چرا فیلمهای ماتریکس هیچوقت از مد نیفتادند؟
وقتی ماتریکس در سال ۱۹۹۹ روی پرده رفت، شبیه هیچ فیلم دیگری قبل از خود نبود.
بله، اگر شما اگر جزو خورههای سینما بودید، میتوانستید شباهتهای فیلم را به فیلمهای هنرهای رزمی هنککنگی، انیمههای ژاپنی و فیلمهای جیمز کامرون (در کنار کارگردانان اکشنساز دیگر) تشخیص دهید. چشمگیرترین تکنیک جلوههای ویژهی فیلم – Bullet time یا آهسته شدن زمان همچنان که دوربین در حال چرخیدن بود و نئو در برابر شلیک گلولهها جاخالی میداد – چند ماه قبل از انتشار فیلم در تبلیغی تلویزیونی برای شرکت لباسفروشی GAP به کار رفته بود. (دگرگونیهایی از تکنیک استفادهشده برای ایجاد این افکت در طول تاریخ سینما مورد استفاده قرار گرفته بود.)
بله، فیلمنامهی فیلم تا حد زیادی وامدار متون فلسفی، کمیکبوکها و رمانهای کلاسیک علمیتخیلی است. در واقع ایدهی کلی پشت فیلم تقریباً با فیلم بسیار خوب شهر تاریک (Dark City) که در سال ۱۹۹۸ منتشر شد مو نمیزند.
ولی اینجا بحث سر اجزای سازندهی فیلم نیست؛ بحث سر حسی است که فیلم منتقل کرد. حس تماشای ماتریکس در سال ۱۹۹۹ تکاندهنده بود. در ذهن لانا و لیلی واچوفسکی (Lana & Lilly Wachowski)، همهی این عناصر در ظاهر بیربط به هم، بهشکلی جداییناپذیر با هم ترکیب شدند. آخرین نشانهی نبوغ فیلم هم این بود که در دنیایی واقع شده بود که بسیار به دنیای واقعی در سال ۱۹۹۹ شبیه بود، نه زمینهای خیالی، مثل آنچه در شهر تاریک شاهد بودیم. در آن دوران حسی بین مردم در حال شدت گرفتن بود که ماتریکس بهخوبی آن را منتقل کرد: اینکه هیچ چیز واقعی نیست و همهچیز تا حدی دستکاری شده است، حسی که ۲۲ سال پس از انتشار فیلم به قوت خود باقی است.
ماتریکس میراث پیچیدهای دارد. این فیلم احتمالاً از زمان انتشار جنگ ستارگان در سال ۱۹۷۷ تاثیرگذارترین فیلم سینمای آمریکا به حساب میآید (و اکنون ماتریکس همانقدر برای ما قدمت دارد که جنگ ستارگان برای تماشاچیان ماتریکس قدمت داشت) و پرطرفدارترین محصول هنری است که افراد ترنس (تراجنسیتی) خلق کردهاند. ولی دنبالههای آن تفرقهبرانگیز بودند و ایدههای آن دربارهی به چالش کشیدن واقعیت بهشکلی خطرناک روی مرتجعین سیاسی تاثیر گذاشتند. حال که فیلم چهارم مجموعه منتشر شده، وقتش رسیده که به گذشته برگردیم و ماتریکس را در پنج دورهی زمانی مختلف در تاریچهی انتشارش بررسی کنیم.
دورهی زمانی اول: ماتریکس منتشر میشود و مثل بمب صدا میکند (۱۹۹۹)
اگر احیاناً فراموش کردهاید، ماتریکس داستان زندگی مردی به نام توماس اندرسون (Thomas Anderson) با نام مستعار نئو (Neo)، با بازی کیانو ریوز (Keanu Reeves) است. نئو هکری است که به رازی مخوف دربارهی واقعیتی که در آن زندگی میکند پی میبرد: ماشینها انسانّها را به بردگی گرفتهاند و دنیا صرفاً شبیهسازیای است که همه به آن وصل شدهایم تا رباتها در دنیای واقعی از بدنمان بهعنوان باتری استفاده کنند. نئو به کمک ترینیتی (Trinity)، با بازی کری-ان ماس (Carrie-Anne Moss) و مورفیوس (Morpheus)، با بازی لارنس فیشبورن (Laurence Fishburne) هویت خود را بهعنوان فرد «برگزیده» (The One) میپذیرد و در صدد این برمیآید تا به بشریت برای شکست دادن موجوداتی که آنها را به بردگی گرفتهاند کمک کند. نئو به آسمان پرواز میکند و موسیقی بند خشم علیه ماشین (Rage Against the Machine) اجرا میشود. سال ۱۹۹۹ است و دیگر هیچچیز مثل قبل نخواهد شد!
