معرفی کتاب «از دو که حرف میزنم، از چه حرف میزنم»؛ موراکامی از نوشتن میگوید
هاروکی موراکامی کتاب «از دو که حرف میزنم، از چه حرف میزنم؟» را جوری صادقانه و اصیل نوشته که اگر دست من بود، تعداد زیادی از این کتاب را میخریدم و دانهدانهشان را به هرکسی که به دوندگی علاقهمند بود، شیفتهی نویسندگی بود و یا احساس میکرد با پا گذاشتن به سن، برای یادگیری این مهارت و پیگیری آن علاقه و رفتن به این سفر و آغاز کردن آن کسبوکار فرصتی ندارد، معرفی یا هدیه میکردم. به تمام پشتمیزنشینهایی که علیرغم میلشان، اضافهوزن را پذیرفتهاند و به تمام آدمهایی که فکر میکنند نمیتوانند، پس دست به کار نمیشوند. به همهی سیسالهها، پنجاهسالهها و شصتسالهها!
نام هاروکی موراکامی چندین سال است که به گوش عاشقان ادبیات آشناست. قلمش را غلاف نمیکند و بیکار نمینشیند این مرد. خوانندگانش هرسال نشستهاند منتظر که نویسندهی محبوبشان بالاخره نوبل ادبیات را میگیرد یا نه، اما حکایت موراکامی و نوبل شدهاست حکایت دیکاپریو و اسکارش. موراکامی را با «جنگل نروژی»، «سوکورو تازاکی و سالهای بیرنگش»، «کافکا در کرانه» و بسیاری از کتابهای دیگرش میشناسیم اما من او را در «از دو که حرف میزنم، از چه حرف میزنم؟» شناختم. موراکامی در این کتاب، برگی از داستان زندگی خودش را خالصانه روایت میکند. روایتی دور از خودستایی و پُزهای ورزشی. همان اول کار نقد تندی بر این رفتارها دارد:
یک آدم شریف و نجیب نباید هر کجا رسید دادِ سخن سر بدهد که چه و چه برای سلامت مزاج و تناسب اندام انجام داده است.
البته که در ادامه میگوید «من آدم نجیبی نیستم» اما این گفتهی موراکامی من را به یاد آنجایی از کتاب «بیشعوری» انداخت که خاویر کرمنت (نویسندهی کتاب) در فهرست انسانهایی که به نظرش بیشعور بودند، نویسندگانی را که کتابی در مورد بیشعوری مینویسند را نیز ذکر کرده بود. موراکامی و کرمنت از دو دنیای متفاوتند اما بگذارید بگوییم در ذهن من، طنز این یک شوخی را با هم شریکند.
اما نه. شما در «از دو که حرف میزنم، از چه حرف میزنم؟» جدیجدی با یک کتاب زرد انگیزشی طرف نیستید. اما انگیزه را خواه ناخواه میگیرید. موراکامی در این کتاب از شباهتهای میان دوندگی و نویسندگی میگوید. برای نمونه، معتقد است زمانی باید از دویدن دست کشید که هنوز توانی برای تمرین مانده باشد و زمانی باید از پای نوشته بلند شد که هنوز افکاری برای به رشتهی تحریر درآوردن داشته باشیم. در این میان تنها چیزی که در هیچ یک از این دو میدان اهمیت ندارد، غلبه بر دیگران است. یک جورهایی شبیه اصل ۸۰ درصدی ایکیگای که میگوید زمانی از سر میز بلند شوید که دیگر گرسنه نیستید اما خب آنقدرها هم سیر نشدهاید که لازم باشد دکمهی کمربندتان را شل کنید.
معرفی و نقد کتاب «از دو که حرف میزنم، از چه حرف میزنم»؛ یک اثر خواندنی دیگر از موراکامی
موراکامی در «از دو که حرف میزنم، از چه حرف میزنم؟» نهتنها دوندگی را بهعنوان یک فعالیت فیزیکی ساده توصیف میکند، بلکه آن را بهنوعی ابزاری برای خودشناسی و کشف عمیقترین لایههای وجودش میداند. او به شکلی صریح و بدون تعارف، از چگونگی آغاز مسیر دوندگیاش صحبت میکند؛ از زمانی که تصمیم گرفت از سبک زندگیاش به عنوان صاحب یک کافه فاصله بگیرد و تمرکز خود را بر نویسندگی و همچنین دوندگی بگذارد. این تصمیم، نقطه عطفی در زندگی او بود که نهتنها سلامت جسمانیاش را تغییر داد، بلکه توانست ذهنش را نیز به یک تعادل و آرامش نسبی برساند.
