چرا انیمیشن‌های بیشتری مخصوص بزرگسالان ساخته نمی‌شود؟

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۱۰ دقیقه
چرا فیلم‌های انیمیشن بزرگسالان بیشتری ساخته نمی‌شود

اساساً خاصیت انیمیشن این است که می‌تواند بعضی داستان‌ها را بهتر از فیلم‌های لایو اکشن روایت کند؛ به همین خاطر، فرقی ندارد که مخاطب انیمیشن کودکان باشند یا بزرگسالان. این باور که انیمیشن مختص کودکان است، باور غلطی است؛ اگرچه روایت قصه در دنیای کارتونی انیمیشن‌ها برای کودک شاید مناسب‌تر باشد اما امروز انیمیشن دیگر به قدری پیشرفت کرده است که با تکنیک‌های مختلفش می‌تواند قصه‌هایی را فقط برای بزرگسالان روایت کند، به‌خصوص آن‌ها که روایتشان از طریق انیمیشن راحت‌تر است. بزرگسالان شایسته‌ی فیلم‌های انیمیشن بالغ‌تری که فقط برای آن‌ها ساخته شوند، هستند.

همین سال پیش بود که آکادمی اسکار انیمیشن بزرگسالان «آپولو ده و نیم : کودکی در عصر فضا» (Apollo 10½: A Space Age Childhood) ساخته‌ی ریچارد لینکلیتر را به خاطر قالب روایتش اصلاً برای آنکه در دسته‌ی انیمیشن قرار بگیرد، مناسب ندانست. (که البته با نامه‌نگاری و شکایت لینکلیتر که ید طولایی در ساخت انیمیشن بزرگسالان دارد، مشکل حل شد.) البته جایزه‌ی بهترین انیمیشن به «پینوکیو» گیرمو دل‌تورو (Guillermo del Toro’s Pinocchio) رسید که یکی از فیلم‌های خوب سال گذشته بود و لیاقت اسکاری را که به آن رسید داشت.

فیلم‌های انیمیشن از لحاظ تاریخی با این برچسب که فقط برای کودکان ساخته می‌شوند، در این تله گیر افتاده‌اند. با وجود کمپانی‌هایی چون دیزنی و برادران وارنر که یک قرن است، انیمیشن‌های کوتاه و بلند مخصوص کودکان تولید می‌کنند، به راحتی می‌توان فهمید که چرا بسیاری معتقدند انیمیشن‌ها فقط برای کودکان ساخته می‌شوند. با این حال، بعضی از شگفت‌انگیزترین و هنرمندانه‌ترین فیلم‌های انیمیشن منحصراً برای مخاطبان بزرگسال ساخته شده‌اند. بسیاری از انیمه‌هایی که در پنجاه سال گذشته ساخته شده‌اند، به طور قطع تماشایشان برای کودکان مناسب نیست.

فیلم‌های استاپ‌موشنی هستند که به موضوعات بزرگسالانه‌ای می‌پردازند که بچه‌ها نمی‌توانند آن‌ها را درک کنند. یا فیلم‌هایی که سبک‌های مختلف هنری مثل رنگ روغن، آبرنگ یا زغال چوب را امتحان می‌کنند، فضایی را به وجود می‌آورند که هرگز نمی‌توان آن را با یک فیلم لایو اکشن به مخاطب منتقل کرد. بزرگسالان‌اند که مهارت‌های تفکر انتقادی را دارند که می‌توانند به کمک آن استعاره‌ها و تمثال‌هایی که فقط در انیمیشن می‌توان از آنها استفاده کرد، تفسیر و درک کنند، و به همین دلیل است که بزرگسالان شایسته فیلم‌های بلند انیمیشن بیشتری هستند.

فیلم‌های انیمیشن به مخاطبان این امکان را می‌دهند که خیال را در سطح عمیق‌تری باور کنند

آکیرا، انیمیشن بزرگسالان

هر فیلمی که ما تماشا می‌کنیم نیاز به سطح بخصوصی از تعلیق ناباوری شما دارد (تعلیق ناباوری هر باور چیزی که غیرواقعی است). چه باور بازی یک بازیگر باشد، چه باور اینکه صحنه یک مکان واقعی است و نه یک مجموعه‌ی استودیویی از پیش ساخته‌شده، مخاطبان باید حقایق آنچه را روی پرده نمایش داده می‌شود فراموش کنند تا داستانی را که روی پرده گفته می‌شود باور کنند. با ظهور گرافیک کامپیوتری، بصری‌سازی ضبط حرکت یا فناوری پرده‌ی سبز، فیلم‌های لایو اکشن در باورپذیر ساختن چیزهای باورنکردنی بسیار بهتر از گذشته عمل می‌کنند. با این حال، انیمیشن از مخاطبان می‌خواهد که برای درک کامل داستان، خود را از ناباوری بیشتر دور کنند. وقتی پای سینما به میان می‌آید، قالب‌های مختلف هنری اهداف متفاوتی دارند، اما انیمیشن می‌تواند پیام‌ها را با استفاده از زبان مجازی بسیار دقیق‌تر از زندگی واقعی به مخاطب منتقل کند.

