داستانهای ماشینتحریر؛ کتابی که تام هنکس با ماشینتحریر نوشت
کتاب «داستانهای ماشینتحریر»، کتاب فوقالعادهای هم برای علاقهمندان به فیلم و هم دوستداران کتاب است. اگر یکی از این دو دسته هستید حتما باید این کتاب جذاب را در کتابخانهی خود داشته باشید.
داستانهای بسیار زیبای مجموعهی داستانهای ماشینتحریر نشان میدهند که تام هنکس علاوه بر استعداد بینظیر و فوقالعادهاش در بازیگری، در نویسندگی هم تبحر و توانایی بسیاری دارد. تام هنکس درست مثل بازیگریاش از طنز تا تراژدی را در این داستانها به نمایش میگذارد.
تقریبا همهی ماجراها در آمریکا اتفاق میافتد و داستان زندگی مردان و زنان متفاوتی را از طیفهای مختلف شرح میدهد. دوستداشتنیترین شخصیتها ممکن است ماشینتحریرهایی باشند که به هر داستانی راه پیدا میکنند. این داستانها دلنشین، خندهدار، هوشمندانه و آموزنده هستند.
بیوگرافی تام هنکس
تام هنکس با نام کامل توماس جی هنکس، متولد ۹ ژوئیهی ۱۹۵۶ در کنکورد آمریکا است. تام هنکس بازیگر، فیلمنامهنویس و کارگردان محبوب آمریکایی و یکی از پردرآمدترین ستارگان باکس آفیس تاریخ سینما است. پدرش «اموس مافورد هنکس» آشپز بود و مادرش «جنت مریلین»، در بیمارستان کار میکرد. والدین تام هنگامیکه او ۵ ساله بود طلاق گرفتند و او به همراه برادر و خواهر بزرگترش توسط پدرش بزرگ شدند. آنها به طور مکرر نقلمکان میکردند و سرانجام در اوکلند کالیفرنیا مستقر شدند.
تام سال ۱۹۷۴، در کالج جونیور در هاروارد کالیفرنیا در رشتهی نمایش شروع به تحصیل کرد. او پس از خواندن و تماشای نمایشی از یوجین اونیل به نام «مرد یخین میآید» (۱۹۴۶) تصمیم گرفت بازیگری را ادامه دهد و به برنامهی تیاتر در دانشگاه ایالتی کالیفرنیا در ساکرامنتو برود. تام سال ۱۹۷۸ به خاطر نقشآفرینی در یکی از همین تیاترها موفق به دریافت جایزهی بهترین بازیگر شد.
تام هنگام تحصیل در کالج با بازیگر و تهیهکننده «سامانتا لوییس» که همکلاس دانشگاهیاش هم بود، آشنا شد. آنها سال ۱۹۷۸ ازدواج کردند و سال ۱۹۸۷ قبل از طلاقشان صاحب دو فرزند به نامهای کالین و الیزابت شدند. سپس او سال ۱۹۸۸، با بازیگر و تهیهکنندهی آمریکایی «ریتا ویلسون»، ازدواج کرد. هنکس و ویلسون دارای دو فرزند به نامهای چستر و ترومن شدند.
تام با بازی در فیلم کمدی رمانتیکی به کارگردانی ران هاوارد به نام «شلپ شلوپ» توجه مردم را به خود جلب کرد و به یکی از محبوبترین ستارههای دوران تبدیل شد. او با بازی در نقش رابرت لنگدون در فیلمهای «رمز داوینچی» و «فرشتگان و شیاطین» بهعنوان یکی از پردرآمدترین بازیگران هالیوود، موفقیت تجاری گستردهای را کسب کرد. همچنین برای فیلم محبوب فارست گامپ (۱۹۹۴) بهعنوان بهترین بازیگر موفق به دریافت جایزهی اسکار، جایزهی گلدن گلوب، جایزهی انجمن بازیگران فیلم و جایزهی انتخاب مردمی شد؛ این فیلم امروزه بهعنوان یکی از بهترین فیلمهای تاریخ سینما شناخته میشود.
تام نهتنها بهعنوان یک بازیگر بلکه بهعنوان یک نویسنده و کارگردان با فیلمهایی مانند «آن کاری که میکنی» و «لری کراون» مطرح شده است. او فیلمها و مستندهای زیادی مانند «از زمین به ماه»، «جوخهی برادران» و «اقیانوس آرام» تهیه کرده است.
