چرا کارتونهای دهه ۱۹۹۰ به شدت محبوب شدند؟
دهه ۱۹۹۰ به عصر طلایی کارتون معروف است. کارتونهایی مانند «سریال انیمیشنی بتمن» (Batman: The Animated Series)، «آبپرانها» (Gargoyles) و «یاکو و واکو» (Animaniacs) آهسته و پیوسته در این دهه معنای انیمیشن را بازتعریف کردند، مرزهای خلاقیت را گسترش و انتظارات مخاطبان دهههای قبل را به کلی تغییر دادند. شاید همهی ما این خاطره مشترک را داشته باشیم که در دوران کودکی با شنیدن صدای موسیقی تیتراژ یک کارتون به سرعت خود را پای تلویزیون میرساندیم تا حتی تیتراژ آهنگین آن را از دست ندهیم. مثل صدای گیتار الکتریک که فورا قابل تشخیص بود و خبر از شروع «مردان ایکس» (X-Men: The Animated Series) میداد. صدای متلون و دلشورهآور سازهای زهی دنی الفمن آهنگساز، خبر از ورود قهرمانی شنلپوش میداد که در تاریکی گاتهام پنهان شده بود، یا صدای زیر و بم بازیگر اصلی «آبپرانها» کیت دیوید که هنوز هم میتواند دل شنونده را بلرزاند.
احساس غرق شدن در داستانهای محبوب، جادویی است که مثل و مانند ندارد. آن احساس هیجان که موقع تماشای گنجینهای از کارتونهای کمپانیهای فاکس کیدز، کارتون نتوورک و نیکلودئون به بیننده دست میداد، هنوز هم میتواند باعث شود ساعتها با اشتیاق پای تماشایشان بنشینیم. با تمام این احساسات مشترک، در ادامه به این موضوع میپردازیم که چه چیزی باعث محبوبیت کارتونهای دهه ۱۹۹۰ شد؟
کارتونهای دهه ۱۹۸۰ فوقالعاده بودند اما از لحاظ خلاقیت با محدودیت مواجه میشدند
صادقانه، پیشی گرفتن از کارتونهای دهه ۱۹۸۰ سخت بود. دورههای کلاسیک کمی را میتوان مثال زد که آثار بهیادماندنی فراوانی چون «هی-من و سلاطین جهان» (He-Man and the Masters of the Universe)، «شی-را؛ پرنسس قدرت» (She-Ra: Princess of Power)، «گربه رعدآسا» (Thundercats)، «ولترون» (Voltron)، «لاکپشتهای نینجای جهشیافته نوجوان» (Teenage Mutant Ninja Turtles) و «داکتالس» (Ducktales) و دهها عنوان دیگر داشته باشد. از آنجایی که چندین مورد از این کارتونها برای افزایش فروش اسباببازی ساخته شدند، شکافهایی را در شکلگیری خلاقیت بوجود آوردند که تلویزیون و انیمیشن را از تولید داستانهای عمیق و دقیق بازداشت. دهه ۱۹۹۰ بسیاری از این موانع را شکست و انتظارات را به چالش کشید.
فروش اسباببازی بر پایه کارتونهایی مانند «تبدیلشوندگان» (Transformers) و «جی آی جو: یک قهرمان واقعی آمریکایی» (G.I. Joe: A Real American Hero) با اهداف سرمایهداری طراحی شدند. هدف آنها این بود که کودکان را فریب دهند تا والدین خود را به خرید اکشن فیگور این کارتونها مجبور کنند. این به خودی خود غیرعادی نیست. اکثریت قریب به اتفاق برنامههای تلویزیونی لایو اکشن با فرمت «تهدید/معمایی/هیولای هفته» کار میکردند. شخصیتها، لحظات مهم و روابط به طور کلی ادامه پیدا میکردند، اما تغییرات شخصیتی محدودی در طول فصل وجود داشت که در قسمتهای پایانی به اوج میرسید. برنامههای تلویزیونی زمان اصلی پول خود را از نمایشهای ثابت و قابل اعتمادی که مخاطبان از آن لذت میبردند به دست آوردند و مدیران توانستند آن را به صورت حق نشر بفروشند.
