کمیک بوک چیست؟ نگاهی به تاریخچهی کمیک و انواع مختلف آن
کمیک یا کمیک بوک چیست؟ کمیک یکی از رسانههای سرگرمی است که حدوداً طی قرن اخیر به وجود آمده و طول عمر آن تقریباً با سینما برابر است. تا مدتها راه این دو رسانه از هم جدا بود، تا اینکه در اواخر قرن ۲۰ و بهلطف کمیکهای ابرقهرمانی، این پیوند – که تا آن موقع شلوول بود – به قویترین شکل ممکن برقرار شد. اصولاً سادهترین تعریف از کمیک، داستانی است که عکس دارد، ولی شاید این تعریف غلطانداز باشد، چون بعضی از کتابها داستان تعریف میکنند و عکس هم زیاد دارند، ولی لزوماً کمیک نیستند؛ صرفاً کتاب یا رمان عکسدار (Picture Book) هستند.
البته در روزهای اولیهی پرورش و تکامل کمیک (مثل دوران انتشار فلش گوردون در دههی ۱۹۳۰) کمیکها دقیقاً شبیه متن رمان بودند که به آن عکس اضافه شده است، ولی بهمرور زمان این ساختار دچار تغییر و تحول شد و کمیک ساختار روایی خاص خود را پیدا کرد که بهطور واضح با ساختار روایی رسانههای سرگرمی دیگر فرق دارد. با این حال، با وجود اینکه این روزها مشخص است که وقتی از کمیک حرف میزنیم، از چه حرف میزنیم، یک سری اصطلاح همچون «کمیک»، «کمیک بوک»، «کمیکاستریپ»، «رمان گرافیکی» (Graphic Novel)، «مانگا»، «منهووا»، «موشنکمیک» (Motion Comic) «وبکمیک» و «وبتون» (Webtoon) در اشاره به داستانهای مصور به کار میروند که ممکن است درک تفاوت جزیی بینشان سخت باشد. در این مطلب قصد ما بر این است که توضیح دهیم کمیک بوک چیست، این تفاوتها را دقیق شرح دهیم و درک کامل و جامعی از شکلهای مختلف قصهگویی مصور فراهم کنیم.
کمیک بوک چیست؟
کمیک یک اثر مستقل یا دنبالهدار است که بهوسیلهی تصاویر و طراحیهایی که به ترتیب در کنار هم چیده شدهاند تعریف میشود. کمیک معمولاً در سه قالب منتشر میشود: ۱. کتاب ۲. مجله. ۳. دیجیتال
ویل آیزنر (Will Eisner)، یکی از معروفترین و بااعتبارترین کمیکنویسها هم با سوال «کمیک بوک چیست؟» روبرو بود، برای همین اصطلاحی به نام هنر متوالی (Sequential Art) را پیشنهاد داد که شاید خیلی خوب توی دهان نچرخد، ولی توصیف دقیقی از ماهیت کمیک است؛ هنر متوالی یعنی اثری که از یک سری تصویر تشکیل شده که با ترتیبی مشخص کنار هم چیده شدهاند تا بهشکل مصور قصه تعریف یا اطلاعات منتقل کنند. هنر متوالی چترواژهای است که انواع مختلفی از آثار تصویرسازیشده را دربرمیگیرد – از هیروگلیفهای مصری گرفته تا استوریبورد فیلمهای هالیوودی – ولی احتمالاً کمیک معروفترین زیرمجموعهی آن است.
تاریخچهی کتابهای کمیک
کمیک بهنوعی ریشه در کتابهای عکسدار یا Picture Book دارد، ولی از آن مجزاست. در قرن ۱۹ که ادبیات کودک پر و بال گرفت، بعضی از کتابهای مخصوص کودکان با نقاشیهای مرتبط با داستان منتشر میشدند تا به کودکان در خواندن و یاد گرفتن واژههای جدید کمک کنند. با این حال، ویژگی اصلی کتابهای عکسدار این است که اگر تصاویرشان را حذف کنیم، خدشهای به داستان وارد نمیشود، در حالیکه در کمیکها، تصاویر بخشی جداییناپذیر از روایت هستند.
