۵ دلیل که متقاعدتان میکند انیمیشن «بچههای بد» را تماشا کنید
انیمیشن رفقای بد یا همان بچههای بد (The Bad Guys) از آثار درجهیک اخیر استودیوی دریمورکس است که در آن امضاهای آثار سینمایی کلاسیک، فیلمهای پیرامون سرقت و مضامین رایج ژانر کودک به چشم میخورد. قصه دربارهی چند دوست خلافکار است که میخواهند بزرگترین سرقتِ زندگی خود را انجام دهند، کاری که آنها را با چالشهای اخلاقی و رویدادهای غیرمنتظرهای روبهرو میکند. این انیمیشن هیجانانگیز ادعاهای فراوانی ندارد اما میتواند شما را بینهایت سرگرم کند.
- ۴۰ انیمیشن جذاب دریمورکس از بدترین تا بهترین
- ۱۳ انیمیشن کمدی سرگرمکننده شبیه «بچههای بد»
- ۱۰ درس زندگی که از انیمیشنهای دریم ورکس میگیریم
۱. ادای دین به سینمای کلاسیک
فیلم افتتاحیهی درخشانی دارد، دو شخصیت اصلی، آقای گرگ (با صداپیشگی سم راکول) که کتشلوار بر تن دارد و آقای مار (مارک مارون) که پیراهن هاوایی پوشیده است، در یک کافه نشستهاند، صحبتهای روزمره میکنند و صبحانه میخورند. در نگاه اول به نظر میرسد که با یک سکانس صمیمی و دوستانه روبهرو هستیم تا اینکه آنها از جای خود بلند میشوند و میبینیم که همه از آنها ترسیدهاند و پنهان میشوند. این دو مجرم طوری واکنش نشان میدهند که گویی اتفاق خاصی رخ نداده و همهچیز عادی است. این آغاز، کنجکاوی مخاطب را برمیانگیزد و باعث میشود تا به تماشای فیلم ترغیب شوید.
این افتتاحیه نه تنها توجه مخاطب را جلب میکند بلکه یادآور آثار شاخص زیرژانر سرقت است و حتی به سکانس آغازین مشهور فیلم «پالپ فیکشن» (۱۹۹۴) و نام شخصیتهای فیلم «سگهای انباری» (۱۹۹۲) ادای دین میکند. لباس این کاراکترها با شخصیت آنها همخوانی دارد و ایدهی حیوانات «بدی» که میخواهند در کاری که انجام میدهند بهترین باشند (بد بودن)، یادآور داستان پیشینهی شخصیتهای سرشناس فیلمهای زیرژانر سرقت است.
آنها به یک بانک دستبرد میزنند و سپس یک سکانس تعقیبوگریز ماشینی اغراقآمیز را تماشا میکنیم، جایی که دیگر اعضای این گروه خلافکاری براساس مهارتهای منحصربهفردی که دارند به ما معرفی میشوند (یک امضای آشنای دیگر فیلمهای سرقتی). در نیمهی اول فیلم، همهچیز از نظر ساختاری به شکلی طراحی شده است که شبیه آثار زیرژانر سرقت باشد و از دیگر کلیشههای آشنای ژانر بهره میجوید، همانند موسیقیهای تعلیقآمیز مشابه، تقسیم صفحه به چند بخش (و نشان دادن همزمان شخصیتها یا رویدادها) و البته نماهای بلندی که در آنها چیزی بهصورت مخفیانه میان اعضای گروه ردوبدل میشود.
۲. از رستگاری تا عشق
اما فیلم تا پایان به سرقت نمیپردازد و در ادامه به مسیر متفاوتی میرود. هنگامی که این خلافکارها به دام میافتند، دیگر با فیلمی پیرامون سرقت روبهرو نیستیم و حالا قصه دربارهی رستگاری و تحول است. گرگ که در جریان یکی از سرقتها، به یک پیرزن کمک کرده بود، برای این عمل موردتحسین قرار میگیرد و همین مسئله باعث میشود تا احساس کند که میتواند حیوان بهتری باشد. او در ادامه سعی میکند تا دیگر اعضای گروه را هم به راه درست هدایت کند، اگرچه تلاشهای اولیهاش به شکست تبدیل میشود و او را از گروه طرد میکنند.
