معرفی انتشارات ورتیگو؛ ناشر کمیکهایی که صنعت فیلم و سریال را دگرگون کردند
در سال ۲۰۱۹، دیسی اعلام کرد که تصمیم دارد یکی از زیرمجموعههایش به نام انتشارات ورتیگو را تعطیل کند. اعلام این خبر پایانی بود بر یکی از برجستهترین و خاصترین جریانهای فرهنگی در بستر کمیکهای جریان اصلی.
طبق این تصمیم، دیسی تصمیم گرفت آثار خود را با سه نام دیسی، دیسی برای بچهها (DC Kids) و دیسی بلک لیبل (DC Black Label) برای بزرگسالان منتشر کند و دیگر از نام ورتیگو استفاده نکند. با اینکه عناوینی که ورتیگو در دست انتشار داشت، با نام دیسی بلک لیبل به انتشار خود ادامه دادند، نمیتوان این حقیقت را نادیده گرفت که تعطیل شدن برند ورتیگو پایان یک دوران طلایی و تعطیل شدن یکی از تاثیرگذارترین نامها در تاریخ کمیکها بود.
به مدت سه دهه، انتشارات ورتیگو سردمدار کمیکهای جریان اصلی آمریکایی بود. البته طی سالهای اخیر ورتیگو اهمیت فرهنگی خود را تا حد زیادی از دست داد، ولی در طول عمر خود، این زیرمجموعه که مخصوص انتشار کمیکهایی برای بزرگسالان بود، آثاری منتشر کرد که چهرهی صنعت کمیک را برای همیشه تغییر دادند، نویسندگان و طراحانشان را به فوقستارههایی در عرصهی کمیک تبدل کردند و مرزهایی را جابجا کردند و هنجارهایی را شکستند که اثرشان تا به امروز در صنعت کمیک حس میشود.
با اینکه کمیکهایی چون «شوالیهی تاریکی بازمیگردد» (The Dark Knight Returns) و «واچمن» (The Watchmen) ثابت کردند که کمیکها دیگر برای بچهها نیستند، ورتیگو نشان داد که کمیکهای جریان اصلی برای بزرگسالان تا کجاها میتوانند پیش بروند.
با اینکه انتشارات ورتیگو رسماً در سال ۱۹۹۳ آغاز به کار کرد، ولی آغاز کار غیررسمی آن در دههی ۸۰ بود. در آن دهه یک سری کمیک با ویراستاری کارن برگر (Karen Berger) منتشر شدند. یکی از اولین نمونههای موفق از این کمیکها ران «هیولای مرداب» (Swamp Thing) از آلن مور بود که هنرمندان مطرحی چون استیو بیست (Steve Bissette) و ریک ویچ (Rick Veitch) برای آن طرح کشیدند. این کمیک فرمول کلاسیک کمیکهای هیولامحور را با «تعلیقی عمیق» (طبق توصیف خود عوامل کمیک) ترکیب کرد و باعث شد نتیجهی نهایی در مقایسه با کمیکهای همتا بهمراتب عمیقتر، عجیبتر و در نهایت ترسناکتر شود.
طبق تلاشهای کارن برگر، نامهایی تحت مالکیت دیسی همچون «سندمن» (The Sandman)، «دوم پاترول» (Doom Patrol)، «مرد حیوانی» (Animal Man) و «مرد متغیر» (The Changing Man) در قالب کمیکهایی مخصوص بزرگسالان ریبوت شدند. نویسندگان این ریبوتها هم اغلب چهرههای جوان بریتانیایی همچون نیل گیمن، گرنت موریسون و پیتر میلیگان بود که این آثار را به سمتوسویی عجیب و غیرمنتظره بردند. این آثار، در کنار «هلبلیزر» (Hellblazer)، یکی از اسپینآفهای «هیولای مرداب» که جان کنستانتین، شخصیت اصلیاش به یکی از نمادینترین شخصیتهای ورتیگو تبدیل شد، هستهی ورتیگو را تشکیل دادند.
برخلاف کمیکهای اکشن پرزرقوبرق و بدون خون و خونریزی دههی ۹۰ که مخاطب اصلیشان کودکان و کلکسیونرها بود، دغدغهی ورتیگو – و عامل موفقیتش – انتشار کمیک برای بزرگسالان بود. بهلطف داستانهای پیچیده و تاملبرانگیز و محتوای شوکهکنندهای هیچ ناشر دیگری اجازهی انتشارشان را نمیداد، ورتیگو یک جایگزین بزرگسالانه برای کمیکهای ابرقهرمانانه فراهم کرد تا مطابق سلیقهی طرفداران قدیمی کمیک باشد، طرفدارانی که داشتند بزرگتر و بالغتر میشدند.
نیل گیمن و همهی هنرمندانی که با او همکاری کردند، با خلق «سندمن»، یکی از موفقترین عناوین ورتیگو، کمیکهای جریان اصلی را وارد سطح ادبی جدیدی کردند که ارزش و کیفیت آن خارج از جامعهی هواداران کمیک نیز به رسمیت شناخته شد.
وقتی گیمن احساس کرد که دیگر داستان حماسی و فانتزیاش به پایان رسیده است، ورتیگو به او اجازه داد که در همان نقطه که دوست دارد، آن را به پایان برساند. البته دنیای «سندمن» در قالب اسپینآفهایی چون «مرگ» (Death)، «لوسیفر»، «تئاتر رازآلود سندمن» (Sandman Mystery Theatre) و همچنین جهان مشترک سندمن ادامه پیدا کرد، ولی گیمن با پایان بخشیدن به ران اصلی «سندمن» در شمارهی ۷۵ کاری در دنیای کمیک جریان اصلی انجام داد که تقریباً بیسابقه بود: تمام کردن یک کمیک در اوج خلاقیت، بنا به دلایل هنری و نه تجاری.
