نقد فیلم ویلی وانکا و کارخانهی شکلاتسازی؛ شبیه کارتونهای کلاسیک دیزنی
نقل است که رولد دال، نویسندهی رمان چارلی و کارخانهی شکلاتسازی (Charlie and the Chocolate Factory)، از چهار چیز خیلی بدش میآمد؛ بچههای حریص، بچههای لوس، بچههای نادان و تلویزیون. بنابراین جای تعجب ندارد که او رمانی نوشت که پیام اخلاقی آن شماتت این چهار چیز است.
چارلی و کارخانهی شکلاتسازی روایتگر بازدید پنج کودک از کارخانهی شکلاتسازی شگفتانگیز ویلی وانکا است. از بین این پنج کودک فقط چارلی باکت (Charlie Bucket)، شخصیت اصلی، بچهی خوبی است. چهار بچهی دیگر هر کدام نماد یکی از ویژگیهایی هستند که رولد دال از آنها متنفر بود؛
آگوستوس گلوپ (Augustus Gloop) پسربچهای چاق است که فقط و فقط به خوردن علاقه دارد.
وروکا سالت (Veruca Salt) دختربچهای فوقالعاده لوس است که پدر و مادر پولدارش همهی خواستههای عموما مضحک او را برآورده میکنند.
وایولت بورگارد (Violet Beauregarde) دختربچهای مغرور و بیادب است که فکر و ذکرش آدامس جویدن است.
مایک تیوی (Mike Teavee) پسربچهای پرخاشگر است که به کل وقتش را صرف دیدن تلویزیون (و بهخصوصا سریالهای گانگستری) میکند.
فیلم ویلی وانکا و کارخانهی شکلاتسازی اقتباسی نسبتا وفادارانه از رمان رولد دال است و با اینکه در زمان اکرانش استقبال زیادی از آن نشد، ولی طی گذر سالها به یکی از آثار کلاسیک سینمای کودک تبدیل شده است و به اصطلاح، از آزمون زمان سربلند بیرون آمده است.
داستان رمان و متعاقبا فیلم را میتوان به دو بخش زیر تقسیم کرد.
۱. بخش قبل از ورود به کارخانهی ویلی وانکا (که زمینهسازی بسیار موثر برای این مکان شگفتانگیز است)
۲. بخش بازدید از کارخانهی ویلی وانکا
کار خوبی که این فیلم انجام میدهد این است که در بخش اول شاهد نوعی رویکرد واقعگرایانه و تقریبا مستندگونه به وقایع داستان هستیم. تیتراژ ابتدایی فیلم با صحنههایی فوقالعاده دلچسب از فرایند درست کردن شکلات و شیرینی شروع میشود و در ادامه، قضیهی پخش شدن پنج بلیط طلایی در محصولات ویلی وانکا و پیدا شدن هر کدام توسط پنج کودک از دید رسانهها تعریف میشود، طوری که انگار واقعا داریم اخبار و گزارش تلویزیونی تماشا میکنیم.
بخشی از این موضوع به سابقهی مل استوارت (Mel Stuart) کارگردان فیلم، بهعنوان مستندسازی پرکار برمیگردد، چون مسلما این سبک از فیلمسازی برایش راحتتر بوده. ولی بخش دیگر تصمیمی هوشمندانه بوده تا تناقض و شکاف بین دنیای واقعی و دنیای اعجابانگیز کارخانهی ویلی وانکا در نیمهی دوم هرچه بیشتر معلوم شود. وقتی که در نیمهی دوم وارد دنیای رنگارنگ و تقریبا دیوانهوار ویلی وانکا میشوید، بهلطف واقعگرایی نیمهی اول هرچه بیشتر تأثیر آن را حس میکنید. در این بخش دیگر از جو مستندگونهی نیمهاول خبری نیست و عملا وارد جوی میشویم که انگار از دل کارتونهای دیزنی بیرون آمده است.
