چرا دنیای مس افکت از دنیای جنگ ستارگان برتر است؟
پیش از شروع این مقاله و ورای هرچیزی میخواهم به وضوح اعلام کنم که «من طرفدار پر و پا قرص جنگ ستارگان هستم». شاید از آن طرفداران مجنون و متعصبی نباشم که تمام عمر خود را صرف تماشای فیلمها و سریالهای این مجموعه کرده و هیچیک از کتابهای مرتبط با آن را از دست نداده، اما علاقه خود به شخصیتها و دنیای آن را دستکم نمیگیرم.
من پتویی با طرح شخصیتهای استار وارز ندارم، آخر هفتهها کازپلی دارث ویدر را به تن نمیکنم، چند روز پیش از اکران فیلم جدید مجموعه در صف سینماها نمیایستم تا جزء نخستین کسانی باشم که آن را میبینم؛ همچنین، اتاقم پر از اکشن فیگورها، رمانها و پوسترهای ری، لوک اسکایواکر و هان سولو نیست. با تمام این اوصاف، شاهکار علمی-تخیلی جرج لوکاس را بهشدت تحسین میکنم.
اما مسئله این است که با وجود اهمیت فوقالعادهی فرهنگی و برخی شاخصههای تعریفکنندهی ژانر علمی-تخیلی، استار وارز برایم حکم برترین اثر تاریخ این ژانر را ندارد. در عوض، باور دارم سری مس افکت (Mass Effect) از بایوور – علیرغم تمام نقصهایش – دنیایی غنیتر، غرقکنندهتر و منسجمتر را به مخاطبان ارائه میکند. اجازه دهید توضیح دهم چرا.
من زمانی که فرصت تجربه سهگانه مس افکت را پیدا کردم، پیش از آن بارها و بارها فیلمهای مختلف استار وارز را تماشا کرده بودم. و آنچه بیش از همه مرا حین نخستین مواجهه با مس فکت ۱ (محصول ۲۰۰۷) به شگفتی واداشت، رویکرد سرسختانه، موشکافانه و فوقالعادهی آن نسبت به مفاهیم علمی بود. مس افکت در حقیقت خیلی بیشتر به واقعگرایی متکی بود، درحالی که استار وارز اغلب به دستکاری قوانین اساسی علم جهت پیشبرد روایت و داستان خود متمایل بود. دو نقطه مشخص هم وجود دارد که این موضوع را خیلی خوب به نمایش میگذارد: سفر میانستارهای و تصویر حیات بیگانگان.
راه حل جنگ ستارگان برای برطرف کردن مشکل اول، مفهوم هایپر درایو (hyperdrive) بود. هایپر درایو یک سیستم پیشبرنده است که توسط ماده هایپر تغذیه میشود و به سفینهها اجازه میدهد با سرعت نور وارد یک بُعد دیگر به نام فضای هایپر (hyper-space) شوند. اینگونه فاصله میان دو نقطه در کهکشان – مثلا تتویین و کروسان – به شکل قابلتوجهی کاهش مییابد. این رویکرد در ظاهر بسیار جذاب و باظرافت است، اما در باطن نحوه کارکرد آن همیشه برایمان مبهم و بیش از حد سادهانگارانه بوده؛ مخصوصا زمانی که آن را با تکنولوژی FTL (سریعتر از سرعت نور) در مس افکت مقایسه کنیم.
FTL درست مثل هایپر درایو به یک ماده خیالی و کمیاب وابسته است که «عنصر صفر» (Element 0) نام دارد. با این حال، توضیح آنکه چنین تکنولوژیای واقعا چگونه در مس افکت کار میکند، جامع و معقولتر است. به عنوان مثال، درایو FTL یک «میدان اثر حجمی» ایجاد میکند که پس از در بر گرفتن سفینه، همزمان حجم آن را کاهش داده و سرعت را نیز تا حد ممکن افزایش میدهد. اینگونه، سفینه میتواند با سرعتی معادل صدها یا حتی هزاران برابر سرعت نور در این میدان حرکت کند (۱۸۶ هزار مایل بر ثانیه). سپس برای اینکه چنین مفاهیم پیچیدهای تا حد ممکن بینقص و دقیق جلوه کنند، ما میبینیم که در دنیای مس افکت جهت نمایش فواصل غیر قابل تصور میان کهکشانها و ستارگان، سفر به برخی نقاط دور بین چند روز تا چند هفته طول میکشد – حتی در یک سفر بین کهکشانی در ابتدای Andromeda، قرنها برای رسیدن به مقصد زمان نیاز است.
