نقد فیلم «ویلای ساحلی» کیانوش عیاری؛ هرج و مرج محض
سینمای ایران مدتی است دیگر به محل نمایش فیلمهای کمدی بند تنبانی تبدیل شده است؛ فیلمهایی که با اکرانی نامحدود مدتها روی پرده میمانند که تا آنجا که امکان دارد بفروشند. این محصول همین پنج سال اخیر است. تا نیمه دهه نود هم چراغ سینمای ایران همچنان روشن بود. امروز هم شاید به زعم تهیهکنندگانی که باور دارند مخاطبان ایرانی به خنده نیاز دارند باشد. خنده به هر قیمتی، چه با کمدیهای کپی از فیلمهای آمریکایی یا حتی موسیقی در واقع ناممنوع قبل انقلابی، تا شوخیهای مرسوم کلیشهای زیر هجده سال و تقلید لهجه درجه چندم. کیانوش عیاری کارگردان معتبر و محترم ایرانی در چنین شرایطی فیلمی کمدی ساخته است به نام «ویلای ساحلی» که اینجا آن را نقد کردهایم.
به احترام آقای عیاری این کمدی را در دسته کمدیهای بندتنبانی نمیگذاریم. حقیقتاً هم اگر فیلم جور دیگری ساخته میشد میتوانست یک کمدی هرج و مرج خوب باشد. اما خیلی چیزهای فیلم باید عوض شود تا چنین اتفاقی بیفتد. فیلم با وجود مطرح کردن مسائل جنسی نهایت تلاشش را کرده است کلیشهای و دست پایین نشود. اما هر نکته مثبتی که در این مطلب درباره فیلم آقای عیاری گفته شود با ارفاق و به احترام به اسم آقای عیاری است. ایشان خودشان همزمان با اکران فیلم اعلام کرد که فیلم بدی فقط برای پول درآوردن ساخته است.
هشدار: در نقد فیلم «ویلای ساحلی» خطر لو رفتن داستان وجود دارد
اما چرا «ویلای ساحلی» حتی از نگاه خود کارگردان فیلم بدی است؟ اولین و مهمترین دلیلش این است که خود کارگردان برایش مهم نبوده فیلم خوبی بسازد. کاملا آشکارا و عامدانه هیچ حساسیتی در ساخت فیلمش به خرج نداده است. فیلم مشخصا بدون نظارت و دقت در زمینههای مختلف ساخته شده است. فیلم نقش اصلی و سه بازیگر چهره دارد و انبوهی شخصیت فرعی با بازی عوامل پشت صحنه. در یک کمدی اسلپ استیک صامت هم که نیازی به توانایی دیالوگ گویی ندارد، اگر همین عوامل پشت صحنه نابازیگر با این کیفیت حضور داشتند و کارگردان با این بی تفاوتی آنها را میساخت، باز هم توفیری ایجاد نمیشد. در حالی که اگر همین قصه حتی با همین دیالوگها را بازیگران حرفهای کمدی بازی میکردند، احتمال اینکه «ویلای ساحلی» فیلم بهتری میشد، بود.
در باب عدم حساسیت کارگردان، فیلم به دفعات مشکل صداگذاری دارد. مثلاً چند مورد عدم هماهنگی لب و صدای بازیگر و چند مورد تفاوت حرکت لب و صدا که البته دومی مشکل آقای عیاری نیست. نتیجه خط قرمز است. اما نافوکوس بودن تصویر نتیجه مستقیم بیتفاوتی کارگردان است.
و اما داستان فیلم، ماجرا از این قرار است که پژمان جمشیدی سرایدار یک ویلای ساحلی بزرگ و مجلل (بازاری) است که صاحبش شش ماه میخواهد از ایران برود و خانه را میسپرد دست سرایدارش. سریدار یعنی زن سریدار که ریما رامینفر نقشش را بازی میکند، رضا عطاران برادرش را به همراه خانوادهاش دعوت میکند که بیایند این مدت را در ویلای ساحلی بمانند. عطاران که او هم کاملا بی انگیزه و بی تفاوت نقشش را بازی کرده است، به محض ورود، به این خاطر که مشکل مالی دارد، پیشنهاد میدهد که بیایند اتاقهای این خانه بزرگ را به مسافران به قیمتی بالا اجاره دهند (چون ویلا استخر داخلی هم دارد) تا او بتواند ظرف این چند ماه دویست میلیون از این راه کسب درآمد کند و بدهیاش را پرداخت کند. شوهر خواهرش (جمشیدی) از این آدمهای اخلاقگرای ساده است که هم امانتدار است، بنابراین از اساس با کل پیشنهاد مخالفت میکند چون نمیتواند خیانت در امانت صاحب خانه بکند. تا بقیه اعضای خانواده دختر و زنش به خاطر مشکل دایی او را راضی کنند که با این کار موافقت کند، قرار است ما خیلی بخندیم ولی نمیخندیم. یعنی چیزی برای خندیدن نیست.
