چرا «دختری با گوشواره مروارید» یک شاهکار بیمانند است؟
به سمت چپ سَر چرخانده است و به ما نگاه میکند. صورتش به درخشانی ماه، دستاری به رنگ آبی و زرد بر سَر دارد و یک گوشوارهی مروارید بزرگ از گوشش آویزان است. گوشهی لبش برق میزند و به نظر میرسد که میخواهد دهانش را باز کند و چیزی بگوید. دلربا و دلفریب اما خاموش، این انسان ناشناس را با نام «دختری با گوشواره مروارید» میشناسید؛ اثری از نقاش مشهور دوران طلایی هلند، «یوهانس فرمیر» که در فرهنگ عامه محبوبیت بالایی دارد. «تریسی شوالیه» رمان مشهورش به همین نام (۱۹۹۹) را با الهام از این نقاشی نوشت و نسخهی سینمایی آن در سال ۲۰۰۳ با بازی «اسکارلت جوهانسون» به اثر موفقی تبدیل شد. اما این دخترک کیست و چه چیزی این نقاشی را از نمونههای مشابه متمایز میکند؟
پرترهی دختری با گوشواره مروارید نه تنها ظاهر مرموز و اسرارآمیزی دارد بلکه سرگذشت پرفرازونشیبی را هم طی کرده است. یوهانس فرمیر این نقاشی را بین سالهای ۱۶۶۵ الی ۱۶۶۶ کشید و بعد از مرگش، نسخهی اصلی برای بیش از ۲۰۰ سال ناپدید شد! دو قرن بعد، فردی این نقاشی را پیدا کرد و آن را به قیمت ناچیزی به مزایده گذاشت. از سال ۱۹۰۲، این تابلو در موزهی «مائریتشویس»، نگارخانهی شهر لاههی هلند نگهداری میشود. جالب است بدانید که این نقاشی حتی پس از کشفِ دوباره هم چندان موردتوجه قرار نگرفت. بازدیدکنندگان مائریتشویس، برای تماشای آثار «پاولوس پوتر» خصوصا نقاشی مشهور «گاو» (۱۶۴۷) به این موزه قدم میگذاشتند و دختری با گوشواره مروارید در گوشهای آویزان بود و کسی به آن اهمیتی نمیداد.
فرمیر برای این پرتره، از تکنیکهای درخشانی استفاده کرده تا تصویری واقعگرایانه خلق کند. گوشواره، دهان و چشمان دخترک برق میزند و با دستار آبی و زرد دور سرش، هارمونی جذابی ایجاد کرده است. اگر نگاه دقیقتری به این نقاشی داشته باشید، میبینید که گوشوارهی مشهور حاصل بازی با بازتاب نور بوده و نقاش آن را با دو ضربهی قلممو خلق کرده است. نگاه خیرهی دخترک هم تأثیرگذاری ویژهای دارد و به او احساس نزدیکی میکنید. البته دخترک ویژگی خاصی ندارد که او را از دیگران متمایز کند و احتمالا به همین دلیل است که هیچکس از هویت وی مطلع نیست. این حس کنجکاوی همچنان وجود دارد و یکی از دلایلی است که رمان تریسی شوالیه بیش از ۵ میلیون نسخه فروخت (او قصهای خیالی از دخترک را روایت کرده است).
با اینکه تئوریهای متفاوتی پیرامون هویت دخترک وجود دارد (آیا دختر واقعی نقاش بود یا شاید معشوقهای او؟) اما شاید هرگز به جواب قطعی نرسیم، البته اگر جوابی هم وجود داشته باشد زیرا این احتمال وجود دارد که او ساختهی ذهن فرمیر باشد. خود این نقاش هم فرد خلوتنشین و مبهمی بود که در آن دوران، او را «مرد مرموز شهرِ دلفت» خطاب میکردند؛ شهری در جنوب هلند که هرگز از آن خارج نشد. فرمیر در مجموع ۶۰ نقاشی کشید که از آنها ۳۶ تابلو باقی مانده است.
