چرا کریستوفر رابینِ واقعی با تمام وجود از «وینی پو خرسه» نفرت داشت؟
«آلن الکساندر میلن»، مجموعه داستان وینی پو و شخصیتهای محبوب آن را با الهام از دنیای فانتزی ساختهی ذهن پسر کوچکش کریستوفر رابین خلق کرد، پسرکی که در بزرگسالی از این قصهها متنفر و بیزار شد اما چرا؟
وینی پو در ادبیات داستانی کودکان جایگاه ویژهای است و نسلهای متعددی با آن بزرگ شدهاند. شخصیتها و جهانی که آلن الکساندر میلن نوشت، حس صمیمی و آشنایی به کودکان میدهد و با گذشت چندین دهه، هنوز هم تأثیرگذار و دوستداشتنی است. حیوانات سخنگوی دنیای وینی پو جادویی جلوه میکنند و حتی بزرگسالان هم مجذوب آنها میشوند.
داستانهای این مجموعه محصول یک تلاش خانوادگی بوده و پسرک انسان قصهها، کریستوفر رابین براساس یک شخصیت واقعی طراحی شده است. ماجراجوییهای موجودات قصه در «جنگلِ صد هکتار» هم از قلب واقعیت پدیدار شدهاند و در واقع نسخهای ساختگی از خاطرات و تفکرات کودکانهی کریستوفر رابین میلن هستند. این داستانها را پدرش آلن الکساندر نوشت که شاید در نگاه اول، شیرین به نظر برسد اما کریستوفر رابینِ واقعی – که سال ۱۹۹۶ در سن ۷۵ سالگی از جهان رفت – احساس میکرد این قصهها توسط مردی نوشته شده است که نه تنها او را بهخوبی نمیشناسد بلکه اهمیتی چندانی هم به فرزندش نمیدهد.
وینی پو خرسه چگونه متولد شد؟
کریستوفر رابین میلن «۲۱ اوت ۱۹۲۰» در لندن متولد شد. او تنها فرزند خانواده بود و همراه با مادر و پدرش آلن الکساندر زندگی میکرد که در زمینهی فیلمنامهنویسی و قصهنویسی فعال بود. آلن الکساندر شخصیت اصلی قصهاش، وینی را براساس خرس تدیِ فرزندش خلق و نقاش مجموعه، «ای. اچ. شپرد» هم در اقدامی مشابه، ظاهر آن را براساس خرس تدی فرزند خودش که «گراولر» نام داشت، طراحی کرد.
این خرس عروسکی در ابتدا «ادوارد» نام داشت و پس از اینکه کریستوفر رابین در باغوحش لندن، با یک خرس سیاه کانادایی به نام وینی روبهرو شد، تصمیم گرفت تا نام عروسکش را هم وینی بگذارد. این عروسک به قهرمان اصلی جهانِ آلن الکساندر تبدیل شد و او در ادامه شخصیتهایی همچون «تایگر»، «رو»، «پیگلت»، «کانگا» و «اییور» را هم به این مجموعه اضافه کرد. «آن زمانی که کوچک بودیم»، اولین کتاب مجموعه بود که سال ۱۹۲۴ به چاپ رسید و در همان هشت هفتهی اول انتشار، به فروش باورنکردنی ۵۰ هزار نسخهای رسید (فروش این کتاب حالا از مرز ۲۰ میلیون نسخه عبور کرده است).
اگر رابطهی رابین و پدرش دوستانه و محبتآمیز بود، شاید این قصه به پایان متفاوتی ختم میشد و کریستوفر رابین از محبوبیتی که بهواسطهی قصههای پدر بهدست آورده است، استقبال میکرد. اما پسرکی که در کتابها ترسیم شده، در حقیقت با پدرش مشکلات اساسی داشته است. رابین در گفتگو با «تلگراف» در این رابطه میگوید: «بعضی آدمها با کودکان خوب هستند و بعضی آدمها اینگونه نیستند. این [خوب بودن با کودک] یک موهبت است که آن را دارید یا ندارید، پدرم آن را نداشت».
