چرا پایان سریال «آشنایی با مادر» بعد از این همه سال همچنان بحث‌برانگیز است؟

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۱۱ دقیقه

معمولاً وقتی کسی آرمان‌های تخیلی درباره‌ی عشق و عاشقی دارد، در نکوهش او می‌گویند: «زندگی مثل داستان‌های عاشقانه نیست.» سریال آشنایی با مادر داستان عاشقانه‌ای است که این وصله‌ها به آن نمی‌چسبد.

این سریال از همان ابتدای کار یک جور نقد و ساختارشکنی درباره‌ی انتظارات بیش‌ازحد آرمان‌گرایانه درباره‌ی عشق بود، چون شخصیت اصلی آن، تد موزبی (Ted Mosby)، دقیقاً خودش چنین نوع آدمی است و سریال در طول ۹ فصل و ۲۰۸ اپیزودش به شکل‌های مختلف هم به خودش و هم به مای بیننده نشان می‌دهد که چرا دغدغه‌ی بعضاً جنون‌آمیز او برای پیدا کردن نیمه‌ی گمشده‌اش با واقعیات زندگی جور نیست.

ولی این وسط یک تناقض بزرگ وجود دارد: ما در فصل اول می‌بینیم که تد دارد این داستان را برای فرزندانش تعریف می‌کند. کل سریال یک فلش‌بک بزرگ و طولانی است. از اسم سریال و شیوه‌ی روایتش مشخص است که تد آن نیمه‌ی گمشده را پیدا کرده است و با او به خوشبختی رسیده است؛ بنابراین هیچ‌کدام از این روابط عاشقانه‌ای که در سریال می‌بینیم، از اول قرار نبوده رابطه‌ی درست برای او باشند.

این تناقض همیشه در قلب سریال وجود دارد: انگار سریال در آن واحد هم در حال حمایت از آرمان‌های عاشقانه و کمال‌گرا است، هم در حال دست انداختنشان.

ولی این تناقض در آخرین اپیزود سریال به شکلی غافلگیرکننده رفع می‌شود. مای بیننده متوجه می‌شویم که موضع سریال در زمینه‌ی آرمان‌های عاشقانه نه‌تنها موضع حمایت است، بلکه این حمایت حتی از آن چیزی هم که فکرش را می‌کردیم محافظه‌کارانه‌تر است.

تابلو شاسی لولو مدل سریال HOW I MET YOUR MOTHER کد B19

در ادامه‌ی مطلب خطر لو رفتن داستان وجود دارد

در پایان متوجه می‌شویم آن «مادر»ی که اسمش در عنوان سریال دیده می‌شود، صرفاً یک ابزار داستانی بود، یک جور عامل ردگم‌کنی برای این‌که انتظارات غلط در ما ایجاد کند. این مادر در فصل ۹ سریال معرفی می‌شود. ۸ فصل برای دیدن او زمینه‌سازی شده بود. این انتظارات در حدی زیاد بود که شاید خیلی‌ّها فکر می‌کردند مادر هرکه که باشد، ناامیدکننده ظاهر خواهد شد. ولی او در کمال ناباوری حتی از آن چیزی که هواداران سریال فکر می‌کردند دوست‌داشتنی‌تر از آب درآمد.

در فصل ۹ سریال ما منتظر این هستیم که در آخرین اپیزود تد و فرزندانش و شخصیت مادر را به‌عنوان یک خانواده در کنار هم ببینیم. حتی انتظار داریم این وسط یک شوخی دوستانه درباره‌ی پرحرفی تد مطرح شود. اما در یک غافلگیری داستانی شوکه‌کننده متوجه می‌شویم که شخصیت مادر شش سال است که بر اثر بیماری مرده است.

