چرا فیلمهای ترسناک به اقتباس از قصههای کودکانه گرایش پیدا کردهاند؟
ژانر وحشت بهتازگی تمایل جدیدی را نسبت به قصههای کودکانه از خود نشان داده است و مجموعههایی همچون «گرینچ» و «وینی پو» در حال تبدیل شدن به فیلمهای ترسناک هستند. اما چرا و چگونه این اتفاق رخ داده است؟
ادبیات داستانی کودک همواره از محبوبیت گسترده برخوردار بوده است. از قصههای هانس کریستین آندرسن مانند «جوجهاردک زشت»، «دخترک کبریتفروش» و «پری دریایی کوچولو» که دوران کودکی بسیاری از ما را ساختند تا دکتر زوس که قصههایش منبع الهام آثار سینمایی متعددی بوده است. در تمام این سالها اما شاید کمتر کسی به این ایده فکر کرد که داستانهای کودکانه پتانسیل تبدیل شدن به فیلمهای ترسناک را دارند. در دههی ۸۰ و ۹۰ میلادی فیلمهای کودکانهی زیادی ساخته شدند که بیش از حدِ انتظار سیاه و وهمانگیز بودند و از درک نادرست سازندگان از کودک نشات میگرفتند اما حتی این آثار هم فقط به ترس یا خشونت خلاصه نمیشدند و اغلب پیامهای مثبتی برای مخاطب داشتند.
حالا شرایط تغییر پیدا کرده و قصههای کودکانه قرار است در قالب فیلمهای ترسناک بزرگسالانه عرضه شوند. ابتدا خبر ساخت یک فیلم اسلشر به نام «وینی پو: خون و عسل» (Winnie the Pooh: Blood and Honey) را شنیدیم که این خرس دوستداشتنی را به یک هیولای جانی تبدیل کرده است و مدتی قبل هم فیلم «بدجنس» (The Mean One) به اکران سینماها درآمد که یک نسخهی پارودی-ترسناک از کتاب کودکانهی «چگونه گرینچ کریسمس را دزدید» اثر دکتر زوس بود و در آن، گرینچ یک قاتل بیرحم ترسیم شده است. به نظر میرسد که این تغییراتِ الگویی ادامهدار باشد و پس از این هم شخصیتهای کارتونی یا کودکانه را در آثار ترسناک ببینیم.
نابودی معصومیتهای کودکانه و بازتعریف مفاهیم آشنا
قصههای ترسناک با اهداف متفاوتی نوشته میشوند و الزاماً سطحی یا تجاری نیستند اما اکثر آنها در مجموع از ساختار مشابهی بهره میبرند: اینکه چیزی آشنا و امن را به چیزی نامتعارف، مخدوش و مجهولالهویه تبدیل کنند. همانند یک دلقک که در گذشته شخصیتی محبوب بود، به مهمانیهای تولد دعوت میشد و کودکان را هیجانزده میکرد اما در کتاب «آن» نوشتهی «استیون کینگ» موجودی سادیستی، آدمخوار و اهریمنی عرضه شد یا «وَلِک» که یک دیو است، در مجموعهی «احضار» خود را شبیه به یک راهبه (که باید مظهری برای پاکی باشد) درمیآورد تا ایمان و باورهای شخصیتهای مسیحی قصه را به چالش بکشد. یا فیلمهایی همچون «جامعه» (۱۹۸۹) و «هجوم ربایندگان جسم» (۱۹۵۶) که تصور ما از زندگی آرامشبخش در حومهی شهر را بههم میریزند و برداشتی جهنمی از آن ارائه میدهند.
بنابراین دور از انتظار نبود که دیر یا زود، فیلمسازان و استودیوها به سراغ شخصیتهای محبوب فرهنگ عامه بروند و معصومیت را از آنها بگیرند؛ موجودات دوستداشتنی که برای دههها کودکان را در قالب داستان یا کارتون سرگرم کردهاند و حالا برای برخی از هنرمندان، بامزه است که آنها را آغشته به خون و تراژیک به تصویر بکشند. شخصیتهایی همچون وینی پو و گرینچ را تقریباً همه میشناسند و شاید حتی با قصههایشان خاطره داشته باشند؛ ازاینرو، مسخ شدن و نزول آنها در کالبد هیولاهای مجنونی که تنها تشنهی خونریزی هستند، ترسناکتر از آن است که تصور میکردیم.
