آیا فیلمهای ابرقهرمانی سینما را نابود کردهاند؟
در این مطلب نگاهی به نظرات کارگردانهای موفق و محبوبی همچون مارتین اسکورسیزی و جین کمپیون در خصوص آثار مارول و DC میاندازیم و با کمک نگاه اندیشمندان سرشناسی همچون آلن بدیو و لئو تولستوی به چیستی و رسالت هنر به این موضوع میپردازیم که چرا بعضی از سینمادوستان فیلمهای ابرقهرمانی را دوست ندارد؟
طی سالهای اخیر از جمعهای دوستانه و دورهمیها تا رسانههای رسمی و تخصصی بارها شاهد بحث و گفتوگو پیرامون جایگاه و اعتبار فیلمهای ابرقهرمانی بودهایم. آثاری که بهعقیدهی بسیاری از سینهفیلها و سینماگران ارزش هنری آنها محلی از اعراب ندارد. از اواخر دههی ۱۹۲۰ میلادی و با آغاز عصر طلایی هالیوود همواره به سینما بهعنوان دریچهای برای اندیشیدن و تعقل نگاه شده است. هرچند حکومتها و جنبشهای بسیاری در رهگذر تاریخ قصد داشتهاند از پردهی نقرهای در جهت دستیابی به اهداف پروپاگاندایی و سیاسی خود استفاده کنند، اما همواره کارگردانها و نویسندگان روشنفکر و صاحب اندیشهای بودهاند که در مقابل این جریانهای انحرافی ایستادهاند تا سینما بهعنوان یک هنر خالص به حیات خود ادامه دهد. ولی از دههی ۱۹۹۰ میلادی و طی قرن بیستویکم با قوت گرفتن اندیشههای سرمایهمحور در کشورهای مختلف نهادهای دولتی و خصوصی تمام تلاش خود را به کار بستند تا با ساخت، پخش و نمایش هدفمند آلبومهای موسیقی، فیلمهای سینمایی و هرنوع از نمایش به سطحیترین شکل ممکن راههای کسب درآمد از طریق فرهنگ و هنر را گسترش دهند. سالهایی که در آن سریال «دوستان» (Friends) به پرچمدار تلویزیون تبدیل میشود، دختران خوشچهره به واسطهی جاذبههای جنسی و اغواگریهایشان به جریان اصلی موسیقی پاپ راه مییابند و گردش مالی و سودآوری در سینما معنای جدیدی پیدا میکند تا جهان هنر با سرعت هرچه بیشتر به سمت صنعتی شدن حرکت کند و سرمایه بر رسالتهای اخلاقی، فرهنگی و انسانی ارجحیت بیابد.
آلن بدیو فیلسوف معاصر و چپگرای فرانسوی سینما را هنر تودهها و عوام میخواند و فرم هنریِ اشتراکی که برخلاف سایر هنرها به کارآموزی طولانیمدت و پیچیده احتیاج ندارند و درک آن برای عوام راحت است؛ به همین دلیل میتواند آموزش عمومی و هنر تودهها باشد. از دید بدیو سینما نوعی آموزش، هنر زندگی و سبکی از اندیشیدن است. اما همین آسانیاب بودن معنایی که به آن اشاره شد سبب شده تا عموم مردم بهسادگی در خصوص سطح کیفی تمام فیلمها اظهار نظر کنند و نقد و نظر منتقدان هر روز بیشتر به حاشیه رانده شود و به واسطهی تلاش استودیوهای فیلمسازی برای تسلط یافتن بر جریانهای فکری فرهنگ عامه و همراهی با آنها در راستای کسب درآمد و به لطف شبکههای اجتماعی هر ساله فیلمهایی به طور گسترده دیده میشوند و در گیشه به فروشهای چند صد میلیون دلاری دست پیدا میکنند که ردیابی هر نوعی از آموزش یا اندیشیدن در آنها ممکن نیست، اما فرهنگ عامه به دلایل متعدد که بر اساس نیاز کاذب به سرگرمی سطحی و توسط جریانهای