ماتریکس احتمالاً معروفترین فیلم بین نسل کوچکی از فیلمهایی است که میتوان اسم فیلمهای «پایان تاریخ» (End of History Movies) را رویشان گذاشت، فیلمهایی که نامشان از کتابی به همین نام، نوشتهی فرانسیس فوکویاما (Francis Fukuyama) و انتشاریافته در سال ۱۹۹۲ برگرفته شده است. در این کتاب، فوکویاما استدلال کرد که بشریت بالاخره جواب همهی سوالات مهم را پیدا کرده است. راه صحیح برای سازماندهی جامعه توسل به سیستم اقتصادی کاپیتالیسم و سیستم سیاسی دموکراسی لیبرال بود و پایان جنگ سرد این ادعا را «ثابت» کرده بود.
فیلمهای «پایان تاریخ» با این ایده شروع میشوند: همهچیز عالی به نظر میرسد و از قرار معلوم قرار است بهتر هم بشود. ولی اگر اینطور است، چرا شخصیت اصلی داستان اینقدر ناراضی به نظر میرسد؟ این فیلمها در دورهی دوم ریاست جمهوری بیل کلینتون محبوبیت پیدا کردند و سال ۱۹۹۹ پر از فیلمهای «پایان تاریخ» است. غیر از ماتریکس، باشگاه مشتزنی (Fight Club)، زیبایی آمریکایی (American Beauty) و بودن به جای جان مالکوویچ (Being John Malkovich) از دیگر فیلمهایی هستند که شامل درونمایههای «پایان تاریخ» هستند. حتی زیبایی آمریکایی اسکار بهترین فیلم سال ۱۹۹۹ را برنده شد.
شخصیت اصلی همهی این فیلمها مرد سفیدپوستی است یا مردی است که سفیدپوست به تصویر کشیده میشود (اصالت ریوز که نقش نئو را بازی میکند، به بومیان هاوایی، چینی، انگلیسی، ایرلندی و پرتقالی برمیگردد، در حالیکه نئو به شکل مرد سفیدپوست معمولی به تصویر کشیده میشود). همهی این مردها درگیر نوعی ناخوشی یا بیقراری روحی هستند. آنها قرار است از زندگی خود راضی باشند، ولی نیستند. یک جایی، یک چیزی، سر جایش نیست و آنها نمیتوانند به حس رضایتی که دنبالش هستند دست پیدا کنند.
(توضیح مترجم: البته سفیدپوست بودن نئو قرار نبوده عنصری مهم در داستان باشد، چون قبل از کیانو ریوز ویل اسمیت برای بازی در نقش نئو در نظر گرفته شده بود.)
همهی این فیلمها تا حدی تقصیر را گردن مصرفگرایی میاندازند. استدلالشان این است که ما سعی میکنیم جای خالیای را که در قلبمان وجود دارد، با پول و خرتوپرتهای مختلف پر کنیم. ولی هنگامیکه وقتش میرسد تا نگاه دقیقتری به این جای خالی بیندازیم، این فیلمها جوابهای متفاوتی دربارهی اینکه چه چیزی میتواند این جای خالی را پر کند میدهند. استدلال ماتریکس این است که ما باید بپذیریم که واقعیت سرابی است که نهادهای فوقالعاده قدرتمندی آن را برای ما ایجاد کردهاند تا ما را سرگرم نگه دارند، تا ما پی نبریم که آنها نمیخواهند کس دیگری جز خودشان کنترل وضعیت را در دست داشته باشد. بهعبارتی، ماتریکس مقدمهای برای آشنایی اولیه با چپگرایی است.
البته منظورم را اشتباه برداشت نکنید. وقتی ماتریکس منتشر شد، بزرگترین و لحظهایترین تاثیرش روی صنعت فیلمسازی جلوههای ویژهاش بود. قسمتهای انقلابی «بولت تایم» فیلم – قسمتهایی که زمان آهسته میشد تا نئو بتواند در برابر گلولهها جاخالی دهد – آنقدر در آثار مختلف تقلید و هجو شدند که حتی حوزهی نفوذش به شرک در سال ۲۰۰۱ نیز راه یافته بود.