فیلم‌های انیمه احتمالاً بیشتر به تولید محتوا برای انیمیشن بزرگسالان معروفند. به عنوان مثال، «آکیرا» (Akira)، تصورات تجربه‌شده توسط تتسو (نوزومو ساساکی) و تحولی که او از سر می‌گذراند، به گونه‎‌ای به تصویر می‌کشد که تجربه‌ی تماشا را باورپذیرتر می‌کند. در این انیمه همچنین لحظات تلخ زیادی با جزئیات واضح نشان داده شده است. باور کردن تجربه‌هایی مشابه در یک نسخه‌ی لایو اکشن سخت‌تر است، زیرا جلوه‌های کامپیوتری که برای ایجاد چنین افکت‌هایی استفاده می‌شود، بقیه‌ی تصاویر زنده ناجور به نظر می‌رسد.

«مدفن کرم‌های شب‌تاب» (Grave of the Fireflies) انیمه‌ی دیگری است که آسیب‌های روحی بسیاری از کودکان در کشورهای جنگ‌زده را به تصویر می‌کشد. کتک خوردن و گرسنگی که سیتا (تسوتومو تاتسومی) برای زنده نگه داشتن خود و خواهر بسیار کوچک‌ترش ستسوکو (آیانا شیرایشی) تجربه می‌کند بسیار سخت است. نشان دادن این شرایط و انتقال مفهوم آن به کودکان با بازیگران واقعی تأثیر عاطفی را کاهش می‌دهد، زیرا مخاطب باید باور کند که کودکان واقعی هرگز این رنج را تجربه نخواهند کرد تا تماشای فیلم برایش راحت شود. با این حال، یک پیام بسیار مهم این فیلم این است که کودکان واقعاً این آسیب را تجربه می‌کنند. شکل وخیم‌تر شدن زندگی این دو کودک در انیمه بسیار قدرتمندتر است، زیرا ظاهر لاغر کودکان در انیمیشن باورپذیرتر است تا در یک فیلم لایو اکشن که با استفاده از گریم و جلوه‌های ویژه سعی می‌کند، کودکان را به این شکل درآورد.

استاپ موشن هم تکنیک دیگری است که در فیلم‌های انیمیشن بزرگسالان استفاده می‌شود. این نوع انیمیشن می‌تواند واقع‌گرایانه‌تر به نظر برسد، زیرا شخصیت‌ها و اشیای فیلم به جای دوبعدی سه‌بعدی‌اند، اما شکل انتزاعی‌ نمایش شخصیت‌ها و فضاهای با این نوع تکنیک همچنان به تعلیق ناباوری فراتر از آنچه در فیلم‌های لایو اکشن لازم است، نیاز دارد. «جزیره‌ی سگ‌ها» (Isle of Dogs) نمونه‌ای عالی از فیلمی است که چیزی برای ارائه به مخاطبان جوان دارد، اما بیشتر معنای داستان متوجه بزرگسالان است. بچه‌ها می‌توانند داستان آتاری (کویو رانکین) را در جست‌وجوی او برای یافتن سگ‌های قدیمی‌اش «اسپتس» (لیو شرایبر) را دنبال کنند، اما استعاره‌ی سگ‌هایی که جوامع به حاشیه رانده‌شده را نشان می‌دهند که به دلایلی خارج از کنترلشان از جامعه بیرون رانده می‌شوند، موضوعی است در داستانی که فقط مخاطبان بزرگسال آن را درک می‌کنند.

«زندگی من به عنوان یک کدو سبز» (My Life as a Zucchini) یک انیمیشن خمیری است که ممکن است به نظر برای کودکان باشد، اما فقط به این دلیل که حول محور کودکان یک یتیم‌خانه است. هر یک از بچه‌ها آنجا هستند، زیرا خانواده‌هایشان به دلیل اعتیاد، آزار جسمی، جلای وطن به آن‌ها بی‌توجهی کرده‌اند یا از دنیا رفته‌اند. این سبک یادآور سبکی است که در بعضی فیلم‌های تیم برتون استفاده می‌شود؛ سبکی که شخصیت‌ها را انتزاعی‌تر می‌کند و به همه‌چیز حس و حال غم‌اانگیزتری می‌دهد، زیرا کودکان در تلاش برای پذیرش گذشته‌شان و تصور آینده‌ای با خانواده‌ای جدید هستند. پیام‌های مربوط به آزار والدین و خانواده‌های پیداشده برای این بچه‌ها کمی عمیق‌تر از آن است که مخاطب کودک به راحتی بتواند درک کند، مگر اینکه آسیب‌های مشابه شخصیت‌های یتیم‌خانه را تجربه کرده باشد.