همان‌طور که فرزندان تد خاطرنشان می‌کنند، تد این همه در حال داستان تعریف کردن بوده، ولی شخصیت مادر به‌ندرت در داستان حضور دارد. کل داستان او درباره‌ی عشق پنهانی‌اش به عمه رابین بوده است، یکی از شخصیت‌های ثابت سریال که تد در فصل اول یک دل نه صد دل عاشق او می‌شود، شانسش را با او خراب می‌کند، دوباره دلش را به دست می‌آورد و در آخر آن دو به‌خاطر خواسته‌های متفاوت (تد بچه می‌خواهد، ولی رابین نه)، دوستانه از هم جدا می‌شوند و برای هم دوست‌های خوب باقی می‌مانند.

فرزندان تد پس از اعلام این‌که از حس درونی پدرشان خبر دارند، به او می‌گویند که برود سراغ عمه رابین. آخرین صحنه‌ی سریال تد را نشان می‌دهد که با شیپور فرانسوی آبی پایین پنجره‌ی رابین ایستاده و به او لبخند می‌زند. رابین نیز با لبخندش استقبال او را از این تصمیم نشان می‌دهد. بالاخره دل به دلدار رسید.

مای بیننده گول خوردیم. ۹ فصل فکر می‌کردیم این داستان درباره‌ی این است که چطور شخصیت مرموز مادر می‌آید و تد را از بلاتکلیفی و تنهایی نجات می‌دهد. ولی در آخر معلوم می‌شود که این داستان از اول درباره‌ی عشق تد و رابین بوده است.

این پایان به‌درستی خشم بسیاری از طرفداران سریال را برانگیخت. این خشم چند دلیل داشت:

  • با شخصیت مادر بسیار بی‌رحمانه رفتار شد. او عملاً نقش دستگاه فرزندسازی تد را ایفا کرد و بعد از داستان حذف شد تا تد و رابین بدون پیچیدگی به هم برسند.
  • کل فصل ۹ به عروسی رابین و بارنی اختصاص داده شده است. ولی در جریان دو اپیزود آخر این دو به‌شکلی غیردراماتیک و پیش‌پاافتاده از هم طلاق می‌گیرند و رابین هم به‌کلی از گروه دوستی پنج‌نفره‌یشان کنار می‌کشد، چون بودن در کنار معشوقه و شوهر سابقش بیش‌ازحد دردناک است.
  • تا قبل از دو اپیزود آخر، اپیزودهای زیادی به این موضوع اختصاص داده شده بود که چرا تد و رابین به درد هم نمی‌خورند. حتی در یکی از اپیزودها قبل از عروسی رابین و بارنی، صحنه‌ای نمادین را می‌بینیم که در آن رابین به سمت آسمان پرواز می‌کند، به نشانه‌ی این‌که تد واقعاً از او دل کنده است.

عاملی که قضیه را پیچیده‌تر می‌کند این است که این پایان در فصل ۲ سریال فیلم‌برداری شده بود. یعنی از یک طرف سازندگان از اول می‌دانستند که مادر خواهد مرد و تد و رابین قرار است به هم برسند و این پایان صرفاً یک حرکت تصادفی برای شوکه کردن مخاطب نبوده است؛ از طرف دیگر با توجه به این‌که این پایان در فصل ۲ تعیین شده، به‌نوعی باعث محدودیت سازندگان شده و آن‌ها را مجبور کرده به پایانی وفادار بمانند که بعد از سال‌ها توسعه‌‌ی شخصیت دیگر منطقی یا مناسب به نظر نمی‌رسد.

سوال اینجاست که آیا با درنظر گرفتن همه‌چیز، این پایان برای سریال قابل‌دفاع به نظر می‌رسد؟ یا از بیخ و بن یک پایان بد است؟

جواب این سوال برمی‌گردد به همان نکته‌ای که در ابتدای متن مطرح شد: آشنایی با مادر همیشه سعی داشته واقع‌گرا و چندصدایی باشد. منظور ازچندصدایی این است که هیچ‌وقت سعی نداشته به یک نوع جهان‌بینی وفادار باشد و همیشه این را در نظر داشته که وقتی پای روابط انسانی درمی‌آید، هر نوع اتفاق یا پیش‌فرضی ممکن است.