گرایش سینما به قصههای تلخ و سیاه
در گذشته، هالیوود مشکلی با ساخت فیلمهای رنگارنگ و ملایم با هدف جذب مخاطب کودک و نوجوان نداشت اما در اوایل قرن بیستویکم، همسو با رویدادها و تغییرات جهان، سینما نیز متحول شد و ژانرها رنگوبوی متفاوتی به خود گرفتند. ناگهان، همهی فیلمسازان میخواستند آثار «سیاه» و «واقعگرایانه» بسازند و فیلمهای تلخ طرفداران بیشتری پیدا کردند. «بتمن آغاز میکند» (۲۰۰۵) چنین کاری را برای بتمن انجام داد؛ این شخصیت حتی در نسخههای تئاتری «تیم برتون» از دههی ۹۰ میلادی تا به این اندازه با جدیت و سیاهی پیوند نخورده بود و فراموش نکنید که در دههی ۶۰ میلادی، این مجموعهی تلویزیونی رنگارنگ و کمدی بتمن بود که با تحسین روبهرو شد. به همین منوال، مجموعهی «مردان ایکس» هم شخصیتهای جهشیافتهاش را با لباسهای رنگارنگی که از کتابهای کمیک به یاد داشتیم عرضه نکرد و قصهاش بزرگسالانه و سیاسی بود.
حتی «جیمز باند» هم نتوانست از این تحولات جان سالم به در ببرد و در «کازینو رویال» نه تنها از شخصیتمنفیهای عجیبوغریب، سکانسهای اکشن اغراقآمیز یا تجهیزاتِ تخیلی بلندپروازانه خبری نبود بلکه سطح تازهای از واقعگرایی در آن به چشم میخورد؛ در حقیقت آن روزها مجموعهی «جیسون بورن» در مقایسه با کازینو رویال، به جیمز باند نزدیکتر به نظر میرسید. پیامی که هالیوود مخابره میکرد واضح بود: همهچیز باید جدی و بزرگسالانه باشد، حتی داستانهای کودکانه و نوجوانانه. در نتیجه فیلمهای کودکانهی رایج به حاشیه رفتند و فقط انیمیشنها بودند که محتواهای موردنیاز کودک را فراهم میکردند. حالا به نقطهای رسیدهایم که نه تنها به مخاطب کودک بهای بیشتری داده نمیشود بلکه داستانهای مناسب برای ردهی سنی آنها نیز برای جذب مخاطب بزرگسال استفاده میشود. به عبارت دیگر، با اقتباسهای سینمایی جدید وینی پو، گرینچ و حتی «پینوکیو» میتوان انتظار داشت که شاهد موج تازهای از فیلمهای سیاه باشیم که خاستگاه آنها ادبیات داستانی کودک است.
قیام علیه نوستالژی
گرایش سالهای اخیر هالیوود به استفادهی ابزاری از نوستالژی برکسی پوشیده نیست؛ استودیوها پیدرپی تلاش کردهاند تا با تحتتأثیر قرار دادن مخاطبان و یادآوری روزهای خوب گذشته، آنها را وادار به خرید بلیت فیلمها کنند. در چند سال گذشته، تعداد زیادی از فیلمها و مجموعههای محبوب بازسازی شدهاند، همانند «کروئلا»، «او همه چیز تمام است»، «تلماسه»، «داستان وست ساید»، «تنها در خانه»، «ویل و گریس»، «جنسیت و شهر»، «اولیور توئیست» و «آشنایی با مادر». صنعت سینما بهخوبی آگاه است که چگونه از آثار پرطرفدار، بهرهبرداریِ دوباره کند تا محصولات تولیدی آنها شانس بیشتری برای موفقیت داشته باشد. این نوع نگاه تا اینجا جواب داده است، حتی در روزهایی که سینما به خاطر تعطیلیهای برآمده از کووید ۱۹ با چالش روبهرو شد، این فیلمها فروش مناسبی را تجربه کردند.