مخاطب کتابهای عکسدار عمدتاً کودکان هستند، ولی همیشه اینطور نیست. مثلاً یکی از سردمداران تولید کتابهای عکسدار برای مخاطبان بزرگسال نیل گیمن است. کتاب «غبار ستاره» (Stardust) او عملاً یک رمان پخته با یک عالمه تصویر چشمنواز است.
بهطور کلی سادهترین راه برای تشخیص تفاوت بین کمیکها و کتابهای عکسدار پرسیدن این سوال است: آیا اگر تصاویر را حذف کنیم، به متن داستان آسیب وارد میشود؟ اگر پاسخ به این سوال مثبت است، با کمیک طرفیم، در غیر این صورت با کتاب عکسدار.
علاوه بر کتاب عکسدار کمیک بوک ریشه در کمیکاستریپ هم دارد. این روزها بعضی افراد واژهی «کمیک بوک» و «کمیکاستریپ» را به جای هم به کار میبرند، ولی این دو از لحاظ ماهیتی با هم تفاوت دارند؛ هرچند این تفاوت شاید برای مخاطب عام چندان مهم یا معنادار نباشد.
تفاوت کمیک و کمیکاستریپ
اساساً کمیکاستریپ، به کمیکی گفته میشود که در روزنامهها و مجلات منتشر میشود و از خود هویت مستقل ندارد. کمیکاستریپ عموماً کوتاه است و از پنلهای کمتعداد (اغلب ۳ یا ۴تا) تشکیل شده که بهصورت افقی در کنار هم قرار گرفتهاند. در واقع نام «کمیکاستریپ» به ساختار آن اشاره دارد؛ «استریپ» یعنی نوار. چهار پنل مصور که بهصورت افقی در کنار هم قرار گرفتهاند، شبیه به یک نوار به نظر میرسند.
بسیاری از کمیکاستریپهای معروف – مثل «گارفیلد»، «کلوین و هابز» و «پیناتس» (Peanuts) – جنبهای طنزآمیز دارند و داستانی بسیار کوتاه را با محوریت یک شوخی یا نکتهی بامزه تعریف میکنند. ولی گاهی تلاش برای گنجاندن قوسهای داستانی طولانیتر هم در کمیکاستریپها انجام شده. مثلاً کمیکاستریپهای «باک راجرز» (Buck Rogers) – شروع به انتشار در سال ۱۹۲۹ – و «فلش گوردون» – شروع به انتشار در سال ۱۹۳۴ – تلاشی برای تعریف کردن داستانهای قهرمانانه با دنیاسازی خاص خود بودند و برای همین بین قسمتهای مختلف شخصیتهای تکرارشونده و موقعیتهای ادامهدار وجود داشت. همچنین این کمیکاستریپها بهخاطر اهداف بلندپروازانهتر خود در زمینهی قصهگویی بعداً به دنیای کمیک هم راه پیدا کردند و با وجود اینکه ریشه در کمیکاستریپ داشتند، در کنار بتمن، سوپرمن و مرد عنکبوتی جزو برجستهترین قهرمانهای کمیک به شمار میآیند.
جا دارد به اصطلاح «استریپ یکشنبه» (Sunday Strip) هم اشاره کرد که در واقع کمیکاستریپ بزرگتر (و اغلب رنگی) است که در روزهای تعطیل یکشنبه منتشر میشود و در مقایسه با استریپهای روزانه کار بیشتری روی آن انجام شده است.
برخلاف کمیکاستریپ، کمیک یا کمیک بوک برای انتشار به مجله یا روزنامه نیاز ندارد و هویتی مستقل دارد. ولی به قول یک ضربالمثل انگلیسی، کمیکاستریپ راه رفت تا کمیک بوک بتواند بدود. نخستین کمیک بوک تاریخ عموماً «فانیهای معروف» (Famous Funnies) شناخته میشود که در سال ۱۹۳۴ شروع به انتشار کرد، ولی این کمیک حاوی محتوای تازه نبود، بلکه گلچینی از کمیکاستریپهای مختلف (منجمله «باک راجرز») بود که در قالبی جدید عرضه شده بودند. این قالب جدید همان کمیک به شکلی است که امروزه آن را میشناسیم.