به‌عنوان مثال، ما در سریال شخصیت لیلی و مارشال را داریم: این دو نماینده‌ی عشق در سنتی‌ترین حالت خود هستند. آن‌ها در کل زندگی‌شان فقط با هم بوده‌اند، فقط با هم می‌مانند و آنقدر با هم جورند که واقعاً نمی‌توان آن‌ها را با کس دیگری تصور کرد. آن‌ها در اول جوانی موفق شدند آن عشق رویایی را پیدا کنند و چالش‌هایی هم که با آن‌ها مواجه می‌شوند، بسیار واقعی و ملموس هستند: مشکلات مالی، درگیر روزمرگی شدن، فدا شدن فرصت‌های شغلی به‌خاطر تعهد به همسر، حل شدن در یکدیگر در حدی‌که احساس می‌کنند هویت خودشان در حال از بین رفتن است و…

اگر آشنایی با مادر سریال سطح‌پایین‌تری بود، شاید یک قوس داستانی درباره‌ی خیانت لیلی به مارشال یا برعکس برای آن پی‌ریزی می‌شد. ولی سریال می‌داند که این شخصیت‌ها برای جالب بودن نیاز به این خرده‌پیرنگ‌های دراماتیک و گزاف ندارند. آن‌ها یک زوج متعهد هستند و مشکلات مربوط به زوج‌های متعهد را هم دارند و همین کافی است.

از طرف دیگر شخصیت رابین و بارنی را داریم که همیشه از بودن در بستر یک رابطه‌ی متعهد واهمه داشته‌اند، ولی سریال هیچ‌گاه ترس این شخصیت‌ها از تعهد را به شکل عاملی که باعث می‌شود لایق عشق و محبت نباشند به تصویر نمی‌کشد. این دو هم عاشق یکدیگر می‌شوند. شاید جنس عشق‌شان شبیه به عشق لیلی و مارشال نباشد، ولی به همان اندازه ارزشمند و قابل‌احترام است. منتها سریال می‌داند که برای اشخاصی که مشکل تعهد دارند یا دائماً در تحرک‌اند یا کارشان برایشان در درجه‌ی اول اهمیت قرار دارد، عشق به تنهایی کافی نیست و این عدم تعهد و عدم سکون روزی مشکل‌ساز می‌شود. این مشکل را هم در طلاق رابین و بارنی بعد از سه سال مشاهده می‌کنیم. این طلاق به‌خاطر عدم وجود عشق اتفاق نمی‌افتد، صرفاً‌ مشکل کار رابین است که باعث می‌شود برای بارنی وقت کافی نداشته باشد و به‌خاطر نیاز به جابجایی زیاد بین مکان‌های مختلف، استقلال بارنی را هم از او گرفته است. به قول خود بارنی: «این یه ازدواج شکست‌خورده نبود؛ یه ازدواج موفق بود که سه سال طول کشید.» صرفاً باید با این حقیقت مواجه شد که برای اشخاصی که مشکل تعهد دارند، بودن در یک رابطه‌ی متعهد از نوع تک‌همسری مناسب نیست. اگر آشنایی با مادر یک سریال خانواده‌پسند یا محافظه‌کار نبود، احتمالاً بارنی و رابین برای نجات ازدواج‌شان پیشنهاد روی آوردن به پولی‌آموری (Polyamory) را مطرح می‌کردند (و احتمالاً شکست می‌خوردند).