حاکم شکل میگیرد، خواستار و مشتاق این قبیل فیلمهاست. فرانسیس فورد کاپولا کارگردان سهگانهی تحسینبرانگیز «پدرخوانده» در این خصوص سؤال جالب توجهای را مطرح میکند. او معتقد است فیلمهای ابرقهرمانی گونهای از ابتذال هنری و تهی از معنا هستند و ادامه میدهد: «مارتین اسکورسیزی حق داشت که بگوید فیلمهای مارول سینما نیستند [ارزش سینمایی ندارند] چون ما هنگام فیلم دیدن انتظار داریم چیزی بیاموزیم، چیزی دستگیرمان شود، نوعی روشنگری، دانش، الهام و… نمیدانم واقعا کسی ممکن است با دیدن چندبارهی یک فیلم [ابرقهرمانی] چیزی عایدش شود؟»
در اینجا خبری از ارزش هنری و معنایی نیست
تولستوی در کتاب «هنر چیست؟» آثار هنری را به دو دستهی خوب و بد تقسیم میکند. او باور دارد که هنر باید یک ارتباط احساسی مشخص بین هنرمند و مخاطب ایجاد کند؛ طوری که مخاطب را تحت تأثیر قرار دهد و این اثرگذاری به سمت تزکیه نفس و پالایش برود. در این کتاب حتی سمفونی شماره ۹ بتهوون هم از گزند نگاه نقادانهی تولستوی در امان نمیماند؛ زیرا ارتباط حسی عمیق در بستری مناسب شاکلهی اصلی هنر خوب را از نظر این نویسندهی روس تشکیل میدهد. ارتباطی که شاید یافتن آن در آثار واگنر و بتهوون بهعنوان هنرمندانی عقلگرا مورد مناقشه باشد، اما هرگز نشانی از یک تأثیرگذاری عمیق و جدی را نمیتوان در آثار مارول و DC پیدا کرد؛ چون در اغلب این فیلمها با قهرمانان و منجیانی غیرقابل لمس مواجه هستیم که در سیر قصههای باسمهایشان برای تماشاگر شمایل یک پروتاگونیست مقبول را به خود نمیگیرند و رستگاریشان غیرقابل درک و امیدهای آنها واهی به نظر میرسد. در یک دید کلی به استثنای مواردی انگشتشمار مانند فیلم «شوالیه تاریکی» یا مجموعهی «نگهبانان» (Watchmen) کدام یک از فیلمهای ابرقهرمانی تا به امروز موفق شدهاند چالشهای اخلاقی و ذهنی مهمی پیش پای مخاطبشان قرار دهند و آنگونه که فیلمهای درام تراز اول احساسات تماشاگران را برمیانگیزند، کنترل عواطف او را در راستای هدفی روبه ترقی در دست بگیرند؟
جین کمپیون که بسیاری او را بهترین فیلمساز زن تمام دورانها و کارگردانی شگفتانگیز میدانند، چند ماه قبل در گفتوگویی با رسانهی ورایتی اعلام کرد از فیلمهای ابرقهرمانی «منتفر» است! این کارگردان نیوزلندی اضافه میکند: «به نظرم هرگز چنین فیلمهایی نخواهم ساخت. بسیار شلوغ و مسخره هستند. گاهی کمی میخندید، اما نمیدانم جذابیت شنل و مردی بزرگسال با لباسهای تنگ چیست. تصور میکنم [چنین شخصیتی] باید از پانتومیم آمده باشد.» مارتین اسکورسیزی هم دو سال قبل در اظهار نظری جنجالی در خصوص سطحی بودن تولیدات مارول و DC بیان کرده بود: «صادقانه بگویم، اصلا نمیتوانم به فیلمهای ابرقهرمانی فکر کنم. با وجود این که بازیگران تمام تلاششان را کردهاند در بهترین حالت میتوان گفت [این فیلمها] پارکهای سرگرمکننده (شهربازی) هستند. این سینمایی نیست که سعی داشته باشد تجربه احساسی و روانی انسانی را به انسان دیگری منتقل کند.»