گرچه باید اعتراف کنم که این توضیحات تنها نسخهای کوتاهشده و مختصر از سیستم FTL در مس افکت بود. با تمام این اوصاف، همین شکل خلاصه و مختصر نیز باورپذیری بیشتری نسبت به توجیهات دنیای استار وارز دارد. در ضمن، خیلی از بیقاعدگیهای دنیای جرج لوکاس در مس افکت مشاهده نمیشود؛ نمونه بارز این مسئله زمانی بود که در فیلم The Force Awakens هان سولو میلینیوم فالکون را حین سفر با سرعت نور، به صورت دستی نزدیک یک ستارهکش (StarKiller) متوقف میکند.
در زمینه تصویرسازی از حیات موجودات بیگانه، تفاوتهای آنچنانی و فاحشی بین استار وارز و مس افکت وجود ندارد. ویکیپدیای مخصوص جنگ ستارگان تعداد گونههای هوشمند شناختهشده در سرتاسر کهکشان را ۲۰ میلیون اعلام کرده که با توجه به مقیاس عظیم آن، خیلی هم غیرمنطقی و عجیب نیست.
اما سوال مهم آن است که چگونه این گونههای کاملا متمایز از لحاظ سیما شناسی میتوانند در شرایط محیطی یکسان به حیات خود ادامه دهند و پیشرفت کنند. هاتها، کواکیان، مهاجمان توسکن، رنکورها و انسانها همگی زندگی آسودهای در تتویین دارند و غذای یکسان میخورند، هوای یکسان تنفس میکنند و دمای یکسان را تجربه میکنند. علاوه بر تمام این موارد، همگی نیز میتوانند بدون کوچکترین دردسر و مشکلی با استفاده از زبان مادری خودشان باهم ارتباط بگیرند، آن هم بدون بهرهگیری از هیچ تکنولوژی و ابزار خاصی.
زبان استاندارد پایه کهکشان (Galactic Basic Standard) برخی از دشواریهای ارتباط میان گونهها و نژادهای مختلف را برطرف میکند اما همچنان نمیتوان باور کرد مون کالاماریها (Mon Calamari) توانایی خلق زبان انسانی را داشته باشند یا کنت دوکو بتواند زبان ریتمی و عجیب Geonosianها را در سهگانه پیشدرآمد استار وارز متوجه شود.
اما تعداد کمتر گونههای هوشمند در مس افکت دوران آغازین سفر در کهکشان را به نمایش میگذارد و احتمالا دیدگاه بایوور در رابطه با کمیاب بودن زندگی هوشمند را به تصویر میکشد. موجودات مختلف در دنیای مس افکت با استفاده از لباسهای خاص و کامل با دستگاه اکسیژن داخلی و همچنین سیستمهای همزمان ارتباطی، در کنار هم کار و زندگی را پیش میبرند. به عنوان مثال، گونه ولوسها (The Volus) باید حین خروج از سیاره خود همیشه لباسهای مخصوص و محافظ به تن کنند؛ از سوی دیگر، درلها (Drell) مجبوراند زیر گنبدهای کنترل آب و هوا در سیاره Hanar به زندگی ادامه دهند.
بله، این تصویرسازی در جهان مس افکت هم بدون نقص نیست. با اینکه تفاوتهای تکاملی میان گونههای هوشمند لایهای دیگر به اعتبار علمی بازیها افزوده (از محافظهای آهنی Turianها گرفته تا اورگانهای پشتیبان در Kroganها)، نمیتوان انکار کرد که اکثر این نژادها موجوداتی دو پا با قد یکسان هستند. گونه تماما مونث Asari نیز بیشتر به فانتزی مردان شباهت دارد تا یک گونه منطقی از بیگانگان.