با وجود این، دیگر اعضای گروه هم در جریان فیلم به جای انجام کارهای بد، کارهای خوب انجام میدهند تا آنها نیز به رستگاری برسند و دلیل اصلی این تحولات شخصیتی را باید گرگ بدانیم که تصمیم گرفته است تا از گذشتهاش فاصله بگیرد و دیگران را هم با خود همراه کند. انیمیشن بچههای بد یک قصهی کوچکِ دوستداشتنی دربارهی خودشناسی است و اینکه گاهی اهمیتی ندارد دیگران شما را چگونه میشناسند و چه انتظاراتی از شما دارند، همیشه میتوانید بهتر از آنچه که هستید باشید و اگر به هر کسی شانس بدهید، او هم میتواند خوب باشد و هیچکس را نمیتوان بدِ مطلق تصور کرد.
در سوی دیگر مقولهی عشق هم حضور پررنگی در این انیمیشن دارد. یکی از دلایل تغییر نگرش گرگ – و اینکه میخواهد حیوان بهتری باشد – این است که به فرماندار شهر، دایان فاکسینگتون (زاسی بیتس) علاقهمند میشود، کسی که همان اوایل فیلم، در تلویزیون به آقای گرگ توهین کرده بود. رابطهی پرفرازونشیب این دو شخصیت به تدریج عمیقتر میشود، آنها به خاطر گذشتهی خود، یکدیگر را بهتر درک میکنند و به جای یک رابطهی عاشقانهی سطحی، شاهد گفتگوهای معنادار و قابلتأمل آنها خواهید بود.
این خرده پیرنگ عاشقانه همچنین کمک میکند تا با شخصیت گرگ ارتباط بهتری برقرار کنیم زیرا هنگامی که با دایان فاکسینگتون گفتگو میکند، صادقتر است و نگرش خود نسبت به زندگی را با جزئیات کاملتری بیان میکند. افزون بر این، گفتگوهای این دو شخصیت، دیدگاههای مختلف نسبت به تبعیض – و اینکه چگونه باید با آن کنار آمد – را هم در کانون توجه قرار میدهد.
۳. بازگشت دریمورکس به اوج
کیفیت انیمیشنی این ساختهی دریمورکس را باید فوقالعاده توصیف کنیم. انیمیشنها بسیار روان و پرجزئیات هستند و با ژانر موردنظر سازندگان سازگاری دارند. پیر پریفل در اولین تجربهی کارگردانیاش (انیمیشن بلند) هر از گاهی از امضاهای کارتونهای کلاسیک، همانند ثابت ماندن یک شخصیت برای لحظاتی در هوا یا حرکت کردن اغراقآمیز شخصیتها و همچنین پارودی فیلمهای مشهور استفاده کرده است تا نظارهگر لحظات خاطرهانگیزی باشیم. انیماتورها هم عملکرد کمنظیری داشتهاند و رنگهای به کار رفته، نورپردازیها و و طراحی محیطی هم شما را راضی میکند.
نقطهی عطف بچههای بد این است که سبک انیمیشنی آن با جامعهای که میخواهد به تصویر بکشد مطابقت دارد. این باعث شده است که هر کدام از شخصیتها اگرچه ظاهر نامتعارفی دارند اما در چهارچوب فیلم، واقعگرایانه به نظر برسند. البته اثر نمیخواهد با پافشاری روی اِلمانهای واقعیگرایانه به اثری بزرگسالانه تبدیل شود و مخاطب هدف آن کودک است. دیگر برگ برندهی بچههای بد این است که با تلفیق امضاهای انیمیشنهای کلاسیک با تکنولوژیهای روز، توانسته فضا و حسوحال متفاوتی ایجاد کند.