افکت سبز و خاکستری باحال فیلم به بخشی از فرهنگ بصری سینما تبدیل شد و برای پیدا کردن شباهتهای بصری بین ماتریکس و سهگانهی شوالیهی تاریک که در سال ۲۰۰۵ آغاز شد، نیازی نیست راه دوری رفت. وقتی تاثیر عمیق سهگانهی شوالیهی تاریک را روی فیلمهای ابرقهرمانی در نظر بگیرید، خواهید دید که حوزهی نفوذ ماتریکس در سینمای امروز چقدر گسترده است.
در مراسم اسکار ۲۰۰۰، ماتریکس هر چهار دستهی فنیای را که در آنها نامزد شده بود برنده شد و در سهتا از این دستهها جنگ ستارگان: اپیزود ۱ – تهدید شبح (Star Wars: Episode 1 – The Phantom Menace) را شکست داد. در نظر هالیوود، مشعل به دست نفر بعدی سپرده شده بود. در نظر آنها اپرای فضایی سانتیمانتال لوکاس زیادی بچگانه به نظر میرسید. آیندهی سینما از آن شاهکار سایبرپانک واچوفسکیها بود.
ولی جلوههای بصری عالی برای راه یافتن یک فیلم به ضمیر ناخودآگاه جامعه و تاثیر گذاشتن روی سینمای پس از خودش کافی نیست. عاملی که وقوع چنین اتفاقی را ممکن میکند، وجود نوعی پیوند موضوعی با زندگی مدرن است.
دورهی زمانی دوم: دنبالهها منتشر میشوند و بین تماشاچیان تفرقه میاندازند (۲۰۰۳)
قبل از اینکه مطلب را ادامه بدهیم، باید چیزی را اعتراف کنم: من قلباً باور دارم که دنبالههای ماتریکس خوب هستند. در واقع فکر میکنم دنبالهی دوم (بارگذاری مجدد ماتریکس یا Matrix Reloaded) عالی است. با اینکه فکر میکنم انقلابها (Revolutions)، دنبالهی سوم، ضعیفترین فیلم واچوفسکیهاست، ولی بهنظرم همچنان فیلمی تماشایی باقی مانده است. (آنتولوژی انیمه و انیمیشن انیماتریکس (The Animatrix) که در سال ۲۰۰۳ منتشر شد، شامل چند فیلم کوتاه با داستان مستقل در دنیای فیلمهاست که خود واچوفسکیها کارگردانیاش نکردهاند، اما بعضی از داستانهایش را آنها نوشتهاند و تماشای آن تجربهای بس لذتبخش است و اگر آن را ندیدهاید، اکیداً توصیه میشود).
نمیدانم آیا خوب پنداشتن دنبالهها نظری کمطرفدار است یا نه، چون با جستجویی ساده در اینترنت میتوانید کلی مطلب و ویدئو و پادکست در دفاع از آنها پیدا کنید. ولی در سال ۲۰۰۴ مسلماً چنین نظری کمطرفدار بود و وقتی من در آن سال از این فیلمها در برابر سیل انتقادات دفاع کردم، کمطرفدار بودن این نظر را بهخوبی حس کردم. ماتریکس ریلودد در می ۲۰۰۳ برای تماشاگرانی که برای تماشای فیلم حسابی جوگیر بودند به نمایش درآمد و رکوردهای افتتاحیه را برای زمان خودش شکست. ولی طولی نکشید که دستمایهی تمسخر شد (مثل هجو فیلم در مراسم MTV ۲۰۰۳). وقتی چند ماه بعد، انقلابها در نوامبر همان سال منتشر شد، مثبتترین نظر جمعی دربارهی دنبالهها «ناامیدکننده» بود.
این دو فیلم بهطور همزمان فیلمبرداری شدند. این روش فیلمسازیای بود که در آن زمان داشت در هالیوود جا میافتاد. هر سه فیلم سهگانهی ارباب حلقههای پیتر جکسون نیز عملاً در قالب یک فیلم طولانی فیلمبرداری شدند. سهگانهی ارباب حلقهها از سال ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۳ روی پرده رفت و شاید تنها فیلم از آن دورهی زمانی باشد که از لحاظ میزان تاثیرگذاری با ماتریکس قابلمقایسه باشد. اما دنبالههای اربابحلقهها بهاندازهی فیلم اول یا شاید حتی بیشتر مورد تحسین قرار گرفتند، ولی دنبالههای ماتریکس از این افتخار محروم بودند.
ماتریکس ۱ فیلم اکشن شیک و پرزرقوبرقی بود، ولی دو دنبالهی آن عجیبغریبتر از آن بودند که بتوانند به جایگاه فیلم اول دست پیدا کنند.