البته تعدادی از آثار ورتیگو بر پایهی جهانسازی آثار دیسی نوشته شده بودند، ولی بیشتر آثار آتی ورتیگو که حقوق معنویشان به خالقشان تعلق داشت، تعدادی ژانر مختلف اعم از وحشت، جنایی، فانتزی و علمیتخیلی را با هم ترکیب کردند.
«پریچر» (Preacher)، اثر گارث انیس (Garth Ennis) و استیو دیلون (Steve Dillion)، یک درونپویی فوقخشن دربارهی رفاقت و مذهب بود که میشد آن را یک اثر عاشقانه/وسترن پستمدرن هم حساب کرد. «ترنسمتروپولیتن» (Transmetropolitan)، اثر وارن الیس (Warren Ellis) و داریک رابرتسون (Darick Robertson) هم در یک آیندهی علمیتخیلی بسیار شلوغ و درهموبرهم، از دید یک روزنامهنگار گانزو (Gonzo) به مسائل اجتماعی پرداخت.
(معنی روزنامهنگار گانزو، برگرفته از دیشکنری آبادیس: روزنامه نگاری گانزو نوعی سبک روزنامهنگاری است که در آن اخبار، تحقیقات، تحلیلها و سایر مطالب بدون عینیت و بیطرفی، همراه با بیان آزادانهی احساسات، تفکرات و نظرات روزنامهنگار ارائه میشوند. در این سبک مطالب بیشتر به صورت داستانی و با راوی اول شخص مفرد ارائه میگردد. این سبک از روزنامه نگاری از سال ۱۹۷۰ آغاز شد.)
«افسانهها» (Fables)، اثر بیل ویلینگهم (Bill Willingham) و مارک باکینگهم (Mark Buckingham)، شخصیتهای معروف قصههای پریان نامآشنا را در بستر یک داستان فانتزی مدرن به کار برد، «کندن پوست سر» (Scalped)، اثر جیسون آرون (Jason Aaron) و آر.ام. گوئرا (R. M. Guéra) و «۱۰۰ گلوله» (۱۰۰ Bullets)، اثر برایان آزارلو (Brian Azzarello) و ادواردو ریسو (Eduardo Risso) داستانهای حماسی جنایی و تاریک بودند. آثار سایکیدلیک و مخپیچ ورتیگو چون «نامرییها» (The Invisibles)، اثر گرنت موریسون (Grant Morrison)، حتی قابلتوصیف هم نیستند.
با اینکه هیچکدام از آثار ورتیگو شبیه به هم نبودند، همهیشان یک وجه اشتراک داشتند و آن هم این بود که نویسندگانشان چشماندازی منحصربفرد به قصهگویی داشتند و این چشمانداز در سبک قصهگویی ماجراجویانه و آزمایشیشان قابلمشاهده بود.
با توجه به اینکه ستارهی بیشتر کمیکهای انتشارات ورتیگو نه شخصیتها، بلکه نویسندگانشان بودند، ورتیگو یک انتشارات ستارهساز شده بود. پیش از اینکه اسکات اسنایدر (Scott Snyder) به یکی از مهمترین نویسندگان بتمن در عصر مدرن تبدیل شود، او و رافائل آلبِکرکی (Rafael Albuquerque) با خلق «خونآشام آمریکایی» (American Vampire) سری از میان سرها درآوردند. پیش از اینکه برایان کی. وان (Brian K. Vaughan) با خلق «فراریها» (Runaways) برای مارول یا «ساگا» (Saga) معروف شود، در کنار پیا گرا (Pia Guerra) با خلق «ایگرگ: آخرین مرد» (Y: The Last Man) برای ورتیگو معروف شد.
بهلطف انتشار این کمیکهای هنجارشکن و گستردگی موضوع و حالوهوایشان، ورتیگو مخاطبهایی را به خود جذب کرد که هم سن بیشتری داشتند، هم فقط محدود به مردها نمیشدند. از این نظر، ورتیگو در شکلگیری مخاطبان امروزی کمیکها نقش داشت. بهلطف تبلیغات اولیهی دیسی، کمیکهای ورتیگو هیچگاه داخل کمیکفروشیها زاده نشدند و در همانجا نمردند، بلکه در قالب نسخههای جمعآوریشده و رمانهای گرافیکی، به کتابفروشیها راه پیدا کردند و بهعنوان آثار پرفروش، اسمشان در کنار کتابهای ادبی و جریان اصلی ظاهر شد.
ورتیگو، که اوج فعالیتش در بین سالهای افزایش محبوبیت ناگهانی کمیکهای مستقل در دههی ۸۰ و افزایش محبوبیت مانگاها در دههی ۲۰۰۰ بود، به همه نشان داد که کمیکها حتماً نباید دربارهی ابرقهرمانان باشند. همچنین وقتی که خوانندگان کمسنوسالتر نیاز داشتند تا کمی از کمیکهای ابرقهرمانی فاصله بگیرند، ورتیگو جایگزینهای مناسبی برای ارایه کردن به آنها داشت.