در آخر خود تد را داریم که در زندگی‌اش با خیلی‌ها رابطه برقرار می‌کند، ولی واقعاً عاشق دو نفر می‌شود: یکی تریسی (همان مادر) و یکی هم رابین. برای شخص تد این عشق همیشه آن حالت آسمانی و «پیدا کردن نیمه‌ی گمشده» و «قرار است تا ابد با هم خوش‌بخت باشیم» را دارد، ولی فرقش این است که رابین نمی تواند با این درجه از رمانتیک‌گرایی ارتباط برقرار کند، ولی تریسی چرا. برای همین است که رابطه‌ی تد و تریسی به همان عشق آسمانی تبدیل می‌شود که همیشه دنبالش بود، ولی آن حسی که به رابین داشت هم با این حس فرقی نداشت. صرفاً حس رابین متقابل نبود. ولی این دو فرصت پیدا می‌کنند تا صرفاً به‌خاطر سال‌ها در کنار هم بودن به عشقی بالغانه‌تر و منطقی‌تر دست پیدا کنند که در پایان سریال شاهد به نتیجه رسیدن آن‌ها هستیم.

قابل‌درک است که چرا بعضی از هواداران سریال می‌گویند سریال با شخصیت مادر بد تا کرد. ولی اگر از بطن سریال و قفس روایی آن فراتر برویم و به زندگی تد و رابین و تریسی به‌عنوان نماینده‌ای از آدم‌های واقعی نگاه کنیم، اتفاقی که این وسط افتاد کاملاً منطقی است:‌

۱. یک مرد در جوانی عاشق زنی می‌شود.

۲. آن زن ابتدا او را پس می‌زند، ولی به‌مرور خودش هم دلباخته می‌شود.

۳. این دو به‌خاطر خواسته‌های متفاوت – و با این‌که همدیگر را دوست دارند – از هم جدا می‌شوند.

۴. به‌عنوان دوست در زندگی یکدیگر باقی می‌مانند و سایه‌ی رابطه‌ی قبلی‌شان روی همه‌ی رابطه‌های جدید سایه می‌اندازد. (یعنی دوست بودنشان ایده‌ی خوبی نیست، ولی واقعاً نمی‌توانند از زندگی هم خارج شوند.)

۵. آن زن با بهترین دوست مرد ازدواج می‌کند؛ مرد بالاخره از او دل می‌کند و در نگاه اول عاشق زنی می‌شود که به‌مراتب با او تناسب بیشتری دارد

۶. رابطه‌ی زن فرو می‌پاشد، ولی رابطه‌ی مرد به‌خاطر تناسب بالا پابرجا می‌ماند، تا این‌که همسر او به‌شکلی تراژیک از دنیا می‌رود.

۷. پس از سال‌ها بالا و پایین شدن، این مرد و زن دوباره در میان‌سالی همدیگر را پیدا می‌کنند، چون عشق‌شان هیچ‌وقت از بین نرفته بود؛ صرفاً اکنون دو شخص متفاوت هستند.

اگر از این منظر به پایان سریال نگاه کنیم، می‌توان گفت با پایانی بسیار پخته طرفیم؛ در واقع پایانی که شاید برای یک سریال رمانتیک کمدی زیادی پخته باشد. این خط داستانی آنقدر از حقیقت و احساسی عمیق پیرامون زندگی حرف می‌زند که انگار متعلق به یک رمان کلاسیک روسی یا فیلم فاخر فرانسوی است. ولی دقیقاً ژانر سریال باعث شده که این لحظه‌ی احساسی  عمیق آنطور که باید و شاید به بار ننشیند.

بزرگ‌ترین مشکل لحن و آهنگ روایی است. اگر سازندگان سریال چنین پایانی برای آن مدنظر داشتند، باید فصل ۹ را طور دیگری می‌نوشتند. فصل ۹ سریال بیش از حد متمرکز روی عروسی رابین و بارنی است. اگر آن حجم عظیم اتفاقاتی که در دو اپیزود آخر می‌افتند، کمی بین اپیزودهای دیگر پخش می‌شدند، شاید این پایان اینقدر توی ذوق نمی‌زد.