یکی از نکات کلیدی که موراکامی به آن اشاره میکند، این است که دوندگی برای او تنها یک ورزش یا تمرین جسمی نیست؛ بلکه نوعی مدیتیشن در حرکت است. او توضیح میدهد که چگونه هنگام دویدن، ذهنش از افکار پراکنده پاک میشود. شاید بعضی خیال کنند نویسندهای مثل او، هنگام دویدن ایدههایش برای نوشتن را مرور میکند اما نه. موراکامی در وصف یکی از تجربههای دویدنش که شدت باد به حدی رسیده بود که انگار بر پوستش شلاق میزد و دلش عجیب هوس یک آبجوی خنک و گوارا کرده بود، مینویسد:
نه، آبجو را فراموش کن. آفتاب را فراموش کن و باد را نیز. مقالهای را هم که باید بنویسی فراموش کن. فقط به برداشتن گامها فکر کن، یکی بعد از دیگری. تنها همین اهمیت دارد.
موراکامی معتقد است که هر پروژه یا هدف بلندمدتی، چه نوشتن یک رمان و چه دویدن یک ماراتون، نیازمند تعهد و استقامت است. او بیان میکند که بارها و بارها در طول زندگیاش با لحظات سختی مواجه شده که تنها با اراده و استمرار توانسته از آنها عبور کند. این نکته بهطور خاص برای کسانی که در تلاش برای دستیابی به یک هدف بلندمدت هستند، بسیار الهامبخش است.
موراکامی همچنین از تجربههای متفاوتی که در دوندگی داشته، صحبت میکند؛ از دویدن در جادههای روستایی ژاپن گرفته تا شرکت در مسابقات ماراتون در شهرهای بزرگ جهان. این تجربهها برای او نهتنها بهعنوان آزمونهای فیزیکی بلکه بهعنوان فرصتهایی برای یادگیری و رشد شخصی بودهاند. موراکامی با مهارت خاصی به ارتباط میان نظم در دوندگی و نظم در نویسندگی میپردازد. او به این نکته اشاره میکند که چطور هر دوی این فعالیتها بهطور طبیعی نیازمند یک روتین روزانه و استمرار هستند. برای او، این نظم و تکرار، نهتنها به شکلگیری عادتهای مثبت کمک کرده بلکه توانسته است بر سختیها و چالشهای مسیر غلبه کند. این تفکر به خواننده یادآور میشود که موفقیت در هر زمینهای از زندگی، چه در نویسندگی و چه در ورزش، نیازمند تعهد و پشتکار است.
در یکی از بخشهای کتاب، هاروکی موراکامی به مسئلهی پیری و تاثیر آن بر دوندگی و نویسندگی میپردازد. او با صراحت از تغییراتی که در بدنش بهوجود آمده و چالشهایی که به دلیل افزایش سن با آنها مواجه شده، صحبت میکند. اما در عین حال، او به این نکته اشاره میکند که این تغییرات نباید بهانهای برای کنار گذاشتن علاقهها و اهداف زندگی باشند. بلکه باید با پذیرش واقعیتهای جدید، راههای تازهای برای ادامه دادن و پیشرفت یافت.
این بدن من است، با تمام محدودیتها و پیچیدگیهایش. باید با آن کنار بیایم، درست مانند چهرهام که حتی اگر از آن خوشم نیاید فقط یکی است و تغییر نمیکند. هرچه سنم بالاتر رفته، خواهناخواه با این قضیه بیشار کنار آمدهام. در یخچال را باز میکنید و میکوشید با خوراکیهای بهجامانده غذایی خوب – یا حتی میتوان گفت ماهرانه- درست کنید. جز یک سیب درختی، یک پیاز، قدری پنیر و چند تخممرغ چیز دیگری در یخچال پیدا نمیکنید ولی شکایتی ندارید. با هرچه دارید کارتان را راه میاندازید. آدم که پا به سن میگذارد یاد میگیرد با داشتههایش حتی خوشحال هم باشد. یکی از معدود مزیتهای پیری همین است.
در پایانِ این معرفی، «از دو که حرف میزنم، از چه حرف میزنم؟» تنها یک کتاب دربارهی دویدن یا نویسندگی نیست؛ بلکه سفری به درون ذهن و روح هاروکی موراکامی است. او با صداقتی بیپرده، ما را به دنیای خود دعوت میکند و از تجربههایش بهعنوان یک نویسنده، یک دونده و یک انسان، درسهایی را به ما ارائه میدهد که میتوانند در هر جنبهای از زندگی به کار گرفته شوند. این کتاب نهتنها برای عاشقان ادبیات و ورزش، بلکه برای هر کسی که به دنبال راهی برای بهبود خود و دستیابی به اهدافش است، یک منبع الهامبخش و ارزشمند است. موراکامی خودش را به عنوان مردی معرفی میکند که همواره دوید و هرگز راه نرفت.
«دو استقامت از من آدمی ساخته است که امروز میبینید (خوب یا بد، کم یا زیاد) و امیدوارم تا سرحد امکان جایش در زندگی من خالی نماند. مایهی بسی خوشحالی است که من و دویدن باهم روزگار کهنسالی را طی میکنیم.»
منبع: دیجیکالا مگ