فرمیر از استادان نورپردازی بود و در مقایسه با همعصرهای هلندیاش، نقاشیهای داستانگوی بیشتری کشیده است؛ البته قصههایی که پاسخ قطعی به شما نمیدهند. برای مثال در یکی از تابلوهای او (تصویر فوق)، یک زوج باوقار را مشاهده میکنید که در حال تمرین موسیقی هستند. آیا مرد اشرافزاده یک معلم است؟ یک پدر، خواستگار یا یک معشوقه؟ ما هرگز به جواب قطعی نخواهیم رسید. دختری با گوشواره مروارید اما به مراتب پیچیدهتر است. مسئول موزهی مائریتشویس، «امیلی گوردنکِر» دلایل جذابیت این نقاشی برای مخاطب عام را «رمزورازهای نهفته در آن» میداند. او اضافه میکند: «شاید در نگاه اول نقاشی آسانی به نظر برسد اما بسیار هوشمندانه است. در یک پسزمینهی مشکی، دخترک زنده جلوه میکند و ژست تأثیرگذاری هم دارد. دهانش باز است، چیزی که در دیگر نقاشیهای هلندی وجود ندارد؛ بنابراین به نظر میرسد که او میخواهد با شما گفتگو کند. مشتاقم که بدانم او چه میخواهد بگوید. و همهی آدمهای جهان واکنش مشابهی دارند: آنها در تلاش هستند تا نقاط مبهم داستان را تکمیل کنند».
تریسی شوالیه با این دیدگاه موافق است: «این عکس جواب میدهد زیرا [قصهاش] به پایان نرسیده است. شما حتی نمیتوانید به این سوال پاسخ دهید که او به چه چیزی فکر میکند یا چه حسی دارد. اگر جوابهای موردنظرتان را میگرفتید، به سراغ یک نقاشی دیگر میرفتید. اما این اتفاق رخ نمیدهد، بنابراین [به این نقاشی] بازمیگردید و میخواهید معمای آن را رمزگشایی کنید. همهی شاهکارها از چنین سازوکاری بهره میبرند، ما میخواهیم آنها را درک کنیم اما هرگز موفق نمیشویم».
این نقاشی سال ۱۸۸۱ در لاهه به مزایده گذاشته شد. امیلی گوردنکِر در این رابطه میگوید: «بسیار کثیف بود و تنها دو نفر متوجه ارزش آن شدند، یک منتقد هنر و یک مجموعهدار». از آنجایی که این دو مرد دوستان نزدیکی به حساب میآمدند، با یکدیگر قرار گذاشته بودند که علیه هم پیشنهاد قیمت ندهند. به همین دلیل، مرد مجموعهدار، «آرنولدس دس تومبه» این نقاشی را به قیمت ناچیزی خریداری کرد. تابلو در کلکسیون شخصی دس تومبه حفظ شد تا سال ۱۹۰۳ که آن را در وصیتنامهاش به موزهی مائریتشویس اهدا کرد. تعجببرانگیز است که اکثر افراد باتجربهی حوزهی هنر، کیفیت و ارزش این نقاشی را در آن دوران تشخیص ندادند اما در تاریخ هنر، نمونههای مشابه متعددی را پیدا میکنید؛ نقاشانی که آثارشان هرگز دیده نمیشد و به فروش نمیرفت اما حالا همان تابلوها شاهکار در نظر گرفته میشود.
- چگونه فریدا کالو به محبوبترین نقاش زن تاریخ تبدیل شد؟
- چرا نقاشی «جیغ» ادوارد مونک یک شاهکار تمامعیار است؟
مونالیزای شمال
همانند مونالیزا، اثر جاودانهی «لئوناردو داوینچی»، این پرتره هم مسحورکننده است. در هر دو نقاشی، مدلها به نماد زیبایی تبدیل شدهاند و چهرهای کلاسیک دارند که در دوران حیات آنها، زیبا در نظر گرفته نمیشد. همچنین، نشانهای از ثروت در این نقاشیها پیدا نمیکنید، سرمایهی آنها چهرهای است که به نمایش گذاشتهاند.
گفته میشود که این نقاشی یوهانس فرمیر یک «ترونی» (Tronie) است؛ گونهای از نقاشی پرتره که در عصر طلایی نقاشی هلند رایج بود و نقاشان بهواسطهی آن، حالات چهرهی اغراقآمیز آدمهای معمولی را به نمایش میگذاشتند. هدف نقاش اما در حقیقت خلق یک پرتره نبود، آنها میخواستند حالات چهرهی انسان را بررسی کنند و از این نقاشیها برای چهرهشناسی استفاده میکردند. اینکه آیا دختری با گوشواره مروارید هم یک ترونی است را نمیتوان با قاطعیت تأیید کرد اما فرمیر استعدادش در به تصویر کشیدن زیبایی را نشان میدهد، آن هم بدون حربههای هنرمندانه. محققان متعددی همچنان در حال بررسی و مطالعهی این نقاشی هستند تا رازهای آن را کشف کنند، زیرا همانند مونالیزا، جادویی مرموز در آن وجود دارد که قابل توصیف نیست و به همین دلیل است که این دخترک با نام «مونالیزای شمال» نیز شناخته میشود.
