معرفی فیلم فارست گامپ؛ بدو فارست بدو (فیلمهای نوروزی قسمت ۵)
چرا فیلم «فارست گامپ» در طول همهی این سالها توانسته این همه طرفدار را راضی کند؟ از آن فیلمهایی که دربارهی زندگی و رویای آمریکایی است با این حال وجه انسانیاش آنقدر پررنگ است که آن بخش آمریکایی بودنش را تحتالشعاع قرار میدهد.
احتمالا بهترین فیلم رابرت زمهکیس است. فیلمی که برندهی شش جایزهی اسکار شد از جمله بهترین فیلم و بهترین کارگردانی و اسکار بهترین بازیگر نقش اول برای تام هنکس و بهترین فیلمنامهی اقتباسی برای اریک راث.
فیلم از جایی شروع میشود که مردی خوش قلب و بسیار سادهدل به نام فارست گامپ در ایستگاه اتوبوس نشسته و برای غریبههایی که کنارش روی نیمکت مینشینند داستان زندگیاش را تعریف میکند. زندگی که در آن دو زن حضور مهمی داشتهاند یکی مادرش که به او یاد داده زندگی شبیه یک جعبهی شکلات است و هیچوقت معلوم نیست چه چیزی گیرت میآید و دیگری دختری به نام جنی که فارست گامپ عاشقش میشود.
فارست گامپ چندان باهوش نیست و به لحاظ فیزیکی هم مشکلاتی دارد و به همین دلیل بقیه جلویش قلدری میکنند اما از آنهایی است که اگر بخواهد کاری را انجام بدهد کسی جلودارش نیست. این است که مثلا یک روز شروع میکند به دویدن. این دویدن را هر کسی جوری معنا میکند. یکی میگوید در اعتراض به جنگ ویتنام است و هر کسی تفسیری برایش دارد اما فارست گامپ فقط میدود و توضیحی نمیدهد.
«فارست گامپ» نشان میدهد که گاهی دویدن و فقط جلو رفتن تنها کاری است که میتوانیم انجام بدهیم و احتمالا درستترین کار هم همین است. تلاش معصومانهی فارست گامپ باعث میشود توجه رسانهها به اتفاقاتی جلب شود که شاید در شرایط عادی به آن نگاه نمیکردند.
فیلم گاهی بیش از حد احساساتی میشود و در دادن پیامهایش (مثل ماجرای همان جعبهی شکلات مادر فارست گامپ) گلدرشت عمل میکند اما صداقت و گرمایی در کاراکتر اصلی وجود دارد که باعث میشود این نقاط ضعف چندان به چشم نیاید.