همانطور که دن دیدیو (Dan DiDio)، ناشری در دیسی، طی اعلامیهای به مناسب تعطیلی انتشارات ورتیگو اعلام کرد، آن «محتوای شوکهکننده»ای که یک زمانی فقط ورتیگو منتشر میکرد، این روزها در تمامی ژانرها رایجتر شده است.
با اینکه دیگر ورتیگویی وجود ندارد، تاثیر آن تا دههها در دنیای کمیک و از جانب ناشران دیگری که اکنون فعال هستند حس خواهد شد.
مارول هم با رویکردی شبیه به ورتیگو پیرامون زنده کردن عناوین قدیمی با روکشی جدید، با استفاده از زیرمجموعهی مارول مکس (Marvel MAX)، شخصیت جسیکا جونز را معرفی و لوک کیج را از شخصیتی جانبی به یکی از ابرقهرمانهای نمادین مدرن تبدیل کرد. حتی «آخرت با آرچی» (Afterlife with Archie) و «ماجراهای هیجانانگیز سابرینا» (Chilling Adventures of Sabrina) از انتشارات آرچی کامیکز (Archie Comics) هم همان محتوای هنجارشکنی را دارند که سالها قبل نمونهاش را فقط در ورتیگو میدیدیم.
با اینکه انتشارات ایمج کامیکز (Image Comics) هم بر پایهی انتشار همان کمیکهای پرزدوخورد و اکشنمحوری تاسیس شد که ورتیگو تلاش میکرد جایگزینی برایشان فراهم کند، این روزها ایمج و انتشارات مشابه به انتشار کمیکهای منحصربفرد و بزرگسالانهای روی آوردهاند که اگر کسی بهتان میگفت ناشرشان ورتیگو است، بیتردید باور میکردید.
جان کنستانتین و هیولای مرداب به جهان مشترک دیسی برگشتهاند، ولی کمیکهایی که زمانی در ورتیگو منتشر میشدند، در DC Black Label به حیات خود ادامه خواهند داد، چون با اینکه ورتیگو دیگر زنده نیست، روحش در Black Label جریان دارد. طی اعلامیهای، دیسی اعلام کرد که جهان سندمن نیز بدون لیبل ورتیگو به کار خود ادامه خواهد داد.
نویسندگان باسابقهی ورتیگو جزو بزرگترین مولفان صنعت کمیک هستند و کمیکهای زیادی که ورتیگو ناشران بوده، همچنان در حال اقتباس در قالب فیلم و سریال هستند. بنابراین با اینکه ورتیگو دیگر در کنار ما نیست، بعید است که به این زودیها از یاد برود.
معرفی بهترین کمیکهای انتشارات ورتیگو
انتشارات دیسی کامیکس دو بار صنعت کمیک را محتول کرد؛ یک بار در عصر طلایی کمیکها، و بار دیگر در دههی ۱۹۸۰. همانطور که اشاره شد، همهچیز موقعی شروع شد که دیسی آلن مور، نویسندهی بریتانیایی را استخدام کرد تا با نوشتن کمیکهایی چون ران جدید «هیولای مرداب»، «واچمن» و «وی مثل وندتا» طعم جدیدی به کمیکهای آمریکایی بدهد. در ادامه، جنت کان (Jeanette Khan) و دیک گیوردانو (Dick Giordano)، کلهگندههای دیسی، دوباره به جزیرهی بریتانیا رفتند تا استعدادهای بیشتری چون آلن مور را پیدا کنند. دیسی نویسندگانی چون نیل گیمن، گرنت موریسون و پیتر میلیگان را استخدام کرد تا به دیسی بیایند و دربارهی شخصیتهایی بنویسند که سالها میشد کسی بهشان فکر نکرده بود. محبوبیت کتابهایی چون «مرد حیوانی»، «سندمن»، «شید، مرد متغیر»، «دوم پاترول» و… باعث شکلگیری ورتیگو شد.
انتشارات ورتیگو در دههی ۹۰ منزلگاه اصلی کمیکهای وحشت و فانتزی مخصوص بزرگسالان بود. دیسی چندتا از ابرقهرمانهایش را به نویسندگان ورتیگو سپرد و آنها بر پایهی این ابرقهرمانها کمیکهایی نوشتند که در دههای که بهخاطر سطح نویسندگی بالایش شناخته نمیشود، به بهترین کمیکهای در حال انتشار تبدیل شدند.
در ادامه تعدادی از بهترین کمیکهای انتشارات ورتیگو که بالاتر اسماً به آنها اشاره شد، با جزییات بیشتر معرفی شدهاند.
«سندمن» ادبیات را وارد دنیای کمیک کرد
نکات مهم:
- «سندمن» تنها کمیک در تاریخ است که جایزهی فانتزی جهانی (World Fantasy Award) را برنده شده است
- «سندمن» ۷۵ شماره ادامه پیدا کرد، یک کمیک ویژه (Special) دریافت کرد و بعداً یک نسخهی جلد سخت و مینیسری پیشدرآمد برای آن منتشر شد
- چند کمیک دیگر همچون «رویا دیدن» (The Dreaming) در دههی ۹۰ و همچنین «جهان سندمن» که اخیراً منتشر شد، جهان «سندمن» را گستردهتر کردند
- «سندمن» اخیراً در قالب یک سریال در نتفلیکس پخش شد و طرفداران جدیدی پیدا کرد
اینکه بگوییم هرکس که میخواهد بهترین اثر انتشارات ورتیگو را بخواند، باید با «سندمن» شروع کند، مثل این میماند که بگوییم آسمان آبی است. نیل گیمن یک فوقستاره در دنیای ادبیات شده و خالق و سریالگردان چند اثر بسیار محبوب در دو دههی اخیر بوده است. کارنامهی کاری او با «سندمن» شروع شد. گیمن برای مجلههای بریتانیایی مطلب مینوشت تا اینکه با آلن مور دیدار کرد. گیمن از مور درخواست کرد نوشتن کمیکنامه را به او یاد بدهد. بدین ترتیب تاریخ رقم خورد. وقتی اعضای دیسی به بریتانیا آمدند تا کمیکنویسهای بااستعداد پیدا کنند، گیمن انتخاب شد و همراه با دوستش دیو مککین (Dave McKean) مشغول کار روی «ارکیدهی سیاه» (Black Orchid) شد.
