بوم؛ سرخپوست فیلمی که حاشیههایش زیاد شد
از این هفته بوم دو بخش دارد. یکی بخش باکس آفیس سینماهای جهان و دیگری بخش نقد فیلم ایرانی یا خارجی. در بخش باکس آفیس از فیلم مردان سیاهپوش: بینالمللی صحبت کردیم که کمتر از حد انتظار فروش کرد ولی در حال حاضر صدرنشین جدول فروش است. در بخش نقد اما که قسمت اصلی برنامه بوم است سراغ نقد فیلم سرخپوست نیما جاویدی رفتیم.
سرخپوست در جشنواره فیلم فجر به طرز عجیب و غریبی گل کرد. خیلیها آن را بهترین فیلم جشنواره فجر سال گذشته میدانند. حالا که از روزهای پر تب و تاب جشنواره فاصله گرفتهایم با قضاوت منصفانهتری میشود فیلم را تحلیل کرد.
گروه مخالفان فیلم معتقدند که رابطه عاشقانه فیلم در حد فیلمفارسیها از کار درآمده. آنها بازیهای بازیگران را دوست ندارند و به نظرشان روند دراماتیک فیلم مشکل دارد.
گروه موافقان اما معتقدند این فیلم یک نمونه درست از سینمای ایران میتواند باشد. نمونهای که بقیه کارگردانان هم به آن رجوع کنند. با قصهای متفاوت و دوستداشتنی.
در بوم این هفته در این رابطه صحبت کردیم که فیلم «سرخپوست» بدون قرار گرفتن در جو مخالفان و موافقان فیلم خوبی است که البته اشکالات زیادی هم دارد. قسمت خوب فیلم فضاسازی آن است. فضاسازی که به طراحی صحنه و دکور برمیگردد. ایده فرار زندانی از دست زندانبان در محیط بسته زندان هم جذاب است. فیلم قاببندیهای خوبنی دارد که آن حس محصور بودن آدمها در فضای زندان را خیلی خوب تداعی میکند.
مشکل اتفاقا از داستان عاشقانه فیلم است که منطق رواییاش را به هم میزند. از شخصیتپردازی که وجود ندارد. این نداشتن منطق داستانی نتیجهاش میشود آن پایان نچسب و عجیب و غریب که ناگهان از فیلم چند ستاره کم میکند.
نوید محمدزاده بازی استانداردی دارد. شاید چون شخصیت رییس زندان که به واسطه عشق گاهی رقیق میشود جذابتر است اما پریناز ایزدیار واقعا قافیه را میبازد. به نظر میرسد که حتی راکورد بازیاش بین عشق به رییس و وظیفهاش به عنوان مددکار اجتماعی را درست نمیتواند حفظ کند و نتیجهاش شده بازی خنثایی که توی ذوق میزند.
«سرخپوست» البته به نسبت فیلم قبلی نیما جاویدی «ملبورن» یک گام رو به جلوست و تلاشی برای اینکه داستانی روایت کند. هر چند این داستان در حال حاضر فاقد منطق دراماتیک است و فقط از حس و حال و فضا برای ارتباط با مخاطبش بهره میبرد.
بیشتر از همه بازی خوب نوید محمدزاده به این فیلم ارزش توجه داد. بازی ضعیف ایزدیار را می توان نقطه ضعف جدی کارگردان دانست. به علاوه ابهاماتی مانند چگونگی بلند شدن هواپیما از روی باندی که در حال ساخت بود؛ خودروی مددکار (ژیان) که به طرز بی سابقه ای کارکرد یک خودروی خوب را داشت!؛ تصادف بی معنی و بی دلیل ژیان مددکار با در زندان که عدم انطباق شدت ضربه با جراحت مددکار، فیلم را به فیلمفارسی های دهه ۱۳۴۰ شبیه کرد!؛ در حالی که جاهد از جرثقیل صحبت کرد، یک کامیون در حال انتقال دار بود؛ فاصله تخته های دار سوار شده روی کامیون با فاصله کف دار در صحنه های قبلی کاملا متفاوت بود و چندین اشتباه دیگر در دیالوگ و کارگردانی از ارتفاع سرخپوست کاست.
فیلم بسیار خوبی بود. از نظر میزانسن، نور، زوایای فیلمبرداری و موسیقی و رنگ…. بازی ستاره پسیانی و نویدمحمدزاده بسیار درخشان بود.
کارگردان از عناصر فضا بسیار هوشمندانه استفاده کرده. برای نمونه زمانی که پریناز ایزدیار در دام نوید محمدزاده می افته و باید شاهد ترس زیادش باشیم، نور آبی (بازتاب نور لباسشویی) به طور بسیار حرفه ای روی صورت پریناز ایزدیار انداخته میشه که حس ترس، سردی آتش عشق، ناامیدی رو القا می کنه.
نمونه های زیادی در فیلم گواه هوش و ظرافت کارگردان هست.
درباره عشق مددکار و رییس زندان هم نکته مهم این هست که به نظر برخی دوستان این عشق ساختگی بوده اما بررسی دوباره فیلم نشون میده که عشق دوطرفه بوده. مهمترین دلیل زمانی هست که مددکار تنها در راهروهای زندان میره و صدای موسیقی رو که رییس زندان گذاشته میشنوه و حالت بسیار احساسی پیدا میکنه که اگر صرفا عشق رو وانمود کرده بود هیچ دلیلی برای این احساسی شدنش نبود. و نکات دیگه ای هم هست که خیلی ظریف اثبات می کنه که مددکار واقعا رییس رو دوست داره.