خود ایده اولیه بلافاصله تو را یاد یکی از قسمتهای فصل اول «پایتخت» میاندازد. قسمتی که نقی به همراه خانوادهاش میرود به خانه فامیلش که سرایدار خانهای بزرگ در تهران است. و این تنها شباهت «ویلای ساحلی» به «پایتخت» نیست. جز اینکه یک بازیگر مشترک دارد -که اینجا نقش هُماوارش بین ارسطو و نقی نیست که درست دربیاید- مکان در مازندران است. تلاش شده است دینامیکی مشابه نقی و ارسطو بین عطاران و جمشیدی دربیاید و تکیه کلامهای مازندرانی شخصیتها مثل «ول هاکن» (به معنای «ول کن» در گویش مازندرانی) در فیلم استفاده میشود، که اینجا برخلاف «پایتخت» آن کارکرد و تأثیر را ندارد، و طبعاً همان خنده را از مخاطب نمیگیرد، بهخصوص از مخاطب مازندرانی که متوجه میشود لهجه درست نیست و در مواردی گویش. واحد خنده گرفتن با گویش و لهجه، یکی از قدیمیترین فنهای کمدی در فیلمهای ایرانی، بهخصوص درباره گویش مازندرانی با سریال «پایتخت» پاس شد. یعنی دیگر فقط با این تکنیک نمیشود و نباید از مخاطب خنده گرفت. کمااینکه «ویلای ساحلی» با این تکنیک خنده نمیگیرد. چون هم گویش غلط است هم لهجه.
دیالوگها هم خندهدار نیست و در موقعیت خندهداری هم قرار نگرفته است. فقط هم او مازندرانی حرف میزند؛ او که از همه سادهتر و صادقتر است. از زمانی که این انسان صاف و صادق بالاخره از سر مهر و دلسوزی با پیشنهاد برادرزن ناتو و بیخیالش موافقت میکند، قصه و کمدی هرج و مرج در واقع شروع میشود. انبوهی شخصیت همان عوامل پشت صحنه وارد قصه میشوند و تمام اتاقهای این ویلا به اجاره میرود. مسافرها همچون مسافرخانه یا هاستل مدرن امروزی مهمان این ویلا میشوند. از آنجا که قیمتها چندان پایین نیست، اینکه مسافران میپذیرند در چنین شرایطی در حضور اعضای خانواده سرایدار در خانه این اتاقها را کرایه کنند، پرسش برانگیز است. پاسخ این پرسش این است؛ مسافران شرایطی دارند که نمیتوانند به هتل یا مسافرخانه رسمی بروند. خانه و ویلا را هم شاید به راحتی نتوانند اجاره کنند. چون هر صاحب خانه یا ویلایی به دختر و پسر مجرد جا کرایه نمیدهد. چه کسی این کار را میکند؟ کسی مثل عطاران. چطور این موقعیت خندهدار میشود؟ در تضاد با شخصیت جمشیدی صاف و ساده اخلاقگرا که نماینده طبقه و اجتماع خودش است. اجتماع سختگیر متعصب.
استفاده از تضاد مردم با قوانین سختگیرانه در کشور ما همیشه دستمایه کمدی بوده است. از اساس شوخی با هر آنچه ممنوعه است میتواند موقعیت کمدی ایجاد کند، و مسائل جنسی هم در سطوح مختلف موقعیت ممنوعه خلق میکند و هر سطح و هر گونه اشارهای به آن (شوربختانه) میتواند از مخاطب خنده بگیرد. لازم به ذکر است که در فیلم آقای عیاری تلاش شده این در محترمانهترین حالت ممکن اتفاق بیفتد و این میان یک سری انتقاد اجتماعی هم مطرح شود. مثل برادر متعصبی که با خشم آمده پی خواهرش که میداند با دوست پسرش به این خانه آمده است. با اینکه پژمان جمشیدی با شرط جدا شدن اتاق پسرها و دخترهای نامحرم میپذیرد اتاقهای خانه را اجاره دهد و شب و تا صبح دم اتاقها کشیک میدهد که مبادا کسی دست از پا خطا نکند و از قانون عدول نکند. در چنین شرایطی این بستر فراهم میشود که بزرگترهای قصه جوان متعصب را به خاطر بلوا و خطرهایی که به پا کرده است سرزنش کنند. که مثل بقیه بخشهای فیلم سرسری است.