بهعنوان مثال، وقتی تماشاچی بالاخره زایان (Zion)، آخرین شهر آزاد انسانها را میبیند، با مکانی مواجه میشود که در آن مردم موعظههای موقرانه ارائه میکنند و بعد در پارتیهای پرآبوتاب توی هم میلولند (کورنل وست (Cornel West)، فیلسوف چپگرا و سیاهپوست آمریکایی نیز در آنجا حضور دارد). در این فیلمها مامور اسمیت میتواند بدن هرکسی را که میخواهد تسخیر کند. نئو یکجورهایی تبدیل به عیسی مسیح شده، ولی مامور اسمیت هم همینطور. در آخر، آنها باید با هم بجنگند.
البته اگر بخواهیم انصاف را رعایت کنیم، ماتریکس ۱ هم خیلی عجیبغریب بود، ولی داستان آن آنقدر ساده و هدف شخصیتها آنقدر قابلفهم بود که میتوانست لابلای آن بدون پس زدن تماشاچیان دربارهی مفاهیم پیچیده صحبت کند. در دنبالهها درک هدف نئو و دوستانش بهمراتب سختتر شد. آنها باید ماتریکس را نابود کنند، ولی کسی نمیداند چطور میتوان بدون فروپاشی واقعیت این کار را انجام داد. بیهدف بودن ظاهری قصه در دنبالهها باعث شده این فیلمها به تزهای فلسفی تبدیل شوند که گاهی وسطشان صحنههای اکشن درجهیک پخش میشود (تعقیب و گریز در بزرگراه در ماتریکس ریلودد شاید بهترین صحنهی اکشن در کل سهگانه باشد).
با این حال، به احتمال زیاد اگر کسی به شما دربارهی دنبالههای ماتریکس غر بزند، دلیل غر زدنش صحنهی پارتی و مواردی از این قبیل است. در فیلم عاملی وجود دارد که تماشاچی را پس میزند و برای همین تماشاچی بهعنوان «مشکل» فیلم به جزئیات سطحی پیرنگ اشاره میکند که کار نمیکنند. بهنظر من عاملی که باعث شد بسیاری از تماشاچیها از فیلم ناامید شوند، بسیار عمیقتر از این حرفهاست (و عاملی است که بهشخصه عاشقش هستم!): این دو فیلم بهنوعی پایان بزرگ و هیجانانگیز ماتریکس را نفی میکنند.
ماتریکس ۱ داستانی با محوریت «شخص برگزیده» است که در آن قرار است قهرمانی یکتنه انسانیت را از استبداد نجات دهد و به روشنایی باشکوه هدایت کند. این فیلم دربارهی تعدادی انسان است که بهقدری شجاع هستند تا بتوانند حقیقت مخفیشده پشت مزخرفات جامعه را ببینند و مردی که از او حمایت میکنند، برای خوبی و درستی میجنگد. این یکی از قدیمیترین و راحتترین داستانهایی است که میتوان تعریف کرد، چون همه دوست دارند خاصترین انسان کرهی زمین باشند.
با این حال، در دنبالههای ماتریکس جایگاه نئو بهعنوان شخص برگزیده بهعنوان نوعی «فریب» زیر سوال میرود؛ بهعبارتی شخص برگزیده صرفاً یک سیستم کنترل دیگر از جانب ماشینها برای سرکوب کردن انسانهاست. اگر انسان باور کند که قرار است منجیای او را نجات دهد، در مقابل ظلم و استبداد سکوت اختیار خواهد کرد، چون میداند که اکنون رسیدگی به این ظلم و استبداد وظیفهی شخص دیگری است. بههرحال، بسیاری از جنبشهای انقلابی از نیروهایی که علیهشان انقلاب میکنند کمک میگیرند.
ماتریکس ریلودد کاری میکند که پیشفرضهای خود را دربارهی ساز و کار داستانهایی که دربارهی شخص برگزیده هستند بازبینی کنید و به این دقت کنید که این داستانها چطور تمایلات شما را برای انقلاب کردن و سرکشی در برابر سیستم خنثی میکنند. ماتریکس انقلابها هم صرفاً از تماشاچیانش درخواست میکند در انقلاب مشارکت کنند.