چند سال بعد، در سال ۱۹۳۸، با انتشار شمارهی اول «اکشن کامیکز» (Action Comics) که در آن شخصیت سوپرمن برای نخستین بار معرفی شد، کمیک یا کمیک بوک هویتی مستقل پیدا کرد و به بستری برای تولید محتوای تازه (و نه بازنشر محتوای کمیکاستریپهای معروف) تبدیل شد. بنابراین در پاسخ به این سوال که کمیک بوک چیست و از کجا آمد، میتوان به «Famous Funnies» و «Action Comics #1» ارجاع داد.
از زمان انتشار شمارهی ۱ «اکشن کامیکز»، کمیک بهعنوان یک رسانه راه زیادی را پیموده است. بهلطف نویسندگان و آرتیستهایی چون استن لی، استیو دیتکو، جک کربی، آلن مور، فرانک میلر، آرت اسپیگلمن و… این رسانه دائماً در حال فتح کردن قلههای جدید قصهگویی بوده است. با انتشار کمیک «واچمن» در سال ۱۹۸۶ و ۱۹۸۷، بهنوعی کمیک به نقطهی عطف خود رسید و بالاخره به همه ثابت شد که این رسانه مخصوص کودکان نیست و میتوان در بستر آن داستانهایی تعریف کرد که با بهترینهای ادبیات رقابت کند، نشان به این نشان که تایم «واچمن» را بهعنوان یکی از بهترین رمانهای انگلیسیزبان از سال ۱۹۲۳ تا عصر معاصر برگزید.
در کل از دههی ۱۹۳۰ تاکنون، کمیکاستریپها و کمیکها در کنار یکدیگر به حیات پررونق خود ادامه دادهاند و با اینکه کمیک بهطور قابلتوجهی روی کمیکاستریپ سایه انداخته و قلههای فرهنگی بلندتری را فتح کرده، ولی کمیکاستریپها همچنان در روزنامهها و مجلات و وبسایتها در حال انتشار هستند. مثلاً جیم دیویس از سال ۱۹۷۸ تاکنون در حال کشیدن کمیکاستریپ «گارفیلد» است و به نظر نمیرسد به این زودیها قصد داشته باشد کارش را متوقف کند.
انواع کمیک
کمیک در نگاه اول تعریف سادهای دارد – داستانی که با تصویر تعریف میشود – ولی همین تعریف ساده، تعداد زیادی زیرمجموعه و دگرگونی تولید کرده که بعضیهایشان فرقی اساسی با هم دارند و از قواعد متفاوتی برای قصهگویی استفاده میکنند. در ادامه انواع کمیک معرفی شدهاند:
رمان گرافیکی (Graphic Novel)
رمان گرافیکی از آن عبارتهای بحثبرانگیز است، طوریکه حتی در نظر بعضی وجود آن غیرضروری است. رمان گرافیکی در بسیاری از کاربردهایش همان معنای کمیک را میدهد، اما اگر ریزبین باشیم، چند تفاوت با آن دارد.
۱. تفاوت اول این است که کمیک معمولاً به داستانی دنبالهدار اشاره دارد که در شمارههای پرتعداد تعریف میشود، اما رمان گرافیکی به اثری اشاره میشود که یک داستان کامل با پایان مشخص و تعداد صفحات مشخص (عموماً ۱۰۰ الی ۳۰۰ صفحه) را روایت میکند. بهعبارت دیگر، کمیک چیزی شبیه به رمانهای سریالی است، ولی رمان گرافیکی شبیه به رمانی که کامل منتشر میشود و داستانی مستقل را تعریف میکند. طبق این تعریف، یک اثر هم میتواند حالت کمیک داشته باشد، هم حالت رمان گرافیکی؛ مثل «واچمن» که در ابتدا مثل کمیکهای دیگر در قالب ۱۲ شماره منتشر شد، ولی بعداً کل ۱۲ شماره در یک کتاب نفیس جمعآوری و فروخته شدند. در حالت اول، «واچمن» کمیک و در حالت دوم «رمان گرافیکی» بود.
