رازهایی درباره‌ی زوج‌های دیگر که نمی‌دانید!

زمانی که درگیر یک رابطه‌ی عاشقانه هستیم مدام از خود می‌پرسیم که «رابطه‌ی دیگران دقیقا به چه شکل است؟». پرسیدن این سوال به تنهایی و بدون درنظر گرفتن مسائل جامعه‌شناسی هیچ ارزشی ندارد. همیشه دوست داریم بدانیم آیا دیگران هم به اندازه‌ی ما در رابطه‌ی خود مشکلات دارند؟ مثل ما در نیمه شب با عصبانیت دعوا می‌کنند یا مدت‌های طولانی را بدون رابطه‌ی جنسی می‌گذرانند؟ ما به دنبال این هستیم که شرایط رابطه‌ی ما چقدر معمولی و مناسب است.

ما معمولا رابطه‌ی بین ۲ نفر، یا شاید ۴ و ۵ نفر را به عنوان رابطه‌ی معمولی و سالم می‌شناسیم. ممکن است با این زوج‌ها در دانشگاه آشنا شده باشیم یا در همسایگی ما باشند. آن‌ها بدون آنکه خبر داشته باشند برای ما نقش الگوی مخفیانه‌ی عشق را ایفا می‌کنند. وقتی تنیس بازی می‌کنند با هم مهربان هستند، سرشار از انرژی‌اند و هوای یکدیگر را دارند. در زمان شام به یکدیگر احترام می‌گذارند، در راه برگشت به خانه دست هم را محکم گرفته‌اند و ما با دیدن تمام این‌ها، پر از احساس بدبختی می‌شویم. اینجاست که فکر می‌کنیم رابطه‌ی ما غیر عادی است.

نکته‌ی مهمی که در ارزیابی‌هایمان از روابط عاشقانه فراموش می‌کنیم این است که ما درون رابطه‌ی خودمان را با بیرون رابطه‌ی دیگران مقایسه می‌کنیم. روابط زوج‌ها در محیط‌های اجتماعی معمولا با ادب، خوشرویی و اصلاحات زیادی همراه است و هیچ کس چیزی درباره‌ی روابط داخلی آنها نمی‌داند. ما نمی‌دانیم زمانی که با هم در خانه تنها هستند و در طول شب چه اتفاقاتی رخ می‌دهد. ما از غم، اندوه و پوچی رابطه‌ی خودمان آگاهیم و آن را با بخش کوچکی از روابط دیگران مقایسه می‌کنیم.

ما در مقابل بخش کوتاه و اصلاح شده‌ی رابطه‌ی زوج‌های دیگر سکوت‌های سرد، انتقادهای تند، خشم‌های آتشین، دعواها و عیب‌جویی‌های نیمه شب، ناامیدی‌های جنسی و احساس عمیق تنهایی در اتاق خوابمان را می‌بینیم. همین عدم تقارن باعث می‌شود رابطه‌ی خود را تیره‌تر و دردناک‌تر از روابط معمولی دیگر ببینیم و به این فکر کنیم که رابطه‌ی مناسبی نداریم.

در همین زمان است که احساس سردرگمی به سراغمان می‌آید، به شریک زندگی‌مان اتهام‌های نادرستی می‌زنیم و می‌گوییم «هیچ کسی نمی‌تواند این چیزها را تحمل کند». بهتر است با خودمان و عزیزانمان کمی با انصاف‌تر رفتار کنیم تا قضاوت‌های ذهن ما بر اساس ناآگاهی شکل نگیرد.

مساله خیلی ساده است، ما اطلاعات کافی نداریم و همین موضوع مشکلاتی را ایجاد می‌کند. ما خودمان را لایق عشق عمیق‌تری می‌دانیم که هرگز به آن نرسیده‌ایم. این مساله‌ای از روی کنجکاوی یا بی‌رحمی نیست، فقط کافیست ماهیت واقعی وظیفه‌مان را بشناسیم. نباید فراموش کنیم که افراد هرگز درباره‌ی احساس حسرت یا آسیب‌های شدیدی که دیده‌اند صحبت نمی‌کنند. هیچ وقت زوجی را نمی‌بینیم که بگویند «ما یک زوج نفرین شده و افتضاح هستیم».

رابطه به خودی خود مانند یک پروژه‌ی مهم سخت است و اشتباهات و ناآگاهی‌های ما آن را سخت‌تر هم می‌کند. همیشه همه در فیلم‌هایی که تماشا می‌کنیم عجیب و غریبند. رمان‌ها به ما یاد نمی‌دهند که رابطه‌ی مناسب و واقعی به چه شکل است. ما هیچ وقت بدون اینکه با خود بگوییم «این دقیقا شبیه زندگی من بود!» سینما را ترک نکرده‌ایم و یا کتابی را نبسته‌ایم.

در بیشتر روابط دمدمی مزاج بودن به چشم می‌خورد. ترکیبی پیچیده از عشق و نفرت، مهار کردن و محدود کردن، وفاداری و خیانت. رابطه‌ی عاشقانه معمولا آنقدر خوب است که نمی‌توانیم آن را ترک کنیم اما در عین حال آنقدر متزلزل است که رضایت عمیقی در ما ایجاد نمی‌کند. درواقع در منطقه‌ی خاکستری زندگی می‌کنیم؛ جایی که لحظات خوش به غم و اندوه آلوده می‌شود، جایی که گاهی گریه می‌کنیم و شک نداریم که همسرمان زندگی‌مان را خراب کرده است. اما صبح روز بعد یک نوشیدن فنجان قهوه و کمی نور آفتاب کمک می‌کند حالمان بهتر شود و تصور کنیم که همه چیز خوب است. اگر می‌توانستیم از طریق فیلم‌ها، رمان‌ها، گفت‌وگو درمانی‌ یا صحبت با زوج‌های مسن و صادق واقعیت رابطه را ببینیم به این نتیجه‌ی شگفت‌انگیز می‌رسیدیم که «رابطه‌ی ما دو ویژگی مهم دارد: خیلی عادی است و به اندازه‌ی کافی خوب است.»



برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما
X