فیلمهای سرخوشانه فرانک کاپرا؛ طعم خوش امید
فرانک کاپرا فیلمساز و فیلمنامهنویس آمریکایی در اصل متولد ایتالیاست که در کودکی به همراه خانوادهاش به آمریکا مهاجرت کردند. زمانی که اولین فیلم کوتاهش را ساخت درواقع اصلا تجربه فیلمسازی نداشت و به صورت آکادمیک هم هیچجا آموزش ندیده بود. شانس آورد که کمدین معروف هری لنگدان کارش را پسندید و از استودیو خواست که کاپرا نویسنده و کارگردان مخصوصاش باشد. بعد از جدایی از لنگدان چند فیلم کوتاه و بلند ناموفق ساخت تا سرانجام در اوایل دهه ۳۰ خلق شاهکارهایش با «بانو برای یک روز» و «یک شب اتفاق افتاد» (که برای این دومی اولین اسکارش را هم گرفت) شروع شد.
مارتین اسکورسیزی در مستند شخصیاش، «گشت و گذاری در سینمای آمریکا» از فیلمسازان و فیلمهایی حرف میزند که روی او تاثیر گذاشتهاند. روایت مستند اسکورسیزی با نقل قولی از فرانک کاپرا شروع میشود: «فرانک کاپرا میگفت: «سینما یک جور مرض است. وقتی جریان خونتان را آلوده کند، مثل هورمون شماره یک عمل میکند. به آنزیمها فرمان میدهد، غده صنوبری را هدایت و نقش یاگو را برای روان شما بازی میکند. همچون هرویین تنها درمان بیماری فیلم، بیشتر فیلم دیدن است.»»
کاپرا از آن دسته فیلمسازانی نبود که از بچگی عشق فیلم باشند و اصلا به عشق سینما کار را شروع کند. اما خیلیها با فیلمهای او عشق سینما شدند. وقتی استودیوها همه کاره بودند کاپرا در دل استودیو تئوری «یک مرد، یک فیلم» خودش را عملی کرد. معتقد بود که همه کاره یک فیلم باید کارگردانش باشد. او کسی است که برای فیلم خط و ربط تعیین میکند. الان اگر این جملهها بنظرتان خیلی بدیهی میآید در دهه ۳۰ و ۴۰ بیشتر به یک انقلاب شبیه بود. شاید حتی بتوان گفت با اینکه خود کاپرا فیلمساز استودیو بود ولی با ایدههایش جریان فیلمسازی مستقل را بنیان گذاشت. کاپرا ایده اینکه کارگردان باید مسئولیت همه چیز از فیلمبردار گرفته تا بازیگران و فیلمنامه و تدوین نسخه نهایی را برعهده داشته باشد در کمپانی کلمبیا جا انداخت و کلمبیا موفق شد به اندازه موفقترین و بزرگترین کمپانی آن زمان یعنی متروگلدوین مایر افتخار کسب کند. خود کاپرا می گوید: «آنها در MGM کارگردانان فوقالعادهای داشتند اما شما نمیدانستید این کارگردانان که بودند. هیچوقت اسمشان را نشنیده بودید. اما اسم من را زیاد شنیده بودید. من فیلم خودم را میساختم و همه هم آن را میشناختند.»
هری کوهن رییس استودیو سرسختی کاپرا را دوست داشت و کاپرا با همین سرسختی توانست در تمام سالهای کاریاش فیلمهایی را که دلش میخواست بسازد. کاپرا معتقد بود هر فیلم باید امتداد یک شخص باشد. تفسیر حرفش میشود اینکه یکجورهایی جلوتر از زمان به تئوری مولف رسیده بود.
شوخطبعی و متد خاص کاپرا در شوخینویسی که بیشتر مبتنی بر دیالوگ بود و اهمیت فوقالعادهای که برای کاراکترهای فیلمش و در واقع برای انسانها قائل بود باعث میشد فیلمهایش خوشبینانه و امیدوارانه به نظر برسند. و البته کاپرا در مورد همکار فیلمنامهنویسش هم شانس آورد: رابرت ریسکین خوب بلد بود چیزهایی را که در ذهن کاپرا میگذرند روی کاغذ بیاورد.
«آقای دیدز به شهر میرود» اولین فیلم کاپرا بود که یکجور کمدی موقعیت بنیان گذاشت که بسیاری از فیلمهای سینما و بخصوص کمدیها تحتتاثیر آن قرار گرفتند. اینکه یک فرد درستکار اما سادهلوح و غریبه با محیط آدمهای حقهباز در راس قدرت قرار بگیرد و بتواند به روش خودش در نقش جدیدش پیروز شود. با کاپرا ساخت فیلمهای میهنپرستانه معنای دیگری پیدا کرد. اینکه بشود از دل یک کمدی-رمانتیک اصول اخلاقی، شرافت و وطنپرستی را بیرون کشید در حقیقت از فیلمهای کاپرا شروع شد.
مثبتاندیشی و عشق به زندگی در فیلمهایی چون «چه زندگی شگفتانگیزی است» یا «معجزه سیب» (که بازسازی همان «خانم برای یک روز») است آن هم در دوران بعد از جنگ و سالهای بحران اقتصادی آمریکا همان چیزی بود که مخاطبان کاپرا به آن نیاز داشتند.
درسی که از همان زمان فیلمسازان استودیویی از کاپرا گرفتند که مردم در شرایط تلخ اجتماعی نیاز به فیلمهایی دارند که امید به زیستن و فردای روشنتر را در دلشان بیدار کند. هنوز هم فیلم «چه زندگی شگفتانگیزی است» ساخته او مهمترین و بهترین فیلم کریسمس در نظرسنجیهای معتبر است. فیلمی که نشان میدهد چطور علیرغم مصایب زندگی، هر انسان میتواند تاثیر مثبتی روی جهان اطرافش بگذارد.
کاپرا بیشتر از آنکه از نظر بصری روی تاریخ سینما تاثیر گذاشته باشد (با وجود کارگردانی درخشان فیلمهایش) از لحاظ نگرش به فیلمسازی و در درجه بعد سیاست موثر واقع شد. وقتی با دوستانش ویلیام وایلر و جورج استیونس کمپانی لیبرتی را تاسیس کردند که در واقع برای رهایی از نظارت استودیوها بود و اولین کمپانی فیلمسازی مستقل به شمار میرفت، در حقیقت روی همان تئوری خودش «یک فرد، یک فیلم» تاکید میکرد.
برای دریافت جهان کاپرا از «چه زندگی شگفتانگیزی است» شروع کنید و به سمت «آقای دیدز»، «آقای اسمیت» و «معجزه سیب» بروید و اگر دنبال کارهای دیوانهوارترش بودید هم «آرسنیک و تور کهنه» انتخاب خوبی است.