اساساً مشکل همین است: در کل فصل ۹ زمینه‌سازی پیرامون این موارد انجام می‌شود:

– رابین و بارنی قرار است به هم برسند

– تد موفق می‌شود بالاخره از رابین دل بکند

– تد قرار است با شخصیت مادر به خوشبختی ابدی برسد

اما در ۲ اپیزود آخر کل این اتفاقات از اهمیت ساقط می‌شوند و باز می‌گردیم به همان داستان قدیمی عشق تد به رابین که تا حالا بارها جواب ندادنش از جانب خود شخصیت‌ها به ما ثابت شده بود. این پایان از لحاظ مفهومی قابل‌دفاع است، ولی از لحاظ روایی خیر.

بنابراین مشکل پایان سریال لزوماً خود پایان نیست، بلکه نحوه‌ی رسیدن به آن است. درست است که سازندگان می‌توانستند با یک پایان خوش و قابل‌انتظار همه را راضی نگه دارند، ولی نمی‌توان کتمان کرد که پایان فعلی سریال پیچیدگی احساسی زیادی به آن اضافه می‌کند، طوری‌که اگر سریال را برای بار دوم تماشا کنید، بسیاری از صحنه‌ها بین بارنی، تد و رابین معنی متفاوتی پیدا خواهند کرد. در هر صورت اگر سریال یک پایان خوش کلیشه‌ای داشت، آن نکته‌ای که فرزندان تد در آخر سریال خاطرنشان کردند برای خود ما هم سوال می‌شد: اگر هدف از تعریف کردن این داستان صرفاً توصیف چگونگی آشنایی با مادر بچه‌ها بود، پس چرا رابین اینقدر حضورپررنگی در آن دارد؟‌ از این لحاظ باید به هوشمندی سازندگان سریال تبریک گفت که فکر اینجای کار را کرده بودند.

فقط ای‌کاش فرزندان تد موقع تشویق کردن پدرشان به برقراری رابطه با عمه رابین اینقدر مشتاق به نظر نمی‌رسیدند. شاید بزرگ‌ترین مشکل پایان همین باشد. اگر حرف حساب فرزندان تد این بود که «پدر جان، ما قرار است به زودی مستقل شویم، تو هم به اندازه‌ی کافی برای مامان عزاداری کردی. عمه رابین می‌تواند جای خالی او را برای تو پر کند. مشخص است همدیگر را دوست دارید. ما به‌عنوان فرزندانت تو را تشویق می‌کنیم با او وارد رابطه شوی»، شاید زیبایی و عمق احساسی نهفته در پایان سریال بیشتر به چشم می‌آمد. ولی وقتی فازشان این است: «بابا تو اصلاً از اول عاشق عمه رابین بودی. مامان این وسط چی‌کاره‌ست. برو تو کارش»، کل ماجرا بسیار زننده به نظر می‌رسد.

از این نظر آشنایی با مادر نشان می‌دهد وقتی پایان یک داستان را به‌شکلی سفت و سخت از سال‌ها قبل تعیین کنید و حاضر نباشید آن را متناسب با توسعه و تغییر ارگانیک شخصیت‌ها و پیرنگ داستان تغییر دهید، داستان‌تان چه ضربه‌ی بزرگی می‌خورد. آشنایی با مادر می‌توانست به یکی از «حال‌خوب‌کن‌»ترین سریال‌های تمام دوران تبدیل شود، ولی به نظر می‌رسد همیشه زیر سایه‌ی پایان بحث‌برانگیزش باقی بماند.

