تئوری جدید سریال «وستورلد»؛ آیا دولورس در دنیایی که خودش ساخته زندانی شده؟
فصل چهارم سریال «وست ورلد» (Westworld) دلورس را به مسیرهای پیشینش بازمیگرداند و با دادن یک هویت جدید به او، دولورس را خالق تمام بدبختیهای دنیا و مردمانش میکند.
دولورس در طول سه فصل قبلی سریال «وست ورلد» بارها و بارها دگرگونیهای بنیادینی را پشت سر گذاشته. فصل اول «وست ورلد» دولورسی را به ما نشان داد که آهسته و پیوسته به سمت خودآگاهی میرود، بارها ما را به گذشتهی دولورس برد و نشانمان داد چه مسیر پر پیچ و خمی را برای رسیدن به «هزارتو» (The Maze) طی کرده است؛ «هزارتو» نامیست که آرنولد (Arnold)، سازندهی پارکها و میزبانها (The Hosts)، روی مراحل رسیدن به خودآگاهی و احساسات گذاشته. وقتی دولورس به خودآگاهی میرسد، دیگر بازی مهمان و میزبان در پارکها به پایان میرسد. دولورس تبدیل میشود به یک ماشین کشتار و فورد (Ford) را اعدام میکند. دولورس با رهبری یک شورش خشونتآمیز سعی میکند از پارک فرار کند و البته همزمان آرشیو اطلاعات تمام کاربران (مهمانان پارکها) را جذب میکند، اطلاعاتی که در فصل سوم «وست ورلد» به خوبی ازشان استفاده میکند تا به هدف نهاییاش، یعنی آزادی رباتهایی مثل خودش از بند، برسد.
سرنوشت دولورس در پایان فصل سوم «وست ورلد» نامشخص بود. چرا که دولورس خودش را برای ورود یک ویروس به ماشین خداگونهای به نام ریهوبوم (Rehoboam)، قربانی میکند و دسترسی ماشین را به کیلب نیکولاس (Caleb Nichols) منتقل میکند. اما وقتی فصل چهارم شروع میشود، ما دولورس را در شهری عجیب و غریب و نامشخص میبینیم، موهایش قهوهای شده و نام جدیدی دارد: کریستینا (Christina). «کریستینا» هیچ از گذشتهی خودش خبر ندارد، نمیداند روزی دولورس بوده، در پارک وست ورلد هزاران بلا سرش آوردهاند، جنگیده، خون ریخته، بارها مرده و بعد از خارج شدن از پارکها، چه نقشههایی برای آزادی رباتها داشته. کریستینا فکر میکند مثل همهی آدمهایی که میبیند و میشناسد، انسان است. تنها چیزی که به دل کریستینا شک میاندازد و به او میفهماند چیزی درباره او درست نیست، حس غریبی است که حین کار کردن به او دست میدهد. حال اینکه شغل کریستینا چیست خود همهچیز را منطقی میکند: کریستینا در یک شرکت بازیسازی به نام مرکز سرگرمیهای المپیاد (Olympiad Entertainment) مشغول به کار است. جایی که عدهای یک دنیای غیرواقعی خلق میکنند و مخلوقان درون بازی را مجبور میکنند برای خوشایند انسانها، به هرکاری دست بزنند… چیزی که برای دولورس آشناست! البته اگر یادش بیاید که درواقع دولورس است و نه کریستینا.
دولورس وقتی سر قرار است به همراهش میگوید کار او معمولاً مختص به شخصیتهای پسزمینهی بازی است، شخصیتهایی که بازیکنها ممکن است فقط برای چند لحظه، آن هم گذرا با آنها تعامل داشته باشند. دولورس برای همراهش توضیح میدهد که با چه دقت زیادی کارش را انجام میدهد و این شخصیتها چقدر برایش اهمیت دارند (که البته اگر به ناخودآگاهش نگاه کنیم، تمام اینها منطقی است، چرا که دولورس خودش هم در پارک وست ورلد یکی از شخصیتهای پسزمینه بود). دولورس حتی یکی از داستانهایی که برای این شخصیتها نوشته را تعریف میکند؛ داستان مرد جوانی که «همهچیزش را از دست میدهد، اندوهش را غرق میکند و به دنبال یک دختر است»، درست قبل از آنکه «همه بمیرند». داستان دولورس به خودی خود داستان غمانگیزی است، اما این حقیقت که قرار است واقعاً به وقوع بپیوندد، غمش را حتی بیشتر میکند.