مقایسهی فیلم کلاسیک ویلی وانکا و کارخانهی شکلات سازی با نسخهی تیم برتون
تأثیر این تصمیم موقعی مشخص میشود که این فیلم را با اقتباس تیم برتون در سال ۲۰۰۵ مقایسه کنیم. در این اقتباس جدیدتر، طبق رسم همیشگی برتون، جو فیلم از همان اول عجیبغریب است و زوایای تند و تیز اکسپرسیونیستی آلمانی (که برتون به استفاده از آن معروف است) و طراحی صحنه و فیلمبرداری مصنوع برتونی باعث شده که وقتی شخصیتها وارد کارخانهی ویلی وانکا میشوند، حس گذار از دنیای واقعی به دنیای تخیل به شدت فیلم ۱۹۷۱ حس نشود؛ همهچیز از آن اول عجیبِغریب است.
کار دیگری که فیلم ۱۹۷۱ هم از رمان دال و هم از فیلم برتون بهتر انجام داده، پرداختن به جو پرآبوتابی است که سرتاسر دنیا سر پیدا کردن بلیطهای طلایی ویلی وانکا ایجاد شده است. در رمان و فیلم برتون این صحنهها در حد اشاراتی گذرا باقی میمانند، ولی فیلم ۱۹۷۱ این بخش از داستان را به هجوی بسیار بامزه از رسانه و تأثیر آن روی زائل کردن عقل مردم تبدیل کرده است. دو صحنه به طور خاص بهیادماندنی هستند؛ در یک صحنه مردی در دفتر روانشناسش دراز کشیده است و دارد دربارهی توهمات خود حرف میزند که فکر میکند واقعیاند و روانشناسش با لحنی حقبهجانب میگوید باور کردن به رویاهای خود نشانهی جنون است. او با درماندگی میگوید جبرئیل نزد او ظاهر شده و به او نشان داده بلیط طلایی ویلی وانکا کجاست. روانشناس که کنجکاو شده میپرسد: «دقیقا چی گفت؟» بیمارش به او میگوید: «چه فرقی میکنه؟ این یه خواب بود، یه خیال…» در این لحظه روانشناس از جای خود میپرد و با عصبانیت میگوید: «دهنت رو ببند و بگو بلیط طلایی کجاست!»
در صحنهای دیگر پلیس دارد به زنی میگوید که شوهرش گروگان گرفته شده و گروگانگیرها میخواهند از او باج بگیرند. زن با حالتی احساسی میگوید هرچه بخواهند برایشان فراهم میکند. او فقط میخواهد هارولد (شوهرش) پیش او برگردد. در این لحظه تلفن زنگ میخورد و پلیس آن را برمیدارد. پس از چند ثانیه مکالمه پلیس با لحنی دراماتیک و مغموم میگوید: «اونها چمدون شکلاتهای وانکاتون رو میخوان.» زن با حالتی شوکه و دودل از جایش بلند میشود. پلیس به او میگوید: «شنیدید چی گفتم؟ باید بین جون شوهرتون و چمدون شکلاتهای وانکا یکی رو انتخاب کنید!» و زن با حالتی تراژیک میگوید: «چقدر بهم وقت دادن تا دربارهش فکر کنم؟»
چیزی که باعث شده این صحنهها بهعنوان طنز کار کنند، لحن جدی و مستندگونهای است که در کارگردانی آنها به کار گرفته شده است. حسنختام این بخش عالی از فیلم هم دیالوگی است که یکی از گویندههای اخبار پس از پرداخت پرآبوتاب به اخبار مربوط به بلیطهای طلایی آن هم طوری که انگار حادثهی یازده سپتامبر است، بیان میکند: «مطمئنم چیزهای مهمتری وجود داره که باید بهشون پرداخت، ولی در این لحظه چیزی به ذهنم نمیرسه.» این هجویه جزو اضافات اقتباس ۱۹۷۱ به خط روایی است، ولی کاملا جواب داده و با توجه به پیام اخلاقی کتاب دربارهی بد بودن تلویزیون با روح کتاب و رولد دال در تناقض نیست.
با این حال، اصل داستان در نیمهی دوم فیلم اتفاق میافتد؛ در قسمتی که بچهها وارد کارخانهی ویلی وانکا میشوند و با این شخصیت عجیب آشنا میشوند. ویلی وانکا قلب داستان است و اگر تصویرسازی او درست انجام نمیشد، به شکست فیلم ختم میشد، ولی خوشبختانه بهلطف جین وایلدر (Gene Wilder) و بازی بینقص او این اتفاق نیفتاده است.