ماتریکس انقلابها فیلمی عاری از اشکال نیست، ولی بهشخصه شیوهی پرداختن فیلم به ایدههایی را که در سهگانه مطرح شدند خیلی دوست دارم. بله، در برقراری صلح نهایی بین انسانها و ماشینها نئو نقشی محوری دارد، ولی در نقطهی اوج نهایی فیلم همهی شخصیتهای داستان نقشی هیجانانگیز – هرچند در بعضی موارد کوچک – برای ایفا کردن دارند. یک نفر نمیتواند دنیا را تغییر دهد، ولی افراد زیادی میتوانند. این پیام شاید ضدحال باشد، چون اساساً میگوید که شما خاص نیستید، ولی تبدیل کردن دنیا به جایی بهتر به شما وابسته است. این وظیفهی بزرگی به نظر میرسد! ولی تاکید فیلمها روی کنش جمعی باعث شده در قرنی که ایدهی حل مشکلات از طریق همکاری دستهجمعی هرچه بیشتر در مرکز توجه قرار میگیرد، پیام ماتریکس بسیار مناسب دوران تاریخیای که در آن هستیم به نظر برسد.
دورهی زمانی سوم: ماتریکس به بخشی جداییناپذیر از فرهنگ عامه تبدیل میشود (۱۹۹۹ تا زمان حال)
یکی از سادهترین و موثرترین راهها برای تشخیص دادن اینکه آیا اثری به قلب فرهنگ عامه نفوذ کرده یا نه، این است که ببینید افراد آکادمیک با چه سرعتی آن را به موضوعی که سزاوار پژوهش و مطالعه است تبدیل میکنند. بر طبق این معیار، ماتریکس موفقیتی بزرگ بود. مقالههای آکادمیک دربارهی فیلم و دنبالههایش تقریباً بلافاصله پس از انتشارشان پدیدار شدند و تا به امروز پژوهشگران مشغول مطالعهی این فیلمها هستند. اگر اسم فیلم را در Google Scholar جستجو کنید، حدوداً ۱۰۰۰ نتیجه پیدا میکنید و در جستجوی سطحی من مسلماً دهها مقالهی دیگر جا افتادهاند.
تقریباً میتوانید دربارهی تمام جنبههای فیلم یک مقالهی پرجزئیات پیدا کنید، خواه موضوع موردنظر تکنیکهای فیلمسازی و درونمایههای جنسیتمحور باشد، خواه نقطهی کور واچوفسکیها نسبت به مفهوم نژاد (مورفیوس و بهطور خاص شخصیت اوراکل – زن سیاهپوستی که شیرینی میپزد و در کنارش حرفهای حکیمانه میزند – بهعنوان مثالهایی از تیپ شخصیتی «سیاهپوست جادویی» (Magical Negro) مورد اشاره قرار گرفتهاند). سالها پیش از اینکه خواهران واچوفسکی ترنس بودن خود را بهطور عمومی اعلام کنند، افراد آکادمیک در حال نوشتن مقاله دربارهی ماهیت تراجنسیتی این سهگانه بودند.
افراد آکادمیک نیز متوجه چیزی شده بودند که همه یکجورهایی میدانستند: ماتریکس همهچیز را عوض کرد.
اکنون، ۲۲ سال پس از انتشار ماتریکس ۱، درک اینکه چطور همه همان لحظه که فیلم را تماشا کردند، میدانستند ماتریکس چیست و دربارهی چه چیزی است، تقریباً غیرممکن است. این فیلم علمیتخیلی بسیار خلاقانه و عجیب را فیلمسازان تقریباً ناشناختهای ساخته بودند که تا قبل از آن فقط یک فیلم به اسمشان ثبت شده بود (اسیر (Bound)، فیلم تریلر اروتیکی دربارهی لزبینها که باید به همه، منجمله خود واچوفسکیها، ثابت میکرد که آنها زن ترنس هستند)، ولی با تمام این تفاسیر این فیلم چهرهی فرهنگ عامه را طوری تغییر داد که دیگر نمونهاش را امروزه شاهد نیستیم.
هنوز یک ماه از انتشار ماتریکس نگذشته بود که برخی از صاحبنظران کشتار دبیرستان کلمباین را گردن فیلم انداختند ( یکی از ویژگیهای فیلم که با گذر زمان تاریخ انقضای آن بیشتر توی ذوق میزند، فتیشسازیاش از اسلحههای گرم است). وقتی دنبالهها منتشر شدند، ایبیسی نیوز (ABC News) در سال ۲۰۰۶ مطلبی با این عنوان منتشر کرد: «آیا ماتریکس الهامبخش ذهنهای پریشان است؟» البته تعداد فیلمهای اکشنی که اسلحههای گرم در آنها نقش پررنگی داشتند بسیار زیاد بودند، ولی ماتریکس بود که ظاهر شیک، آندروژنی (یعنی شامل زیباییهای هر دو جنس) و پوشیده از چرم متخصصین اسلحه را باحال جلوه داد.