۴. شخصیتهای جذاب و صداپیشگان شاخص
فیلم تمرکز ویژهای روی دوستی آقای مار و گرگ دارد اما در میان دیگر اعضای گروه هم شخصیتهای جذاب و ماندگاری را پیدا میکنید. همانطور که بالاتر اشاره شد، ما سیر تحول این شخصیتها را نیز میبینیم، از جایی که همانند یک شخصیت خلافکار کلاسیک رفتار میکنند تا زمانی که به حیوانهای بهتری تبدیل میشوند. خوشبختانه این شخصیتها با قرار گرفتن در کنار یکدیگر، هارمونی مناسبی دارند و اینگونه نیست که یکی از آنها را ببینید و بگویید اگر یک شخصیت یا حیوان دیگر جایگزین آن میشد، بهتر جواب میداد.
از کنار تیم صداپیشگان نسخهی انگلیسی اثر هم نباید عبور کرد و علاوهبر سم راکول، مارک مارون و زاسی بیتس، چهرههای سرشناسی دیگری همچون کریگ رابینسون، آنتونی راموس، ریچارد آیوادی و آکوافینا در فیلم حضور دارند. این بازیگران تنها به دلیل شهرت انتخاب نشدهاند و صدای آنها با شخصیتها همخوانی دارد. این هنرپیشگان در جان بخشیدن به این جهانِ ناهمگون نقشی کلیدی داشتهاند و شما این شخصیتها را باور میکنید، حتی با اینکه با عناصر مبالغهآمیز پیوند خوردهاند. این شخصیتها همیشه زنده و واقعی به نظر میرسند و چندوجهی هستند، در نتیجه نباید آنها را حیوانهای سخنگوی کارتونی و سطحی دانست.
۵. انیمیشن بچههای بد درک درستی از مضامین کودکانه دارد
شاید منطقی باشد که در حین تماشای انیمیشن بچههای بد به این مسئله فکر کنید که چه کسی خوب و چه کسی بد است و مرز میان این دو کجاست؛ شاید پیام اصلی فیلم هم همین باشد. هیچچیزِ کاملا خوب یا بدی وجود ندارد. اگر کسی بد است، تا زمانی که فرصت تغییر دارد، میتواند به آدم بهتری تبدیل شود. در طول فیلم بهوفور میبینید که این شخصیتها کارهای خوبی انجام میدهند اما باز هم به همان حیوان بد قبلی تبدیل میشوند و این چرخه چندین بار تکرار میشود. از طرف دیگر، در فیلم با تعدادی شخصیت مثبت ملاقات میکنید که در ادامه متوجه میشوید برخلاف ادعا و ظاهرشان، چندان هم خوب نیستند.
پیام دیگر فیلم که مشابه آن در اکثر آثار کودکانه به چشم میخورد، اهمیت و قدرت دوستی است؛ اینکه باید به دوستان خود اهمیت بدهید و اگر به آنها کمک کنید، آنها نیز کارهای مشابه را انجام میدهند و در نهایت هر دو از سختیها و موانع عبور میکنید. رابطهی دوستی گرگ و مار اگرچه پستیوبلندی دارد و آنها به دلایلی از یکدیگر دور میشوند اما در نهایت درک میکنند که هیچچیز مهمتر از یک دوستی پایدار نیست.
منبع: MovieWeb
من خیلی دوسش داشتم، حتما با دوبله ببینید😁 این یه قانونه!
تارانتولا (عنکبوته)تو تصویر اول اونم مسموم شده؟
چیزی که راجب این انیمیشن خیلی دوست دارم همون دوستی مار و گرگ هست . که توی کتاب هم توجه ویژه و پر رنگی بهش شده. از جلد ۱۳ هم به دوستی مار و گرگ توی دروران کودکی اشاره شده و شاید به خاطر همینه که دوستی شون در این حد جذابه . احتمالا به دلیل خاصی مار و گرگ بعدا از هم جدا شدن و دوباره برای خوب بود ( موضوع کتاب) جمع شدن و…. خوب کلا این انیمیشن عالیه اما نیازه اول کتاب رو خوند تا موضوع اصلی رو فهمید
و پیشنهاد میشه از نشر هوپا بخونیدش. ترجمه بهتری داره