نقد کتاب «وقتی نیچه گریست»؛ فیلسوف‌ها هم اشک می‌ریزند

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۷ دقیقه
نقد کتاب وقتی نیچه گریست

«وقتی نیچه گریست» اثری پیچیده‌ اما جذاب و خواندنی است که برداشتی تفکربرانگیز از بخش‌های تاریک روان انسان و وضع بشر ارائه می‌دهد. این رمان که نخستین بار سال ۱۹۹۲ منتشر شد، روی مرز داستان‌گویی، فلسفه و روان‌کاوی پیش می‌رود و داستان رابطه‌ی پرفرازونشیب فیلسوف آلمانی، فریدریش نیچه و روان‌شناس اتریشی، یوزف برویر را روایت می‌کند. نقد کتاب «وقتی نیچه گریست» را در این مطلب می‌خوانید.

شخصیت‌های کتاب «وقتی نیچه گریست»

فریدریش ویلهلم نیچه سال ۱۸۴۴ به دنیا آمد. پدرش وقتی فریدریش ۵ ساله بود از جهان رفت و او مجبور شد با مادربزرگ، مادر، خواهر و عمه‌هایش زندگی کند؛ نقش پررنگ این زنان در تربیت او و فقدان عناصر مردانه -پدر یا برادر- باعث شد که او با حس انزوا و جداافتادگی بزرگ شود. نیچه پس از تحصیل در الهیات و سپس فلسفه‌ی کلاسیک، به فلسفه روی آورد و آن‌قدر دانشجوی برجسته‌ای بود که بدون تکمیل پایان‌نامه، هم دکترا گرفت و هم به استاد دانشگاه بازل تبدیل شد.

اولین کتابش، «زایش تراژدی» بود و به دنبال آن «حکمت شادان» و «انسانی زیاده‌ انسانی» را منتشر کرد، آثاری که -در آن دوران- نه مخاطب داشتند و نه نیچه را به فردی مورد احترام تبدیل کردند. او حس زندانی شدن در شغلش -به عنوان استاد دانشگاه- را داشت و همکارانش در هیئت علمی هم از او -احتمالا به خاطر رفتارهایش- متنفر بودند، بنابراین فیلسوف سخت‌گیر و متکبر، پس از چند سال دانشگاه را ترک و زندگی دشوار اما ساده‌ای را آغاز کرد که به نویسندگی، انزوا و ریاضت‌طلبی جنسی خلاصه می‌شد.

نیچه سال ۱۸۸۲ با یک بحران تازه روبه‌رو شد، زمانی که دوستش پل ری، او را با لو آندرئاس سالومه آشنا کرد. دختر جوان ۲۲ ساله‌ی فمینیست، زیبا و جسوری که فریدریش را تحت‌تاثیر قرار داد. مشکل اما اینجا بود که نیچه در یک مثلث عاشقانه گرفتار شده بود زیرا پل ری هم به دخترک علاقه‌ی زیادی داشت و دخترک تقریبا هر دو را نایده می‌گرفت، تا حدی که نیچه او را «گرگ در لباس میش» توصیف کرد. نیچه که دیگر فهمیده‌ بود رابطه‌اش با سالومه به جایی نمی‌رسد، در نهایت با ناامیدی به ایتالیا قدم گذاشت و وضعیت روحی او به حدی بد بود که دوستانش ترسیدند شاید خودکشی کند.

دکتر یوزف برویر در آن دوره ۴۰ ساله بود، دو سال بزرگتر از نیچه، اما پنج فرزند داشت و یک پزشک و فیزیولوژیست برجسته در وین به حساب می‌آمد. او همچنین یکی از پیشگامان عرصه‌ی روانکاوی، و دوست و معلم یک کارآموز ۲۶ ساله به نام زیگموند فروید بود.

پیش از این، یوزف برویر، اختلالات روانی برتا پاپن‌هایم -یا همان «آنا او» مشهور- را با نوعی گفتار درمانی (talk therapy) درمان کرده بود؛ ترفند برویر این بود که دخترک را مجبور کرد تا تجربیات آزاردهنده و تروماهای خود را تحت تاثیر هیپنوتیزم به یاد بیاورد و متوجه شد که علائم بیمار، پس از اینکه ناخودآگاهش به خودآگاهش به اصطلاح سرایت می‌کند، از بین می‌رود. برویر هیچ بیمار دیگری را با این تکنیک درمان نکرد اما نتایج آزمایش‌ها و تحلیل‌های خود را در اختیار فروید قرار داد و همکاری‌شان، آن‌ها را به نتایج جالبی در حوزه‌ی هیستری (Hysteria) رساند.