۲. تفاوت دوم – که جنبهی بحثبرانگیزتر این واژه را نشان میدهد – مسئلهی پرستیژ و اعتبار است. اصولاً واژهی «کمیک» آنقدر با محصولی که مخصوص کودکان است عجین شده بود که نویسندهها و طرفداران کمیک راهی نمیدیدند تا بدون برانگیختن این معنای ضمنی منفی در ذهن مردم، در مجامع عمومی از این واژه استفاده کنند. برای همین عبارت «رمان گرافیکی» بین مردم جا افتاد تا اشاره به کمیکهایی داشته باشد که سطحشان از کمیکهای ابرقهرمانی بچگانه بالاتر بود و دربارهی مسائل مهمتری حرف میزدند.
این عبارت را ریچارد کایل برای نخستین بار در انشایی در سال ۱۹۶۴ ابداع کرد، ولی این عبارت تازه با انتشار «قراردادی با خدا» (A Contract with God)، اثر ویل آیزنر در سال ۱۹۷۸ سر زبانها افتاد در سال ۱۹۸۲ مارول یک خط انتشار کمیک به نام رمان گرافیکی مارول (Marvel Graphic Novel) راه انداخت و با انتشار کمیک «ماوس» (Maus) آرت اسپیگلمن در سال ۱۹۸۶ و موفقیت تجاری آن، استفاده از آن متداول شد.
بعضیها این تصور را دارند که عبارت رمان گرافیکی برای کمیکهایی به کار میرود که موضوعشان سنگینتر و جدیتر است (مثل «ماوس» که دربارهی هولوکاست است یا «رژه» (March) که دربارهی جنبش مدنی آمریکا در دههی ۶۰ است)، ولی کمیکهای ابرقهرمانی – حتی کمیکهای ابرقهرمانی مارول و دیسی – نیز میتوانند رمان گرافیکی باشند.
مثلاً «شوالیهی تاریکی بازمیگردد» (The Dark Knight Returns) فرانک میلر یک کمیک چهارشمارهای بود، ولی چون جزو بهترین کمیکهای بتمن است، این روزها عمدتاً بهصورت یک مجموعهی نفیس منتشر میشود و جزو بهترین «رمانهای گرافیکی» طبقهبندی میشود.
در نهایت اگر بخواهیم با هم روراست باشیم، باید با این حقیقت روبرو شویم که عبارت «رمان گرافیکی» با «کمیک» از لحاظ ماهیتی تفاوت معناداری ندارد و این تفاوت بیشتر به همان مسئلهی پرستیژ و پیشداوریهای مردم نسبت به واژهی «کمیک» برمیگردد. یکی از بزرگترین منتقدان این عبارت شخص آلن مور است که در این باره گفته (با کمی تلخیص): «[رمان گرافیکی] یک عبارت بازاریابی است. نام «کمیک» برای من کافی است. عبارت «رمان گرافیکی» را کارمندان بخش بازاریابی سر زبانها انداختند. در عرصهی کمیک چند اثر بود که میشد از لحاظ پیچیدگی، ساختار، مقیاس و جدی بودن «رمان» خطابشان کرد. مثلاً «ماوس» یک نمونه بود و «واچمن» هم یک نمونهی دیگر. ولی بهمرور رمان گرافیکی معنای «کمیک بوک گرانقیمت» را به خود گرفت و شرکتهایی چون دیسی یا مارول چند شماره از هر کمیک چرتی را که اخیراً منتشر کرده بودند به هم میچسباندند، یک طرح جلد خوشگل و پرزرقوبرق برایش انتخاب میکردند و بعد اسمش را «رمان گرافیکی» میگذاشتند، مثلاً «رمان گرافیکی هالک مونث». این سیاست پیشرفتی را که کمیکها در دههی ۸۰ حاصل کردند خراب کرد. من زیاد با استفاده از این عنوان راحت نیستم. «کمیک» کار من را راه میاندازد.»
مانگا
مانگا کمیکی است که در ژاپن تولید شده باشد. بهطور کلی، مانگا و کمیک هدفی یکسان دارند: تعریف کردن داستانی ادامهدار از راه تصویر و حبابهای دیالوگ، ولی ژاپنیها و غربیها چنان رویکرد متفاوتی نسبت به قصهگویی و قالب آن دارند که چارهای نیست جز اینکه کمیک غربی و مانگا را دو پدیدهی جدا ببینیم.