این مساله به هیچ وجه بیاعتنایی به انیماتورها، نویسندگان، بازیگران، صداپیشگان، و تعداد بیشماری دیگر که در ساخت کارتونهای دهه ۸۰ کمک کردند نیست. آنها همانقدر که هانا-باربارا به طور کلی راه را برای سریالهای انیمیشن هموار کرد، به تنهایی آثار هنری به شمار میروند. همه آنچه گفته شد، در نهایت به یک تغییر سنجیده و متمرکز در دهه ۹۰ ختم شد؛ کارتونها توسط سازندگان طراحی و نظارت میشدند، نه تولیدکنندگان اسباببازی.
در دهه ۱۹۹۰ آزادی بیشتری در خلاقیت برای ساخت کارتونها بوجود آمد
با آزادی و بودجه بیشتر، سازندگان فیلم و سریال میتوانند به تخیل خود پر و بال دهند و به ایدههای نوآورانه عجیب و غریب و باشکوه دست پیدا کنند. در دهه ۱۹۹۰ سازندگان اتمسفرهای خاصی را پرورش دادند، سبکهای مختلف طراحی را آزمایش، انیمیشنهای دستی و کامپیوتری را ادغام کردند و روایات طولانی را در اولویت قرار دادند. سریالهای اکشن/ماجراجویی معمولی دیگر تنها درباره یک سرباز آمریکایی نبودند که همه چیز را منفجر میکرد، بلکه تفسیری چندگانه درباره ابرقهرمانان از طریق طنز طعنهآمیز و کنایهآمیز یک اردک انساننما با آهنگ موضوعی خود مثل «دارکوینگ» (Darkwing) و دختران کوچک با ظاهری عجیب مثل «دختران نیرومند» (The Powerpuff Girls) بود.
کارتون «سریال انیمیشنی بتمن» برنده چندین جایزه امی، با لحن پیچیده و چاشنی روانشناسانه، تصویر مشخصی از این شنلپوش به جامعه هدیه داد. «انیمیشن سریالی مردان ایکس» در کنار پایبندی به تمثیلهای اجتماعی کمیکها، روابط صمیمی بین شخصیتها بوجود آورد و برخی از پویاترین صحنههای مبارزه آن زمان را به تصویر کشید. «کارج سگ ترسو» (Courage the Cowardly Dog) محدودیتهای کارتونی را به حداقل رساند و با پایبندی به قراردادهای ژانر ترسناک از طریق بادیهارر، وحشت کیهانی، و فضایی ابزورد مانند «تویین پیکس» (Twin Peaks)، به اثری بحثبرانگیز تبدیل شد.
نمونههای کمدیتر، «پینکی و برین» (Pinky and the Brain)، «آزمایشگاه دکستر» (Dexter’s Laboratory)، «رن و استیمپی» (Ren and Stimpy)، «والدین نسبتا عجیب و غریب» (The Fairly Oddparents)، و «جانی براوو» (Johnny Bravo) با جذابترین طرحها به تصویر کشیده شدند؛ مثل طرح دو موش دستکاری شده ژنتیکی که قصد دارند جهان را تصاحب کنند، یا یک کودک نابغه که در زیرزمین خانه دست به اختراعات عجیبی میزند و با خواهر بزرگتر و همسالان مدرسهای خود آزمایششان میکند.
«یاکو و واکو» سبک خودش را داشت. با سرمایهگذاری توسط استیون اسپیلبرگ رگهای از سریالهای متنوع بر اساس اجرای چهارنفری کمدی «برادران مارکس» (Marx Brothers) و تقلید از آهنگسازان گیلبرت و سالیوان تا پدرخوانده شکل گرفت، اغلب چنان ابزورد که دیوار چهارم را میشکست. بیشتر این کارتونها ارجاعات زیادی به فرهنگ عامه و طنز داشتند و به صورت مخفی یا بیش از حد صریح که برای کودکان قابل درک نبود، از کنایههای بزرگسالانه نیز استفاده میکردند. با وجود اعتراض فراوان والدین به کارتون «یاکو و واکو» اما این کارتون میلیونها بیننده را در هفته به خود جذب کرد و فرقهای از بینندگان بزرگسال را به خود اختصاص داد.