پسربچهای که قربانی بلندپروازیهای والدین شد
برای مردی که به جهانِ فانتزی خیالپردازانهی فرزند کوچکش علاقهی شدیدی پیدا کرده است، آلن الکساندر آنطور که باید، در زندگی پسرش حضور نداشت و او را نادیده میگرفت. در گذر سالها، همانطور که رابین در بزرگسالی به یاد میآورد، پدرش خود را در اتاق کار زندانی میکرد تا یک جهانِ خیالی با یک «پسر خیالی» بسازد. فاصلهی این پدر و پسر تراژیک است و شاید حتی باعث شود تا دیدگاه متفاوتی نسبت به وینی پو پیدا کنید. بدون این دانستهها، اینگونه به نظر میرسد که مجموعهی وینی پو ادای دین تمامعیار یک پدر دلسوز به فرزندش است اما وقتی به حقایق مینگریم، رابطهی آلن الکساندر و کریستوفر رابین رنگوبوی تلخ و سیاهی به خود میگیرد.
به نظر میرسد میان آنها فرسنگها فاصله بوده و پدر از پسر بهرهکِشی کرده است. به گفتهی رابین، پدر خیلی روزها با او صحبت نمیکرد و تنها از مادر یا پرستارش دربارهی فعالیتهای روزانهی او پرسوجو میکرد: «فقط مادرم بود که به اتاقم میآمد و با من بازی میکرد و بعد میرفت و تفکراتم و کارهایی که انجام دادهام را به پدرم منتقل میکرد. این مادرم بود که بیشتر محتواهای کتابهای پدرم را مهیا میکرد». با این تفاصیل، پسرک برای خانوادهاش یک «دستگاهِ ایدهپردازی» بود تا بتوانند محتواهای داستانی تازه خلق کنند.
هنگامی که پسرک هفت ساله شد و همزمان پدر بهواسطهی قصههای وینی پو موفقیت حیرتانگیزی را تجربه کرد، رابطهی متلاطم آنها به نقطهای بحرانی رسید. ناگهان یک کمپین جهانی برای تبلیغ این قصهها آغاز و کریستوفر رابین ناخواسته، به چهرهی اصلی یک برندِ بینالمللی تبدیل شد. او به اجبار باید با عروسکهایش عکس میگرفت (تصویر فوق) یا شعرهایی که پدرش نوشته بود را حفظ میکرد و برای حضار میخواند. رابین در کانون توجه قرار گرفته بود و بهتدریج هیجانزده شد اما روزهای خوبش خیلی زود به پایان رسید. او به مدرسهی شبانهروزی بازگشت و آنجا از سوی قلدرهای مدرسه مورد آزارواذیت قرار گرفت تا فشار روحی-روانی شدیدی را تحمل کند. حملههای فیزیکی و آزارهای کلامی آنقدر ادامه پیدا کرد که کریستوفر رابین در ۱۳ سالگی به کلاسهای بوکس رفت تا دفاع از خود را آموزش ببیند.
هنگامی که دوران مدرسه را به پایان رساند، رابین دیگر قید شهرت را بهکلی زده بود و گمنامی را ترجیح میداد. او نمیخواست وینی پو را به نفع خود استفاده نماید و حتی در بزرگسالی، هنگامی که آدمها او را با این قصهها مرتبط میکردند، احساس خفگی و خفقان داشت. بهراستی وینی پو نه تنها تأثیر مثبتی بر زندگی رابین نگذاشت، بلکه او را به مسیر متفاوتی سوق داد و حتی بیپولی و فقر را هم تجربه کرد. رابین دربارهی آن روزهای چالشبرانگیز و احساساتی که داشت میگوید: «به نظر میرسید که پدرم با بالا رفتن از شانههای منِ نوزاد، به آنجایی که میخواست رسید، جایگاهی که آن را با سرقت نام من بهدست آورد و سپس مرا با جیبهای خالی و یک شهرتِ پوچ ترک کرد».