ویلی وانکا کیست؟
ویلی وانکا یکی از شخصیتهای کلاسیک ادبیات کودک است، از آن شخصیتهایی که در ظاهر یک خلوچل دوستداشتنی است، ولی زیرلایههای تاریکی دارد که شاید تا دوران بزرگسالی و مرور دوباره بر آثاری که در کودکی خواندید، این تاریکی را درک نکنید.
اولین چیزی که در رمان شاخکهای خواننده را نسبت به شخصیت ویلی وانکا تیز میکند بیخیالی او است. هرگاه که یکی از شخصیتها دربارهی خطری احتمالی از او سؤال میکند یا او را بازخواست میکند، جواب او چیزی است تو مایههای «سخت نگیر. چیزی نمیشه. اگرم بشه دیگه شده.» حتی در مواقعی که جان یکی از بچههای داستان در خطر است، او هیچ اثری از شوک و نگرانی از خود نشان نمیدهد. البته بخشی از رفتار او از اینجا ناشی میشود که انگار همهچیز تحت کنترل اوست. حتی میتوان اینگونه برداشت کرد که ویلی وانکا تمام خطاها و قانونشکنیهای بچهها و بلایی را که قرار است سرشان بیاید، از قبل پیشبینی کرده بود، ولی حتی اگر اینطور باشد، باز هم چیزی از بدجنسی او کم نمیشود.
حتی در یکی از قسمتهای کتاب او میگوید که یکی از اومپا لومپاهای پیر (Oompa Loompas) –موجودات ریزنقشی که در کارخانهی او کار میکنند– یکی از نوشیدنیهای کارخانه را (با نام Fizzy Lifting Drinks یا نوشیدنی بالونی) که باعث معلق شدن مصرفکننده در هوا میشود خورد، ولی با توجه به اینکه فرمول محتویات نوشیدنی هنوز جای کار داشته، او در هوا بلند شد و بلند شد و او هم دیگر هیچوقت او را ندید و احتمالا الان به کرهی ماه رسیده است! با اینکه در کتاب این خاطره به شکلی طنزآمیز تعریف میشود، ولی اگر در عمق آن فرو برویم، نشان میدهد که ویلی وانکا از اومپا لومپاها بهعنوان موش آزمایشگاهی استفاده میکند و بعید نیست خیلی از آنها در راه خدمت به کارخانهی او کشته شدهاند. مسألهای که رابطهی وانکا با اومپا لومپاها را مشکلدارتر میکند، این است که در داستان اشاره میشود که وانکا آنها را از سرزمینی خطرناک و بدوی به کارخانهاش آورده و به جای دستمزد، به آنها خوردنی دلخواهاشان کاکائو میدهد (تازه آن هم با شیر و شکر!) و بهجایش از آنها کار میکشد. تمثیل وانکا بهعنوان یک استعمارگر و اومپا لومپاها بهعنوان مردمی فرودست و استعمارشده بسیار واضح است.
غیر از این، یکی دیگر از درونمایههای زیرپوستی کتاب اثر مخرب ویلی وانکا بهعنوان یک کاپیتالیست انحصارطلب است. ویلی وانکا یک صنعت شکلاتسازی بزرگ دارد و با اینکه چارلی و خانوادهاش در نزدیکی کارخانهی او زندگی میکنند، ولی هیچ شغل درستحسابی برای آنها وجود ندارد و در چنان فقر و فلاکتی زندگی میکنند که حتی نمیتوانند درستحسابی غذا بخورند. دلیل این فقر این است که ویلی وانکا از راه به بردگی گرفتن اومپا لومپاها حتی خود را از اشتغالزایی و حقوق دادن به کارگرها (که سادهترین سودی است که یک میلیاردر میتواند به جامعه برساند) مبرا کرده است. به این مسأله در اقتباس ۲۰۰۵ دقیقتر اشاره شده است. چون در این فیلم اشاره میشود که پدر چارلی (که بنا بر دلایلی نامعلوم در فیلم ۱۹۷۱ حضور ندارد) در کارخانهی خمیردندانسازی کار میکند، ولی بهخاطر ثروت بالایی که وانکا وارد شهرشان کرده، کارخانه اتوماسیون میشود و پدر چارلی شغلش را از دست میدهد. همچنین پدربزرگ چارلی زمانی در کارخانهی ویلی وانکا کار میکرد، ولی او هم بهخاطر پارانویای وانکا در زمینهی سرقت فرمولهایش در کنار تعداد زیادی کارگر دیگر از کار بیکار شد و در نهایت با اومپا لومپاها جایگزین شد.