هالیوود متوجه کاری که ماتریکس کرد شد و همهی جنبههای فیلم را، از لباس گرفته تا ترکیب رنگ، وام گرفت و در فیلمهایش به کار برد. حتی عدم محبوبیت نسبی دنبالههای ماتریکس به جایگاه آن در فرهنگ عامه خدشه وارد نکرد. پس از اینکه تب فیلمهای ماتریکس خوابید – و ماتریکس در قالب بازیهای نهچندان موفقی چون ماتریکس: مسیر نئو (The Matrix: Path of Neo) و ماتریکس آنلاین (The Matrix Online) به حیات تجاری خود ادامه داد – تمام عناصر آن در فرهنگ عامه پراکنده شدند. تاثیر انیمه در فرهنگ عامه بیشتر شد و ابرقهرمانهای کمیکبوکی (الگویی که نئو بر پایهی آن ساخته شده بود) به شخصیتهای فرهنگی غالب دوران ما تبدیل شدند. ماتریکس هیچکدام از این ترندها را ابداع نکرد، ولی همهچیز را به «قبل و بعد» از خود تقسیم کرد.
ماتریکس این کار را به شکلی فلسفی انجام داد، برای همین برمیگردیم به ایدهی سراب بودن واقعیت.
دورهی زمانی چهارم:جنبش قرص قرمز (۲۰۱۲ تا زمان حال)
نیازی نیست چیز زیادی دربارهی سیاستهای چپگرایانه بدانید تا متوجه شوید کسانی که پشت ساخته شدن سهگانهی ماتریکس هستند، چپگرا هستند. اگر نیاز به مدرک دارید، حضور کورنل وست، فیلسوف چپگرا در دنبالهها مدرکی کافی است.
درونمایهی فیلم دربارهی دنیای مدرنی درهمشکسته بهطور واضحی ضدکاپیتالیستی است. رضایت شما از زندگی در سیستمی که بهطور فعالانه همهی انسانهای زنده را انسانزدایی میکند، بهوسیلهی خود سیستم تولید شده است (اشاره به ایدهی Manufactured Consent چامسکی)، سیستمی که ماشینهایی آن را اداره میکنند که تا موقعیکه نسبت به بحران وجودی خود بیحس باشید و به آنها اجازه دهید از شما تغذیه کنند، زنده بودن یا مرده بودن شما برایشان اهمیتی ندارد. موضع سیاسی سهگانه اغلب شبیه به ترکیب عجیبی از انتقادهای چامسکی از کاپیتالیسم و ایدههای نیچه دربارهی ابرانسان به نظر میرسد.
ولی رویکرد سیاسی و فلسفی فیلمهای ماتریکس پیچیدهتر از این حرفهاست. هر بار که مفهومی فلسفی یا ایدهای سیاسی در فیلمها مورد اشاره قرار میگیرد، داستان در این راستا پیش میرود تا نشان دهد پیدا کردن هرگونه معنایی برای دنیا روشی ناقص برای درک ساز و کار دنیاست. انسانها پیچیدهاند! سیستمها همیشه اشکال خواهند داشت، چون ما انسانها پر از اشکالیم. اگر بخواهیم برای فیلمها فلسفهای مرکزی و انکارناپذیر تعیین کنیم، آن فلسفه مفهومی کلیشهای و ساده مثل «قدرت عشق» است.
با این حال، آیا مردم فلسفهی سهگانهی ماتریکس را به یک ایدئولوژی واحد تقلیل دادند؟ بله، آن هم چهجور!
مشهورترین مثال در این زمینه، آن هم با فاصلهی زیاد، جنبش قرص قرمز (Red Pill Movement) است. این عبارت در سال ۲۰۱۲ در گروههای مربوط به حقوق مردان و رسیدگی به مشکلات مردان (به اصطلاح منوسفیر یا Manosphere) طرفدار پیدا کرد و برای اولین بار سابردیت r/TheRedPill مطرح شد. در فیلم انتخاب قرص قرمز به معنای دیدن ماهیت حقیقی واقعیت بود. در جنبش «قرص قرمز» دیدن ماهیت حقیقی واقعیت پی بردن به این بود که جامعه در حال زنانه شدن است و زنها دارند همهچیز را خراب میکنند. این ایده که ریشه در زنستیزی آشکار دارد، اساساً استدلال میکند که نقش اصلی زنان این است که فتوحات جنسی مردان باشند و هرگونه تلاش برای فراتر رفتن از این نقش – چه از جانب خود زنان، چه از جانب نهادهای رسانهای – توطئهای برای خراب کردن جامعه است. در سال ۲۰۱۴، سر جنجال گیمرگیت (Gamergate)، این ایده وارد افکار عمومی شد.
