چرا «فرزندان گرگ» یکی از زیباترین انیمههای تاریخ است؟
«فرزندان گرگ» (Wolf Children) یک انیمهی شگفتانگیز و فراموشنشدنی است که داستان زن جوانی به نام هانا و فرزندان استثناییاش را روایت میکند؛ اثری که حتی اگر علاقهای به تماشای انیمه ندارید، میتواند شما را راضی کند.
انیمه یک مدیوم فوقالعاده برای داستانگویی و دربرگیرندهی جهانهای رنگارنگ و دلنشینی است که پیادهسازی درست آنها شاید تنها بهواسطهی همین سبک انیمیشنی امکانپذیر باشد. وقتی به انیمههای سینمایی میرسیم، اغلب نام هایائو میازاکی، استودیوی افسانهای جیبلی و آثاری همچون «شهر اشباح» (۲۰۰۱) یا «قلعه متحرک هاول» (۲۰۰۴) به میان میآید اما دنیای انیمه بزرگتر از یک استودیو و یک نام است.
- ۲۰ انیمه برتر قدرندیدهی ۲۰ سال اخیر
- چرا شخصیتهای انیمه و مانگا چشمان درشتی دارند؟
- ۱۰ انیمه تماشایی که خلاقیت مخاطبان را تحریک میکنند
فرزندان گرگِ استودیوی چیزو، سال ۲۰۱۲ به اکران درآمد و بهسرعت به یک اثر محبوب تبدیل شد. به کارگردانی مامورو هوسودا که فیلمهایی همچون «دختری که در زمان پرش میکرد» (۲۰۰۶) و «جنگهای تابستانی» (۲۰۰۹) را در کارنامه دارد، این انیمهی مسحورکننده، به هانا و خانوادهی غیرعادیاش میپردازد. هانا که دانشجوی دانشگاه ملی توکیو است، یک روز با مردی مرموز ملاقات میکند که از قضا یک گرگینه است و آنها عاشق یکدیگر میشوند. ماحصل این عشق، دختری به نام یوکی و پسری به نام آمه است که حالا پس از مرگ پدر، با مادرشان زندگی میکنند.
فیلم سپس جزئیات دوران کودکی یوکی و آمه را بررسی میکند و مادری که در تلاش است تا دو فرزند کنجکاو و بیمانند خود را بهدرستی بزرگ کند و اجازه ندهد که آسیبی به آنها وارد شود. فرزندان گرگ بیگمان یکی از زیباترین انیمههای تاریخ است، نه فقط برای خلق یک جهان رنگارنگ یا پیامهای مثبتی که در قصهاش نهفته است، بیشتر به این دلیل که توانسته تعادل مناسبی میان عناصر مختلف برقرار کنند و یک اثر هنری بسازد که اتفاقا چندان هم از جهان واقعی دور نیست.
زیباییشناسی بصری درخشان انیمه «فرزندان گرگ»
انیمه بهعنوان یک سبک هنری، از زیبایی بینظیری بهره میبرد؛ ایستگاهی که در آن جهانهای طبیعی و دستساز به یکدیگر منتهی میشوند. این تفسیر در مواجهه با اثری همچون فرزندان گرگ بیشتر صدق میکند، فیلمی که اِلمانهای ماوراءالطبیعه هم در آن به چشم میخورد. از جایی که هانا و گرگینه برای نخستین بار ملاقات میکنند، سبک بصری فیلم صراحتا عوض میشود تا احساسات درونی شخصیتها را بهتر آشکار کند اما همزمان یک حس واقعگرایی جادویی هم در اثر وجود دارد که حسوحال متفاوتی به بیننده منتقل میکند.
فضاهای بیرونی و پرجزئیات شهری و روستایی ژاپن باعث میشوند تا به یک جهان دیگر سفر کنید و خود را جای شخصیتها بگذارید. طراحی شخصیتهای انسانی و حیوانها اگرچه ساده است اما در آنها احساس جریان دارد و این شخصیتها در تلفیق با محیط زیبای اطراف جادویی جلوه میکنند. انیماتورها برای خلق این جهان پویا، از رنگهای پرحرارت استفاده کردهاند و رنگهای خنثیتر به حاشیه رانده شدهاند. بیدلیل نیست که فرزندان گرگ در دورهی نمایش، جوایز مختلفی را از جشنوارههای بینالمللی به خانه برد و خارج از ژاپن و ایالات متحده هم مورد تحسین قرار گرفت.