با این حال، نیل گیمن یک ایدهی دیگر هم داشت که اهمیتی تاریخی پیدا کرد: «سندمن». «سندمن» تجلیل خاطری از یکی قهرمانهای قدیمی دیسی بود؛ وزلی دادز (Wesley Dodds)، سندمن عصر طلایی، نخستین سندمن دیسی بود و جک کربی (Jack Kirby) هم در ریبوتی از سندمن در دههی ۷۰ نقش داشت که نقش اصلیاش قهرمانی بود که از رویاهای کودکان محافظت میکرد. شخصیت اصلی کمیک جدید گیمن، موجودی خداگونه به نام مورفیوس (Morpheus) بود که با القاب رویای جاودان (Dream of the Endless)، شکلدهنده (The Shaper) و مفسر رویاها (Oneiromancer) نیز شناخته میشود. مورفیوس تجسم رویاها و سرچشمهی خلاقیت انسانها بود و داستانش، داستانی برای تمام دورانهاست.
«سندمن» بنا به چند دلیل به کمیکی اینچنین بزرگ تبدیل شده است. دو قوس داستانی نخستی که گیمن نوشت، از لحاظ لحن و صدا تا حد زیادی شبیه به «هیولای مرداب» آلن مور بودند، ولی طولی نکشید که او صدای خودش را پیدا کرد و سطح این مجموعه را از یکی از بهترین آثار وحشت دورهی خود، به یکی از بهترین داستانهای ادبی ارتقا داد. گیمن هیچوقت از استخراج اسطورههای جهان برای پیدا کردن ایدههای داستانی واهمه نداشت. در «سندمن» او خواننده را به جنگلهای اروپا، بازارهای بغداد در دوران طلاییاش و بیابان گوبی در چین میبرد. خدایان و انسانها، شخصیتهای تاریخی و شخصیتهای کاملاً جدید همه در داستان حضور داشتند.
طراحی هنری کمیک هم یکی از دیگر عوامل موفقیت آن بود. هنرمندان فوقالعادهای چون سم کیث (Sam Keith)، مایک درینگنبرگ (Mike Dringenberg)، پی. کریگ راسل (P. Craig Russel)، مایکل زولی (Michael Zulli)، جیل تامپسون (Jill Thompson)، شان مکمانوس (Shawn McManus)، کلی جونز (Kelly Jones) و هنرمندان دیگر همه به داستانهای گیمن روح بخشیدند. عامل آخر موفقیت این بود که گیمن احساسات زیادی به داستانهایش تزریق کرد و خوانندگان احساساتی چون شادی، غم، ترس، امید و… را به میزانی یکسان دریافت میکردند. «سندمن» اثری فوقالعاده است و میتوان با خیال راحت آن را بهترین کمیک ورتیگو خطاب کرد.
«هلبلیزر» اسب بارکش انتشارات ورتیگو بود
نکات مهم:
- «هلبلیزر» تا ۳۰۰ شماره ادامه پیدا کرد و طولانیترین کمیک ورتیگو بود
- جان کنستانتین برای اولین بار در «هیولای مرداب» آلن مور پدیدار شد و بلافاصله به محبوبیتی زیاد دست پیدا کرد
- نویسندگانی چون جیمی دلانو، ریک ویچ، گارث انیس، پیتر میلیگان، برایان آزارلو و بسیاری دیگر در مقطعی از کارنامهی کاری خود روی «هلبلیزر» کار کردند
- «هلبلیزر» هیچگاه از استقبال منتقدانهی گرمی که «سندمن» و دیگر عناوین بزرگ ورتیگو دریافت کردند بهرهمند نشد، ولی بهاندازهی آنها مهم است
جان کنستانتین بارها ثابت کرده که یکی از بزرگترین شخصیتهای خلقشدهی دیسی است. آلن مور این شخصیت را در کمیکهای «هیولای مرداب» خلق کرد و طرفداران بلافاصله عاشقش شدند. کنستانتین ضدقهرمانی بینقص برای دورانی جدید بود. او شخصی بود که حاضر بود هر کاری برای نجات دنیا انجام دهد، حتی کارهای بسیار زننده. کمیک کنستانتین در سال ۱۹۸۸ – چند سال پیش از اینکه ورتیگو شروع به کار کند – آغاز شد. در آن سال، خوانندگان کمیک به داستانی دسترسی پیدا کردند که نمونهاش هیچ جای دیگری پیدا نمیشد: داستانهای کارآگاهی در بستر علوم غریبه (Occult).