معمولاً مانگا به صورت سریالی و فصل به فصل منتشر میشود، بدین صورت که فصلها اغلب بهصورت هفتگی یا ماهانه، در یک مجلهی آنتولوژی و برای ردهی سنی و جنسیتی خاص منتشر میشوند. بعد که داستان بهقدر کافی پیشرفت کرد، این فصلها در کتابی بزرگ به نام تانکوبون (tankōbon) جمعآوری و یکجا به فروش میرسند. بیشتر مانگاها با سرعت تولید و توزیع میشوند و برای همین استاندارد کیفیت طراحی در آنها کمی از کمیکهای غربی پایینتر است (به جز یک سری استثنا مثل «برزرک» (Berserk) و «وگاباند» (Vagabond) که کیفیت طراحیشان از بیشتر کمیکهای غربی بالاتر است). همچنین بهخاطر هزینهی سنگین چاپ رنگی، بیشتر مانگاها به صورت سیاه و سفید تولید و منتشر میشوند.
در صنعت مانگا، مخاطبی که مانگا برای آن تولید میشود – دختر و پسر بودن یا سن و سال او – اهمیت زیادی دارد و بهنوعی ژانر و ماهیت کار را تعیین میکند، بنابراین در ادامه بد نیست مروری کوتاه به ژانرهای مختلف مانگا داشته باشیم:
۱. شونِن (Shonen): مانگای مخصوص پسران نوجوان (بین ۱۲ تا ۱۸ سال)
۲. کودومو (Kodomo): مانگای مخصوص کودکان خردسال (زیر ۸ سال)
۳. سِینِن (Seinen): مانگای مخصوص مردان جوان (بین ۱۸ تا ۴۰ سال)
۴. شوجو (Shōjo): مانگای مخصوص دختران نونهال و نوجوان (بین ۸ تا ۱۸ سال)
۵. جوسئی (Josei): مانگای مخصوص زنان جوان (بین ۱۸ تا ۴۰ سال)
۶. سیجین/ارو (Seijim/Ero): مانگای مخصوص مردان با محتوای بزرگسالانه (مثبت ۱۸)
۷. ردیسو/مانگای بانوان (Redisu/Lady’s Manga): مانگای مخصوص زنان با محتوای بزرگسالانه (مثبت ۱۸)
۸. دوجینشی (Dōjinshi): مانگایی که یک فرد آماتور آن را تولید کرده است.
۹. گِکیگا (Gekiga): مانگایی که به مسائل جدی میپردازد و مخاطب آن بیشتر افراد بزرگسال است.
۱۰. نقرهای و طلایی (Silver & Golden): مانگای مخصوص خوانندگان مسنتر
حال بهعنوان حسن ختام جا دارد به چند تفاوت کمیک و مانگا بپردازیم:
سبک بصری: واضحترین تفاوت بین مانگا و کمیک غربی، سبک بصری آنهاست. مانگا سبک بصری خاصی دارد که با یک نگاه مشخص میشود؛ شخصیتها چشمهایی درشت و صورتهایی هیجاننمایانهتر (Expressive) دارند و ظاهرشان عمدتاً حالت انیمهای دارد، در حالیکه در کمیکهای غربی، سبک بصری عموماً واقعگرایانهتر است (خصوصاً در کمیکهای ابرقهرمانی) و شخصیتها ظاهر طبیعیتری دارند، هرچند در عرصهی کمیکهای مستقل سبک بصری تنوع زیادی دارد و حتی بعضی کمیکها (مثل «اسکات پیلگریم» (Scott Pilgrim)) با الهام از انیمه و مانگا طراحی شدهاند.
فرمت و جهت خوانش: مانگاها عموماً با طراحیهای سیاهوسفید منتشر میشوند و ترتیب خواندنشان از راست به چپ است. همچنین آنها در ابتدا بهصورت سریالی در مجلات منتشر و بعداً در قالب مجموعهای به نام «تانکوبون» بهصورت مستقل فروخته میشوند. کمیکهای غربی عموماً رنگی هستند و از چپ به راست خوانده میشوند. همچنین آنها اغلب به صورت تکشماره منتشر میشوند و بعد جمعآوری و در قالب یک کتاب مصور با جلد شومیز به فروش میروند. معمولاً قوسهای داستانی کمیکهای غربی ۶ شماره به طول میانجامد، بنابراین کمیکهای جمعآوریشده نیز از ۶ شماره تشکیل شدهاند.
