سریال «وستورلد» در فصل چهارم نقطه قوت بزرگش را از دست داد
فصل چهارم سریال «وستورلد» (Westworld) شروع شده و از نظر زمانی داستان را چهار دهه جلو برده است. با وجود اینکه چنین کاری میتواند به داستان پیچ و تابی غافلگیرکننده بدهد، اما ذر عین حال پیوندی که سریال با مخاطبانش داشت را از بین میبرد.
هشدار: در ادامه مقاله ممکن است بخشهایی از قسمت چهارم فصل چهارم سریال «وستورلد» لو برود.
«وستورلد» سریالی است که خودش را به یک بازه زمانی محدود نکرده. دو فصل اول سریال مخاطب را به عمق دوره «غرب قدیم» میبرد، به آمریکای قرن نوزدهم. هرچند که این مکان و زمان نمونهای ساختگی و اغراقآمیز است، اما از جزئیات چیزی کم ندارد. اما در حقیقت وقایع سریال «وستورلد» در آینده نزدیک، در اوایل دهه ۲۰۵۰ میلادی به وقوع میپیوندد. طبق آنچه در سریال میبینیم تکنولوژی به طور واضحی پیشرفتهتر شده، گوشیهای هوشمند و تبلتها به نازکی شیشهاند و ظاهری خاص دارند و البته خود اختراع میزبانها (the hosts)، رباتهایی درست شبیه انسان که کارهای زیادی از دستشان برمیآید، نشاندهندهی فاصلهی سطح فناوری و تکنولوژی بین زمانهی سریال و زمانهی ماست. با این وجود فناوریهای سریال آنقدرها با چشمانداز ما از آیندهی تکنولوژی فاصله ندارند و بیشتر از اینکه عجیب و غریب به نظر برسند، آیندهنگرانه هستند. سازندگان «وستورلد» سریال را به این شکل توصیف کردهاند: «تقاطع آینده نزدیک و گذشتهای که از نو تصور شده است.»
فصل سوم مخاطبان را همراه با شخصیتهای سریال به دنیای گستردهی بیرون از پارکها برد و وضعیت را تغییر داد. از آنجا به بعد کلی تکنولوژی دیگر میبینیم. چیزهایی مثل دستگاههای پزشکیای که ترکیبات از پیش تعیین شدهی داروها را مستقیماً به رگهای کاربر دستگاه تزریق میکنند. خودروهایی که در سریال میبینیم خودران بودند و به راننده احتیاجی نداشتند، حتی هواپیماهای کوچک هم همینطور بودند و سیستم حمل و نقل شهری هم از این قاعدهی آیندهنگرانه مستثنا نبود. همهی اینها تا حدودی ژانر «وستورلد» را متحول کرد و فاصلهی تکنولوژیهای سریال را با زمانهی ما پررنگتر کرد، اما به روشی خاص و سنجیده که باعث نشد ارتباطمان با سریال خراب شود. حالا فصل چهارم سریال سی سال دیگر جلو رفته و این موضوع ژانر سریال را تمام و کمال خراب میکند!
فصل چهارم «وستورلد» با یک پرش هفت ساله به آینده آغاز میشود. طی این سالها کیلب (Caleb) زندگیاش را به ثبات رسانده و به آرامش رسیده، و درعوض هالورس (Halores) در حال پیش بردن نقشههای شوم جدیدش برای تسلط به کل جهان است. تغییر چیزی نیست که مخاطبان «وستورلد» با آن غریبه باشند، آغاز هر فصل از سریال با تغییراتی همراه بوده که اغلب هوشمندانه بودهاند، برای همین در ابتدا این تغییر هم به خودی خود مشکلی به وجود نمیآورد و حس تازهای به سریال میدهد. اما در پایان قسمت چهارم اتفاقی میافتد که خلافش را ثابت میکند. شارلوت (Charlotte) کیلب را به قتل میرساند و سریال ۲۳ سال دیگر جلو میرود.