در هر دو اقتباسی که از کتاب ساخته شده، سازندگان متوجه تاریکی زیرپوستی شخصیت ویلی وانکا (که در کتاب در حد اشارات ریز باقی میماند) شدهاند و بهنحوی آن را گسترش دادهاند. در اقتباس ۱۹۷۱ جین وایلدر طوری ویلی وانکا را به تصویر میکشد که هیچوقت مطمئن نیستید دقیقا چه فازی دارد؛ آیا دارد جدی حرف میزند یا شوخی میکند؟ آیا با اومپا لومپاها خوب است یا نه؟ آیا اصلا از کسی خوشش میآید یا خوشرویی و بذلهگوییاش مصنوعی است؟
در خماری گذاشتن مخاطب دربارهی ماهیت شخصیت وانکا تصمیمی عمدی از جانب وایلدر بوده و از اولین صحنهای که در فیلم حضور به عمل میرساند تثبیت میشود. وقتی بچهها جلوی دروازهی کارخانهی او جمع شدهاند و منتظر او هستند تا برای بدرقهی آنها بیاید، او را عصا به دست و در حال لنگ زدن میبینیم. اما وقتی به نزدیک دروازه میرسد، مثل دلقک سیرک روی زمین معلق میزند و میخندد: بهنشانهی اینکه نهتنها لنگ نمیزنم، بلکه حسابی فرز و چابکم. بازی ذهنی او از همان دقیقهی اول شروع میشود. گنجانده شدن این صحنه در فیلم پیشنهاد خود وایلدر بوده و وجود آن در فیلم آنقدر برایش مهم بوده که شرط گذاشته بود اگر اجازهی اجرای چنین صحنهای را به او ندهند، نقش ویلی وانکا را قبول نخواهد کرد. دلیلش برای اصرار روی وجود چنین صحنهای در فیلم به گفتهی خودش این بود: «از اینجا به بعد، نمیتونید حدس بزنید که دارم راست میگم یا دروغ.»
در فیلم خردهپیرنگی اضافه شده که در کتاب و اقتباس ۲۰۰۵ وجود ندارند و اضافه شدن آن به داستان باعث شده رولد دال از فیلم بدش بیاید و آن را عاق هنری کند. در این خردهپیرنگ پس از اینکه هر کدام از بچهها بلیط طلایی را میبرند، شخصیتی مرموز مثل اجل معلق کنارشان ظاهر میشود و چیزی در گوششان زمزمه میکند. در ادامه متوجه میشویم که این شخص اسلاگورث (Slughworth)، یکی از رقبای ویلی وانکا است که از بچهها خواسته فکشکن همیشگی (Everlasting Gobstopper)، یکی از اختراعات جدید ویلی وانکا را از کارخانهاش بردارند و قایمکی به او بدهند تا بتواند با تقلید فرمول آن، خودش هم نمونهای از آن بسازد. او به بچهها قول میدهد اگر این کار را انجام دهند، پول زیادی به آنها بدهد.
در کتاب به شخصیت اسلاگورث بهعنوان یکی از رقبای وانکا که از او جاسوسی کرده، اشاره میشود، ولی در داستان حضور ندارد.
در ادامهی مطلب خطر لو رفتن داستان فیلم وجود دارد.
در انتهای فیلم معلوم میشود که این شخص را خود ویلی وانکا استخدام کرده تا از این طریق، بچهها را امتحان کند و ببیند کدامشان حاضر نیست به او خیانت کند. در انتها چارلی فکشکنش را روی میز وانکا میگذارد و از این طریق خوب بودن ذاتی خود را به او ثابت میکند و بدین طریق، وانکا حاضر میشود کارخانه و رازهای صنعتیاش را برای او به ارث بگذارد.
