراث و جایگاه تأثیرگذار آن نپرداخته بود. این اولین فیلمی است که دربارهی یک شخصیت تاریخی ساخته، ولی در عین حال به نظر میرسد شخصیترین فیلم اوست.
۲. در حال و هوای عشق (In the Mood for Love)
- محصول: ۲۰۰۰
- بازیگران: مگی چانگ، تونی لیانگ
- امتیاز راتن تومیتوز: ۹۰%
نوشتن دربارهی در حال و هوای عشق کار سختی است. چطور میتوان ویژگیهای فیلمی را روی کاغذ آورد که انقدر به تصویر و صدا و موسیقی متکی است و فقط با تماشا و تجربهی دقایق آن میتوان به تمام ابعادش پی برد؟ اصلا اگر این فیلم قابلیت گنجانده شدن در محدودیتهای زبان را داشت، وونگ کار وای که دیگر آن را به تصویر نمیکشید. در حال و هوای عشق یک تجربهی سینمایی تمامعیار است و تنها با دیدن آن میتوان به ظرفیتهای پیدا و پنهان آن پی برد.
در حال و هوای عشق اولین فیلم وونگ کار وای دربارهی دوری آدمها از یکدیگر نبود، ولی یکی از اولین فیلمهایی بود که موفق شد با هنرمندی و مهارت تمام، این «فاصله» را به تصویر بکشد. انگار فاصلهی بین آدمها چیزی ملموس و فیزیکی است و میتوانیم عملا جلو چشمانمان ببینیم و این مهارتی است مثالزدنی که انگار فقط در اختیار وونگ کار وای قرار گرفته.
تنش و سردرگمی بین شخصیتهای تونی لیانگ و مگی چانگ به حدی بالاست که در تمام دقایق فیلم میتوانید تمنای این دو را برای رسیدن به یکدیگر ببینید و حس کنید و درک کنید. دو شخصیتی که در تبعید زندگی میکنند و مجبورند با هیولای سیریناپذیر زمان کنار بیایند، آدمهایی که انگار دیگر به مکان و جغرافیای خاصی تعلق ندارند و در این رابطهی ناپیدای قدرتمندی که بینشان شکل گرفته میخواهند راهی برای رستگاری پیدا کنند.
در حال و هوای عشق ضیافتی است برای چشم و گوش مخاطب، با تصاویری خیرهکننده و موسیقی گوشنواز و آدمهایی که غم زیبا و ناراحتکنندهای دارند. ماندگارترین جذابیتهای بصری فیلم نظیر طراحی صحنهی درخشان ویلیام چانگ که مخاطب را به دل دنیای فیلم میکشاند، ۲۰ لباس متفاوتی که کاراکتر چانگ در مقاطع مختلف میپوشد تا تمایلاتش را از دید بقیه پنهان کند، فیلمبرداری خیرهکنندهای که با رنگ و نور و سایهها بازیهای حیرتانگیز ترتیب میدهد و تماشاگر و مدهوش میکند، همه به این دلیل در یاد و خاطرهی ما میمانند که هیچکدام سعی نمیکنند از فیلم بیرون بزنند و دیده شوند. همهی این ویژگیها چنان در دنیای فیلم حل شدهاند که به سختی میتوانید یکی را از دیگری جدا کنید.
فیلم داستان زن و مرد همسایهای را روایت میکند که متوجه میشوند همسرانشان با هم رابطه دارند و به آنها خیانت میکنند و رابطهی بالقوهای که بین خودشان جریان دارد و مخاطب لحظه به لحظه حسش میکند. ولی بیشتر از همهی اینها، فیلم دربارهی عواقب خیانتی است که همچنان جریان دارد و بیرون از قاب رخ میدهد و آدمهایی که درگیر آن هستند. حتی همسران این دو شخصیت را در بسیاری از صحنهها نمیبینیم، یا عمدا چهرهاشان خارج از قاب است یا حضورشان بیرون از صحنه. ولی لازم نیست حتما آنها را ببینیم یا خیانتشان را عمل نشانمان دهند تا متوجه ماجرا شویم. خیلی چیزها در اتمسفر و فضا جریان دارد، در نگاههایی که دیده نمیشوند و قدمهایی که برداشته نمیشوند.
همه چیز در فیلمهای وونگ کار وای گذرا و رفتنی است. تنها چیزی که ثابت میماند، خاطراتی است که آدمها از اتفاقهای نیفتاده دارند، از آرزوها و امیدها و از روابطی که شکل نگرفته تمام شدند. در حال و هوای عشق هم روایتگر این جنس آدمهاست، آدمهایی که حسرت ماجراجوییهای نکرده را میخورند و با خاطراتشان عمر میگذرانند.
۱. ۲۰۴۶
- محصول: ۲۰۰۴
- بازیگران: تونی لیانگ، گانگ لی، فی وانگ
- امتیاز راتن تومیتوز: ۸۶%
تنها دنبالهای که وونگ کار وای ساخته بر حسب اتفاق بهترین فیلمش هم هست. ۲۰۴۶ تجربهای است کاملا منحصربهفرد و سیال که اولین تجربهی تماشایش را هرگز فراموش نمیکنید. روایتی پیچ در پیچ از زندگی آدمهای سرگشته و دنیایی شلوغ که همهی اجزای آن در هم تنیده و پیوسته هستند، در عین اینکه هرکدام ماجرای خودشان را دارند.
فیلم دنباله و ادامهی در حال و هوای عشق است. چو مو- وان (تونی لیانگ) حالا طلاق گرفته و در هتلی در هنگ کنگ زندگی میکند و سعی دارد با نوشتن دربارهی قصهی عاشقانهی گذشتهاش، از خاطرات تلخ آن رها شود. خط روایی فیلم به قدری پیچیده و غیرخطی و سیال است که بعد از تماشای آن مرز واقعیت و خیال را گم میکنید. همه چیز از وقایع روزمرهی آدمهای داستان گرفته تا خاطرات و امیال و آرزوهایشان در هم تنیده روایت میشود و مرزبندی بین هرکدام از این تصاویر کاری دشوار و نشدنی است.
تماشای ۲۰۴۶ تجربهای دلچسب و همزمان چالشبرانگیز است و شاید درک احساسات متناقض و پیچیدهی آن برای هواداران سرسخت وونگ کار وای راحتتر باشد. درست است که فیلم ربط مستقیمی به آثار قبلی وونگ کار وای و بهویژه در حال و هوای عشق دارد، ولی این باعث نشده که بهعنوان اثری مستقل و دیدنی به چشم نیاید. برای همین ارزشهای بیشمار آن را باید در رابطه با خود اثر بسنجیم و بررسی کنیم.
مهارتهای فیلمسازی و کارگردانی وونگ کار وای با این فیلم به حد والایی رسیده و با دیدنش حس میکنید چقدر برای تمام نماهای فیلم وسواس و ظرافت به خرج داده است. وصل کردن داستانها و شخصیتهای مختلف به یکدیگر تخصص اوست، ولی در اینجا به حدی از استادی و مهارت رسیده که حس میکنید تمام آدمهای داستان با خطی نامرئی به هم وصل شدهاند و ارتباطشان از اولین روز زندگیشان شکل گرفته، حتی اگر خودشان از آن بیخبر باشند. او همچنین گذشته و حال و آینده را جوری در هم آمیخته که انگار یک ظرف زمانی کاملا جدید خلق شده، یک خط زمانی پیچیده که تمام مقاطع زندگی آدمها را در خودش جای داده، بدون ترتیب مشخص و گذران طبیعی و معمولی دوران.
منبع: indiewire