اهمیت و ارزش خانواده
مامورو هوسودا در کنار پرداختن به کودکان، شخصیت هانا را هم فراموش نمیکند؛ یک انسان معمولی که به مادر دو کودک استثنایی تبدیل شده است و حالا باید این شرایط پیچیده را مدیریت کند. با بزرگ شدن کودکان، رابطهی او با آنها تغییر میکند و پرفرازونشیب میشود. در نقش تنها والد کودکان، او باید دانش و تجربههایش از جهان را با فرزندان خود به اشتراک بگذارد و آنها را به مسیر درست هدایت کند اما این کار چندان آسان نیست. فیلم هانا را از اوایل دوران جوانی که دانشجو بود تا زمانی که دخترش یوکی به مدرسه میرود دنبال میکند و ما به شناخت عمیقی از این شخصیتها میرسیم.
از آنجایی که این کودکان نیمهانسان و نیمهگرگ هستند، هرکدامشان باید به شکلی فقدان پدر را جبران کنند و همزمان، یاد بگیرند چگونه با آن بخشی از ذات خود که حیوانی است سازگار شوند. هنگامی که به پایان فیلم میرسیم، یوکی که دیگر بزرگ شده، در تلاش است تا تحصیلات خود را ادامه دهد و خود را بهعنوان یک دختر انسان معمولی به دیگران ثابت کند. در سوی دیگر، آمه با دیگر گرگهایی که در طبیعت زندگی میکنند، ارتباط برقرار کرده و تصمیم میگیرد تا با آنها زندگی کند. به عبارت دیگر شکاف عظیمی میان این خواهر و برادر ایجاد میشود اما انتخابهای هر دو قابل دفاع است. همانند دیگر موجودات زنده، هرکدام از فرزندان گرگ بزرگ شدهاند، بدیهی است که اهداف خود را داشته باشند و به مسیر متفاوتی بروند و ما بهعنوان مخاطب آنها را درک میکنیم زیرا در زندگی شخصی، گاهی مجبور به انتخابهای سخت شدهایم و این انتخابها روند زندگی ما را تغییر دادهاند.
تمرکز بر دوگانگی
مامورو هوسودا در فرزندان گرگ موفق شده است تا ایدهی برقراری تعادل میان دو جهان (انسانی و حیوانی، اما این دو جهان را به چیزهای دیگر هم میتوان تعمیم داد) را بهشکلی درخشان عرضه کند و به این سوال پاسخ دهد: کسی که میان دو جهان متفاوت گرفتار شده است، چه تجربهای از آنها خواهد داشت و به چه چیزی تبدیل میشود؟ نتیجهی نهایی غافلگیرکننده و غیرمعمول است اما شاید واقعگرایانهترین نتیجه هم همین باشد. فیلم از زوایای مختلف به این دوگانگیها نزدیک میشود تا رویکرد مختلف شخصیتها نسبت به زندگی را عرضه کند (بهویژه زندگی کودکان خانواده بهعنوان گرگ و بهعنوان انسان. این آدمها بهوفور میان دو جهان مختلف در رفتوآمد هستند).
آمه و یوکی به هیچکدام از این دو جهان تعلق کامل ندارند و با موانع چالشبرانگیزی روبهرو میشوند تا اینکه در نهایت درک میکنند از زندگی چه چیزی میخواهند و چه هدفی دارند. همهی کودکان بزرگ میشوند زیرا روند طبیعی همین است اما موقعیت این دو را باید پیچیدهتر بدانیم زیرا همزمان بهعنوان یک کودک انسان و یک بچهگرگ در حال بزرگشدن هستند. یوکی با جهان انسانی راحتتر ارتباط برقرار میکند و آمه ترجیح میدهد که به ذات حیوانیاش تکیه کند. و البته هانا هم در نهایت متوجه میشود که نمیتواند فرزندانش را در یک حباب زندانی کند و از آنها انتظار داشته باشد که به مسیر مدنظر وی بروند، آنها حق انتخاب دارند و باید آنطور که میخواهند زندگی کنند.
فیلم در بعضی از لحظات، فداکاریهای مادر را هم در کانون توجه قرار میدهد که زندگیاش را بدون توقع وقف فرزندانش کرده است. در پایان، هرکدام از اعضای خانواده، تعریف خود از آزادی را دارد و به سوی آن قدم برمیدارد تا خوشحالی واقعی در زندگی شخصی را تجربه کند. و شاید این مهمترین پیام فیلم باشد، اینکه با همهی سختیها و موانع، باید به سمت مسیری حرکت کنیم که میدانیم ما را به آرامش و شعف میرساند.
منبع: MovieWeb
واقعا انیمه قشنگی بود.