حجم و ساختار قصهگویی: مانگاها عموماً از کمیکهای غربی طولانیتر هستند. ساختار آنها به این صورت است که یک روایت بسیار طولانی و ادامهدار را دنبال میکنند، تمرکزشان روی پرورش شخصیتهای اصلی است و زمان زیادی را صرف دنیاسازی و پرداختن به روابط شخصیتها میکنند. کمیکهای غربی نسبت به مانگاها طول کمتری دارند، ولی در عوض تعداد روایتهای فرعی، اسپینآف و ریبوت در بین آنها بسیار زیاد است. مثلاً اگر ناروتو یک شخصیت غربی بود، بعید نبود که ۱۰ معادل مختلف از او وجود داشته باشد که هرکدام در جهانی موازی مشغول انجام کاری متفاوت هستند.
دلیل این مسئله این است که در ژاپن نهتنها انتظار میرود خالق یک مانگا خودش داستان را پیش ببرد، بلکه طراح و نویسندهی مانگا نیز اغلب شخصی یکسان هستند. این ساختار باعث شده مانگاها در مقایسه با کمیکهای غربی انسجام درونی بیشتری داشته باشند، ولی در عوض فشار واردشده به خالقان مانگا بسیار سنگین است. همچنین مانگاها از لحاظ کیفی پستیها و بلندیهای زیادی دارند. کمیکهای دنبالهدار غربی عموماً نویسندهها و طراحان مختلفی دارند و برای همین از انسجام لحنی، روایی و بصری زیادی برخوردار نیستند، ولی در عوض در بستر آنها کارهای خلاقانه و شوکهکنندهی زیادی انجام میشود. یکی از معروفترین مثالها در این زمینه شمارهی ۱۲۱ و ۱۲۲ The Amazing Spider-Man با عنوان «شبی که گوئن استیسی مرد» (The Night Gwen Stacey Died) است که عموماً بهترین کمیک مرد عنکبوتی شناخته میشود و در آن نویسنده دست به انجام کاری زد که بهنوعی در تاریخ کمیک بوک بیسابقه بود و امکان نداشت استن لی، خالق مثبتاندیش «مرد عنکبوتی» خودش دست به انجام آن بزند.
ژانرها و درونمایهها: مانگاها ژانرهای مختلفی را پوشش میدهند و بعضی از آنها مثل عاشقانه و تاریخی در همهی رسانهها رایج هستند، ولی بسیاری از این ژانرها مختص خود مانگاها هستند. مثلاً مانگای حرمسرا که دربارهی پسری است که چند دختر یک دل نه صددل عاشقاش میشوند. همچنین ژانرهای خاصی چون ورزشی و برشی از زندگی نیز در بستر مانگا محبوبیت ویژهای دارند. از لحاظ درونمایه، مانگا بهشدت تحتتاثیر فرهنگ، تاریخ و هنجارهای اجتماعی ژاپن بوده و برای همین درونمایههایی چون وظیفهشناسی، شرافت و ارزشهای جمعی در آن بهوفور مورد اکتشاف قرار میگیرند.
از طرف دیگر، ژانر کمیکهای غربی با ژانر ادبیات گمانهزن برابر است. یعنی به جز آثار ابرقهرمانی که بهنوعی بازار کمیکهای غربی را قبضه کردهاند و نیازمند دستهبندی جداگانهای هستند، کمیکهای وحشت، فانتزی، علمیتخیلی، جنایی و… همه در فهرست کمیکهای غربی دیده میشوند. در کمیکهای غربی، معمولاً درونمایههایی اکتشاف میشوند که در جهان غرب ارزش به شمار میروند، مثل: فردگرایی، قهرمانگرایی و آزادی.
منهووا (Manhwa) و منهوا (Manhua)
در اینجا دو عبارت داریم که همانطور که میبینید، ایجاد تمایز بینشان قرار است بسیار سخت باشد! بهعبارت ساده، منهووا (با دو واو)، مانگای تولیدشده در کرهی جنوبی و منهوا (با یک واو) مانگای تولیدشده در چین است.