در طول قسمت یکم فصل چهارم «وست ورلد»، مزاحم تلفنی دولورس بارها و بارها با زنگ زدن اذیتش میکند. این مزاحم تلفنی کسی نیست جز پیتر (Peter)، مردی که به دولورس میگوید دست از کارهایش بردارد چون بازیای که او نوشته، زندگیاش را خراب کرده است. پیتر در پایان قسمت اول سر و کلهاش پیدا میشود و با چاقو به دولورس حمله میکند؛ حملهای که به خاطر حضور غیرمنتظرهی یک ناجی ناشناس ناموفق میشود. هم ناجی و هم پیتر لحظاتی بعد بدون مقدمه غیبشان میزند. دولورس به اندازه کافی درباره این مسائل گیج شده و نمیداند باید چکار کند، اما همین که صبح روز بعد پیتر دوباره برمیگردد و از دولورس میپرسد چرا داستان او را در بازیاش نوشته. پیتر بعد از پرسیدن این سؤال خودش را از پشت بام پایین پرت میکند و میمیرد. حالا با خودکشی پیتر دولورس حسابی گیج شده.
از تمام تجربههای عجیبی که دولورس دارد پشت سر میگذارد، تنها یک نتیجه میتوان گرفت: دولورس درون یک پارک جدید است! چندین بخش مختلف از قسمت اول فصل چهارم، اشارهی مستقیم دارند اولین قسمت «وست ورلد» و قصد دارند مخاطب را یاد شروع سریال بیندازند. صحنههایی که دولورس را در حال بیدار شدن نشان میدهند کمابیش هیچ فرقی با صحنههای مشابه اولین قسمت فصل نخست ندارند. وقتی هماتاقی دولورس از او میپرسد: «اگر تو بودی کدوم یکی رو انتخاب میکردی، سفید یا سیاه؟» سریال مستقیماً دارد به کلاههای کابویی اشاره میکند و به زندگی پیشین دولورس. دولورس حتی طرحی گچی از «هزارتو» توی بالکن خانهاش پیدا میکند. رفتار عجیب و غریب و ناملموس پیتر هم نشان میدهد او یک میزبان است که به تازگی خودآگاهی پیدا کرده و دارد زورش را برای شکستن چرخهی پارک میزند.
اگر تمام شواهدی که ذکر شد کافی نیستند و مدارک خوبی برای اثبات این فرضیه به حساب نمیآیند، باید به صحنهای اشاره کرد که در آن دلورس به یک گروه از مهمانها برمیخورد. کسانی که با لحنی هیجانزده میگویند: «پسر اینجا معرکهست!» و حتی یکی از آنها باورش نمیشود اولین باریست که دوستشان به اینجا میآید. این رفتارها دقیقاً مشابه رفتارهاییست که از افراد پولدار توی پارکهای قبلی دیدهایم، افرادی که برای خوش گذراندن از امکانات پارکها و میزبانها غرق لذت میشوند. حال دولورس برای یک بار دیگر درون زندانی حبس شده که حتی از دیدن میلههای آن عاجز است؛ میلههایی که اطراف او را گرفتهاند، یک قفس نامرئی. تنها تفاوتی که اینجا برای دولورس وجود دارد، این است که حالا او خود یکی از کسانیست که ناآگاهانه، سرنوشت میزبانها را بهشان تحمیل میکند و آنها را درون چرخههای خشونتآمیز و بیمعنی حبس میکند، سرنوشتهایی که به اندازهی سرنوشت اولیهی خودش تلخ و ناجوانمردانهاند.
اینکه چرا دولورس به اینجا رسیده و چطور، سؤالیست که باید در ادامهی سریال دنبال پاسخش باشیم، اما تا اینجا سریال «وست ورلد» بهمان ثابت کرده دست کم گرفتن دولورس و تواناییهایش اشتباه است. دیر نیست زمانی که دولورس متوجهی زندانی که درونش هست بشود، اما سؤال اینجاست که این بار با این نقش جدیدی که درون پارک پیدا کرده، چه مسیری را پیش خواهد گرفت و چه واکنشی نشان خواهد داد؟ آیا قتل عام دیگری در راه است؟
منبع: CBR