«هلبلیزر» کمیکی منحصربفرد بود. حتی وقتی کمیکنویسهای بریتانیایی دیگر با آثار فوقالعادهیشان شروع به خودنمایی کردند، «هلبلیزر» منحصربفرد باقی ماند. جان کنستانتین نه مردی خوب، بلکه مردی پیچیده است. از این نظر ماجراجوییهای او در مقایسه با شخصیتهای دیگر بسیار متفاوت بودند. کنستانتین بهنوعی به نماد کمیکهای مخصوص بزرگسالان تبدیل شد؛ او تنها شخصیتی بود که میتوانست بدون هیچ پیچیدگیای وارد دنیای کمیکهای وحشت دیگر دیسی شود، چون با همهی این کمیکها تناسب داشت. کنستانتین چه در دنیای «هیولای مرداب» بود، چه در دنیای «سندمن»، به یک میزان حس شخصیتی آشنا را داشت. «هلبلیزر» هم با همهی این کمیکها فرق داشت.
«هلبلیزر» شبیه به «سندمن» یا کمیکهای دیگری که مالکشان خالقشان بود و در ورتیگو منتشر میشدند نبود. «هلبلیزر»، مثل بقیهی کمیکهای ابرقهرمانی دیسی (ناشر اصلی)، پایانی مشخص نداشت و قرار بود تا حد امکان ادامه پیدا کند. نکتهی فوقالعاده دربارهی «هلبلیزر» این است که برای همهی سلیقهها چیزی برای عرضه دارد. مولفان زیادی روی مجموعه کار کردند و هرکدام از قوسهای داستانی «هلبلیزر» با بقیه فرق دارد. شاید یک خواننده ترجیح دهد داستانهای اصلی دلانو را بخواند. شاید یک نفر دیگر بخواهد ران گارث انیس را بخواند. ران برایان آزارلو، یکی از معدود آمریکاییهایی که روی مجموعه کار کرد، هم حالوهوای خاص خود را دارد. پیتر میلیگان نیز با یک سری داستان فوقالعاده مجموعه را به پایان رساند.
«هلبلیزر» موتور کمسروصدای ورتیگو بود. این کمیک در پسزمینه در حال تولید داستانهای عالی بود، در حالیکه کمیکهای دیگر انتشارات عمدهی توجه را دریافت کردند. البته خواندن کل ۳۰۰ شماره سرمایهگذاری ذهنی و زمانی زیادی میطلبد، ولی اگر میخواهید عصارهی وجود ورتیگو را درک کنید، ارزشش را دارد این سرمایهگذاری ذهنی و زمانی را انجام دهید.
«نامرییها» گرنت موریسون در خالصترین و فیلترنشدهترین حالت خود بود
نکات مهم:
- «نامرییان» بین ۱۹۹۴ تا ۲۰۰۰، در سه جلد منتشر شد
- «نامرییان» بهاندازهی آثار دیگر ورتیگو محبوب نبود، ولی همیشه از لغو شدن قسر در رفت
- «نامرییان» فرهنگ غوغاپرستی (Rave) دههی ۹۰ را با آغوش باز پذیرفت و با توجه به استانداردهای دههی ۹۰ با فرهنگ اقلیتهای جنسی مختلف بسیار همسو بود
- وقتی موریسون فهمید که برادران واچوفسکی هنگام ساخت «ماتریکس» در حال پخش کردن نسخههایی از «نامرییان» بهعنوان منبعی برای الهامگیری بودند و برادران وارنر، شرکت مادر دیسی، اجازه داده بود کمیک آنها بدون اینکه خودشان پولی دریافت کنند، مورد استفاده قرار گیرد، دیسی را ترک کرد
گرنت موریسون با نوشتن آثاری چون «مرد حیوانی» و «دوم پاترول» در دورانی که ورتیگو هنوز رسمیت پیدا نکرده بود، اسم و رسمی برای خود پیدا کرد. موریسون در اسکاتلند، محل تولدش، با خواندن کمیکهای دیسی بزرگ شده بود و اطلاعاتی دایرهالمعارفی دربارهی جهانهای موازی دیسی در عصر نقرهای کمیکها داشت. موریسون با نوشتن «بتمن تیمارستان آرخام: خانهای جدی روی زمینی جدی» (Batman Arkham Asylum: A Serious House on Serious Earth) به ستارهای در عرصهی کمیک تبدیل شد و پولی را که به دست آورد، خرج سفر کرد، چون به ادعای خودش چند تجربهی ماوراءطبیعه پشتسر گذاشته بود. بعداً موریسون با مصرف مواد روانگردان تجربههای ماوراءطبیعهی خود را به آزمایش گذاشت و بدین ترتیب انگیزه پیدا کرد تا مهمترین کمیک خود دههی ۹۰ را بنویسد: «نامرییان».
«نامرییان» دربارهی گروهی از جنگجویان راه آزادی به نامهای کینگ ماب (King Mob)، رگد رابین (Ragged Robbing)، بوی (Boy)، لرد فنی (Lord Fanny) و جک فراست (Jack Frost)، عضو جدید بود که با گروهی به نام کلیسای بیرونی (Outer Church) مبارزه میکردند. اعضای کلیسای بیرونی موجوداتی بودند که میتوانستند بین بعدهای زمانی/مکانی مختلف جابجا شوند و قصد داشتند زمین را به دنیایی کابوسوار با تاکید روی نظم و ترتیبی بیرحمانه تبدیل کنند. این کمیک از تئوری توطئههایی که در دههی ۹۰ رواج داشتند بهرهی زیادی برد و موریسون جنبههایی از فرهنگ کلوپ رفتن، اقلیتهای جنسی و فشن – چیزهایی که خودش عاشقشان بود – به داستان اضافه کرد. همچنین کمیک ارجاعهای زیادی به سریالها و کتابها داشت و بستری بود که در آن موریسون میتوانست با بیشترین میزان آزادی عمل دربارهی هرچه که دلش میخواهد بنویسد. خط روایی «نامرییان» به معنای واقعی کلمه پیچیده است و در آن تمام باورهای موریسون دربارهی دنیا، جادو و داستان با هم ترکیب شدهاند.