بهعنوان یکی از طرفداران ماتریکس، نمیدانم که وقتی داریم دربارهی میراث سهگانهی ماتریکس حرف میزنیم، چطور بحث مربوط به جنبش قرص قرمز را مطرح کنم. لیلی واچوفسکی خودش در پاسخی به توییتهای ایوانکا ترامپ و ایلان ماسک دربارهی خوردن قرص قرمز، موضع خود را در این زمینه بهشکلی سفتوسخت اعلام کرد (توضیح مترجم: او بهخاطر این مصادرهی فرهنگی به آنها فحش داد)، ولی فراتر از این، به نظر میرسد واچوفسکیها ترجیح میدهند فیلمهایشان (یک سهگانه که دو زن ترنس آن را ساختهاند و تمایلات چپگرایانه دارند) خودشان موضعشان را تعیین کنند.
با این حال، جنبش قرص قرمز یکی از مهمترین میراث ماتریکس در دههی ۲۰۱۰ بود، چون در این دهه، اگر روی سیارهی زمین زندگی میکردید و به اینترنت دسترسی داشتید، فرار از دست ترولهای زنستیز غیرممکن به نظر میرسید. در واقع، در نظر چندتا از دوستهای مونث خودم که یا فیلمهای ماتریکس را ندیده بودند، یا از زمان انتشار برای بار دوم تماشایشان نکرده بودند، بهخاطر این جنبش فیلمهای ماتریکس جایگاه آثار ضدفمینیستی را پیدا کرده بودند. یکی از ویژگیهای خود فیلمها که در شکلگیری این تصورات ناخوشایند بیتاثیر نبود، شخصیت ترینیتی بود؛ با اینکه ترینیتی در فیلم اول بهعنوان زنی قوی به تصویر کشیده میشود، ولی در دنبالهها، شخصیت او زیر سایهی قوس داستانی نئو قرار گرفت.
تفسیر اعضای منوسفیر از ماتریکس پراشکال است و با مقصود فیلم همسو نیست. ولی نمیخواهم بگویم که این تفسیر از پایهواساس اشتباه است، چون دست روی چیزی میگذارد که در اعماق فیلم وجود دارد و باعث شد که این تفسیر به مسیری ناخوشایند کشیده شود. در قلب ماتریکس این ایده وجود دارد که واقعیت سرابی بیش نیست و «آنها» دارند حقیقتی مهم را از شما پنهان میکنند. برخلاف بیشتر فیلمهای «پایان تاریخ»، ماتریکس موفق شد در جریان اصلی فرهنگ عامه باقی بماند. این موفقیت نشان میدهد ایدهی «هیچچیز آنطور که به نظر میرسد نیست» و اینکه «انگار همه دارند به شما دروغ میگویند» چقدر در سال ۲۰۲۱ نسبت به سال ۲۰۱۱ شدیدتر شده است.
«واقعیت سراب است» یا «واقعیت ساختگی است» یکی از ایدههای اصلی پشت تئوریهای توطئه است. بنابراین ایجاد ارتباطی منطقی بین ایدهی «ماشینها انسانها را به بردگی گرفتهاند» با تئوری توطئهای چون کیوانان (QAnon) کار سختی نیست.
(توضیح ویکیپدیا دربارهی کیوانان: کیو اِنان یک تئوری توطئه سیاستهای راستگرایانه است که بیان میدارد توطئهای پنهان از سوی آنچه ادعا میشود «دولت پنهان در ایالات متحدهی آمریکا» است علیه دولت – ملت آمریکا در جریان است. پیروان این تئوری توطئه بر این باورند که بسیاری از بازیگران لیبرال هالیوود، سیاستمداران و مسئولان عالیرتبه متهم به دست داشتن در حلقهی قاچاق بینالمللی کودکان برای افراد کودکآزار هستند و باراک اوباما، هیلاری کلینتون و جورج سوروس قصد کودتا کردن و گرفتن حکومت را از ترامپ دارند، چون او میخواهد این رازها را به عموم مردم فاش کند).
البته قصد من این نیست که بگویم ماتریکس دلیل اصلی به وجود آمدن چنین تئوری توطئههایی است، ولی این فیلمها استعارهای بینقص از این حس هستند که یک چیزی در زندگی/دنیا سر جایش نیست و یک نفر دارد حقیقتی مهم و تکاندهنده را از شما مخفی نگه میدارد. در دههی ۲۰۲۰، این ایده که یک نفر قرص یا اطلاعاتی به شما بدهد که باعث میشود بهطور ناگهانی از خواب غفلت بیدار شوید و درک کنید که چرا تا آن لحظه حس تهی بودن آزارتان میداد، از جذابیتی تکاندهنده برخوردار است.