بعضی از کارتونهای دهه ۱۹۹۰ مشکلی با ترسناکبودن نداشتند
«آبپرانها» محصول دیزنی که شخصیتهایش در طول روز مجسمه بودند و در شب به جنگجویانی ترسناک تبدیل میشدند، داستان اسکاتلندی قرون وسطایی را به منهتن امروزی آورد. هیچ کارتونی مانند «آبپرانها» در حوزه انیمیشن وجود نداشت و تاثیر گسترده آن بر شاهکارهای قرن ۲۱ مانند «آواتار؛ آخرین بادافزار» (Avatar: The Last Airbender) کاملا مشهود است. لحن متمایز آن هرگز در به چالش کشیدن مخاطبان خود دریغ نکرد. بینشهای فلسفی و شخصیتهای پیچیدهای که از کهنالگوها وام میگرفتند، درست به اندازه ترکیب منحصربهفرد آن از اسطورهشناسی جهانی، نقد اجتماعی سیستماتیک، فناوری علمی-تخیلی آیندهنگر، مجموعهای از شخصیتهای نمایشنامههای شکسپیر، یک زن رنگینپوست و ایلومیناتی رایج بودند.
اگرچه این کارتون اپیزودهای مستقلی داشت، خالق آن گرگ وایزمن این مجموعه را با هدف روایت یک داستان طولانی ساخت. تلاشهای او باعث ایجاد دنیایی وسیع در سریال شد و «آبپرانها» را به یک کارتون کالت تبدیل کرد. در یک مقطع، دیزنی در نظر گرفت که از «آبپرانها» به عنوان پایه اصلی یک جهان اکشن استفاده کند.
علاوه بر این داستانهای تاریک و ترسناک، برای مخاطبانی با روحیهی لطیفتر، کارتونهای متعددی شکل کمدی را به خود گرفتند که بر تجربیات مربوط به دوران قبل از نوجوانی تمرکز داشتند. شخصیتهای جوان این کارتونها به مرور زندگی خانوادگی در حومه شهر، پویایی پیچیده روابط اجتماعی در مدرسه و موقعیتهای آشفتهای را که بزرگ شدن را تعریف میکنند، میپرداختند. «هی آرنولد!» (Hey Arnold!) و «راگرتز» (Rugrats) بدون اینکه تاثیرگذاری شخصیتها را قربانی کنند، کمدی بیشتری برای روایت داستانشان به کار بردند.
کارتونهای دهه ۱۹۹۰ برای تمام سنین ساخته میشدند
جادوی کارتونهای دهه ۱۹۹۰ در احترام به مخاطب است. سازندگان خلاق برای کودکان داستان میساختند اما هرگز آنها را دست کم نمیگرفتند. در عوض، استانداردهای سرگرمی کودکان را بالا میبردند، زیرا جرات کشف مضامین پیچیده و روانشناسانه، و مواجه ساختن کودکان با سوالات فراوان را پیدا کرده بودند. «آبپرانها» با خشونت اسلحه برخورد کرد، «داگ» (Doug ) و «هی آرنولد!» در دورانی که کودکان دسترسی کمتری به ساختارهای مشاوره و حمایت داشتند، به اضطراب و سایر شرایط سلامت روان سیستمیک پرداختند.
این لایههای بالغانه همراه با اشتیاق سازندگان (و انیماتورها، و بازیگران و غیره) نسبت به موضوعات به این معنی است که والدین میتوانند این کارتونها را با لذت در کنار فرزندانشان تماشا کنند. بزرگسالان خارج از طرفداران انیمه دریافتند که دیگر انیمیشن تنها برای بچهها نیست. حتی سریالهای واقعا احمقانه، کمبود عمق دراماتیک را با سبکهای منحصربهفرد خود جبران کردند. غمانگیز یا شاد (یا هر دو)، تمام آنها لذتبخش بودند، زیرا مردم پشت صحنه به ساخت کارتون خوب اهمیت میدادند.
گیرمو دلتورو پس از تخیل مجدد «پینوکیو» (Pinocchio ) برنده جایزه اسکار بهترین فیلم انیمیشن شد و گفت: «انیمیشن سینما است. انیمیشن یک ژانر نیست.». فراتر از علاقه نوستالژیک، جادوی واقعی کارتونهای دهه ۱۹۹۰، تماشای مجدد آنها با چشمان بزرگسال و استانداردهای بالاتر است. درک این موضوع که کارتون مورد علاقه شما به لطف طنز خودآگاه، مفاهیم مبتکرانه، و طرحهایی هوشمندانه، هنوز هم پس از سالها تماشایی و ماندگار باقی ماندهاند، واقعا بهترین حس دنیا است.
منبع: collider
در سال ۱۹۹۹دو محصول یکی فیلم و دیگری انیمیشن با دو دیدگاه متفاوت نسبت به دنیای درون کامپیوتر ساخته شد که یکی میشه ماتریکس دومی هم میشه دیجیمون