کیلب (یا حداقل میزبانی که از روی او کپی شده) ۲۳ سال بعد از مرگش، در دنیایی کاملاً متفاوت بیدار میشود. ویروس کنترل ذهن شارلوت در آمریکا (اگر نه کل جهان) با موفقیت پخش شده و بیشتر مردم را مسخ خود کرده است. وقتی این موضوع را به عنوان ایراد طرح میکنیم، منظورمان این نیست که داستان سریال یا لحنش مشکل خاصی دارد، نه، ما به چیزی بسیار تأثیرگذارتر و کلیتر اشاره داریم. برنارد (Bernard)، میو (Maeve)، و کیلب دست به دست یکدیگر میدهند تا دنیا را از وضعیت اسفناک فعلی نجات بدهند… این برای شما شبیه سریال «وستورلد» است؟ مشکل ما دقیقاً همین است! فصل چهارم در مقایسه با فصلهای قبلی «وستورلدب» بسیار سطحی شده. «وستورلد» سریالی بود که مفاهیمی مثل خالق و مخلوق و واقعیت را به چالش میکشید و مخاطب را با حقایق تیره و تاریکی میخکوب میکرد. اما حالا بیشتر به سریالهای ابرقهرمانیای شبیه شده که در آیندهی دور رخ میدهند.
فصل اول «وستورلد» را به یاد بیاورید. داستانی جذاب و نفسگیر که حول دو ایده اصلی میچرخید. اولی، سؤالی بود درباره آگاهی: آیا دولورس (Dolores) و میزبانان دیگر میتوانستند واقعاً خودآگاه شوند؟ ایده دوم فرق بین انسانها و میزبانان بود… آیا اصلاً تفاوتی وجود دارد؟ در طول فصل اول سریال، ما شاهد وحشیگریها و خشونتهای وحشتناک مهمانان پارک روی میزبانها بودیم، رباتهایی که تصور میشد هیچ عقل و شعوری ندارند و از کتک خوردن، مورد آزار قرار گرفتن و کشته شدن ککشان هم نمیگزد. این در حالی بود که میزبانها کاملاً مثل انسانهای واقعی رفتار میکردند و بدون لحظهای تأخیر واکنش نشان میدادند. مضمون فصل اول «وستورلد» مؤثر واقع شد چون از دل دنیای مدرن امروزی بیرون آمده بود و به ما و جامعههایی که درونشان زندگی میکنیم شباهت بسیاری داشت.
اما همانطور که برنارد در پایان آن فصل اشاره کرد، «این لذایذ خشونتآمیز فرجامهای خشونتآمیزی هم خواهند داشت.» فصل دوم «وستورلد» درباره همین بود، درباره نتیجهی آن همه خشونتی که مهمانهای پارک از ابتدای ساخته شدنش تا آن موقع سر میزبانها خالی کرده بودند. میزبانها پس از خودآگاه شدن، تصمیم گرفتند ظلمی که بهشان شده بود را پاسخ بدهند و انتقام خودشان را از مهمانان پارک بگیرند… آن هم از طریق قتل عام. فصل دوم به اندازهی فصل اول در ایدهها و اجراها عالی عمل نکرد، اما همچنان مضامینی که میخواست را به نحو احسن ارائه داد. «وستورلد» ثابت کرد علیرغم تمام جنبههای علمی-تخیلیاش، آنچه را که ممکن است در آینده اتفاق بیفتد را بازتاب میدهد. حتی فصل سوم هم با تمام گلههایی که ازش داریم واقعبینانه بود و نشانمان داد چگونه زندگی مصرفکنندگان میتواند تحت تأثیر جمعآوری دادهها قرار بگیرد.
فصل چهارم «وستورلد» هیچکدام از ویژگیهای واقعگرایانه و خوب فصلهای قبلی را ندارد. اقدامات شارلوت برای تسلط به کل جهان و جهانیان، هیچ ارتباطی با مضامین قبلی سریال ندارد و منعکسکنندهی امیال انسانها نیست. اینکه اغلب مردم دوست دارند در رأس قدرت قرار بگیرند درست است، اما هیچکس آنقدر پیش نمیرود که کل جهان را به ویروس کنترل ذهن آلوده کند. باید به عوامل فصل چهارم «وستورلد» گفت بزرگتر همیشه بهتر نیست و با وسیعتر کردن مقیاس سریال به این سرعت، همهچیز را خراب کردهاند. «وستورلد» در فصل چهارم دیگر هیچ ارتباطی با مخاطبش ندارد و بازتابکنندهی هیچ یک از وجوه جامعهی مدرن نیست. تنها داستانی هیجانانگیز و پر پیچ و خم است با المانهای علمی-تخیلی از دل آینده. «وستورلد» از بهترین سریال علمی-تخیلی سالهای گذشته به سریالی بدل شده که همانندش بسیار است.
منبع: CBR