بزرگترین قصه‌گوی سینما را از دست دادیم

قسمت جدید برنامه بوم به ویلیام گلدمن اختصاص دارد که چند روز پیش از دنیا رفت. فیلمنامه‌نویس برنده جایزه اسکار و مهم‌تر از آن خالق چند تا از بهترین کاراکترهای تاریخ سینما.

ویلیام گلدمن پیش از آنکه فیلمنامه‌نویس شود نویسنده چیره‌دستی بود. ۴-۵ رمان منتشر کرده و نمایشنامه هم نوشته بود با این حال او هم مثل فاکنر مصداق این است که نویسنده خوب درجه یک در هر مدیومی می‌تواند خوب بنویسد. درنتیجه فیلمنامه‌نویس موفقی هم از کار درآمد. فراتر از خوب نوشتن و قصه‌پردازی و دیالوگ و طرح داستان و درام، گلدمن فیلمنامه‌نویسی چنان حرفه‌ای است که حتی دکوپاژ و جای کات را هم در آثارش مشخص می‌کند.

فیلمنامه‌هایش دقیق هستند و سر کوچکترین نکات هم انگار به کارگردان دستورالعمل داده است. فیلمنامه «بوچ کسیدی و ساندنس کید» آنقدر جزییات دقیق دارد که خیلی از آنها قاعدتا باید به سلیقه کارگردان محول می‌شد. به نظر می‌رسد اگر به جز جورج روی هیل کارگردان دیگری مجری پیاده کردن فیلمنامه بود باز هم با توجه به این فیلمنامه با اثری کمابیش مشابه طرف بودیم.

شاید اگر دست آقای گلدمن را باز می‌گذاشتند حتی بازیگران را هم انتخاب می‌کرد! البته که اشاره‌های صریحی هم به ظاهر کاراکترها دارد که لابد وام‌گرفته از چهره‌های بوچ و ساندنس واقعی بوده است.

گلدمن نه تنها میزانسن را تشریح می‌کند و کوچکترین حرکات بازیگران را در فیلمنامه‌اش به صورت خلاصه و مکانیکی توضیح می‌دهد، که حتی درباره نور صحنه و موسیقی متن هم کدهای واضح و مشخصی می‌گذارد که تکلیف کارگردان را روشن می‌کند. اینکه چطور می‌تواند با ذکر همه نکات فنی، فیلمنامه‌ای به شوخ‌طبعی و جذابیت «بوچ کسیدی و ساندنس کید» بنویسد از آن فوت‌های کوزه‌گری است که احتمالا فقط خود استاد می‌تواند درباره‌اش توضیح بدهد.

بوچ کسیدی و ساندنس کید

بوچ کسیدی و ساندنس کید اولین اسکار را برای گلدمن به ارمغان آورد

ویلیام گلدمن برنده دو جایزه اسکار و چندین جایزه معتبر دیگر برای فیلمنامه‌های متنوعش است که از ژانر کمدی تا درام را پوشش می‌داد. اما فیلمنامه‌های محبوبی که بیشتر از آنها حرف زدیم، همان دو تایی هستند که بخاطرشان اسکار هم گرفت: «بوچ کسیدی و ساندنس کید» (۱۹۶۹) و «همه مردان رییس‌جمهور» (۱۹۷۶). دو فیلمنامه کاملا متفاوت: اولی یک اثر اریجینال با مایه‌های وسترن و یک‌جور کمدی عجیب و غریب و دومی فیلمنامه اقتباسی از روی خاطرات کارل برنستاین و باب وودوارد که یکی از مهم‌ترین درام‌های سیاسی دهه ۷۰ است.

همه مردان رییس‌جمهور

همه مردان رییس‌جمهور فیلمی جریان‌ساز بود.

با این حال می‌شود رگه‌های مشترکی در هر دو فیلمنامه پیدا کرد که در بقیه آثار گلدمن هم به چشم می‌خورد: هردویشان خیلی با جزییات نوشته شده‌اند. اگر در «بوچ کسیدی و ساندنس کید» درباره موسیقی که روی سکانس‌ها می‌آید توضیح می‌دهد در «همه مردان رییس‌جمهور» این کار را با صدای ماشین تحریر می‌کند. هر دو فیلمنامه شوخ‌طبعی گزنده‌ای دارند که برآمده از دیالوگ‌های کاراکترهای فیلم‌هاست و مهم‌تر از همه قهرمان هر دو فیلمنامه دو مرد هستند. دو مردی که در سکانس‌های اول نامتجانس بنظر می‌رسند. یکی پرحرف و دیگری کم‌گو. روند چفت شدن و کنار هم قرار گرفتن‌شان آنقدر تدریجی صورت می‌گیرد که سخت است بگوییم دقیقا از چه لحظه و دیالوگ و سکانسی فهمیدیم که با هم رفیق شده‌اند. دیالوگ‌های پینگ‌پنگی، کات‌های سریع و ریتم تند مشخصه‌های مشترک هر دو فیلمنامه گلدمن است.