ولی راههای دیگری برای خوانش این ایده وجود دارند که تئوری توطئه در آنها دخیل نیست. آیا به این اشاره کردم که دو زن ترنس این فیلمها را ساختهاند؟
دورهی زمانی پنجم: ماتریکس بهعنوان روایتی دربارهی هویت (۲۰۱۶ تا زمان حال)
در سال ۲۰۱۹، فردی بسیار باهوش، که میخواست بهطور عمومی هویت خود را بهعنوان زن ترنس اعلام کند، کاری که تا سر حد مرگ او را میترساند، متن زیر را در وبسایت پرطرفدار واکس (Vox) نوشت:
استفاده از اینترنت برای پیدا کردن هویت واقعی خود، حسی است که در تکتک صحنههای ماتریکس هویداست. در اولین گفتگو بین نئو، قهرمان داستان و ترینیتی، دختر هکر خوشاستیل، نئو میگوید فکر میکرد او مرد است و او با خونسردی پاسخ میدهد: «بیشتر مردها چنین فکری میکنن.» این شخصیتها اسمهایی را که از بدو تولد رویشان گذاشته شده بود – مثل توماس اندرسون برای نئو – پس میزنند و اسمهای منتخب خود را بهعنوان اسم اصلیشان میپذیرند. تیپ آنها بهمرور چرمیتر و اندروژنیتر میشود. کل فیلم دربارهی فرا رفتن از محدودیتهای فرم فیزیکی برای کشف کردن تواناییهای ذهن است. بدنی که در آن متولد شدهایم در بهترین حالت یک پیشنهاد است. آنچه واقعاً اهمیت دارد ذهن است.
امیلی وندرورف (Emily VanDerWerff)، کسی که این متن را نوشته بود (یعنی در واقع خود من)، داشت از ایدهای حرف میزد که افراد آکادمیک مدتها در ماتریکس کشف کرده بودند: شیوهی پرداخت فیلم به مفهوم جنسیت بسیار بسیار جالب است. پیش از اینکه لانا واچوفسکی در سال ۲۰۱۲ و لیلی در سال ۲۰۱۶ بهصورت عمومی هویت خود را بهعنوان زن ترنس اعلام کنند، بسیاری از نویسندگان مفهوم هویت جنسی را بهعنوان یکی از موضوعهای قابلبحث دربارهی فیلمها مطرح کرده بودند.
طبق تجربهی شخصی من، یکی از حقایق دربارهی افراد ترنس این است که زیر سوال بردن نقش جنسیت در زندگیمان باعث میشود چیزهای بیشتری را دربارهی سیستمهایی که جامعه حول محورشان میچرخد زیر سوال ببریم. بسیاری از افراد ترنس به کمونیستّهای دوآتشه تبدیل میشوند یا وارد روابط عاشقانه با چند نفر (Polyamory) میشوند، چون گرفتن چنین تصمیمات رادیکالی چندان با نتیجهگیریهایی چون «دوگانگی جنسی مفهومی ساختگی است» و «کاپیتالیسم و تکهمسری عمدتاً مفاهیمی ساختگی هستند» فاصله ندارند. استدلال من این است که ماتریکس هم با چنین ذهنیتی ساخته شده است.
ولی دلیل نفوذ ماتریکس به قلب فرهنگ عامه این نبود که پیامی واحد و مخفی داشت. ماتریکس متنی غنی و چندوجهی دربارهی این است که جوامع مدرن چقدر در قبال ما کوتاهی کردهاند و ما چطور میتوانیم بهعنوان جمعیتی بزرگ از انسانها به هم ملحق شویم و در راستای رسیدن به هدفی مشترک تلاش کنیم. ماتریکس را نمیتوان به یک ایدئولوژی واحد تقلیل داد، چون این فیلمها هیچوقت دربارهی یک چیز مشخص نبودند. ۳۰ سال بعد، وقتی رباتهای هوشمند فیلمهای ماتریکس را بهعنوان حکایتی هشداردهنده دربارهی بیرحمی و فساد بیحد و حصر ما ببینند، امیدوارم آنها نیز به این نکته پی ببرند.
منبع: Vox
زیاد بود حوصله نکردم بخوانم!
فقط خواستم بگم بحث درباره ماتریس برای من حیثیتی است!