آنومالیسا

انیمیشن بزرگسالان «انومالیسا» (Anomalisa) نمونه‌ای درخشان از استفاده از استاپ موشن برای روایت یک داستان بالغانه است. به جز خط قرمزهایی که این فیلم رد می‌کند، استعاره‌هایی که فیلمساز برای انتقال مضامین تنهایی و افسردگی به کار می‌برد، در نسخه‌ی لایو اکشن این داستان احساس ناخوشایندی و زمختی می‌کرد. مایکل استون (دیوید تیولیس) حرف زدن تمام اطرافیانش را با یک صدای مردانه‌ی مشترک (تام نونان) می‌شنود و این در واقع می‌خواهد به تماشاگران نشان دهد که چگونه او همه‌ی افراد زندگی‌اش را انسان‌هایی خسته‌کننده می‌بیند که هیچ تفاوتی بین‌شان وجود ندارد.

شنیدن صدای یکسان از هر شخصیت مرد و زن در این انیمیشن استاپ موشن را سخت می‌توان متوجه شد، چرا که هر شخصیت قرار است یک صداپیشه داشته باشد و نونان آن‌قدر صدای خود را برای هر شخصیت تغییر می‌دهد که این پرسش را در ذهن شمای مخاطب به وجود می‌آورد که آیا همه‌ی کاراکترها واقعاً شبیه هم هستند یا نه. اگر می‌خواستند در چنین فیلمنامه‌ای تنها صدای یک بازیگر مرد را روی هر یک از بازیگران در فیلم لایو اکشن بگذارند، اینکه بازیگران روی پرده از صدای خودشان استفاده نمی‌کنند، آن‌قدر مشخص می‌بود که حتماً برای مخاطبان سخت می‌شد آن را استعاره‌ای برای میزان جداافتادگی و احساس تنهایی مایکل ببینند.

رسانه‌های مختلف احساسات متفاوتی را برمی‌انگیزند

دوستدار تو ونسان

در هر نوع انیمیشن، نوع مدیومی که هنرمندان خلق عناصر بصری استفاده می‌کنند، تفاوتی باورنکردنی ایجاد می‌کند. به عنوان مثال، در فیلم «دوستدار تو ونسان» (Loving Vincent)، برای ادای احترام به هنرمند هر فریم از فیلم یک نقاشی رنگ روغن است که شبیه همان سبکی است که خود ون گوگ در آثارش از آن استفاده می‌کرد. داستان درباره‌ی پسر یک پستچی است که تلاش می‌کند آخرین نامه‌ی ون گوگ را به برادرش و افرادی که در طول مسیر ملاقات می‌کند و ون گوگ را خوب می‌شناختند، برساند و استفاده از سبک خاص ون گوگ در نقاشی با رنگ روغن برای انیمیشن این فیلم به مخاطبان کمک می‌کند تا در سطحی عمیق‌تر با این هنرمند ارتباط برقرار کنند؛ بسیار بیشتر از آن چیزی که در صورت روایت این قصه توسط بازیگران واقعی روی پرده اتفاق می‌افتاد. کارگردان این فیلم از ترکیبی بین انیمیشن دو بعدی و استاپ موشن استفاده کرد تا بافت و نور هر نقاشی رنگ روغن را به تصویر بکشد.

فیلم دیگری که به عمد از مدیوم‌های مختلف استفاده می‎‌کند، انیمیشن «پسر و جهان» (Boy and the World) است. کارگردان این فیلم بسیاری از قاب‌ها را خودش با استفاده از مداد رنگی، رنگ و بافت در لایه‌های مختلف ساخته است که بعد آن‌ها را در کامپیوتر اسکن کردند. از آنجا که فیلم حول محور پسر است، این اثر هنری مفهوم آزادی بیان را در نقاشی‌های یک کودک منتقل می‌کند. با این حال، موضوع آلودگی صنعتی و کالاسازی انسان واقعاً برای کودکان نیست.