«مرد عنکبوتی: راهی به خانه نیست» به ششمین فیلم پرفروش تاریخ تبدیل شد و «تاپ گان: ماوریک»، «شکارچیان روح: افترلایف» و حتی «هیولاهای راب زامبی» موفق ظاهر شدند. درست است که این فیلمها خوب میفروشند اما واقعیت این است که مخاطبان زیادی هم وجود دارند که علاقهای به نوستالژی ندارند یا حتی هنوز به سنی نرسیدهاند که نوستالژی برای آنها معنادار باشد. عدهای هم این تئوری را مطرح میکنند که «هالیوود دیگر ایدهی تازهای ندارد».
بنابراین قابلدرک است که فیلمهایی علیه نوستالژی قیام کنند و اتفاقاً موردتوجه قرار بگیرند؛ آثاری که نگاهشان به گذشته انتقادی است، میخواهند دیدگاه تازهای از یک محصول قدیمیِ خاطرهانگیز ارائه دهند یا شاید حتی بنیانِ آن را نابود کنند تا چیز تازهای بسازند. شاید نیازی به گفتن نباشد که بسیاری از فیلمها و مجموعههای تلویزیونی کلاسیک، نقاط ضعفی دارند که به آنها توجه نمیکردیم، بهویژه پافشاری روی استریوتایپها و برداشت آنها از نژادها و موضوعات دیگری که حالا حساس به حساب میآیند. برای مثال عدم وجود تنوع نژادی در مجموعهی «دوستان» یا تصویری که «هری پاتر» از «گابلینها» ارائه میدهد. این بدین معنا است که بعضی از سینمادوستان بدشان نمی آید قهرمانان یا شخصیتهای محبوب کلاسیک را از زوایای تازهای تماشا کنند که اتفاقاً مبتنی بر ساختار تازهای است، همانند خرس مهربانی که حالا آدم میکشد!
منقضیشدن حق نشر آثار
اما علاقهی شدید سازندگان به عرضهی وجهی شیطانیِ شخصیتهای قدیمی بهتنهایی کافی نیست اگر آنها اجازهی استفاده از این شخصیتها را نداشته باشند. به هر حال، بدیهی است که استودیویی همچون «دیزنی» به کسی اجازه ندهد تا اثری که حق امتیازش را دارد، به فیلمی خونین و ترسناک تبدیل شود. اما ما در عصری هستیم که حق امتیاز و مالکیت بسیاری از این مجموعهها در حال منقضی شدن است تا در دسترس عموم قرار بگیرند؛ اتفاقی که مدتی قبل برای وینی پو رخ داد تا سازندگان خون و عسل، بدون اینکه از کسی اجازه بگیرند، چنین فیلمی را بسازند و با مشکلات قانونی روبهرو نشوند.
در عین حال، راههای دیگری هم برای دور زدن قانون وجود دارد. برای مثال سازندگان فیلم بدجنس، برای اینکه حق نشر آن را نداشتند، فیلم را با ادعای «پارودی» عرضه کردهاند و به همین دلیل است که از واژهی گرینچ در فیلم استفاده نمیشود اما بهوضوح مشخص است که شخصیتمنفی قصه، گرینچ است. بدجنس که با بودجهای ناچیز ساخته شد، به موفقیت خوبی رسید و وینی پو: خون و عسل هم پیش از اکران، طرفداران زیادی پیدا کرده است. دیر یا زود، فیلمسازان نوظهور دیگری هم وارد میدان خواهند شد تا آثار مشابهی بسازند. برای مثال، اخیراً ساخت نسخهی ترسناک «بامبی» تأیید شده است و فیلمبرداری آن از اواخر ژانویه ۲۰۲۳ آغاز خواهد شد. در این فیلم، بامبی تصمیم میگیرد تا انتقام قتل مادرش را بگیرد!
با در نظر گرفتن همهی شرایط، واقعیت این است که چنین آثاری باعث نمیشوند تا ارزش شخصیتهای محبوب ما کاهش پیدا کند؛ خاطراتی که از آنها داریم، تغییر نخواهد کرد و ما همچنان از این قصههای کودکانه، حس خوب دریافت میکنیم. برای مخاطبان بزرگسال، وینی پو و گرینچ نماد رستگاری و سرخوشیهای کودکانه باقی خواهند ماند و این آثار دیدگاههای شما را عوض نمیکنند اما برای کسانی که اولین برخورد آنها با این شخصیتها از طریق فیلمهای ترسناک است، شاید گرینچ و وینی پو به چیز متفاوتی تبدیل شوند، به سرچشمهی کابوسها و خاطرات ناخوشایند.
منبع: MovieWeb