چرا باید کتابهای فردریک بکمن، نویسندهی «مردی به نام اوه» را بخوانید؟
اگر قرار باشد یک نویسنده که اثرگزاری زیادی به عنوان انسان روی خوانندگانش داشته را نام ببریم، آن نویسنده فردریک بکمن خواهد بود. همهی کتابهای فردریک بکمن، بر تجربههایی شگفتانگیز، پیچیده، زیبا، خندهدار، غیرمنتظره و گاه غمانگیز که خلاصهی کوچکی از زندگیست تمرکز دارند و شخصیتهای غیرمعمولی را نشان میدهند که بهترین تلاش خود را برای زندگی کردن میکنند. جادوی این کتابها، دقیقا در همین نکتهی ظریف است.
خواندن کتابهای فردریک بکمن میتوانند به درک بهتر زندگی و بهبود شخصیت ما کمک کنند، اما چگونه؟
این داستانها، شما را از فراز و نشیبهای زندگی عبور میدهند و میل به در آغوش کشیدن کتاب، گربه، سگ و هرکسی را که اطراف خانهتان است را در شما ایجاد میکنند. در حین خواندن این کتابها، به احتمال زیاد خودتان را در حالتی میبینید که در صفحهی ۱۲، بلند بلند میخندید و تنها در چند صفحهی بعد احساس فشرده شدن قلبتان، یادآور همهی چیزهای کوچکی خواهد بود که ما را به موجوداتی شکننده تبدیل میکنند.
- علیرغم اینکه بزرگسالان وانمود میکنند همهچیز را تحت کنترل دارند، معمولا اینطور نیست. پس اینقدر به خودتان سخت نگیرید
بزرگسال بودن، پیچیده است. باید روزها را پشت سر گذاشته و تمام کنیم و در عین حال بین کارهای خانه، زندگی کاری، روابط دوستانه و تعامل در شبکههای اجتماعی تعادل برقرار کنیم؛ بهگونهای که قبل از خواب بتوانیم به خود بگوییم که در آن روز کار شایستهای انجام دادهایم. در حقیقت، انسان بودن به خودی خود یک شغل تماموقت است. به همین علت اغلب اوقات بیش از حد به خودمان فشار میآوریم؛ درحالیکه باید استراحت کنیم، در استراتژیهای خود تجدید نظر کنیم و شاید حتی کمک بخواهیم. اعتراف به اینکه همهچیز را در کنترل خود ندارید، به این معنی نیست که ضعیف هستید؛ بلکه نشاندهندهی رشد و پیشرفت شماست.
- اگر میتوانید به کسی کمک کنید، حتی همسایهی پیر و بداخلاق خود، لطفاً این کار را انجام دهید
بیشتر اوقات، به تاثیری که روی دیگران میگذاریم یا میتوانیم بگذاریم آگاه نیستیم. شاید نتوانیم دنیا را یکشبه عوض کنیم، اما میتوانیم هروقت که توانستیم آن را ذره ذره تغییر دهیم. فرد و جامعه تنها زمانی شکوفا میشوند که به یکدیگر کمک کنند. بله. حتی به آن پیرزن بدقلق که در طبقهی بالای شما زندگی میکند.
- لازم نیست به تنهایی با درد کنار بیایید
همهی ما باید در دورهای از زندگیمان با تنهایی، ترس، اضطراب، ناراحتی و درد کنار بیاییم؛ اما آسانتر است که این کار را به تنهایی انجام ندهیم. داشتن یا ایجاد یک شبکهی پشتیبان، کمک میکند تا با این احساسات منفی سریعتر کنار آمده و در نهایت بهبود پیدا کنیم. افرادی هستند که برای گوش دادن به داستان زندگی ما وقت میگذارند، و همین کار باعث میشود که احساس سبکی بیشتر داشته باشیم. آنها همیشه این کار را انجام نمیدهند چون در شرایط مشابهی با ما بودهاند؛ بلکه به این دلیل این کار را میکنند که آنها نیز انسان هستند و بهخوبی میدانند آسیب دیدن چه حسی دارد. اغلب اوقات به اشتراک گذاشتن درد، انسانها را به یکدیگر نزدیکتر میکند؛ حتی اگر کاملا با هم تفاوت داشته باشند.