گلدمن فیلمنامه «بوچ کسیدی و ساندنس کید» را اواخر دهه ۶۰ نوشت. اولین فیلمنامه اریجینالش بود با این حال با همین فیلمنامه چنان دل استودیوی فاکس قرن بیستم را به دست آورد که فیلمنامه را به مبلغ ۴۰۰هزاردلار از او خریدند. عددی که آن زمان برای خودش رکوردی محسوب می‌شد. با این حال فیلمنامه فراز و نشیب‌های زیادی را تا زمان گرفتن اسکار پشت سر گذاشت. واقعیت این است که منتقدان، بخصوص حلقه روشنفکران نیویورکی که همشهری‌های گلدمن بودند، هیچ‌وقت فیلمنامه‌های او را جدی نگرفتند.

در اولین پیش‌نمایش‌های «بوچ کسیدی و ساندنس کید» نظر منتقدان آنقدر منفی بود که گلدمن و روی‌هیل طاقت نیاوردند و از سینما بیرون زدند. آنها فکر می‌کردند فیلم یک شکست کامل شده اما از سینماهای مردمی خبرهای خوبی به گوش رسید. همه بلیط‌ها خریداری شده و سالن‌ها موقع نمایش فیلم پر بودند و بعد از تماشای فیلم هم مخاطبان راضی از سالن بیرون می‌آمدند. بعد از شنیدن خبر استقبال تماشاگران روی‌هیل به گلدمن گفته بود: «خب شاید کاملا هم یک فاجعه نباشد.»

«بوچ‌کسیدی و ساندنس کید» سنت وسترن را به گونه‌ای کاملا متفاوت زنده می‌کند. درونمایه مثل بقیه وسترن‌هاست: دو قهرمان داریم (که البته همین با ایده تک‌سوار تنهای وسترن‌ها در تناقض است) که در جست‌وجویشان به دنبال گنج بیشتر از آنکه پی عافیت و زندگی راحت و ثروت باشند انگار معنای زندگی‌شان را پیدا می‌کنند. اینکه گلدمن برداشت مدرنی از وسترن در سرش داشته و این تفاوت در مرحله اول با شوخ‌طبعی بیشتر و در مرحله بعد با کارکردهای متنوع تصاویر نشان داده می‌شود. آن تصاویر اولیه از قطار به سبک فیلم‌های صامت برای ورود به فیلم و قرار گرفتن در جریان اولین سرقت قطار و آن فیکس‌فریم نهایی از صورت بوچ و ساندنس بارزترین‌شان است. قابی که آنها را تبدیل به عکس می‌کند تا ماندگار و جاودان شوند.

قصه ویلیام گلدمن از داستان بوچ کسیدی و ساندنس کید واقعی فراتر رفت. این روزها کمتر کسی یادش می‌آید که واقعا زمانی مردی به نام رابرت پارکر زندگی می‌کرده که اواخر قرن نوزدهم به بوچ کسیدی مشهور شده و دارودسته‌اش، «این گروه خشن»، در آمریکا دست به سرقت‌های موفق زیادی زدند. بوچ کسیدی برای ما پل نیومن است با چشمان آبی خیره‌کننده وقتی مدام ایده‌های احمقانه‌اش را درباره بولیوی و استرالیا تکرار می‌کند با آن ساده‌دلی کودکانه‌ای که نمی‌شود دوستش نداشت.

ویلیام گلدمن

تصویری از آقای فیلمنامه‌نویس که اتحادیه فیلمنامه‌نویسان به او لقب کامل‌ترین فیلمنامه‌نویس را داده‌اند.

به جز «بوچ کسیدی و ساندنس کید» و «همه مردان رییس جمهور» به دو فیلم دیگر او هم اشاره کردیم: فیلم «ماراتون من» با بازی درخشان داستین هافمن و فیلم «سرقت الماس» (The Hot Rock) با بازی رابرت ردفورد و جورج سیگال که یکی از جذاب‌ترین فیلم‌های سرقتی تاریخ سینماست و دیدن هیچ‌کدام از این فیلم‌ها را نباید از دست بدهید.

گلدمن مثل یک دیکتاتور کامل اجازه نمی‌داد در تصویر ذهنی‌اش دخل و تصرفی وارد شود. او در ذهنش کاراکترهای فیلمنامه‌اش را به روشنی می‌دیده و همان‌قدر هم روشن و واضح تصوراتش را روی کاغذ می‌آورد و از ما دعوت می‌کرد قصه‌ای را ببینیم که خودش می‌خواسته تعریف کند. بی‌کم و کاست و کامل.

بیشتر ببینید: قصه عشق، من پیش از تو و موج سانتی‌مانتالیسم خوشایند



دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما