کتاب زیر تیغ ستاره جبار؛ روایتی زنانه از زندگی تحت سیطره نازیسم و کمونیسم
جنگ این توانایی را دارد تا سرنوشت بسیاری از زندگیها را تغییر دهد. جنگ جهانی دوم، با توجه به گستردگی خود، تاثیرات مهمی را در قرن بیستم به جا گذاشته است. بیشتر روایتها درباره تجربه اردوگاههای کار اجباری به افرادی بازمیگردد که یا متولد اروپای غربی بودهاند یا آنکه پس از رهایی از اسارت به اروپای غربی و ایالات متحده رفتهاند. اما زیر تیغ ستاره جبار از این جهت متفاوت است.
پیشینه داستان
راوی این داستان واقعی در کشوری زندگی میکند که به بلوک شرق تعلق دارد. از نتایج جنگ جهانی دوم میتوان به شکلگیری دو ابرقدرت یعنی اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده آمریکا اشاره کرد. چکسلواکی پس از پایان جنگ جهانی دوم تحت نفوذ شوروی قرار گرفت.
چکسلواکی تا پیش از فروپاشی امپراطوری اتریش- مجارستان به عنوانی کشوری مستقل به حساب نمیآمد. اما با نابودی این امپراطوری تحت تاثیر جنگ جهانی اول، چکسلواکی متولد شد. این کشور نظامی دمکراتیک داشت و ملیتهای مختلف آن با آرامش در کنار یکدیگر زندگی میکردند. اما با قدرت گرفتن نازیسم و فاشیسم در اروپا، چکسلواکی نیز از این خطر در امان نماند.
از سوی دیگر برخورد منفعلانه کشورهای غربی سبب شد تا هیتلر بتواند به بهانههای مختلف این کشور را اشغال کرده و به خاک خود ضمیمه کند. این رویدادها در سال ۱۹۳۸ رخ میدهد در آن زمان هنوز جنگ جهانی اول شروع نشده بود.
در کتاب زیر تیغ ستاره جبار، به صورت مفصل به تاریخ کشور چکسلواکی پرداخته میشود.
درباره نویسنده
هدا مارگولیوس کووالی، در ۱۵ سپتامبر سال ۱۹۱۹ در پراگ دیده به جهان گشود. او به خانوادهای یهودی تعلق داشت. البته خانواده او از یهودیان سکولار بودند. هنگامیکه نوزده ساله بود. آلمان نازی کشورش را اشغال کرد. سه سال بعد یعنی در سال ۱۹۴۱، او به همراه ۵۰۰۰ تن از یهودیان چکسلواکی از سرزمینشان اخراج شدند و به اردوگاههای کار اجباری انتقال یافتند. او در سال ۱۹۴۴ به اردوگاه بدنام آشویتس انتقال پیدا کرد.
بسیاری از بستگان کووالی در اردوگاههای مختلف جان خود را از دست دادند. هدا زن شجاع و جسوری بود و توانست با تعدادی از دوستانش از دست نازیها فرار کند و به وطن و شهر مورد علاقهاش بازگردد. او تا پایان یافتن اشغال نازیها به صورت مخفیانه در پراگ زندگی کرد و به گروههای مقاومت پیوست. پس از پایان اشغال نازیها او با عشق دوران کودکیاش ازدواج کرد و از او صاحب فرزند شد.
داستان زندگی نویسنده از سال ۱۹۴۱ تا ۱۹۶۸ در کتاب زیر تیغ ستاره جبار آمده است. پس از سال ۱۹۶۸ کووالی از چک به ایالات متحده آمریکا میرود. هدا در آنجا به ترجمه کتابها و مقالات مختلف ادامه داد و مدتی نیز کتابدار کتابخانه دانشکده حقوق دانشگاه هاروارد بود. هدا کتاب زیر تیغ ستاره جبار را در سال ۱۹۷۳ به زبان چکی نوشت. این کتاب در سال ۱۹۸۶ به زبان انگلیسی ترجمه شد. این کتاب به زبانهای فارسی، آلمانی، هلندی و ژاپنی نیز ترجمه شده است.
هدا پس از ۲۸ سال دوری از وطن در سال ۱۹۹۶ به شهر محبوبش پراگ بازگشت. او در ۵ دسامبر سال ۲۰۱۰ درگذشت و برای همیشه در پراگ آرمید.
درباره داستان
داستان در پراگ سال ۱۹۴۱ آغاز میشود، شخص اول داستان باید خودش را به دفتری معرفی کند تا او را به اردوگاه انتقال دهند. هیچ یک از یهودیان نمیدانند که چه سرنوشتی در انتظارشان است. اما پایان اسارت و نابود شدن نازیها، تازه سرآغاز مشکلات است.
سه سال پس از پایان اشغال، نیروهای کمونیست در چکسلواکی کودتا میکنند. هدا و همسرش از مدتها پیش به حزب کمونیست چکسلواکی پیوستهاند و رودولف همسر هدا به سمتی مهم در وزارت بازرگانی دست مییابد. همسر هدا در نهایت قربانی تصفیه حسابهای استالینی میشود. در بسیاری از جمهوریهای شوروی تعدادی از اعضای عالیرتبه و میانرده به جرم توطئه و خیانت بازداشت میشوند و برای آنها مجازاتهای سختی در نظر گرفته میشود .آنچه این کتاب را از نمونههای مشابهش متمایز میکند، ارائه روایتی زنانه از زندگی در دوران نازیسم و استالینیسم است. هدا صادقانه، شرایط جامعه، انحطاط فکری و فرصتطلبی اعضای حزب کمونیست را نشان میدهد. او به ما میگوید که طرد شدن و متهم به خیانت شدن در نظامهای توتالیتر چه پیامدهای فاجعهباری برای قربانیان میتواند داشته باشد.