تحلیل روانشناختی و نقد کتاب «وقتی نیچه گریست»

تا اینجا، هرچه که خواندید، واقعیت بود و احتمالا متوجه شدید که ارتباط مستقیمی میان نیچه و برویر وجود ندارد. کتاب «وقتی نیچه گریست» اما یک جهان خیالی را متصور می‌شود که در آن، این دو چهره‌ی بزرگ تاریخی با یکدیگر ملاقات کرده‌اند. در رمان، لو آندرئاس سالومه که اخبار درمان شدن آنا او به گوشش رسیده، به سراغ برویر می‌رود و از رابطه‌ی پیچیده‌اش با نیچه و پل ری صحبت می‌کند. او می‌گوید که نگران است نیچه خودکشی کند و «آینده‌ی فلسفه‌ی آلمان در خطر است».

سالومه همچنین به برویر می‌گوید که نیچه از علائمی همچون سردرد، تهوع، نابینایی، بی‌خوابی و سرگیجه رنج می‌برد و چهار پزشک بزرگ اروپا هم نتوانسته‌اند به او کمکی کنند، زیرا فریدریش آدمی بدبین و دشوار برای معالجه است. با این توصیفاتِ سالومه، نیچه به یک مورد پژوهی جذاب برای برویر تبدیل می‌شود.

راه حل مبتکرانه‌ی دکتر برویر این است که نیچه را با یک نام دیگر در کلینیک بستری و سردردهای میگرنی‌اش را با قرص ارگوتامین برطرف کند، و سپس از این طریق، با او گفتگوهای مکرر داشته باشد؛ شرایط زمانی پیچیده‌ می‌شود که این گفتگوها به مسیر متفاوتی می‌روند و برویر خودش هم به یک مورد پژوهی هیجان‌انگیز برای نیچه تبدیل می‌شود و از ناامیدی‌ها و سرخوردگی‌های خودش سخن می‌گوید: «من از سوی افکار بیگانه و کثیف مورد حمله قرار می‌گیرم. با اینکه به همسر و فرزندانم اهمیت می‌دهم، اما آن‌ها را دوست ندارم! در حقیقت، از زندانی شدن به خاطر آن‌ها ناراحتم. من شجاعت ندارم، شجاعت تغییر زندگی یا ادامه‌ دادن آن. هدفم در زندگی را از دست داده‌ام. اگرچه هر روز به مرگ نزدیکتر می‌شوم، اما از آن وحشت دارم. با این حال، گاهی به خودکشی هم فکر می‌کنم.»

نقد کتاب وقتی نیچه گریست

فیلم هنری «وقتی نیچه گریست» (۲۰۰۷)

چیزی که برویر بلافاصله اعتراف نمی‌کند این است که یک تشابه دیگر هم با وضعیت نیچه دارد: او به خاطر علاقه‌ی شدید اما بی‌حاصلش به بیمار سابق خود، برتا پاپن‌هایم -که نام کوچک او نام مادرش هم بود- شکنجه می‌شود. برتا کسی بود که به او آرامش می‌داد، خصوصا زمانی که سرش را روی پاهای او می‌گذاشت و می‌خوابید و برویر را «پدر عزیزم» خطاب می‌کرد. رفتارهای برتا پاپن‌هایم باعث شده بود تا برویر فکر و خیال‌های گناه‌آلود کند و این مسئله او را عذاب می‌داد.

نیچه ابتدا جملات مورد علاقه‌اش را با اندکی تغییر به دکتر اتریشی می‌گوید: «آن شو که هستی» و «هرآنچه که مرا نکشد، مرا قوی تر خواهد کرد.» بعدتر، ایده‌های طنزآمیزتری می‌دهد، مثلا به برویر می‌گوید که فهرستی از توهین‌هایی که به ذهنش می‌رسد را بنویسد و سپس تصور کند که دارد آن‌ها را به برتا می‌گوید. نیچه در ادامه تلاش می‌کند تا دیدگاه برویر نسبت به برتا را خراب کند اما تلاش‌هایش به نتیجه نمی‌رسد و چهره‌ی برتا همچنان برای برویر جادویی است. در یکی از بخش‌های جالب کتاب، شاهد حساب کتاب‌های نیچه هم هستیم، او محاسبه می‌کند که برویر، روزانه حدود ۱۰۰ دقیقه را صرف وسواس‌های فکری‌اش می‌کند، یعنی بیش از ۵۰۰ ساعت در سال. این بدان معناست که در بیست سال آینده، برویر ۶۰۰ روز از زمان بیداری خود را صرف فانتزی‌های کسل‌کننده کرده است.