می شه گفت نباید دیدگاه این باشه که مددکار بین عشق یا کار باید فقط یکی رو انتخاب کنه! فیلم به ما یک مددکار رو نشون میده که شرافتمندانه کار میکنه و برای کارش و جان زندانیش ارزش قایله و هدف داره و مثل هر آدم دیگه ای عاشق هم میشه. این هر دو با هم در وجود این آدم گنجونده شده و هر دو براش مهم هستن.
و توجه کنیم که فیلم اشاره هایی به بی گناهی و پاکی سرخپوست داره و در سایر بخشهای فیلم هم به طور نامرئی میبینیم که بی گناهی و وجدان مهم هست. مثل پیرمردی که میاد اعتراف به دروغش میکنه یا سید داوود که حاضر نیست دار بسازه ، نگهبانی که از گریه بچه بغض میکنه، خود رییس که رگه های انسانیت رو زیرپوستی توش میبینیم و… بنابراین فیلمساز نه نیازی داشته و نه هدفی که مددکار رو ریاکار و دروغگو به تصویر بکشه که در اونصورت معصومیت که در فیلم به عنوان ارزش معرفی شده توسط یک ریا و دروغ ازش دفاع میشه! که خیلی غیرمنطقیه.
فیلمساز مددکار رو هم مثل بقیه یک آدم نشون داده که رگه های مهربانی و عشق درش هست و کمی پررنگ تراز دیگران. عشقش هم زندانی رو آزاد میکنه و هم زندان بان رو (توجه به جمله مددکار : با مهربونی جهنم رو هم میشه اداره کرد)
توی نقد فیلم متری شش و نیم در برنامه هفت سعید قطبی زاده بعد از صحبت های محمد تقی فهیم رو به مسعود فراستی گفت فهیم تصمیم گرفته بدش بیاد از فیلم ….
با صحبت های شما و خوندن نقدتون یاد این جمله افتادم
نمیدونم واقعا یا شما یک سری چیزارو نمیبینید یا اصلا نمیخواید ببینید حتی تو نقد فیلم متری شش و نیم هم نقدتون به شدت ضعیف و ناقص بود و معلوم بود که کارهای خوب فیلم مثل فیلم برداری و حرکت دوربین و شخصیت پردازی و … اصلا توسط شما دیده نشده
اگر منقدان دانش و سواد روانشناسی و روان تحلیلگری نداشته باشند (البته منظورم این نیست که مثل یک دکتر روانشناس دانششو داشته باشن) نتیجه چنین نقدهای یک جانبه ای میشه که هیچ درکی از شخصیت و عکس العمل ها وجود نداره و از نظر من با حفظ احترام این نقد ها به شدت خام و ابتدایی هستند
ما اینجا داستان دراماتیک عاشقانه ای نداریم که بخوایم خیلی شدید بهش بپردازیم و بسازیمش هدف روایت داستان عاشقانه نبود پریناز ایزدیار به دلیل گول زدن رییس زندان این کارو کرد و تازه اگر حسی هم وجود داشته باشه در همین حدی که نشون داد کفایت میکرد چون مساله فیلم جای دیگه ای هست نه عشق و عاشقی بین این دو نفر اما صحنه هایی در این بین هست که خیلی عالی کار شده مثل بو کردن مداد مدد کار توسط جاهد که دقیقا افراد احساسی خیلی خوب درکش میکنند و حتی زمانی که جاهد فهمید مددکار گولش زده خیلی عکس العمل منطقی احساسی عالی با بازی عالی توسط نوید محمد زاده صورت گرفت در خصوص پایان فیلم هم این که میگید به کاراکتر ها نمیخوره نمیفهمم یعنی چی. در کل فیلم فیلمساز چند تا کد به ما میده مبنی بر تغییر نگرش رییس زندان از جمله صحنه گیر افتادنش در سلول که در آخر با پیدا کردن زندانی و نگاه کردنش، بهش میفهمونه که گرفتمت ولی کاریت ندارم که بری و یک pov خیلی عالی در این صحنه وجود داره و درنهایت میتونم بگم که شخصیت پردازی خیلی خوبی به تناسب داستان وجود داره که انگار شما هیچ کدومشو متوجه نشدید
“راکورد بازیاش بین عشق به رییس و وظیفهاش به عنوان مددکار اجتماعی را درست نمیتواند حفظ کند…” هوم ؟ شما به نظرم درست ندیدین فیلمو . وقتی فیلمو تا اخر ببینید متوجه میشید نمیشه نتیجه گرفت که مکار اساسا حسی به رییس داشته یا نه.(و گرم گرفتنش صرفن واسه یجور پختن سرگرد بوده تا اعتماش رو جلب کنه واسه این که قضیه احمد و بیگناهیش رو بتنه بش بگه.) بنابراین بازی درستی داشته . در واقع نمیشه همه چیز رو پای وظیفه ش به عنوان مددکار هم گذاشت ، چون از حدودش فراتر رفته بوده برای نجات زندگی احمد.