لئون تروتسکی میگوید:« در کشوری که کارفرمای یگانه دولت است؛ مخالفت به معنای مرگ با گرسنگی آرام است،. اصل قدیمی کسی که کار نمیکند نباید بخورد، با یک اصل جدید جایگزین شده است: کسی که اطاعت نمیکند نباید بخورد.»
هدا چنین چیزی را به معنای واقعی کلمه تجربه میکند. اموالش مصادره میشود و کسی به او کار نمیدهد. وضعیت اسفبار او تا ازدواج دومش ادامه پیدا میکند. در سال ۱۹۵۶ اتفاق عجیب و غیرمنتظرهای میافتد، نیکیتا خروشچف که جایگزین استالین شده است در آخرین روز کنگره حزب کمونیست، به جنایاتی که در دوران استالین رخ داده است اعتراف میکند؛ با اینکه قرار بود این سخنان محرمانه باقی بماند اما خیلی زود همگان از آن باخبر میشوند و فشار اجتماعی برای اعاده حیثیت از محکومان زیاد میشود. هدا در اینجا شجاعت بسیاری از خود نشان میدهد. در برابر تهدیدها میایستد و به تطمیع تن نمیدهد. او اکنون حامیانی نیز پیدا کرده است، چرا که دیگر جامعه چکسلواکی بیتفاوت و گوش به فرمان نیست.
بسیاری از شهروندان درباره دادگاه نمایشی اسلانسکی حرف میزدند و خواهان آشکار شدن حقیقت بودند. در پایان در سال ۱۹۶۳، پس از هفت سال طفره رفتن، حزب کمونیست چکسلواکی قبول میکند که متهمان آن دادگاه بیگناه بودهاند و از آنها زیر شکنجه و با استفاده از روشهای غیرقانونی اعتراف گرفته شده بود.
بعد، روز پنجم ماه مه، برنامه هر روزه رادیو پراگ یکدفعه با صدای تیراندازی و در ادامه صدایی ناآشنا قطع شد، صدایی انسانی که فریاد میکشید:« همه به کمک ما بیایید. ما در حال جنگ با آلمانها هستیم!» و آن صدا اهل پراگ را به خیزش فراخواند تا کل شهر را آزاد کنند. سریع رفتم سمت پنجره و دیدم دستهای مرد، که بعضیهایشان هم مسلح بودند، در خیابان میدویدند.مردم شروع کردند به زیرورو کردن زیرزمینهایشان، کنتر زدن کپههای ود باغها و کندن باغچههای گل…حتی در تابوتها در بعضی گورستانها باز شد و سلاحهایی که سالها مخفیشان کرده بودند بیرون کشیده و به شتاب توزیع شدند. خیابانها برقآسا سنگربندی شد. مبارزان آزادی نشان پرچم سهرنگ چکسلواکی را به سینه زدند، سمبلهای دیرینه آزادی را و بدین ترتیب، آخرین مرحله جنگ، اولین و اخرین نبرد برای پراگ آغاز شد.
بخش انتهایی این کتاب به حوادثی به نام بهار پراگ میپردازد. در این دوره، آزادیهای فردی در چکسلواکی افزایش مییابد. این دوره از ۵ ژانویه سال ۱۹۶۸ آغاز میشود و در ۲۰ اوت همان سال پایان مییابد. تغییر رویه حزب حاکم سبب میشود که اتحاد جماهیر شوروی به چکسلواکی حمله کند و آن کشور را به اشغال خود دربیاورد. سرکوب بهار پراگ سبب میشود که نزدیک به ۴۰۰ هزار تن از جمعیت چکسلواکی اقدام به مهاجرت کنند. ولی در پس ذهن مردم چکسلواکی این اشغال باقی میماند و آنها از هر فرصتی برای ابراز مخالفت خود استفاده میکنند. نهایتا در سال ۱۹۸۹ دیوار برلین فرو میریزد و یک سال پس از آن اتحاد جماهیر شوروی فرو میپاشد و مردم چکسلواکی به آزادی دست مییابند. این کشور به دو جمهوری مجزا تقسیم میشود. در حال حاضر هر دو کشور چک و اسلواکی عضو اتحادیه اروپا هستند و در ردیف کشورهای توسعه یافته قرار دارند.
به محض اینکه ماشینم را دوباره روشن کردم دختر بلوندی را دیدم که پشت سر تانکی بالا و پایین میپرید و مشعل روشنی را پرت کرد زیر آن. در چهارراه بعدی زن جوان دیگری کیفی را از پنجره ماشینم انداخت تو، که پر بود از روبان، با سه رنگ پرچم چکسلواکی و جزواتی که روی آنها نوشته شده بودک « توزیعشان کنید.»بعد، اینجا و آنجا توقف کردم. مردم دور ماشینم جمع میشدند، جزوات را از دستم میقاپیدند و آن پرچمهای کوچک سه رمگ را روی برگردان یقهشان نصب میکردند. در هر توقفی، کسی پوستری یا پرچمی به ماشینم میچسباند و طولی نکشید که کل ماشین پوشیده شد از شعار: آدمکشها به خانهتان برگردید! مرگ بر اشغالگران! دوبچک را برگردانید! کلمات، کلمات علیه تانکها. چهارده میلیون نفر تلاش میکردند با دست خالی از آزادیشان دفاع کنند، در حالیکه پرچمهای خونین اجساد اولین کشتهشدگان را پوشانده بودند.