رفاقتی که رفته‌رفته بین برویر و نیچه شکل می‌گیرد، سرانجام هر دو مرد را به سوی بهبودی و رستگاری سوق می‌دهد، زیرا یاد می‌گیرند که چگونه کاملا آن چیزی باشند که هستند. «وقتی نیچه گریست» اولین رمان اروین د. یالوم، استاد روانپزشکی دانشگاه استنفورد، نویسنده‌ی اولین جستار مهم در زمینه‌ی «روان‌درمانی گروهی»، و همچنین «روان‌شناسی هستی‌گرا»، کتاب «هر روز یک قدم نزدیکتر» و «جلاد عشق» است. اما چیزی که «وقتی نیچه گریست» را به بهترین اثر او تبدیل می‌کند، برداشت صمیمی‌اش از بازی شطرنج -یا در واقع جدال فکری- دو مرد بزرگ است. علاوه بر این، یالوم ایده‌های نیچه پیرامون مرگ، آزادی، تنهایی و یافتن معنا در زندگی، را به بهترین شکل به نمایش می‌گذارد.

کتاب وقتی نیچه گریست اثر اروین د یالوم نشر قطره

اگر نیچه را می‌شناسید یا کتاب زندگی‌نامه‌ی او را خوانده‌اید، احتمالا می‌دانید که مردی «خودخواه، گستاخ و عصبانی» بود، او در «وقتی نیچه گریست» هم همین ویژگی‌ها را دارد اما در دستان یالوم، به شکل عجیبی جذاب و قابل درک است. توصیفات و برداشت‌های یالوم از برویر، فروید و اروپا هم به شدت واقعی به نظر می‌رسند و گویی در حال خواندن تاریخ هستید، با وجود این، دغدغه‌ی اصلی نویسنده «گفتگو» است، گفتگویی درگیرکننده که هرگز احساس نمی‌کنید از ذهن خلاق یالوم بیرون آمده است.

قصه‌ی اروین د. یالوم، مضامین فلسفی گوناگونی را پوشش می‌دهد، از بحران وجودی و جستجو برای معنا تا پیچیدگی‌های روابط انسانی، اما علی‌رغم ورود به حوزه‌ی فلسفه‌، تا انتها داستان‌گو و جذاب باقی می‌ماند. این کتاب می‌تواند دیدگاه شما به تراپی را تغییر دهد و احتمالا پس از خواندن آن، به فلسفه نیز علاقه‌ی بیشتری پیدا می‌کنید.

جملاتی از کتاب وقتی نیچه گریست

نیچه که چهره را با دست پوشانده بود سر تکان داد: «عجیب است، ولی در همان لحظه‌‌ای که برای نخستین بار در زندگی تنهایی‌‌ام را با تمام ژرفا و ناامیدی‌‌اش آشکار کردم، درست در همان لحظه‌‌ی خاص، تنهایی ذوب شد و از میان رفت! لحظه‌‌ای که گفتم هرگز لمس نشده‌‌ام، همان لحظه‌‌ای بود که برای نخستین بار به خود رخصت لمس شدن دادم. لحظه‌‌ی خارق‌‌العاده‌‌ای بود، انگار که تکه یخی عظیم و درونی ناگهان شکاف برداشت و خرد شد.
نیچه حساسیت فوق‌العاده‌ای به مساله‌ی قدرت دارد و حاضر نیست در موقعیتی قرار گیرد که ناچار به تفویض قدرتش شود. او در فلسفه به یونانیان پیش از سقراط، خصوصا برداشت آن‌ها از مفهوم تنازع متمایل است. اعتقاد به این که هر فرد تنها از راه منازعه به آن چه موهبت ذاتی اوست، دست خواهد یافت. نیچه به انگیزه‌های کسی که از منازعه باز می‌ماند و ادعای فداکاری دارد، عمیقا بی‌اعتماد است. راهنمای او در این مقوله، شوپنهاور است. او معتقد است چیزی به نام کمک به دیگری وجود ندارد، بلکه هرکس می‌خواهد بر دیگری مسلط شود و بر اقتدار خود بیفزاید.

منبع: latimes

راهنمای خرید کتاب


برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما
X