ویژگی برجستهی منهووا – مانگای کرهای – این است که زبان آن بسیار ساده و دیالوگهای آن مینیمالیستی است، برای همین خواندن آن راحت است و ترجمههای غیررسمی انجامشده از منهوواها هم خیلی جا برای خطا و اشتباه ندارند. همچنین برخلاف مانگاها، بیشتر منهوواها رنگآمیزی شدهاند.
منهوواها بهاندازهی مانگاهای ژاپنی تنوع موضوعی ندارند و معمولاً تمرکزشان روی داستانهای اکشن یا عشقی است، ولی طراحان منهووا تمرکز ویژهای روی طراحی صحنههای اکشن دارند و اگر به صحنههای اکشن در آثار تصویری علاقه دارید، در منهوواها شیوهی اجرای حملات، حرکات دخیل در آنها و تاثیر پشت هر ضربه بهخوبی منتقل شده است. این مسئله – یعنی تاکید شدید روی اکشن – در کمرنگ بودن نقش دیالوگ در منهوواها نیز تاثیرگذار بوده است.
همچنین بسیاری از منهوواها برای خواندن روی گوشیهای موبایل بهینهسازی شدهاند، بدین معنی که نیازی نیست آنها را از چپ به راست یا راست به چپ بخوانید و فقط کافی است از بالا به پایین اسکرول کنید. با توجه به اینکه تعداد دیالوگها کم است نیازی به زوم کردن هم نیست.
منهوا – مانگای چینی – در مقایسه با همتای ژاپنی و کرهای خود کمتر شناخته شده است و خارج از چین و جوامع چینیزبان، مخاطب اندکی دارد. دلیل این مسئله چالش نهفته در ترجمهی منهوا است. برخلاف مانگا و منهووا، تقریباً همهی منهواها ریشه در رمان و ادبیات دارند، برای همین دیالوگهای پیچیدهتری دارند. همچنین در آنها اصطلاحات و ضربالمثلهای چینی زیاد به کار میروند و برای همین ترجمهیشان برای افراد غیرمتخصص بهمراتب سختتر است. به همین خاطر در ترجمههای غیررسمی منهواها، شاید گاهی دیالوگها بسیار سنگین و زمخت به نظر برسند. با توجه به اینکه مسئولیت ترجمهی مانگا، منهووا و منهوا تا حد زیادی روی دوش طرفداران و علاقهمندان است و ترجمههای رسمی یا با تاخیر منتشر میشوند، یا هیچگاه منتشر نمیشوند، منهوا در این زمینه بیشترین آسیب را دیده است.
وجه تمایز منهوا (چینی) با منهووا (کرهای) این است که طراحی آن واقعگرایانهتر است و رنگآمیزی آن نیز بیشتر حالت آبرنگ دارد. با این حال یکی از مشکلات بزرگ منهواها (خصوصاً آثاری که موضوعشان هنرهای رزمی است) تکراری بودنشان است. برای اینکه منهوایی پیدا کنید که از لحاظ داستانی و شخصیتپردازی عالی باشد، باید حسابی بین منهواهای منتشرشده بگردید، ولی اگر به زبان چینی مسلط نباشید، این کار آسان نخواهد بود.
بهطور کلی، اگر بخواهیم یک مقایسهی سرسری بین سه نوع کمیک شرقی انجام دهیم، میتوان گفت:
- اگر به تنوع موضوعی علاقه دارید، مانگا بهترین گزینه است
- اگر به اکشن و راحتخوان بودن اثر اهمیت میدهید منهووا (کرهای) بهترین گزینه است
- اگر به رنگآمیزی و تصاویر چشمنواز علاقه دارید، منهوا (چینی) بهترین گزینه است
موشنکمیک (Motion Comic)
موشنکمیک همانطور که از نامش پیداست، کمیکی دیجیتالی است که با استفاده از تکنیکهای پویانمایی به حرکت درآمده است. موشنکمیکها معمولاً همراه با موسیقی و صداپیشگی دیالوگها عرضه میشوند، ولی نه همیشه.