روتوسکوپی یک سبک انیمیشن است که از تصاویر ضبط‌شده‎‌ی واقعی استفاده می‌کند و بعد انیماتورها برای ترسیم هر فریم از آن استفاده می‌کنند. «یک پوینده‌ی تاریک» (A Scanner Darkly) داستانی آینده‌نگر درباره‌ی رابرت آرکتور (کیانو ریوز) است که به اعتیاد مبتلا می‌شود. رؤیاها و توهماتی که او تجربه می‌کند ترکیبی است از نگاه هنرمندان و عملکردی که در فیلم ثبت شده است و همین آن‌ها را واضح‌تر و باورپذیرتر از کیانو ریوز واقعی، در صورتی که فیلم لایو اکشن بود، با جلوه‌های CGI در اطرافش می‌کند.

یکی دیگر از فیلم‌های داستانی باورنکردنی که از روتوسکوپی استفاده می‌کند، «زندگی بیداری» (Waking Life) است، داستانی درباره‌ی مردی (وایلی ویگینز) که در رؤیاپردازی گیر کرده است. یکی از ویژگی‌های منحصر به فرد این فیلم این است که قسمت‌های مختلف تمام رؤیاها توسط هنرمندان مختلف به سبک‌های کاملا منحصر به فرد متحرک شده است. بعضی صحنه‌ها در حرکت خود بسیار انتزاعی و روان هستند، در حالی که بعضی دیگر بیش از حد واقع‌گرایانه هستند. هر رؤیا شامل یک سؤال وجودی درباره‌ی هستی است که مورد بحث قرار می‌گیرد، و هر شخصیتی که شخصیت اصلی در این رؤیاها با او ملاقات می‌کند، دیدگاه متفاوتی دارد که سعی می‌کند آن را با او به اشتراک بگذارد که هنرمندان برای روایت هر صحنه فضا و رنگ‌های متفاوتی را به کار گرفته‌اند. ناهماهنگی بین سبک‌های هنری مورد استفاده به مخاطب کمک می‌کند هر بار متوجه شود که وارد یک تجربه‌ی رؤیایی جدید شده است و همین تکنیک، فضای احساسی جدیدی را از صحنه‌ای به صحنه‌ی دیگر ایجاد می‌کند که سر صحنه‌ی یک فیلم لایو اکشن با نورپردازی اصلاً هیچ معنایی نمی‌داشت. مکان‌ها، اشیا و خود شخصیت‌ها دائماً در حرکت هستند و از یکدیگر جدا به نظر می‌رسند، که باعث می‌شود مخاطب از همان ابتدا این پرسش در ذهنش به وجود بیاید که چه چیزی واقعی است و چه چیزی نیست. بازآفرینی بسیاری از این افکت‌ها در یک فیلم لایو اکشن، اگر نگوییم غیرممکن، بسیار دشوار می‌بود.

انیمیشن برای همه است، نه فقط برای کودکان

زندگی بیداری، انیمیشن بزرگسالان

تمام داستان‌های این فیلم‌ها با استفاده از انیمیشن به جای لایو اکشن روایت شده‌اند، چرا که بهترین راه برای بیان مضامین و به تصویر کشیدن فضاهایی بود که بیشترین معنا را برای کارگردان داشت. ابزارهای قصه‌گویی موجود در انیمیشن راه‌هایی را برای انتقال پیام‌هایی به مخاطبان ارائه می‌کنند که قصه‌گویی لایو اکشن نمی‌تواند آن‌ها را به‌طور مؤثر انجام دهد، و این یک گونه‌ی هنری است که باید از آن چیزی که هست، خیلی جدی‌تر گرفته شود. با توجه به اشباع صنعت فیلم در فیلم‌های پرفروش پر از جلوه‌های CGI که مخاطبان جوان‌تری را به خود جذب می‌کنند، بزرگسالان شایسته‌ی فیلم‌های انیمیشن بیشتری هستند. انیمیشن توانایی بیننده را در تعلیق ناباوری و تفسیر پیام‌های استعاری را در سطح عمیق‌تری به چالش می‌کشد. جلوه‌های بصری که یک انیمیشن ارائه می‌کند همچنین مخاطب را به شکلی انتزاعی و متفکرانه‌تری به شخصیت‌ها و فضاها نزدیک می‌کند. فرایند فکری که مخاطب برای تفسیر معنای عمیق‌تر داستان از طریق انیمیشن استفاده می‌کند، تأثیر احساسی عمیق‌تری نسبت به فرآیندهای فکری ساده‌تر مورد استفاده در یک داستان لایو اکشن دارد. فیلم‌های انیمیشن به بی‌شمار روش‌ می‌توانند بر مخاطبان تأثیر بگذارند که فیلم‌های لایو اکشن هرگز نمی‌توانند، و برای مخاطبان بزرگسال باید فیلم‌های انیمیشن بیشتری با داستان‌های بالغانه‌ای که می‌توانند با آن‌ها ارتباط برقرار کنند، ساخته شود.

منبع: collider



برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما
X