«نامرییان» برای مخاطبان مدرن بینقص است: داستان آن با مفهوم کنترل و آزادی سر و کار دارد که برای مخاطب امروز بهاندازهی مخاطب دههی ۹۰ آشنا هستند. با اینکه اصطلاحات زبانی که در کمیک به کار رفته، امروزه تاریخگذشته به نظر میرسند، ولی از لحاظ تصویری که از اقلیتهای جنسی نشان میدهد اصلاً قدیمی نشده است. یکی از جنبههای جالب کمیک، ماهیت متافیکشن آن است. موریسون از شخصیتهای کینگ ماب، رهبر دلانگیز نامرییان و لرد فنی، جادوگر برزیلی تراجنسیتی، بهعنوان راهی برای پرداختن به جادو استفاده کرد.
جادو نقشی بزرگ را در «نامرییان» ایفا میکند، هم در زندگی شخصیتها، هم در زمینهی ماندگاری خود کمیک. یک داستان جالب در این باره تعریف میشود که موریسون یک نشان جادویی را داخل کمیک قرار داده که خوانندگان میتوانند با انجام یک سری تشریفات خاص فعالش کنند تا انتشار کمیک لغو نشود! «نامرییان» یک سفر روانگردان داخل دنیایی فلسفی متشکل از نظم سرد و آشوب زیباست که روابط جنسی، مواد مخدر، رقصیدن، خشونت افسارگسیخته، بدنهای ترسناک، وحشت، شادی و همهی احساسات بین این دو نقشی پررنگ در آن دارند. «نامرییان» اثری بسیار پرتلاطم است که هنرمندانی عالی چون جیل تامپسون (Jill Thompson)، فیل خیمانِز (Phil Jimanez)، کریس وستون (Chris Weston) و بسیاری دیگر روی آن کار کردهاند. این اثر واقعاً منحصربفرد است و خوانندگان احتمالاً هیچ اثری شبیه به آن پیدا نخواهند کرد.
«پریچر» سفری خشونتبار، ولی پرروح در آمریکا بود
نکات مهم:
- پس از پایان «سندمن»، «پریچر» به عنوان برتر ورتیگو تبدیل شد
- طرح جلدهایی که گلن فبری (Glenn Fabry) برای کمیکها طراحی کرد آنقدر محبوباند که در یک کتاب جمعآوری شدهاند
- «پریچر» در قالب یک سریال برای شبکهی AMC اقتباس شد
- برای بسیاری از افراد، اولین جای آشنایی با این نظریه که عیسی ناصری و مری مگدلین ازدواج کرده بودند این کمیک بود
گارث انیس و استیو دیلون، هنرمند فقید و تحسینشده، با کار روی «هلبلیزر» و خلق قوس داستانی کلاسیک «عادتهای خطرناک» (Dangerous Habits)، برای خود اسم و رسم پیدا کردند. در سال ۱۹۹۶ آنها دوباره به هم محلق شدند تا کمیکی برای انتشارات ورتیگو خلق کنند که مالکش خودشان بودند. این کمیک، یعنی «پریچر»، دربارهی کشیشی به نام جسی کاستر (Jessie Custer) است که بهخاطر حضور یک مادربزرگ بهشدت کنترلگر در زندگیاش، به زور کشیش شده است و نیرویی ماوراءطبیعه به نام جنسیس (Genesis) در او رخنه کرده است. کاستر بر حسب اتفاق کسانی را که به کلیسایش آمده بودند میکشد، فرار میکند، با معشوقهی سابقاش تولیپ اوهیر (Tulip O’Hare) و خونآشام ایرلندی پروینسیاس کسیدی (Proinsias Cassidy) دیدار میکند.
این سه پی میبرند که جنسیس ترکیبی از یک فرشته/اهریمن است که حتی خدا هم از آن میترسید و بنابراین از بهشت فرار کرد. کسیدی و همگروهیهایش تصمیم بگیرند دنبال خدا بگردند، چون وظایفش را در بهشت رها کرده است. آنها در راه پیدا کردن خدا راهی سفری در طول آمریکا میشوند و در طول این سفر با انواع و اقسام چیزهای عجیب و متنوع روبرو میشوند: کارآگاهان جنسی، فرقههایی که روابط جنسی گروهی دارند، شروری باحال به نام قدیس قاتلان (Saint of Killers)، گروهی از اهالی نیو اورلیان که میخواهند خونآشام شوند و گریل (Grail)، تشکیلاتی مسیحی که قدرتی در حد حکومتها دارد. در طول این سفر، این سه دوست شاید بیشتر از حدی که خودشان بخواهند، دربارهی هم چیزهای مختلف یاد میگیرند و به هم ملحق میشوند تا در نبردی بین خودشان و دشمنانشان شرکت کنند.