- با اطرافیان خود مهربان باشید، حتی احمقها
ما با غریبهها بیشتر از چیزی که ممکن است حدس بزنیم وجه اشتراک داریم. درست مانند ما، آنها هم بهترین تلاش خود را میکنند تا والد، همسر، دوست و مهمتر از همه، انسان خوبی باشند. فهمیدن اینکه چه تصمیمی بگیریم یا چه بگوییم و انجام دهیم، همیشه به این آسانی نیست؛ و همین باعث میشود هر از گاهی فکر کنیم که یک احمق بهتماممعنا هستیم. اما اشکالی ندارد، ما داریم تمام تلاش خودمان را میکنیم.
- سعی نکنید به بانک دستبرد بزنید
این موضوع به نوعی واضح است و نیاز به توضیح ندارد؛ ولی باید به آن اشاره میشد. نه اینکه شما هرگز قصد انجام چنین کاری را داشته باشید. با این حال گاهی زندگی نابسامان و آشفته و پر از موقعیتهای غیرمنتظره می شود؛ زمانیکه به نظر میرسد وحشتناکترین ایده، تنها راهحلیست که برای شما باقیمانده است. اگر این اتفاق افتاد، برگردید و شمارهی ۳ را دوباره بخوانید.
خواندن کتابهای فردریک بکمن را از کجا شروع کنیم؟
اگر با فردریک بکمن آشنایی زیادی ندارید و اخیرا به فکر افتادهاید اثری از او بخونید، ۵ کتاب را معرفی کردهایم که بهترین گزینه برای شروع هستند.
۱- مردی به نام اوه
یکی از پرفروشترین کتابهای فردریک بکمن، داستان درباره اوه است، یک پیرمرد عادی بداخلاق که دقیقا میداند دنیا چگونه باید باشد. به همین علت است که همیشه احساس میکند توسط احمقها احاطه شده است و از گفتن و ابراز عقایدش برای همسایهها، مغازهداران یا دوندگانی که تصادفی از جلوی خانهاش عبور میکنند ابایی ندارد. اما شخصیت و زندگی اوه فقط در همین رفتار خلاصه نمیشود.
«این روزها آدم باید با هر آدم کندذهنی که بغلدستش ایستاده، از این در و آن در حرف بزند تا بگویند طرف «خونگرم» است. اُوه اصلاً نمیدانست چطور این کار را بکند. شاید اینجوری تربیتش کرده بودند، شاید آدمهای همنسلش برای دنیایی آماده نشده بودند که آدمها در آن فقط حرف میزنند، ولی عمل کردن دیگر مهم نیست.»
۲- بریتماری اینجا بود
بریتماری تمایلی ندارد که سختگیر و ایرادگیر باشد، او فقط انتظار دارد کارها به روش درست انجام شوند. حتی چیدمان قاشق و چنگالها در کشوی آشپزخانه. زندگی دقیق و منظم او زمانی از هم میپاشد که او متوجه میشود شوهرش، کنت، به او خیانت کرده است. این زمانیست که بریتماری تصمیم میگیرد کاری را انجام بدهد که هرگز فکرش را هم نمیکرد: او خانهاش را ترک میکند و تلاش میکند به تنهایی زندگیاش را از نو بسازد.
«بریتماری روی یک چهارپایه در تاریکی مینشیند و به نقطهی قرمزرنگ روی تابلو نگاه میکند؛ نقطهای که با نگاه اول عاشقش شد. بعد روی تابلو را میخواند: «به بورگ خوش آمدید.» به خاطر همین نقطه، عاشق آن تابلو شد؛ نقطهای که تقریبا پارهپوره شده و رنگورویش رفته است. با این حال، هنوز هست؛ پایین نقشه بین گوشهی چپ و وسط. کنارش نوشته شده است: «همین جا.» بعضی وقتها راحتترین کار این است که آدم فقط زندگی کند، بدون اینکه خودش را بشناسد، بدون اینکه بداند کجا میرود، همین بس که میداند کجاست.»