او از طرفدارهای محیطزیست است و در شرکتهای اتومبیلهای الکترونیکی سرمایهگذاریهایی انجام میدهد و به سازمانهای زیادی مانند سازمان مبارزه با ایدز، حفاظت از جانبازان ارتش و اکتشافات فضایی کمک کرده است. بنیاد «The Elevate Hope Foundation»، سازمانی که از کودکان بد سرپرست و رهاشده مراقبت میکند، کمکهای منظمی از تام دریافت میکند.
نوشتههای او تاکنون در مجلههای معتبری مانند «نیویورکتایمز»، «ونیتی فیر» و «نیویورکر» منتشر شده است. کتاب داستانهای ماشینتحریر اولین مجموعه داستانی تام است و شامل هفده داستان کوتاه در مورد شخصیتهای مختلف از اقشار متفاوت جامعه است. او همانطور که در این کتاب داستان کوتاه نشان داده، یک نویسندهی خیالپرداز و خلاق است و مجموعه داستانی کاملا جذاب را منتشر کرده است که از نظر احساسی بسیار تاثیرگذار است.
دربارهی کتاب داستانهای ماشین تحریر
کتاب داستانهای ماشینتحریر اثر تام هنکس که نوشتن آن به گفتهی خودش حدود دو سال طول کشید، اولین بار سال ۲۰۱۷ منتشر شد. این کتاب مجموعهای از ۱۷ داستان کوتاه فوقالعاده است که نشان میدهد تام هنکس علاوه بر بازیگری، نویسندهای بسیار بااستعداد هم است.
تام هنکس یکی از علاقمندان حرفهای به دستگاه ماشین تحریر است و کلکسیونی بزرگ از انواع ماشین تحریر دارد و این علاقه به حدی است که برای نوشتن کارهای روزانه هم از ماشین تحریر کمک میگیرد. نام کتاب داستانهای ماشین تحریر از این علاقه نشأت گرفته است. این کتاب بعد از انتشار با استقبال بسیار زیاد مخاطبان آمریکایی روبهرو شد و در لیست پرفروشهای آمازون و نیویورکتایمز قرار گرفت و بلافاصله به زبانهای مختلفی ترجمه شد. این کتاب در ایران هم با چند ترجمهی مختلف در دسترس است.
هنکس از طرحها، شخصیتپردازی، احساسات، ابزارها، مکانهای دیدنی، تاریخ، غذاها، طبیعت، سرگرمی، عشق، همراهی، اشتباه، شادیهای گذشته، عزتنفس، مهاجرت، روابط، خانواده، دوستان، و ماشینتحریر قدیمی برای طرح داستانها استفاده کرده است.
ریتا همسر تام، رگهای یونانی دارد و این موضوع بهانهای شده است که آنها هر سال سفری به یونان دارند و عشق تام به یونان بیشتر و بیشتر شد؛ در این کتاب همچنین سرگذشتی از ماجرای یونانیها، قبرسیها، بلغاریها را میبینیم. موضوعات این کتاب جهانشمول و مرتبط با زندگی روزمرهی ما است. دو مؤلفهی اصلی که در بیشتر داستانها نمایان است؛ زمان و مکان است. چندین شخصیت در طول ۱۷ داستان بارها ظاهر میشوند و به عبارتی دیگر این کتاب، داستانهایی منفصل ولی در عین حال به هم پیوسته دارد.
این مجموعه داستان کوتاه به شیوهای ساده، گویا و روان نوشته شده است. هر داستان با عکس ماشینتحریر مزین شده است که در بسیاری از داستانها نقش مشخصی دارد. از یکی بهترین داستانهای این مجموعه میتوان به «اینها مکاشفههای قلب مناند» اشاره کرد.
داستانهای ماشینتحریر با داستان «سه هفتهی خستهکننده» آغاز میشود که در آن راوی ناشناس با زنی به نام آنا در ارتباط است. آنا و این راوی بینام دوباره در داستان دیگری به نام «استیووانگ بینظیر است» ظاهر میشوند. استیو استعداد پنهانی در بولینگ دارد و وقتی خبرنگاران محلی از آن مطلع میشوند، او را به شهرت میرسانند. او از درخشش و معروفیتی که به دست میآورد خوشحال نیست و دوستانش، ازجمله آنا و راوی، به او کمک میکنند تا با زندگی جدید خود کنار بیاید و از آن لذت ببرد.
«سفر رایگان به شهر نور»؛ داستانی در مورد یک ستارهی هالیوود و سختیهای ناشی از شوخیهای طاقتفرسای مطبوعات و استودیوها است.