معمولاً کمیکهایی که برای تبدیل شدن به موشنکمیک انتخاب میشوند جزو تاثیرگذارترین کمیک بوکهای تمام دوران هستند؛ کمیکهایی که آنقدر کیفیت بالا داشتهاند و بین مخاطبها محبوبیت به دست آوردهاند که ناشر حاضر شده هزینهی اضافه برای پویانمایی و صداگذاری رویشان را پرداخت کند. مثلاً یکی از معروفترین موشنکمیکها، موشنکمیک ساختهشده برای «واچمن» است. ولی غیر از «واچمن»، آثار پرطرفدار دیگری چون «سوپرمن: فرزند سرخ» (The Red Son)، «اینوینسیبل» (Invincible) و تعدادی از کمیکهای «بتمن» با عنوان «Batman: Black and White» نیز در قالب موشنکمیک اقتباس شدهاند.
وبکمیک (Webcomic) و وبتون (Webtoon)
وبکمیک اصولاً همان کمیک است، منتها به جای انتشار روی کاغذ و بهواسطهی ناشرهای سنتی، در فضای آنلاین منتشر میشود. بعضی از وبکمیکها از لحاظ ساختاری و محتوایی تفاوت خاصی با کمیکهای معمولی ندارند، ولی بعضیهایشان با اضافه کردن عناصر تعاملی، پنلبندیهای غیرمتعارف یا پرداختن به موضوعهای اینترنتی، از ماهیت آنلاین و دیجیتالی بودن خود نهایت استفاده را میبرند.
وبتونها نوع خاصی از وبکمیک هستند که برای نخستین بار در کرهی جنوبی پدیدار شدند، ولی با گذر سالها در کل جهان گسترش پیدا کردند. وبتونها معمولاً برای خوانده شدن روی گوشیهای موبایل طراحی شدهاند؛ بدین صورت که میتوان بیوقفه از بالا به پایین اسکرولشان کرد و پنلپندی پیچیدهای که نیاز به زوم کردن داشته باشند ندارند. از این نظر وبتونها شباهت زیادی به منهوواها دارند و بسیاری از منهوواها در قالب وبتون نیز منتشر میشوند.
وبتونها در قالبی اپیزودیک منتشر میشوند و نرخ انتشارشان – هفتگی، دو هفته یک بار، ماهانه و… – بستگی به مولف دارد. وبتونها ژانرهای مختلفی را پوشش میدهند، ولی اصولاً وبتون برای مصرف گسترده منتشر میشود و برای همین ژانر آن چیزی است که در لحظه پرطرفدار باشد (مثل فانتزی یا عاشقانه). بعضی از وبتونها از عناصر چندرسانهای همچون موسیقی پسزمینه، افکتهای صوتی و پویانمایی هم استفاده میکنند تا تجربهی خواندنشان را بهبود بخشند.
بهطور کلی وبکمیک و وبتون هردو در مقایسه با سیستم انتشار سنتی کمیکها، آزادی عمل بیشتری در اختیار مولف قرار میدهند، ولی فرمت وبتون بهخاطر سازگاریاش با گوشی و راحتخوان بودنش محبوبیت بیشتری پیدا کرده است.
بسیار خب، تا به اینجا امیدواریم که پاسخ جامع و کاملی به سوال «کمیک بوک چیست» داده باشیم. بهطور کلی، کمیک رسانهای باسابقه و معتبر است که قلههای فرهنگی، هنری و خلاقانهی زیادی را فتح کرده و در زمینهی ادبیات ابرقهرمانی، روایتهای خودزیستنامهای و روایتهای آزمایشی حرفهای زیادی برای گفتن دارد. کمیک بهنوعی شبیه به برادر کوچکتر ادبیات است که بهاندازهی او استعداد و نبوغ دارد، ولی چون بهاندازهی فرزند اول فشار برای موفقیت و پیشرفت روی او نبوده، توانسته به شکلی منحصربفرد و غیرمنتظره استعدادهای خود را پرورش و بروز دهد. در بهترین کمیکها، مثل «واچمن»، «ماوس» و «سندمن»، میتوان رگههایی از نوعی خلاقیت و صمیمیت خاص را دید که پیادهسازیشان در هیچ رسانهی دیگری ممکن نیست؛ و برای همین است که با وجود رسانههای بصری دیگری چون سینما، تلویزیون و بازی ویدیویی که از لحاظ محبوبیت از کمیک پیشی گرفتهاند، کمیک همچنان موفق شده جایگاه خاص خود را حفظ کند و همچنان در حال نوآوری است.
منبع: tvtropes