با تمام این اوصاف، فکر میکنم مس افکت تصویر واقعگرایانهتری از حیات بیگانگان در کائنات دارد که به قوانین فیزیک بیشتر احترام میگذارند. شاید خلاقیت بایوور در طراحی این موجودات آنچنان تحسینبرانگیز نباشد اما قطعا میتواند به اندازه جنگ ستارگان حس کنجکاوی و خیالپردازی درباره رموز فضا و کهکشانهای دور را در مخاطب ایجاد کند.
در این نقطه باید اشاره کنم که تنها دنیای برتر مس افکت مرا به شگفتی وا نداشته است. با اینکه پایانبندی این سهگانه فراموشنشدنی جنجالهای بسیاری داشت و خلاف انتظار مخاطبان بود، اما احساس میکنم از لحاظ داستانسرایی هم مس افکت بهتر از استار وارز عمل میکند. این یکی نیز نظر رایجی نیست، اما پیشنهاد میکنم دلایل مرا با دقت بررسی کنید.
اول از همه، چندین فیلم از ۹ فیلم اصلی جنگ ستارگان بهطور کلی یک خط داستانی مشخص را دنبال میکنند – از جمله «امید تازه»، «بازگشت جدای» و «نیرو برمیخیزد». اکثر این فیلمها حول محور یک طغیان علیه امپراطوری ظالم کهکشان میچرخد که میخواهد نیروگاه اصلی یا اسلحههای ویرانگر حکومت را از کار بیندازد. ماجرا تا جایی وخیم میشود که دیگر امیدی برای شورشیها باقی نمانده و بهنظر میرسد که نیروی اهریمنی پیروز شده، تا اینکه یک جدای یا قهرمان بزرگ با یک حرکت قهرمانانه نتیجه جنگ را به نفع شورشیان تغییر میدهد.
هیچکس تردید ندارد که این یک روایت و بنای جاودان در داستانسرایی است و مخاطبان همیشه از تماشای این ماجراها لذت میبرند، اما هرچه رو به جلو حرکت میکنیم، تنوع روایی جنگ ستارگان کم میشود. در حقیقت، سهگانه پیشدرآمد هرچقدر هم که ضعیف ظاهر شد و مورد انتقاد قرار گرفت (از نارضایتی شدید هواداران و از دست دادن روح سهگانه اصلی گرفته تا اشتباهات مهلکی مثل انتخاب هایدن کریستنسن به عنوان آناکین اسکایواکر یا جا دادن شخصیتی مضحک و منفور به نام جار جار بینکس در داستان)، حداقل نویسندگان فیلمنامه داستانی پیچیده و متنوعتر را نسبت به نبرد همیشگی خیر و شر روایت کردند.
همچنین، کاراکترهای منفی سری استار وارز از عدم تنوع در شخصیتسازی و انگیزههای درونی رنج میبرند؛ دارث مائول، کنت دوکو، ژنرال گریوس و اورسون کرنیک همگی یک سری شخصیت جاهطلب، تشنه قدرت و عروسک خیمهشببازی پالپاتین و امپراطوری هستند. خود دارث سیدیوس یا همان امپراطور نیز علیرغم ادعاهایی مبنی بر مفید بودن حکومت مرکزی برای تمامی ساکنین کهکشان، بهطور کاملا واضحی نشان میدهد تنها خواهان قدرت بیشتر و کنترل همهجانبه است. بله، دارث ویدر یک ضدقهرمان فوقالعاده است که کشمکشهای درونی او از جمله نقاط قوت جنگ ستارگان محسوب میشود. با این حال، او تنها کسی است که جنبه تازهای از سوی تاریکی (Dark Side) را به نمایش میگذارد و حرف جدیدی برای گفتن دارد. بقیه شخصیتهای منفی همگی شبیه به هم هستند.
در مقابل، مس افکت با اینکه نمیتواند صحنههای درام و احساسبرانگیزی مثل مواجهه لوک و دارث ویدر در پایان The Empire Strikes Back خلق کند، شامل یک روایت محوری جذابتر است که چندین داستان فرعی عالی و شخصیتهای منفی خیرهکنندهای دارد.