«به مریخ خوش آمدید»؛ داستانی غمانگیز از ارتباط و موجسواری پدر و پسری که درنهایت آنطور که انتظار میرفت به پایان نرسید. او متوجه میشود که پدرش در همان روزی که نوزدهمین سالگرد تولد خود را جشن میگیرد به مادرش خیانت میکند. او نمیداند که میتواند پدرش را ببخشد یا نه! هر وقت به مادرش نگاه میکند احساس گناه میکند.
«یک آخر هفتهی خاص»؛ داستان پسر دهسالهای که عاشق ماشینتحریر و هواپیما است و پس از طلاق والدینش زندگی سختی را سپری میکند. او معمولا با پدرش زندگی میکند و آخر هفتهها را با مادرش میگذراند.
«گذشته برای ما مهم است»؛ این داستان یک داستان شگفتانگیز است. ترکیبی از داستانهای تاریخی و علمی تخیلی که در آن دانشمندی به خاطر یک دختر به سال ۱۹۳۹ باز میگردد. نگاهی چشمگیر به آیندهای بالقوه و داستانی که نشان میدهد چقدر گذشته و حال به هم نزدیک هستند.
بسیاری از داستانها مانند داستان مانند «استیو وانگ کامل است»، بر روی موضوع تغییر متمرکز هستند.
اینها تنها برخی از داستانهایی است که تام هنکس در اولین مجموعه داستان کوتاهش شرح داده است. بقیهی داستانهای این کتاب عبارتاند از شب کریسمس ۱۹۵۳، شهر ما امروز با هنک فیست؛ فیل در اتاق چاپ، یک ماه در خیابان گرین، الن بین بهاضافهی چهار، شهر ما امروز با هنک فیست؛ رها در سیب بزرگ، کی کیه؟، اینها مکاشفههای قلب مناند، شر ما امروز با هنک فیست؛ بازگشت از سفر به گذشته، پیش ما بمانید، برو کاستاس را ببین، شهر ما امروز با هنک فیست؛ اوانجلیستای شما، اسپرانزا.
تام هنکس قدرت کلمات را در کنار قدرت ادبیات و ارتباطات میشناسد و این قویترین عنصر نوشتار او است. تام هنکس با داستانهای خود به وضوح نشان میدهد که کلمات گاهی اوقات آنها کاری را انجام میدهند که زبان گفتاری هرگز نمیتواند انجام دهد.
قسمتی از کتاب داستانهای ماشینتحریر
زیر دوش که بودم آنا آشپزخانهام را مرتب کرد. به نظرش من قابلمهها و درپوشهایشان را توی کابینت اشتباهی گذاشته بودم، از آن گذشته، چرا کشوی کارد و چنگالهایم آنهمه از ماشین ظرفشویی دور بود؟ جوابی نداشتم .
«بجنب. اولین جلسه کلاس غواصی است، نباید دیر برسیم.». آموزشگاه غواصی بوی پلاستیکی خیس و حوضچه کلر میداد. فرمها را پر کردیم و کتاب تمرین بهمان دادند، بهعلاوه برنامهی کلاسی، چند گزینه هم بهعنوان تاریخ موردنظرمان برای پایان دوره و صدور گواهینامه غواصی در آبهای آزاد در اختیارمان گذاشتند. آنا بیمعطلی یکشنبه چهار هفته بعد را تعیین کرد و تختخوابهایمان را هم توی کشتی رزرو کرد.
به کافه سالاد ویوا ورده رفتیم تا برای ناهار سالادی بخوریم تهیهشده از سالاد به همراه سالاد، تصمیم داشتم بعد از ناهار به خانه بروم تا چرتی بزنم. اما آنا گفت برای جابهجایی تعدادی وسیله در خانهاش به کمک من احتیاج دارد، کاری که مدتها بود به تعویق انداخته بود. این حرفش حقیقت نداشت، یعنی تا حدی داشت دروغ میگفت.
در واقع از من میخواست کمکش کنم تا دیوارهای راهرو و اتاق کارش را کاغذدیواری بچسبانیم، یعنی باید کامپیوتر، پرینتر، اسکنر، و تجهیزات گرافیکیاش را جابهجا میکردم و تمام بعدازظهر به خردهفرمایشهایش عمل میکردم. آن شب اصلا به خانه برنگشتم. باهم شام خوردیم، لازانیای گیاهی همراه سبزیجات، و یک فیلم از نتفلیکس تماشا کردیم دربارهی زنهای باهوشی که دوستپسرهای احمقی دارند. آنا گفت: «نگاه کن، عزیزم، این فیلم در مورد ماست!» و قاهقاه خندید. من یا خوشبختترین مرد عالم بودم یا یک احمق بهتماممعنا».