 

راهنمای تماشای سریال


برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

۴ دیدگاه
  1. Amir

    سلام و عرض ادب، به شدت همیشه ژانر کمدی رو ترجیح میدادم در تمام عمرم، علی الخصوص سیت کام ها رو، هم چنان علاقه مند به سیت کام هایی هستم که در ایران ساخته شدند، مثل کارهای جناب مدیری با نویسندگی برادران قاسم‌خانی! با همه ی محدودیت های موجود و حتی کمدی های به شدت ایرانی مثل پایتخت و نون خ با همه ی ضعف هاش و هنوز این آثار رو به کمدی خارجی ترجیح میدم چون به فرهنگ ما نزدیک تره و دیدنش لذت بخش تره برام اما…

    بر حسب کنجکاوی و تبلیغات مختلف دوستان و جوانان همسن و سالم و نبود سریال های کمدی جدید ایرانی قابل قبول! شروع به دیدن سیت کام های خارجی کردم… اولین سیت کامی که دیدم، فرندز بود که به نظرم یکی از بهترین سیت کام های تاریخه، هر چند خیلی ها دوستش نداشتن اما به شدت اثری مهم و جذاب بود برای من با کاراکترها و موقعیت های کمدی جذاب …

    دومین سیت کام، آفیس یا همون اداره بود، خیلی باهاش ارتباط برقرار نکردم، اما میتونم بگم خیلیا بیشتر از فرندز دوستش داشتن و فضا سازی شبه مستند و دوربین خاصی که داشت و موقعیت های کمدی با مزه، اثر رو خاص تر میکنه(که البته این اثر یک اقتباس موفق از نسخه اصلی بریتانیاییش هست)…

    و اما سریال آشنایی با مادر!‌ میتونم بگم جالب ترین و عجیب ترین اثر و یه جاهایی حتی بسیار تاثیرگذار تر از فرندز!‌ یک کمدی میشه گف بزرگسال که علی رغم اشکالاتی که داره، به شدت برام جذاب تر از فرندز بود… به نظرم پایان بندی خوبی هم داره… کاراکترا خیلی باهوش تر و حتی دوست داشتنی تر از فرندز برام بودن و شخصیت تد به عنوان شخصیت محوری داستان خیلی جالب توجه و دوست داشتنی بود…

    البته لازم به ذکره این نکته برای عزیزان (علی الخصوص اونایی معتقدند و مقداری حتی مذهبی ترند و علاقه مند) که با خوندن این کامنتا و مطلب ها قصد دیدن سیت کام های خارجی رو دارن، اولا سعی کنید به کمدی کار دقت کنید! سبک زندگی و فرهنگی که در تار و پود این آثار نهفته هست روتون تاثیر نذاره!‌ این آثار علی رغم نکات مثبت و کمدی درست، یک جاهایی پر از شوخی های جنسی و روابطیه که اگر قدرت تحلیل درستی برخی نداشته باشن یا کاراکتری تاثیر پذیر داشته باشن و یا سنشون سنی باشه که هنوز به بلوغ فکری در امر ازدواج و روابط اجتماعی بین زن و مرد نرسیده باشن اصلا توصیه نمیشه… اینو گفتم که بدونید هر اثری رو هر کسی نباید ببینه، مخالف سانسور و فیلتر (به جز موارد ضد اخلاق) هستم و معتقدم انسان عقل داره و شعور و تحلیل و منع کردن یک انسان فرهیخته از چیزی مثل توهین به شعورشه!…

    اگر به سراغ این آثار میرید خواهشا جنبه ی سینمایی و کمدیش رو تحلیل بررسی کنید مثل یک منتقد و نه تحت تاثیرش قرار بگیرید… بر خودم به عنوان یک کمترین لازم دونستم این رو بگم…

    با آرزوی سلامتی و سعادت برای همه..