اینجا اوج هرج و مرج میان مسافران و اجاره دهندگان خانه است. تا پیش از این یک سری موقعیت شلوغ شکل گرفته است که داستان را پیش ببرد و کمدی خلق کند. اما چون هیچ شخصیتپردازی برای مهمانان نشده و بازیگران هم عوامل پشت صحنهاند، این اتفاق نمیافتد. مگر در چند لحظه در همین سکانس نقطه اوج به لطف دو دیالوگ از پژمان جمشیدی که تنها کسی است که برای نقش و بازیاش تلاش کرده و در واقع کارش را جدی گرفته است. بعد از این ماجرای اجاره خانه، با بی سلیقگی و بی حوصلگی کامل در فیلمنامه و اجرا، لو میرود و طی یک سری اتفاق خوب از سوی شخصیتهای به شکل تعجبآوری خوب، قصه جمع میشود و پایان فیلم مثل آغازش با نریشنی از عطاران برای ما تعریف میشود، با چند جمله سر و ته فیلم هم میآید.
از اینکه تکلیف خانه و صاحبخانه اختلاسگر تا بدهی عطاران چه میشود. تمام مشکلات به شکلی حیرت انگیز در تضاد با وقعیتها و شخصیتهای قبلی که قاعدتاً آینهای از اجتماع ما هستند یا هر اجتماعی از انسانها، به سان قصههای پریان خوبی و خوشی تمام میشود. اینکه کارگردان دوست داشته یا چارهای نداشته فیلمش را مثبت تمام کند، لزوماً چیز بدی نیست. اینکه چطور این کار را انجام داده، مهم است که مثل باقی بخشهای فیلم در نهایت بیتفاوتی و عدم خلاقیت.
نقد فیلم «ویلای ساحلی» را با این نکته به پایان میبریم که بهترین و زیباترین لحظهاش لحظاتی است که کیومرث پوراحمد در نقش خودش ظاهر میشود، کارگردانی که آمده این ویلا را برای لوکیشن فیلمش اجازه کند که همین هم میشود فرشته نجات عطاران. آقای پوراحمد که سال ۱۴۰۲ او را از به خودکشی از دست دادیم در حالت واقعی خودش بهترین بازیگر و بهترین لحظه فیلم کمدی کم فروغ همکارش است.
شناسنامه فیلم «ویلای ساحلی»
کارگردان: کیانوش عیاری
بازیگران: رضا عطاران، پژمان جمشیدی، ریما رامینفر
امتیاز نویسنده به فیلم: دو از پنج
خلاصه داستان: یک ویلای بزرگ به سرایدار خانه سپرده میشود و برادرزن او که به همراه خانوادهاش آمده تا در غیاب صاحب ویلا آنجا بماند، پیشنهاد میدهد که اتاقهای خانه را به مسافران اجاره بدهند.
منبع: دیجیکالا مگ
اول اینکه شروع فیلم خیلی کشاومد و خسته کننده بود
نصف اول فیلم هم داشت به دعوا ها و مظلوم نمایی ها برای اجاره دادن ویلا میگذشت در حدی که یه جاهایی من از کارهای شخصیت عطاران بیشتر خنده م گرفت تا اینکه بخام برای مشکلش همزاد پنداری کنم
بقیع فیلم هم که تو داد و بیداد مهمون ها گذشت مخصوصا سکانس برادری که اومد و همش دنبال دعوا بود همین سکانس جا داشتدمسئله رو بهتر نشون بده و راه حل ارائع کنه
از طرف دیگه شخصیت دختر عمو صاحب ویلا واقعا میتونست شخصیت آموزنده ای باشه با بازی قوی که داشتن ولی چیز جالبی ارائه ندادن
نکته منفی دیگ ک من دیدم سو استفاده از. عنوان معلولیت و عقب ماندگی ذهنی با پسر کاراکتر رضا عطاران که بجای این میتونست کمی از شرایط سخت مراقبت از این فرشته ها بگه و یه آگاهی بخشی انجام بده
در نهایت پایان فیلم که من همش منتظر چند اتفاق بودم
یکی اینکه شخصیت عطاران به این نتیجه که یونس دائم داشت بهش تاکید میکرد ینی خیانت در امانت برسه
دوم دختر یونس به عنوان تحصیل کرده و حقوقی خیلی زود از موضعش کوتاه اومد و این پیام انتقال داده شد که بخاطر خانواده و دلسوزی مجاز به هرکاری هستیم از طرف دیگه پدر دختر که دائم دنبال شناسنامه بود حالا اصلا ارتباطش با پسر دختر عمو صاحب ملک اصلا براش اهمیتی نداشت