چرا باید نسبت به محبوبیت روزافزون ابرقهرمانها نگران باشیم؟
در دههی ۱۹۹۰ میلادی و تا سالهای ابتدایی هزارهی جدید همواره فیلمهای پرفروش سال به لیست بهترینها از نظر منتقدان و مراسمات اهدای جوایز پایان سال میلادی راه پیدا میکردند؛ زیرا بسیاری از این فیلمها از فرمولهایی حسابپسداده و متناسب با ساختمان اثر بهره میبردند که سبب میشد علاوه بر عموم فیلمبینها در کسب رضایت منتقدان هم موفق باشند. اما فیلمهای ابرقهرمانی اینچنین نیستند و فرم روایی تکراری و بعضا پایانهای بیدلیل خوش و درگیریهای کلیشهای که میان دو قطب خیر و شر داستان شکل میگیرد یکی اصلیترین دلایلی است که این فیلمها را دوست نداریم.
بیتردید فیلمهای بلاکباستری و پرفروش نقش قابلتوجهای در گردش مالی سینما و ادامهی حیات این هنر-صنعت دارند، اما مسألهی ترسناک اینجاست که بسیاری از سالنداران و استودیوها در مقابل درآمد و سود حاصل از نمایش آثار ابرقهرمانی مسخ شدهاند! این تسخیر سبب میشود سینمای داستانی آسیب جدی ببیند و فیلمهای کم هزینه و مستقل گاهی موفق به بازگشت سرمایه نشوند و به همین خاطر اسکورسیزی هشدار میدهد: «چه خوشتان بیاید چه نیاید این آثار چیز دیگری جزء سینما هستند و نباید تسخیرشان شویم. در نتیجه با مسألهی مهمی مواجهیم و نیاز داریم صاحبان سالنها از این شرایط عبور کنند و با نمایش فیلمهای داستانی اجازه دهند این بخش از سینما به حیات خود ادامه دهد.»
در یک جمعبندی برای این یادداشت کوتاه میتوان گفت اصلیترین مشکلات فیلمهای ابرقهرمانی به درونمایهی آنها بازمیگردد. اغلب این فیلمها محتوای خاصی ندارند و تنها با اتکا بر جلوههای ویژه و صحنههای شلوغ قصد دارند مخاطب خود را به سطحیترین شکل ممکن سرگرم کنند. بنابر عقیدهی بسیاری از متفکران هنگامی که هنرمند به شکلی سخیف تنها به دنبال سرگرم کننده مخاطب و کسب درآمد باشد، مسیر انحطاط اخلاقی و فکری یک جامعه -در اینجا جامعهی بشری- آغاز میشود و به همین خاطر نسبت به سطحی شدن سلیقهی جمعی سینمادوستان با تماشای این دست فیلمها نگران هستیم.
از سویی دیگر طی یک دههی اخیر و بهخصوص در ماههای گذشته با دنیاگیری کروناویروس عرصه بر سینماگران مستقل و فیلمهای قصهگو تنگتر شده است و این در حالی است که در سراسر جهان مدام مجتمعهای تفریحی و فرهنگی با سالنهای سینمای مجلل ساخته میشود، اما سازندگان این سینماها تحت تأثیر سیاستهای اقتصادی حاکم بر جهان قبل و بعد از هر تصمیمشان فقط بازدهی مالی آنها را ارزیابی میکنند و به همین خاطر تعداد سانسهای فیلمهای ابرقهرمانی چندین برابر آثار داستانمحور است. در نتیجه لازم است توجه بیشتری به سینمای داستانی داشته باشیم تا در موازنهی اقتصادی هنر-صنعت سینما چنین فیلمهایی نقش پررنگتری پیدا کنند. اما پرسش اینجاست که آیا نظام سرمایهمحور حاکم برجهان و کمپانیهای بزرگ فیلمسازی چنین اجازهای را خواهند داد؟
نظر شما در این باره چیست؟
بنظرم اشتباه چون هنر چیزیه که از دید هر فردی متغیره مثلا یه نفر جلوه های ویژه خوب رو هنر میدونه یه نفر نقاشی عالی یه نفرم نویسندگی خوب
تازه این فیلما داستان جالبی دارن که باعث جلب توجه مخاطب میشه نه فقط استفاده از جلوه های شلوغو پلوغ و بازیگرای خوب و درضمن بیشتر اونها درس هایی رو یاد میدن که هیچ کتابو آدمی نمیتونه یاد بده