مرواریدی که یک توهم است
اغلب نقاشیهای فرمیر فضایی صمیمی دارند، اکثرشان خانهای معمولی را به تصویر میکشند و آدمهایی که در حال انجام کارهای روزمره هستند. دختری با گوشواره مروارید اما تفاوت واضحی با آنها دارد، دخترک تنها و پسزمینه مشکی است. در نتیجه این نقاشی نمیتواند لزوما بازتاب دورهای خاص از تاریخ باشد و نقاش از سبک همیشگیاش فاصله میگیرد تا چیزی متفاوت عرضه کند؛ یک مطالعهی روانشناختی. در آن دوران، پرترهها با هدف خاصی کشیده میشدند، اینکه از یک فرد به یادگار باقی بمانند و اکثر ثروتمندان نقاشانی را استخدام میکردند تا تصویری از آنها و اعضای خانوادهشان را ثبت کند اما اینجا، دخترک ناشناس است.
فرمیر چنین پرترهی متفاوتی را تصادفی و بیدلیل خلق نکرده است. در دورانی که او نقاشی میکرد، مشتریان اصلی اکثر نقاشهای بزرگ را تاجران و ثروتمندان تشکیل میدادند. با وجود این، نقاشها گرایش بیشتری به نقاشی پرتره از طبقهی متوسط جامعه داشتند، فرمیر هم از این قاعده مستثنی نبود. او با این نقاشی به ما میگوید که ثروت مادی چیزی سطحی و کمارزش است؛ همانند گوشوارهی مرواریدی که توجه ما را به خود جلب میکند اما حقیقی نیست. میتوان این ایده را مطرح کرد که یوهانس فرمیر احتمالا پول کافی برای خرید یک گوشوارهی پرزرقوبرق و گرانقیمت را نداشته است اما اکثر تحلیلگران به این نتیجه رسیدهاند که او در واقع قصد داشته است با این نقاشی، شرایط اقتصادی زمانهی خودش را نقد کند.
هنرمندی که زیبایی نهفته در سادگی را به ما آموخت
یوهانس فرمیر را باید از نقاشان مهجور و محجوب تاریخ بدانیم؛ هنرمندی که در دوران حیات چندان شناختهشده نبود و سالها پس از مرگ به شهرت جهانی رسید. اگر به آثار همنسلهای او همانند «رامبرانت» نگاهی بیندازد، به سرعت متوجه میشوید که تابلوهای فرمیر در مقایسه با آنها ناهمگون است. رامبرانت و دیگر نقاشانی که از سبک «باروک» پیروی میکردند، تصاویری شلوغ میکشیدند که در آنها دهها چهرهی مختلف به چشم میخورد اما فرمیر نقطهی مقابل این هنرمندان قرار میگیرد. نقاشیهای او آرامشبخش، صمیمی و حتی گاهی معمولی جلوه میکند. او زنانی را به تصویر میکشید که معمولا آنقدر سرگرم انجام کاری هستند که فراموش میکنند فردی دارد پرترهی آنها را میکشد. و همین «سادگی» است که به این نقاشیها قدرت میبخشد. فرمیر از ما میخواهد در سکوتِ مطلق، بنشینیم و نظارهگر یک رویداد معمولی باشیم.
دختری با گوشواره مروارید تجسمِ زیباییِ نهفته در سادگی است. پرترهی او هیچ خصوصیت بارزی ندارد، صورتش کاملا معمولی است و هیچچیز دربارهاش نمیدانیم. با این حال، فرمیر عناصری را به این پرتره اضافه کرده است که آن را به اثری حیرتانگیز تبدیل میکند؛ نقاشی ماندگاری که بیاعتدالی سبک باروک را به چالش میکشد و میراثی از یک نقاش بزرگ که تا ابد بر جای خواهد ماند.
منبع: BBC Culture