فقرِ رابین از جایی آغاز شد که در مصاحبهای گفت والدینش «سرد و منفصل» هستند. این واژهها باعث خشم آلن الکساندر و مادر شد و آنها تصمیم گرفتند تا او را از زندگیشان کنار بگذارند و از ارث هم محروم کنند. رابین سپس خانوادهاش را تهدید کرد که یک کتاب مینویسد و همهی حقایق را فاش میکند. پدر در مقابل این تهدیدها جبهه گرفت اما مادر واکنشهای شدیدتری نشان داد و مجسمهی پسرش را شکاند و آن را دفن کرد. رابطهی رابین و خانوادهاش هرگز درست نشد؛ او بهندرت با پدر صحبت میکرد و حتی مادر در آستانهی مرگ، اجازهی ملاقات به پسرش را نداد و بدون اینکه یک کلمه با او صحبت کند، از جهان رفت. قطع ارتباط با خانواده هم کافی نبود تا رابین از مخمصهی وینی پو رهایی پیدا کند؛ او سال ۱۹۵۱ یک کتابفروشی تأسیس کرد و اگرچه درآمد خوبی داشت اما از این شغل هم متنفر شد، زیرا بهعنوان یک فروشندهی کتاب، به اجبار باید با طرفداران آثار پدرش ملاقات میکرد که برایش یک کابوس بزرگ بود. وینی پو برای رابین به یک نفرین تبدیل شد، نفرینی که تا پایان با او باقی ماند.
کریستوفر رابینِ عزیز، خدانگهدار
سال ۲۰۱۷، فیلم «خداحافظ کریستوفر رابین» با بازی «ویل تیلستون» در نقش رابینِ هشت ساله به اکران درآمد که عناصری از دوران کودکی این مرد نگونبخت در آن به چشم میخورد اما با حقیقت فاصله دارد. فیلم، دراماتیک و احساسی است اما بازتاب درستی از «رابینِ واقعی» ارائه نمیدهد، چیزی که گویی قرار نیست هرگز رخ دهد. کما اینکه در جهان واقعی هم رخ نداد و هیچکس درک نکرد که چرا رابین نمیخواهد به گذشته بازگردد. برای مثال، سال ۱۹۸۷، تلاشهایی برای آشتی دادن او با وینی پو (ادوارد)، عروسک دوران کودکیاش صورت گرفت! یک مجموعهدار به نام «ای.پی. داتون» که سالها قبل این عروسک را از آلن الکساندر میلن خریداری کرده بود، به رابین پیشنهادِ بازگرداندن آن را داد اما او نپذیرفت.
هنگامی که قصهی سرگذشت کریستوفر رابین در رسانهها سروصدا کرد (در دورانی که اینترنت وجود نداشت و آدمها روزنامه میخواندند)، تودهی مردم باز هم او را درک نکردند. اکثر کسانی که این قصه را شنیدند، از این مسئله ناراحت بودند که چرا رابین اجازه داده است عروسکهای دوران کودکیاش به کتابخانهی عمومی نیویورک اهدا شود. آنها نمیفهمیدند که او فقط میخواهد از این عروسکها فرار کند. رابین در مصاحبهای دیگر میگوید «عروسکها برایش همان معنای عروسک را دارند و چون کودکانی در استرالیا یا مثلا ژاپن این شخصیتها را میشناسند، دلیل نمیشود که آنها را بیشتر دوست داشته باشد».
میراث وینی پو برای رابین رنج و تباهی بود. او از تجاری شدن ماجراهای دوران کودکیاش نفرت داشت و سال ۱۹۹۶ در آگهی ترحیم خود نوشت که یک «آتئیست» بوده است. داستانهای وینی پو شاید برای ما دلنشین و دلپذیر باشند اما برای کریستوفر رابین یک تلخی بیپایان بودند، چیزی که حتی تصورش هم آسان نیست.
منبع: MovieWeb
ای بابا…. چرا اینجوری شد:(
و در سال ۲۰۲۳ پو:خون و عسل
موافقم