۳- مادربزرگ سلام رساند و گفت متأسف است
مادربزرگ السا آنقدرها که بقیهی مردم فکر میکنند، دیوانه نیست. او یک ابرقهرمان و تنها دوست الساست. اما چه اتفاقی میافتد وقتی که ابرقهرمانها سرطان میگیرند و دیگر کسی نیست تا او را در سرزمین نیمهبیدار و پادشاهی میاماس راهنمایی کند؟
بزرگترین ماجراجویی السا زمانی آغاز میشود که مادربزرگش مجموعهای از نامهها را برای او بهجا میگذارد و از افرادی که زمانی به آنها بدی کرده، عذرخواهی میکند. با هر نامهای که السا تحویل میدهد، او شروع به کشف حقایق موجود در پشت افسانههای مادربزرگش میکند.
«وقتی مادربزرگ داری، انگار یک ارتش پشتسرت داری. این بزرگترین امتیاز یک نوه است: اینکه بدانی یک نفر همیشه طرف تو است، هر چه پیش بیاید. حتی وقتی اشتباه میکنی. درواقع، مخصوصاً وقتی اشتباه میکنی.»
۴- مردم مشوش
همهچیز از یک شهر کوچک در سوئد شروع میشود، جاییکه یک احمق سعی میکند درست قبل از عید سال نو به یک بانک دستبرد بزند. سپس سرقت بانک بهطور تصادفی به گروگانگیریای تبدیل میشود که شامل مردم مشوش و افرادیست که عاشق احمقها هستند. و یک پل. و یک خرگوش. و مقدار زیادی شراب.
«هر صبح، چشم میگشاییم تا زندگی بهمنی از “یادت نرود!”ها را سرمان آوار کند. وقت فکر کردن نداریم، فرصت نفس کشیدن هم نداریم. تنها بیدار میشویم و خودمان را در انبوه زندگی دفن میکنیم، چون فردا روزی نو است با مشکلاتی نو. گاه سر کار یا در جلسهی اولیا و مربیان یا توی خیابان به دوروبرمان نگاهی میکنیم و دچار حملهی ترس میشویم، چون چنین به نظر میآید که همه میدانند چهکار باید بکنند جز ما.»
۵- و هر روز صبح راه خانه دورتر و دوتر میشود
پدربزرگ و نوآ روی نیمکتی در میدانی نشستهاند که هر روز از نظر پدربزرگ کوچکتر شده و کمتر به یاد آورده میشود. پدربزرگ تلاش میکند ارزشمندترین خاطرات همسرش را همانطور که رنگ میبازند و محو میشوند، بازگو کند. در همین حال، نوآ میکوشد هنگامیکه پدربزرگش در خاطراتش گم شده و ترسیده است، به او دلداری دهد و همچنین یاد بگیرد چگونه با او خداحافظی کند.
«پاهای نوآ از کنار نیمکت آویزان شده و به زمین نمیرسد، اما سرش همیشه توی فضاست. چون هنوز آنقدر عمر نکرده که اجازه بدهد کسی فکرش را روی زمین نگهدارد.»
فردریک بکمن کتابهای مشهور دیگری هم نوشته است که از نمونههای آن، میتوان به کتاب «تمام آنچه پسر کوچولویم باید درباره دنیا بداند»، «و من دوستت دارم» و مجموعهی سه جلدی «شهر خرس» اشاره کرد.
اینها کتابهایی از فردریک بکمن هستند که امیدوارم باعث شوند هنگام صحبت با غریبهها، احساس ناراحتی کمتری کنید. کتابهایی که همهچیز را درمورد همدلی و قدرت ارتباط انسانی به شما یاد میدهند و تا سالها با شما خواهند ماند. چون این همان کاریست که داستانهای فوقالعاده انجام میدهند.
منبع: medium