«پریچر» با توجه به استانداردهای اواخر دههی ۹۰ کمیکی شوکهکننده بود و محتوای خشونتآمیز، جنسی، فحاشی و برهنگی در آن بیداد میکرد. حس طنز کمیک از شوخیهای زننده تا شوخیهای پیچیده و سطحبالا متغیر است. انیس از آن نویسندههاست که ممکن است در زمینهی زنندگی در نوشتههایش زیادهروی کند و این تمایل او در «پریچر» هم هویداست، ولی در کنار این زنندگی، داستان او عمق احساسی زیادی هم دارد. عشق بین جسی و تولیپ قلب احساسی کمیک است و حتی در پرتنشترین شرایط نیز ستونی است که داستان به آن تکیه میکند. همچنین «پریچر» کمیکی است که بهشدت با مردانگی سمی مشکل دارد و از این نظر برای کمیکی که در دههی ۹۰ نوشته شده بسیار پیشرو بود.
با اینکه دیالوگها و ایدههای انیس هستهی اصلی کمیک هستند، طراحیهای استیو دیلون باعث شدهاند این ایدهها و دیالوگها کار کنند. بخش زیادی از طنز کمیک ناشی از توانایی او برای انتقال دادن روح هر صحنه است و از این نظر، اکشن و خشونت کمیک همیشه دقیق هستند. «پریچر» کتابی است که حرفهای زیادی در زمینهی عشق، مذهب و زندگی برای گفتن دارد و شخصیتهای آن خود را در دل و ذهن خواننده جا میکنند. برخی از شمارههای کمیک شما را میخندانند، برخی شما را به گریه میاندازند و برخی هم باعث میشوند از وحشت نفس در سینه حبس کنید. «پریچر» چنین کمیکی است و برای همین است که از آزمون زمان سربلند بیرون آمده است. پشت تمام محتوای شوکهکننده و خیرهکنندهی کتاب، یک سفر احساسی واقعی قرار دارد و هرکس که هنگام خواندن چند صفحهی آخر کمیک اشکهایش سرازیر نشوند، باید به وجود روح در کالبدش شک کند.
«هیولای مرداب» آلن مور الگویی اولیه برای کمیکهای آتی انتشارات ورتیگو فراهم کرد
نکات مهم:
- «حماسهی هیولای مرداب: شمارهی ۲۱» نخستین کمیک آمریکایی آلن مور است
- ران مور از کمیک برندهی جایزههای زیادی شد
- «حماسهی هیولای مرداب» کمیک وحشت را از نو تعریف کرد
- این کمیک مقدمهی ورود نویسندههای بریتانیایی به صنعت کمیک آمریکا را فراهم کرد (اتفاقی که با عنوان حملهی بریتانیاییها یا British Invasion شناخته میشود)
ران «هیولای مرداب» آلن مور، با همکاری هنرمندانی چون استیو بیست، جان توتِلبِن (John Totleben)، ریک ویچ، شاون مکمانوس (Shawn McManus) و غیره از لحاظ فنی به ورتیگو تعلق ندارد. شمارهی ۲۱ «حماسهی هیولای مرداب» در سال ۱۹۸۴ – یعنی ۹ سال پیش از اینکه انتشارات ورتیگو وجودیت پیدا کند – منتشر شد. با این حال، در آینده کمیک به یکی از عناوین ورتیگو تبدیل شد و همیشه با آدرس تجاری ورتیگو بازنشر میشد. «هیولای مرداب» آلن مور این شخصیت را متحول کرد، ولی در مقیاسی بزرگتر، صنعت کمیک را متحول کرد.
این کمیک هم مثل بسیاری از کمیکهای وحشت دیسی پیش از اینکه لیبل ورتیگو به وجود بیاید، همچنان در جهان مشترک دیسی واقع شده بود و شخصیتها و گروههای نامآشنایی چون لیگ عدالت، مرد گیاهی (Floronic Man)، آدام استرنج (Adam Strange)، لکس لوثر (Lex Luthor) و… همه در کمیک پدیدار شدند، ولی مور مشغول نوشتن یک کمیک ابرقهرمانی نبود. او داستانی کاملاً متفاوت تعریف کرد که حول محور عشق بین هیولای مرداب و ابی آرکین (Abby Arcane) میچرخید. این رابطه قلب کمیک بود، ولی از آنچه در نگاه اول به نظر میرسد بهمراتب عمیقتر بود. مور از این بستر استفاده کرد تا دربارهی زبالههای اتمی، نابودی محیطزیست، قوانین کنترل حمل اسلحه، خطرهای زنستیزی و بقیهی مسائل اجتماعی صحبت کند. بله، کمیک همچنان در سبک وحشت طبقهبندی میشود، ولی بسیار پیچیدهتر از این حرفهاست.
عملاً همهی داستانهای «هیولای مرداب» شگفتانگیزند، ولی بهترینشان «گوتیک آمریکایی» (American Gothic) است. در این داستان، جان کنستانتین و هیولای مرداب به هم ملحق میشوند تا در آمریکا سفر کنند و جلوی وقوع یک آخرالزمان جادویی را بگیرند که در طی آن، گذر هیولای مرداب به شهرهایی آلوده به خونآشام، یک عمارت جنزده و خود جهنم میافتد. پیش از اینکه مور دربارهی هیولای مرداب بنویسد، او هیولایی بود که یک مرد درونش زندانی شده بود، ولی مور شخصیت او را برعکس کرد. با اینکه هیولای مرداب مور پی میبرد که هیچگاه الک هولند (Allec Holland) نبوده است، در مقایسه با بسیاری از انسانهای داخل کتاب انسانتر است.
