شما بگویید؛ به یادماندنیترین سکانس تاریخ سینما کدام است؟
سینما تصاویر ماندگار زیادی برایمان به یادگار گذاشته است. یک سری از دیالوگها و سکانسها در تاریخ سینما هستند که در حافظهی جمعی مردم همهی جهان ماندگار شدهاند. بیشتر آنها مربوط به فیلمهای تحسینشدهی تاریخ سینما هستند اما گاهی هم سکانسهای ماندگار از دل فیلمهای محبوبی بیرون میآیند که شاید منتقدان چندان تحویلشان نگرفته باشند اما مخاطبان عاشقشان شدهاند. طبعا انتخاب پنج سکانس ماندگار کاملا به سلیقهی شخصی برمیگردد. اما اینها برخی از سکانسهایی هستند که در تاریخ سینما در ذهنها باقی ماندهاند.
فیلم «تایتانیک» جیمز کامرون اواسط دههی نود انقلابی در سینما به وجود آورد و البته به صورت جدی لئوناردو دیکاپریو را با نقش اصلی فیلم معرفی کرد. داستان فیلم دربارهی برخورد کشتی بزرگ و اشرافی تایتانیک به کوه یخ بود و البته در پیشزمینه شاهد داستان عاشقانهی دختر ثروتمند و پسر فقیر هستیم. آن پایان فیلم فداکاری جک برای زنده ماندن رز لحظهی اشکانگیز و ماندگاری را رقم میزند.
پیتر ویر سال ۱۹۸۹ این درام جذاب را با بازی رابین ویلیامز در نقش آقای کیتینگ، معلم ادبیات ساخت. فیلم برندهی جایزهی اسکار بهترین فیلمنامهی اریجینال شد و مورد توجه منتقدان قرار گرفت. داستان فیلم در یک مدرسهی شبانهروزی در پاییز سال ۱۹۵۹ اتفاق میافتد. دبیرستان پسرانهای که قوانین سفت و سختی دارد. تا این که یک معلم ادبیات انگلیسی به مدرسه میآید که شعارش «کارپه دیم» است. یعنی دم را غنیمت شمردن. آقای کیتینگ احساسات بچهها را بیدار میکند و کمکم دانشآموزان از قوانین مدرسه سرپیچی میکنند. سکانس پایانی فیلم وقتی مدیر آقای کیتینگ را اخراج کرده برای همهی دوستداران سینما یک سکانس نمادین از قدرشناسی و احترام به معلم است. وقتی همهی بچههای از جایشان بلند میشوند و میگویند: «ناخدا! ناخدای من!»
«بربادرفته» ویکتور فلمینگ که البته سازندهی اصلیاش تهیهکنندهی کار یعنی دیوید او.سلزنیک است اقتباسی از رمان کلاسیک مارگارت میچل و یکی از مهمترین فیلمهای تاریخ سینماست. ویوین لی و کلارک گیبل بازیگران اصلی فیلم هستند. داستان جنگ داخلی آمریکا و آن چه بر سر جنوب و اهالیاش میآید. اسکارلت اوهارا دختر جذاب جنوبی گرفتار عشق اشلی ویلکز است که با زن دیگری ازدواج کرده. او زمانی متوجه میشود که عاشق واقعیاش رت باتلر است که دیگر دیر شده. رت باتلر او را ترک میکند و در جواب اسکارلت که از او میپرسد بدون او چه کند آن دیالوگ مشهور را میگوید که: «راستش عزیزم اصلا برام مهم نیست» و بعد اسکارلت به همان فلسفهی همیشگیاش رو میآورد: «فردا. فردا دربارهش فکر میکنم». این یکی از دیالوگهای ماندگار و سکانسهای به یادماندنی تاریخ سینماست.
کمتر کسی است که فیلم «پدرخوانده» فرانسیس فورد کوپولا را با بازی مارلون براندو و آل پاچینو ندیده باشد. همان ابتدای قسمت اول متوجه قدرت دون کورلئونه میشویم که بقیه برای حل مشکلاتشان به دستبوس او میآیند. دن کورلئونه قول میدهد که مشکل دوستانش را حل کند. او میخواهد کسی را که از او درخواست کرده با خیال راحت راهی کند و میگوید که حتما با طرف مقابلش صحبت میکند و «به او پیشنهادی میدهد که نتواند رد کند».
در نهایت یکی از خاطرهانگیزترین فیلمهای کلاسیک تاریخ سینما «کازابلانکا» ساختهی مایکل کورتیز است. فیلمی که در زمان جنگ جهانی دوم در مراکش اتفاق میافتد. ریک با بازی همفری بوگارت صاحب یک کافه است که از قضای روزگار گذر عشق سابقش لیزا با بازی اینگرید برگمن به همراه همسرش که عضو گروه مقاومت است به آنجا میافتد. سکانس پایانی کازابلانکا به گواه بسیاری از نظرسنجیها جزو ماندگارترین سکانسهاست. وقتی ریک به لیزا میگوید: «حواسم بهت هست بچه.»
به نظر شما کدامیک از این سکانسها در تاریخ سینما ماندگارتر شدهاند؟ شما کدام را بیشتر دوست دارید؟
بیشتر ببینید:
ادای دین آقای تارانتینو به سینما
سکانس پدرخوانده
Interstellar
صحبت ها و گریه های مورف با کوپر تو اتاق،موقع رفتن کوپر و موسیقی وحشتناک خوب اون سکانس
وقتی کوپر با دخترش از طریق نیروی جاذبه ارتباط میگیرد. (Interstellar)