  2. عباس آقا

    دو قسمت آخر واقعاً سنگین بود 🥹 من قبلاً سریال ها رو سریع و پشت سر هم نگاه می کردم ولی برای این سریال واقعاً وقت گذاشتم، دو قسمت آخر واقعاً احساساتی شدم، گریه ام گرفت، یک فصل فقط در مورد مراسم عروسی بارنی و رابین بود که آخرش توی دو دقیقه طلاق بگیرن؟ البته که بیشتر از همه به خاطر اکیپ رفاقتشون گریه ام گرفت، ما هم سال اول دانشگاه چنین دوستایی بودیم، ولی وقتی بچه ها رفتن سر کار یا ازدواج کردن یا مهاجرت کردن اکیپ از هم پاشید، دلم تنگ شده 😭 برای دختری که دوسش داشتم و الان اونور دنیاس و احتمالاً چند وقت دیگه عروسی می کنه، برای چندتا از دوستام که اگه اتفاقی براشون میافتاد سریع کنارشون بودم… این ۹ فصل مثل یه برش از زندگی خیلی از ما ها بود

  3. ziz

    به عنوان یک طرفدار سریال باید بگم که به فصل آخر نقد جدی دارم ولی به پایان بندی اش نه! واقعا لزومی نداشت یک فصل کامل رو به مراسم ازدواج بارنی و رابین اختصاص بدن و در حد فاصل چند دقیقه با یک دلیل احمقانه اونا رو از هم جدا کنن به نظرم طلاقشون واقعا منطقی نبود؛ از طرفی اگر کسی سریال رو با دقت دیده باشه میدونه که پایان سریال قابل حدسه! تو خیلی از لحظات سریال حتی قبل از ازدواج رابین و بارنی بهش اشاره میشه که رابین عشق دیرینه تده و تهش قراره به اون برسه! اونجایی که لیلی و مارشال شرط بسته بودن که تد و رابین بالاخره از هم جدا میشن مارشال هر وقت که یادآوری می‌کرد میگفت از کجا معلوم هنوز که تهش نشده یا اونجایی که تد حاضر نیست به خاطر ویکتوریا قید دوستی با رابین رو بزنه و تهش ویکتوریا براش آرزو میکنه که بالاخره به امیدورام یه روز به عشق واقعی ات برسی یا حتی رابین زمانی که میخواد با بارنی عروسی کنه متوجه میشه انتظارت واقعی از زندگیش چیزایی نبوده که با بارنی بهشون برسه و همون چیزایی بوده که زمانی با تد داشته اینا همش نشونه هاییه که مخاطب خودش متوجه میشه ولی چون خیلی از اتفاقات پرداخت خوبی نداره مخاطب نمیتونه باهاش ارتباط برقرار کنه

  4. مهندس آی تی

    بله کاملا درسته، به عنوان یک طرفدار “سریال آشنایی با مادر” تایید میکنم که پایان بندی سریال بسیار زننده بود.
    اما زننده بودن پایان بندی سریال بخاطر استدلال هایی که مطرح شد نیست.
    وقتی در طول بیش از ۲۰۰ قسمت باور کرده ایم که کاراکترهای تد و رابین دارای شخصیتی پاک و بی ریا و به همین دلیل در جستجوی عشقی رویایی هستند ولی ناگهان در ۲ قسمت پایانی تمام تصوراتی که ناشی از دیدن ۲۰۰ قسمت در طول ۹ سال است به هم میریزد، بیننده تصور میکند که در جریان مستمر تکاپوی تد برای یافتن یک عشق پاک و ایده آل، همواره نگاهش به رابین به عنوان زوج خودش بوده و کلنجار رفتن با خودش برای بیرون کردن او از دلش، گواه این مدعاست.
    پس حس خیانت در تک تک رابطه های کوتاه مدت تد و حتی در تمام لحظات سریال برای بیننده تداعی میشود.
    سریال در مورد عشق نیست در مورد هوس است و هوسرانی انسانهایی که حالا در انتهای سریال به سختی میتوان آنها را انسان دانست.
    در واقع درون مایه تمام تعاملات بین فردی در یک جامعه لیبرال، همین القای حس حیوان بودن و در نتیجه حیوان شدن است. (جامعه خوکی)

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما
X