جنگ ریپرها (The Reaper War) سرعت روایت بینقصی دارد و جذابیت آن هیچگاه کم نمیشود. ریپرها به صورت کلی ما را یاد پالپاتین و تصمیمات ظالمانه و خودخواهانه او میاندازند، اما آنها عمیقا اعتقاد دارند کاری که انجام میدهند در جهت یک هدف والاتر و بهتر است. حتی برخی عناصر و پیچیدگیهای داستانی در برخی نقاط مخاطب را قانع میکنند که حق با ریپرها است. همچنین، داستانهای فرعیای که بالاتر اشاره کردیم، به بایوور کمک کردهاند مضامین متنوعتری را در بطن داستان اصلی بگنجاند. مثلا ماجرای تقابل Quarian و Geth به ما درباره نگرانی افرادی میگوید که ساخت هوش مصنوعی پیشرفته را خطری برای بشریت قملداد میکنند؛ یا حتی Genophage نشان میدهد چگونه سلاحهای بیوشیمی به افراد بیگناه آسیب میزنند. همه اینها اعتبار، اصیل بودن و پیچیدگی دنیای مس افکت را افزایش میدهد و تجربه بازیها را جذاب و درگیرکننده میکند.
اگرچه نمیتوان از این مسئله گذشت که جنگ ستارگان گستره و عمق بسیار بیشتری در روایت خود دارد. همچنان که افراد مختلف سالانه شخصیتها، داستان و دهها عنصر دیگر را به دنیای آن اضافه میکنند، استار وارز به یک پدیده اسطورهشناسی تبدیل شده است. شاید بتوان دنیای خلق شده توسط جرج لوکاس را معادلِ علمی-تخیلی «سرزمین میانه» از تالکین دانست. یک نگاه ساده به سایت Star Wars Wiki کافی است تا متوجه شوید صفحات بیشمار آن تکتک نژادها، سیارهها و اتفاقات را با جزئیات هرچه تمامتر واکاوی کرده و دقت و گستره تاریخچه جدای (Jedi) و سفر به فضا نیز حقیقتا باورنکردنی است.
علاه بر اینها، جنگ ستارگان شاخصه کاملا منحصربهفردی دارد که آن را از تمامی آثار علمی-تخیلی دیگر جدا میکند (از جمله مس افکت). تقابل جدایها و فرقه سیث (Sith) و اینکه چگونه جرج لوکاس مفاهیم علمی-تخیلی را به شکلی باورپذیر و منطقی با مفاهیم مذهبی ترکیب کرده، شگفتانگیز است. اما هرچقدر هم که به دنیای مس افکت علاقه دارم، هیچگاه نتوانستم با عقاید مذهبی دکتر سووی آنوار یا مردم Asari ارتباط برقرار کنم.
البته هیچیک از اینها به معنی کمبود و ناکارآمدی مس افکت در زمینه خلق جزئیات و داستان نیست. بدون شک عمر طولانی و محبوبیت وصفناپذیر استار وارز به آن وسعت بیشتری بخشیده، اما بایوور هم اصلا در زمینه خلق دنیایی پرجزئیات و شگفتانگیز ناموفق نبوده است؛ از تکامل تکنولوژی بشری و ظهور ناوگان مهاجر Quarian گرفته تا وجود علم فرآیندهای زیستی، توسعه سیتادل و یا تاریخچه مرموز تمدن Prothean. مهمتر از آن، دنیای مس افکت اشتباهات عدم پیوستگی و تناقضات منطقی استار وارز را ندارد.
غنا و گستره دنیای استار وراز پس از حدود ۴۰ سال به حدی رسیده که نمیتوان آن را با هیچ اثر هنری دیگری مقایسه کرد. با این حال، همین گستره بی حد و مرز در رسانههای مختلف کاری کرده تا با انواع و اقسام تناقضات و عدم پیوستگیها مواجه شویم که نادیده گرفتن آنها ممکن نیست. در پایان میتوانم بگویم دو دلیل برای برتری دنیای مس افکت بر استار وارز وجود دارد: واقعگرایی و پیچیدگی روایی.
با اینکه هردو تلاش میکنند رویکردی نیمهواقعگرایانه نسبت به چهارچوب علمی داشته باشند، اعتقاد دارم مس افکت در این زمینه موفقتر عمل کرده است. این مورد، در کنار پلات چندلایه و همچنین شخصیتهایی جذاب و چندپهلو از لحاظ اخلاقی، بایوور را قادر ساخته تا داستانی غنیتر طبق انتظارات مخاطبان امروزی از یک دنیای علمی-تخیلی روایت کند.
منبع: Goomba Stomp