همچنین مور تمام تلاش خود را میکند تا ابی آرکین را به شخصیتی فراتر از یک معشوقهی ضعییف که باید دائماً نجاتش داد تبدیل کند. او هم ماجراجوییهای خاص خود را دارد و عملاً یکی از ستارههای کمیک است. حملهی هیولای مرداب به گاتهام برای تجات دادن او پس از اینکه بهخاطر رابطهیشان دستگیر میشود – به جرم فساد جنسی – از همه نظر فوقالعاده است. در داستان آخر کمیک، هیولای مرداب به فضا فرستاده میشود و سعی دارد از آنجا به زمین برگردد. این داستان، یک داستان علمیتخیلی فوقالعاده است و حسی منتقل میکند که فقط نویسندهای در سطح و اندازهی آلن مور توانایی انتقالش را دارد. «هیولای مرداب» از همهی ژانرها عنصری را وام گرفته و به چند شکل مختلف صنعت کمیک را متحول کرد.
«تئاتر رازآلود سندمن» ریشهی ابرقهرمانهای عصر طلایی را فاشسازی میکند
نکات مهم:
- این کتاب روی سندمن اصلی، با نام وزلی دادز، تمرکز میکند
- «تئاتر رازآلود سندمن» ساختاری ساده دارد: هر قوس داستانی، چهار شماره دارد و داستانی معمایی با محور قتل و با تمرکز روی دادز و معشوقهاش دایان بلمونت تعریف میکند
- در یکی از کمیکهای تکشمارهای بهیادماندنی، او با مورفیوس دیدار میکند
- DC Black Label کلکسیونی از نیمهی نخست مجموعه را منتشر کرد
«تئاتر رازآلود سندمن»، که مت واگنر (Matt Wagner)، استیو سیگل (Steve Seagle) و گای میجور (Guy Major) اعضای اصلی سازندهی آن بودند، دربارهی وزلی دادز، یکی از اعضای جامعهی عدالت آمریکا (Justice Society of America) است که پس از مرگ پدرش به نیویورک بازگشته است. دادز به صحنهی اجتماعی شهر ملحق میشود و رویاهایی پیشگویانه ذهنش را تسخیر میکنند، رویاهایی که او را مجاب میکنند به بازرسی پروندههای قتل بپردازد. دادز به دایان بیمونت، دختر یک بازپرس و ستوان تونی برک ملحق میشود و با نام مستعار سندمن به حل پروندههای قتل در سطح شهر میپردازد.
کمیک در اواخر دههی ۳۰ واقع شده و هیچ ابایی از اینکه جامعهی آن زمان را با تمام زشتیهایش نشان دهد ندارد. خود برک هم در ابتدا شخصیتی بسیار نژادپرست است، ولی هرچه داستان جلوتر میرود، نژادپرستی او کمتر میشود. هرکدام از داستانهای معمایی کمیک شبیه به یک فیلم کارآگاهی سیاهوسفید ساختهشده در دههی ۱۹۳۰ است، با این تفاوت که حجم خشونت، خونریزی، برهنگی و دشنامگویی در داستانهای کمیک بهمراتب بیشتر است و میتوان هرکدام را بهصورت مستقل خواند. با این حال، داستان کلی مجموعه دربارهی رابطهی وزلی و دایان، عاشق شدن آنها و دستوپنجه نرم کردن با چالشهای رابطهیشان است.
«تئاتر رازآلود سندمن» بهشکلی منحصربفرد به ریشهی ابرقهرمانها میپردازد. این مجموعه ترکیبی از دو ژانر مختلف است:
- ژانر ادبیات عامهپسند؛ بهخاطر وجود کلیشههایی چون حضور یک کارآگاه، معشوقهی جسورش، یک پلیس بدخلق و تمرکز روی قتل و جنایت
- ژانر کمیکهای ابرقهرمانی، بهخاطر حضور قهرمانی نقابدار با مهارتها و اسلحههای ویژه که رویاهای پیشگویانه میبیند و برای تعلیم دادن بدن و ذهنش در دنیا سفر میکند
معماهای کتاب باکیفیت و منطقی هستند، ویژگیهایی که کمیکهای معمایی همیشه ازشان بهرهمند نیستند. شخصیتپردازی کمیک هم عالی است. وزلی و دایان شخصیتهایی شگفتانگیزند و رابطهی آنها هستهی احساسی کمیک را تشکیل میدهد.
این کمیک انتشارات ورتیگو برای افشار دیگری نیز مناسب است، مثل طرفداران:
- جامعهی عدالت آمریکا، چون چندتا از اعضایش در آن حضور به عمل میرسانند
- داستانهای کارآگاهی
- داستانهای تاریخی
- داستانهای معمایی قتلمحور
دیالوگهای کمیک کاملاً با دورهی زمانی داستان تناسب دارند و سبک بصری نامتعارف کتاب آن را بسیار اتمسفریک کرده است. مدتها بود که «تئاتر رازآلود سندمن» کمیاب و پیدا کردنش سخت شده بود، ولی وقتی کلکسیونی از نیمهی اول کمیک منتشر شد، دوباره در دسترس قرار گرفت. نیمهی اول کمیک پر از داستانهای فوقالعاده است و قیمتی مناسب دارد. این کمیک شاهکار است و هر کاری را که یک کمیک باید انجام دهد، بهدرستی انجام داده است.
منبع: CBR.Com