همچنین لازم به ذکر است که فیلم نسبت به کتاب یک تفاوت بزرگ دیگر هم دارد و آن هم این است که برخلاف کتاب، در اقتباس ۱۹۷۱ چارلی و پدربزرگش هم مثل بچههای دیگر یکی از قوانینی را که وانکا تعیین کرده میشکنند. آنها برخلاف توصیهی وانکا، بهطور پنهانی نوشیدنی بالونی میخورند و روی هوا معلق میشوند و حتی تا نزدیکی هواکش روی سقف میروند، هواکشی که چیزی نمانده آنها را لابلای پرههایش له کند، ولی آنها بهموقع آروغ میزنند و روی زمین فرود میآیند. در انتهای فیلم ویلی وانکا این حادثه را بهانه میکند تا چارلی را از جایزهی وعدهدادهشدهاش (که تأمین شکلات و شیرینی تا آخر عمرش بود) محروم کند، چون در نظرش چارلی هم مثل بچههای دیگر بد است، ولی وقتی چارلی فکشکن را روی میزش میگذارد، نظرش عوض میشود.
در کتاب، قضیه اینقدر پیچیده نیست. در کتاب، چارلی و پدربزرگش هیچ تخطی انجام نمیدهند و در آخر چارلی، فقط بهخاطر خنثی بودنش بهعنوان بهترین بچه انتخاب میشود. همچنین برخلاف ویلی وانکای فیلم، در کتاب ویلی وانکا عهدشکنی نمیکند و طبق قولی که داده بود، به همهی بچهها، حتی بچههای بد، شکلاتها و شیرینیهایی را که از اول قول داده بود میدهد.
این موضوع برای شخص رولد دال خیلی گران تمام شد، چون در نظرش این اضافات خلوص اخلاقی داستانش را خدشهدار کردند. در داستان او چارلی پسر خوبی است و ویلی وانکا سر قولش میماند. به همین راحتی. ولی سازندگان فیلم متوجه شدند که سرراست بودن پایان کتاب شاید روی پردهی نقرهای جواب ندهد و برای همین لازم دیدند که کمی درام و تنش برای پایان فیلم ایجاد کنند.
حالا سؤال اینجاست که آیا آنها کار درستی کردند؟ آیا با اضافه کردن چارلی به فهرست خطاکارها (هرچند خطایی کوچک) به پیام داستان اصلی خدشه وارد شد؟
نظر من این است که این تغییر در فیلم لزوما بد نیست. دلیلش هم این است که چارلی داخل کتاب زیادی خوب است و این موضوع باعث شده شخصیتش کمی خنثی از آب دربیاید. انگار که دال میخواسته تصویری از یک بچهی ایدئال را به تصویر بکشد، تصویر ایدئالی که شاید در واقعیت وجود نداشته باشد. چهار بچهی مثلا شیطان دیگر تصویرسازی بهمراتب باورپذیرتر و بهیادماندنیتری از یک کودک هستند تا خود چارلی. این موضوع حتی در اقتباس تیم برتون بدتر هم میشود، چون چارلی آن فیلم آنقدر خوب و فهمیده است که انگار داریم کودکیهای مسیح را میبینیم.
در واقعیت بیشتر بچهها افراد نسبتا خودخواهی هستند که در بند خواستهها، احساسات و ماجراجوییهای خودشان هستند. حتی اگر اینطور نباشند، بالاخره یک جایی بهنحوی انتظار میرود شیطنت و بازیگوشی از آنها سر بزند. چارلی داخل کتاب از بس که خنثی است، نظر ویلی وانکا را بهعنوان «یک بچهی خوب» جلب میکند. ولی چارلی داخل اقتباس ۱۹۷۱ بهخاطر تصمیمی فعالانه و آگاهانه (یعنی پس دادن فکشکن به ویلی وانکا) دل ویلی وانکا را به دست میآورد، تصمیمی که تا جایی که چارلی میدانست، قرار نبود هیچ پاداشی در پی داشته باشد.
یکی دیگر از ایرادات دال به فیلم هم این بود که در فیلم، تمرکز بیشتر روی ویلی وانکا است تا چارلی، ولی به نظرم این هم ایراد درستی نیست. حتی در خود کتاب هم بعد از اینکه بچهها وارد کارخانه میشوند، چارلی و پدربزرگش بهنحوی به پسزمینهی داستان منتقل میشوند و ویلی وانکا و چهار بچهی دیگر سکان حوادث را به دست میگیرند. در واقع با اینکه اسم اقتباس تیم برتون چارلی و کارخانهی شکلاتسازی است (و نه ویلی وانکا و کارخانهی شکلاتسازی)، ولی در آن فیلم تمرکز روی شخصیت ویلی وانکا حتی بیشتر است، چون آن فیلم هم یک خردهپیرنگ جدید دربارهی گذشتهی ویلی وانکا و پدر دندانپزشکش دارد که در کتاب و اقتباس ۱۹۷۱ وجود ندارد، خردهپیرنگی که پایان داستان و لحن آن را تغییر میدهد؛ بدین صورت که به جای اینکه تمرکز احساسی روی به ارث رسیدن کارخانهی وانکا به چارلی و نجات او و خانوادهاش از فقر باشد، تمرکز روی درآمدن ویلی وانکا از تنهایی و آشتی او با پدرش و بهطور کلیتر، مفهوم خانواده است.
ویلی وانکا و کارخانهی شکلاتسازی از لحاظ ظاهری فیلم زیبایی است (البته به استثنای آبشار شکلات که متاسفانه شبیه اسهال از آب درآمده) و ادامهدهندهی راهی است که فیلم جادوگر شهر اُز در سال ۱۹۳۹ بنا نهاد: طراحی یک دنیای خیالانگیز و رنگارنگ که انگار کارتونی است که به واقعیت تبدیل شده است. ویلی وانکا یک فیلم موزیکال است و حتی آهنگهای فیلم هم حالتی کلاسیک و عصر طلایی دارند، انگار که در دههی ۴۰ و ۵۰ میلادی ساخته شده باشند. با توجه به اینکه فیلم متعلق به دههی هفتاد است، احتمال این وجود داشت که سازندگان آن به سمت سبک موسیقیهای جدیدتر مثل فانک و راک اند رول بروند. ولی بهشخصه خوشحالم که این اتفاق نیفتاد. در اقتباس ۲۰۰۵ شعرهای داخل کتاب به سبک آهنگهای دیسکو، سایکیدلیک راک و راک دهههشتادی بازسازی شدهاند و راستش را بخواهید، به نظرم نتیجهی کار بد از آب درآمده است. چون نهتنها خود آهنگها خوب نیستند و دیپ روی (Deep Roy) (بازیگر همهی اومپا لومپاها) کاریزمای لازم برای اجرایشان را ندارد، بلکه با جو گوتیک تیم برتونی فیلم هم هماهنگ نیستند.
البته همهی آهنگهای ویلی وانکا هم بهیادماندنی نیستند. مثلا بهشخصه تمایلی ندارم تا آهنگی را که مادر و پدربزرگ ویلی میخوانند، دوباره گوش دهم. ولی معروفترین آهنگ فیلم یعنی «دنیایی از جنس خیال خالص» (A World of Pure Imagination) آنقدر خوب است و با فضای فیلم تناسب دارد که بهتنهایی اعتبار فیلم بهعنوان یک موزیکال کلاسیک را تثبیت کرده است.
ویلی وانکا و کارخانهی شکلاتسازی یکی از آثار کلاسیک سینمای کودکان است که بهلطف بازی خوب جین وایلدر، منبع اقتباس قوی، طنز/هجو واقعا خندهدار و موسیقی زیبا و صحنهسازی خیالانگیز، در کنار جادوگر شهر اُز در زمرهی بهترین اقتباسهای ادبیات کودک است که دیزنی در ساخت آن نقش نداشته است. بعضی فیلمها خاصیتی جادویی دارند که باعث میشود هیچوقت «قدیمی» به نظر نرسند. ویلی وانکا و کارخانهی شکلاتسازی یکی از این فیلمهاست.